eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اثر محبت افراطی در کودکان عبارت است از: 👈 خودخواهی 👈 کم طاقتی 👈 اتکای به غیر یا وابستگی به دیگران 👈 جسارت به دیگران 👈 ضعف نفس و شکوفا نشدن استعدادهای پنهان کودک کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ☘️ "فرزندان ما ناجی ما نیستند"! اغلب مي پنداريم فرزندی که خیلی به والدینش توجه دارد فرزندی نمونه و وفادار است ولی چنین نیست، واقعیت این است که وقتی فرزندی همیشه نگران شماست یعنی خودش یک آسیب دیدهٔ واقعی است که مسئول آسیبش شمایید! یک والد خوب والدی است که ذهن فرزندش از او آسوده باشد و به فرزند توانایی و قدرت آسوده فاصله گرفتنِ را بدهد. وقتی فرزندتان از شما دور نمیشود وقتی همیشه نگران شماست وقتی تمام برنامه هایش را با شما تنظیم میکند نه نشانه وفاداری او بلکه نشانه آسیب خوردگی اوست. توجه کنید وقتی مرتب با فرزندتان صحبت میکنید و در گفتگوها گوشزد میکنید که در این زندگی، چقدر سختی و عذاب کشیده اید چقدر رنج دیده اید و در واقع مرتب به فرزندتان القا میکنید که من قربانی این زندگی هستم و تو تنها چشم امید و ناجی من هستی. حالا او خودش را نجات دهنده شما تصور میکند و هیچ لحظه ای را برای نجات شما از دست نمیدهد، غافل از اینکه خودش تمام زندگیش را با نگرانی برای شما از دست میدهد. در قبال رسیدگی و عشقی که به فرزندانمان میدهیم آنها را مدیون و بدهکار و ناامن نکنیم، به آنها کمک کنیم زندگی های مستقل و ذهن های آرام داشته باشند. فرزندان ما ناجیان ما نیستند. 🔻جبران خليل جبران در كتاب پيامبر ميگويد: "فرزندان شما به حقيقت فرزندان شما نيستند؛ آنها دختران و پسران زندگي اند در سوداي خويش آنها از كوچه وجود شما گذر مي كنند اما از شما نيستند، اگرچه با شمايند، به شما تعلق ندارند. عشق خود را بر آنها نثار كنيد، اما انديشه هايتان را براي خود نگه داريد. زيرا آنها را نيز براي خود انديشه اي ديگر است. جسم آنها را در خانهٔ خود مسكن دهيد اما روح آنان را آزاد گذاريد زيرا روح آنان در خانهٔ فردا زيست خواهد كرد كه شما حتي در رويا نمي توانيد به ديدار آن فردا برويد، ممكن است تلاش كنيد كه شبيه آنها باشيد اما مكوشيد كه آنان را مانند خود بار بياوريد زيرا زمان به عقب باز نخواهد گشت و با ديروز درنگ نخواهد كرد." کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae كودك زير ٣ سال توانايي درك دو يا چند فرمان همزمان را ندارد، به همين دليل هر آموزشي بايد تنها با بازي كردن انجام شود. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ این کار را نکن وگرنه دوستت ندارم! با استفاده از این روش فردی با عزت نفس پایین تربیت می‌کنید که بعدها مدام در پی تایید شدن توسط دیگران خواهد بود. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae چرا کودکان در مقابل خواب و خوابیدن مقاومت می‌کنند ؟ زمان خواب برای کودکان به معنی زمان: تنهایی، سکوت، تاریکی و بی‌تحرکی است. از روش‌های مختلفی برای به تعویق انداختن آن استفاده می‌کنند. مثل گرسنگی، دستشویی ، تشنگی، ترس، بازی کردن و... بنابراین شما معنای خواب را برای کودک عوض کنید: - برای مشکل تاریکی، از چراغ خواب استفاده کنید. - برای مشکل سکوت، برایش کتاب قصه بخوانید. - برای تنهایی، در اتاقش بمانید تا به خواب برود. (تماس پوستی برقرار نکنید؛ زیرا عادت می‌کند) - برای مشکل سکون، یک ساعت قبل از خواب بازی کامپیوتری نکند و تلویزیون تماشا نکند زیرا سطح هیجاناتش را بالا میبرد. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae جالب است که بدانید کودکان نقاط قوت و ضعف خود از جمله تمايل به فرمان دادن يا فرمان بردن، تهاجم يا تسليم، اجتماعی بودن، افسردگی يا شادی خود را از طريق بازی نشان می دهند کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ انتقادکردن، به نوعی جراحی شخصیت است. وقتی جراحی می خواهد توموری را از بدن بیمار خارج کند، مواظب است تابه رگ و پی های سالم اطراف تومور آسیب نزند. والدین نیز وقتی که تیغ انتقاد را در دست میگیرند لازم است مواظب قسمتهای سالم شخصیت فرزندشان باشند، مثلا وقتی میخواهند از نوجوان به خاطر عدم مسئولیت پذیری انتقاد کنند نباید کل شخصیت او را زیر سوال ببرند. پس جملاتی مثل:«کلا از تو ناامید شدم، تو هیچی نمیشه و ...» آسیب زننده است. بهتراست بعد از گفتن بعضی نکات مثبتش که مطمئنا دارد، فقط از عدم مسولیت پذیری او انتقاد کنند کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
می توان بچه را یک ساعت جلوی تلویزیون نشاند و مطالعه کرد یا 50 دقیقه با او بازی کرد تا خسته شود و 10 دقیقه مطالعه کرد. برکت و کارکرد این 10 دقیقه در عالم هستی، از آن یک ساعت بهتر است. ما مطالعه میکنیم که رشد پیدا کنیم. بهره معنوی این ده دقیقه خیلی بیشتر است . البته قابل فهم است که زندگی آپارتمانی مشکلات خودش را دارد ولی سعی کنید با خسته کردن بچه او را آرام کنید تا با تلویزیون که بعدا بیش فعالی بیاورد و کل سیستم را بهم بزند . اگر بتوانید موقع بازی ، بچه را خسته کنید ، بسیاری از تنش ها و مشکلات خانه حل میشود .بچه که خسته شد، سرگرم کار خودش میشود  و شما می توانید به کار خود برسید . کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی دائم بگویی "گرفتارم"🌸🌱 هیچ وقت آزاد نمی شوی. وقتی دائم بگویی وقت ندارم، هیچوقت زمان پیدا نمی کنی وقتی دائم بگویی فردا انجامش می دهم آن فردا هیچوقت نمی آید.🌸🌱 🌹همانقدر که زن را باید فهمید مرد را هم باید درک کرد همانقدر که باید قربان صدقه زن رفت باید فدای خستگی های مرد هم شد خلاصه مرد و زن ندارد،به نقطه ی ما شدن که رسیدی : 👈بهترین باش ️ ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ ‍ 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🍂🍃 🥀 🔴 خطای بزرگ تحقیر 💠 یکی از اصول مهم این است که رفتار و گفتار ما باعث همسرمان نشود چرا که عامل مهمی در سرد شدن رابطه زن و شوهر است. 💠 از مصادیق تحقیر همسر، شوخی‌های نامناسب مخصوصاً در جمع، او با تغییر صدا و اشاره و یا بی‌احترامی کردن به اوست. 💠 این کارها یقیناً سنگینی به رابطه شما می‌زند و در واقع دارید به دست خودتان به همسرتان اجازه می‌دهید که برای تقابل با شما چنین کاری را انجام دهد. 💠 حتماً برای این رفتار آسیب‌زننده، از همسرتان عذرخواهی کرده و این رفتار را ترک کنید. اگر او حس کند که شما متوجه ضربه خوردن روح او شده‌اید و درصدد اصلاح آن هستید، دلخوری او تبدیل به و سردی مزمن نخواهد شد. ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ 💠 زن و شوهرهایی که در طول روز باهم گفتگو می‌کنند گرم‌تر و صمیمانه‌تری دارند. 💠 ضمن اینکه شناختشان از افکار و روحیات یکدیگر بیشتر شده و در مواجهه با مشکلات و سختیها، اتّحاد بیشتری برای حلّ مشکل یکدیگر خواهند داشت. 💠 همسران باید تلاش کنند هر روز بهانه‌ای برای گفتگو پیدا کنند. بهانه‌ای مثل کارهای روزمره خود، موضوعات دینی، امور اقتصادی منزل، تربیت فرزند، حلّ مشکل دیگران و دهها موضوع دیگر. 💠 حتما دقت کنید گفتگوی صمیمانه شما با ویروسهای خطرناکی چون دیگران، تهمت، سوءظن و دیگر صفات زشت اخلاقی، آلوده نگردد چرا که ضربات روحی سهمگینی بر شما وارد می‌کند. ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═ 🔰 *پسرهاتون رو اینجوری تربیت کنید!* 🔻 اگر چه یک سری نقش‌ها و مسئولیت‌ها در جامعه ما به غلط مخصوص خانم‌ها یا آقایان تعریف شده، اما به صورت کلی یک سری کارها را آقایان انجام می‌دهند. بنابراین لازم است پسر هم نقش همجنس خود را از کودکی انجام دهد. ✴️ مثلاً پسرها خرید خانه را برعهده بگیرند. یعنی اگر بخش قابل توجهی از خرید خانه بر عهده پدر است، بخشی از آن را پسر انجام دهد. برای بسیاری از بچه‌های نسل دهه ۷۰ و ۸۰ و ۹۰ این اتفاق نمی‌افتند و نقشهای متناسب با جنسیت خود را نمی‌پذیرند. مثلا نسل قدیم پسر های خود را در ۷_۸ سالگی ساعت ۶ صبح به نانوایی می فرستادن اما برای نسل جدید خیلی عجیب است که پسر ۸ ساله خود را برای خرید نان بفرستند. 🔴 یک کلیشه‌ای که در جامعه ما وجود دارد و همه به غلط آن را باور کرده‌اند این است که پسرها بدون کمک پدرشان نمی‌توانند هزینه ازدواج خود را تأمین کنند. پسری که برای ازدواج خودش نمی‌تواند هزینه‌ها را تأمین کند به چه دردی می‌خورد؟! ☑️ واقعا اگر بچه‌ها یاد بگیرند، با یک شرایط شرعی و تمیز می‌توانند تحول اقتصادی برای خود ایجاد کرده و زندگیشان را اداره کنند. اصلاً چیز پیچیده و سختی نیست. به شرطی که از ابتدا نقش‌ها و مسئولیت‌های متناسب با سن خودشان را پذیرفته *❇️قدرت “نه” گفتن به درخواست بی ارزش دیگران را به نوجوانتان بیاموزید.* او باید از الان یاد بگیرد خود را فدای خواسته های دیگران نکند. او باید قاطعیت داشته باشد. 👇🏻🦚👇🏻🌴👇🏻🦚👇🏻🌴 *🌺نوجوانتان رفیق ناباب دارد🌺* 🌾یکی از بیشترین ترس های والدین، *ترس از معاشرت نوجوانشان با افراد نامناسب است.* در این دوران نوجوانان علاقه دارند با دوستان خود بیشتر معاشرت کنند. والدین باید نظارت کافی *(نه کنترل)* را بر روی فرزند خود داشته باشند و از ایجاد شدن این قبیل دوستی ها با نوجوانشان جلوگیری کنند، چرا که پس از آن، به سختی می توان این دوستی ها را بر هم زد. *راه حل* اگر فهمیدید نوجوان شما با فرد نامناسب دوست شده است، این موارد را به کار بگیرید: *از او نخواهید دوستی خود را با این فرد قطع کند* ؛ در این برهه اصلا فایده ندارد و در صورتی که اصرار کنید رابطه دوستی با این فرد قوی تر می شود. نباید جملاتی مانند *“با این دوستت حرف نزن”* را استفاده کنید. بلکه روش درست تر آن است که رفتار ناپسند این فرد را تقبیح کنید. برای مثال به او بگویید *“نوع پوشیدن دوستت را دوست ندارم”.* باید هوشمندانه رفتار کنید نه تهاجمی، تا رفتار شما اثربخش باشد. از فرد دیگری کمک بخواهید تا با نوجوانتان صحبت کند و او را راهنمایی کند. این فرد چون مورد اعتماد او است، نوجوانتان حرف هایش را به او خواهد گفت و از او حرف شنوی خواهد داشت. سعی کنید این رازها را بدانید تا اعتماد بین شما و نوجوانتان حفظ شود.
با دوستان او آشنا شوید از او بخواهید آن ها را به منزل شما دعوت کند تا بهتر آن ها را بشناسید. به کلیات توجه کنید و سعی نکنید از جزئیات سر در بیاورید چرا که ارتباطتان با نوجوانتان خراب می شود. در نظر داشته باشید که نوجوانان دوستانشان را خودشان انتخاب می کنند. هوشمندانه عمل کنید و به صورت غیر مستقیم بر انتخاب های فرزند خود تاثیر گذار باشید. ❤️🍃❤️ 💫 ‏یک زن از همسرش چه می خواهد ؟ ✨آقایان محترم توجه کنید اگر هزاران هزار ثروت و طلا و جواهرات به پای همسرتان بریزید اما کوچک ترین محبتی را به همسرتان نشان ندهید ارزنی ارزش نخواهد داشت . ⚡️یک زن در زندگی به هیچ چیزی به اندازه ی کردن نیاز ندارد ؛ محبتی که هم به زبان آورده شود و هم به آن عمل شود. 💥این را مطمئن باشید که اگر شما کوچکترین محبتی را حتی با دادن یک شاخه ی گل به همسرتان اثبات کنید او چندین برابر بیشتر از آن پا جای پای شما خواهد گذاشت. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانه‌مذهبی 💞قسمت ۳۷ یک شب پر از هیجان به صبح رسید،... سهراب به تک‌تک چادرها سر زد و متوجه شد ، چیزی حدود هفتاد نفر داوطلب در این مسابقه شرکت میکنند ، البته اکثر کسانی که در آنجا حضور داشتند از نظر سهراب حریف قدری برایش محسوب نمیشدند ، اما او باید تمام تلاشش را میکرد ، چون هدفش نه رسیدن به پول و جاه و مقام بود ،بلکه می‌بایست از اصالتش سر درآورد و با به دست آوردن آن قرآن ،به خاندانش برسد. وقت سحر،بعد از خواندن نماز صبح، داوطلبین را فراخواندند ابتدا ناشتایی‌ مفصلی به آنها دادند تا توان مبارزه داشته باشند و سپس آنها به صف کردند،... لباس های یک شکل و مخصوصی آوردند به هر داوطلب یک دست لباس ، یک شمشیر زیبا و تیر و کمان و زین اسب دادند که همه در یک شرایط باشند... و تأکید کردند ،زین و شمشیر را پس از مسابقه باید دوباره تحویل دربار دهند. سهراب شمشیر را در دست گرفت و چندبار آن را از این دست به آن دست نمود...گرچه شمشیر خودش خوش‌دست بود و به آن عادت داشت... اما ،قانون مسابقه بود و نمیشد از آن تخطی کرد ، البته همین شمشیر ناآشنا در دست هر یک از شرکت‌کنندگان ، می توانست باعث باخت آن شود ،...چون یک شمشیر باز ، به آنچه که از خودش است عادت دارد و برای عادت کردن به ابزاری دیگری حداقل چند روز باید با شمشیر جدید تمرین کند ، شاید این هم نقشه ای بود برای با سر دواندن داوطلبین... همه ی داوطلبین لباس نو و یک شکل و قهوه ای رنگ ،با کلاهی به همین رنگ اما به شکل کلاه خود ،اما نه از جنس آهن ،بلکه کلاه پشمی ، به سر و تن کردند ، لباسی که از پیراهن و قباهای موجود کوتاه تر بود و این مدل به حرکت دواطلبین کمک میکرد و دست و پاگیر نبود. چون جشن در میدان بزرگ خراسان برگزار میشد ، دواطلبین به همراه جمعی از سربازان که شکیب هم در آن میان بود ، سوار بر اسب خود راهی میدان خراسان شدند. سهراب دستی به یال رخش کشید ، زین تازه اش را کمی جابه جا کرد تا درست قرار گیرد و با یک جست روی او پرید و به همراه دیگران حرکت کرد. از قصر حاکم تا میدان اصلی ،راهی نبود،اما به دلیل جمعیت زیاد ،حرکتشان کند بود. بالاخره به میدان رسیدند،... سهراب زمین بسیار وسیعی را پیش رویش میدید که به قسمت های مختلف تقسیم شده بود .یک قسمت آن آدمک هایی مانند مترسک درست کرده بودند ،احتمالا برای مسابقه‌ی تیراندازی بود،این قسمت زمینش خاکی به نظر میرسید ، و کمی آن طرف تر ، میدان سنگ فرش وسیعی بود که جای جای آن با گونی های نخی موانعی درست کرده بودند که احتمالا اینجا هم برای مسابقه ی سوار کاری مورد استفاده قرار می گرفت، دور تا دور میدان را با چوب حصار کشیده بودند تا از ورود تماشاچیان به داخل ممانعت شود، درست جایی که مشرف به دو قسمت مسابقه بود ، جایگاهی بلند برپا کرده بودند که مشخص بود مختص مقامات و قصرنشینان است ،سمت چپ جایگاه راه باریک برای ورود مقامات بود و سمت راست آن پایین، داوطلبین حضور داشتند .دور تا دور حصار میدان هم انگار برای تماشاچی ها ، در نظر گرفته شده بود. سهراب همه جا را از نظر گذراند،... جمعیت می‌آمد و می‌آمد ، انگار تمامی نداشت، شهر در شور و شوقی زیاد و هیاهو دست و پا میزد. سهراب که جوانی پر از نشاط و زندگی بود ، بادیدن مردم و شور و حالشان ،سر ذوق آمده بود ،او صحنه هایی می دید که در عمرش ندیده بود....سهراب محو دیدن اطراف بود که ناگهان صدایی ،هورا کنان به هوا برخاست ... 💞ادامه دارد.... 🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانه‌مذهبی 💞قسمت ۳۸ گرد و خاکی در هوا بلند شده بود و شور و هیاهویی زیاد به گوش میرسید... و سهراب تازه متوجه شد که خانواده ی حاکم و مقامات دربار برای دیدن مراسم ، تشریف‌فرما شدند‌. صدای ساز و دهل در فضا پیچید و مقامات دربار یکی یکی روی صحنه‌ای که برای جلوسشان آماده کرده بودند رفتند،ردیف اول جناب حاکم با همسر و فرزندانش نشستند،... سهراب نگاهی به جایگاه انداخت ،... و دو زن با چادرهای زرق و برق دار گرانبها و روبنده های حریر سنگدوزی شده کنار حاکم قرار گرفتند که بی شک یکی از آنها ،همان فرنگیس ،دختر حاکم بود که این مراسم به بهانه‌ی تولد او برگزار شده بود... بالاخره با صدای شیپوری که همه را به سکوت فرا می خواند ، هیاهوی جمعیت فرو نشست ، بعد از خواندن آیاتی از قرآن و سلام دادن بر امام رضا (ع) ،یکی ازمقامات جلو آمد ،بعد از گفتن خیر مقدم و تبریک به خاندان سلطنتی، توضیحاتی راجع به مراسم، رو به جمعیت داد. دل درون سینه ی تمام حضار به تپش افتاده بود، چه آنان که دواطلب بودند و چه آنان که تماشاچی بودند، چون این قبیل مراسمات نوببا و به نوعی یک تنوع در زندگی اهل خراسان بود، پس هرکسی از دیدن آن لذت میبرد و برای شروعش لحظه شماری میکرد.... بالاخره شیپور شروع مسابقه نواخته شد و برای مرحله ی اول آن ، مسابقه ی تیراندازی با کمان بود ، به این صورت که هریک از داوطلبین باید سه تیر به آدمکی که پیش رویشان با فاصله ی دور ، قرارگرفته بود، بزنند و اگر یکی از این تیرها به کله ی آدمک برخورد میکرد آن داوطلب به مرحله ی بعدی راه پیدا میکرد و در غیر این صورت ،از ادامه ی مسابقه باز می ماند ، این مرحله ده نفر ده نفر انجام میشد. نام ده نفر اول اعلام شد ، اما اسم سهراب داخل آنها نبود. سهراب در کنار رخش ایستاد و خیره به کسانی که کمان خود را دست به دست میکردند تا نشانه ای دقیق بروند. بالاخره در آخرین ده نفر نام سهراب را آوردند و جالب این بود که نام سهراب در کنار اسم بهادرخان بود، تا اینجای کار از آن‌همه شرکت کننده ، تنها شش نفر توانسته بودند به مرحله ی بعدی راه پیدا کنند... سهراب افسار رخش را به دست شکیب داد، نفسش را محکم بیرون داد و همانطور که چشمکی به شکیب میزد ، جلو رفت . سهراب در طول عمرش تیرهای فراوانی انداخته بود که همه بدون استثنا به هدف خورده بود اما نمیدانست چرا اینچنین مضطرب است،.. شاید دلیلش آن بود که آن تیرها تماشاچی نداشت ولی اینجا چشمان زیادی او را می پایید . سهراب روبه روی آدمک قرار گرفت و در کنارش بهادرخان ایستاد. سهراب، بهادرخان را نمیشناخت اما بهادرخان چهره ی این شمشیر باز ناشی در ذهنش حک شده بود ، با نگاهی تمسخر آمیز به سهراب، سر آدمک را نشانه گرفت و تیر او به هدف نشست و بار دیگر نشانه گرفت و این بار تیر از بغل گوش آدمک گذشت،... اینبار سهراب پوزخند زد و بهادرخان که انگار این نیشخند برایش گران آمده بود با عصبانیت تیر را در چله‌ی کمان قرار داد و با تمام توان کشید و دوباره تیر به قسمتی از سر آدمک برخورد کرد. کار بهادرخان که تمام شد ، سهراب با نگاهش به او فهماند که حالا بهادرخان هنرنمایی او را به تماشا بنشیند. بهادرخان کلاهش را از روی پیشانی کمی بالاتر زد و خیره به حرکات سهراب شد. سهراب کمان را از دستی به دست دیگر داد و کاملا متوجه شد ،کمانی ست سنگین وبد قلق ، اما او بدتر از این را دیده بود ، با دقت نشانه رفت و تیر درست وسط پیشانی آدمک قرار گرفت و سهراب بدون تعلل دو تیر دیگر را انداخت که هر تیر ،تیر چوبی قبل را می‌شکافت و بر پیشانی آدمک می نشست... با این هنرنمایی سهراب ،جمعیت همه به وجد آمده بود... اما در آن بین ،دو چشم میان حضار پایین با مهری عجیب سهراب را نگاه میکرد و دو چشم هم از آن جایگاه بالا از خاندان سلطنتی با تعجبی همراه حسی ناشناخته سهراب را نظاره می کرد... و در کنارش بهادرخان با بغض و کینه ای شدید سهراب را می پایید و مسابقه ادامه داشت... 💞ادامه دارد.... 🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانه‌مذهبی 💞قسمت ۳۹ اندکی بعد از مسابقه ی سخت و نفس گیر تیراندازی ،حضار و داوطلبان استراحت کردند ،... حالا همه می دانستند که فقط هشت نفر از آن انبوه شرکت کنندگان به مرحله ی بعدی راه پیدا کرده است. سهراب به سمت جایگاه داوطلبین رفت... که صدای شور و هلهله ای برپا شد و شکیب باصدای بلند نام سهراب را گفت و ناگهان جمعیت یک صدا سهراب سهراب میکردند ، آنها بدون آنکه بدانند این جوان از کجاست و کی و چگونه آمده ، آرزوی سلامتی و برنده شدنش را داشتند.... شکیب کاسه ای سفالین پر از شربت گلاب کرد و به سمت سهراب داد.سهراب با لبخندی شیرین ،تشکرش را ابراز داشت و یک نفس ،شربت گوارا را سر کشید. همه منتظر ادامه ی مسابقه بودند،.. بهادرخان که خود را جدا از دیگر شرکت‌کنندگان میدانست ، در آن سوی صحنه و‌ بین طرفداران خودش ،با نگاهی مملو از خشم و نفرت ،به سهراب چشم دوخته بود و اسب او را ورانداز میکرد ، میخواست بداند این رقیب جوان و قدرش، آیا قادر است که مسابقه‌ی سوارکاری را هم با موفقیت طی کند یا نه ؟ اما متوجه شد ، اسب سهراب دقیقا شبیه اسب خودش است ،گویی از یک نژاد و اصالتند ،هر دو سیاه و با هیبت ،فقط با این تفاوت که روی پیشانی اسب بهادرخان ، انگار خال بزرگی به اندازه ی کف دست یک مرد، حک شده بود.... بالاخره شیپور مرحله ی دوم را نواختند و هر هشت داوطلب باقی مانده در یک ردیف ، سوار بر اسب خود قرار گرفتند.. و به محض پایین آمدن پرچم داور ، حرکت کردند ، آنها می بایست دور تا دور میدان سنگ فرش را ده دور بپیمایند و از روی موانعی که در آنجا قرار گرفته بود عبور کنند، هر کس که در مدت زمان کمتری و با خطای کمتر میتوانست دور میدان را برود ،او برنده ی این مرحله بود... و فقط نفر اول و دوم این مرحله ،به مرحله ی بعدی که شمشیر بازی و آخرین قسمت مسابقه بود ،راه پیدا می کرد. با شروع شدن مسابقه ،...عده ای سهراب سهراب میکردند و جمعی از سربازان بهادر خان را تشویق میکردند و تک و توک صدایی هم به گوش میرسید که نام دیگر شرکت کنندگان را می بردند... بهادرخان با سرعتی زیاد به جلو میرفت که ناگهان سواری دیگر از او سبقت گرفت ، ابتدا گمان میکرد که سهراب باشد ،اما متوجه شد که سوارکارش مردی لاغر اندام است ،...پس سهراب نمیتوانست باشد. بهادرخان این‌بار تمام حواسش را معطوف این یکی رقیبش نمود ، انگار به نوعی خیالش راحت بود که سهراب در سوارکاری مهارتش به پای او نمیرسد چون میدید، سهراب کمی از او عقب تر است. از آن طرف ، سهراب که بزرگ شده ی صحرا و بیابان بود و کاملا رمز و راز سوارکاری را آگاه بود و البته به مرکب زیر پایش هم اطمینان داشت ، با طمأنینه سوارکاری را شروع کرد،.. و دو چشم در بین حضار تماشاچی ،که انگار درون سهراب را میدید ، از اینهمه زیرکی این جوان غرق شعف شده بود... و دو چشم هم از بالا و جایگاه درباریان که راز و رمز کار در دستش نبود ،با اضطرابی شدید تمام حرکات سهراب را زیر نظر داشت و هر بار که کمی سرعت او زیاد میشد ، ناخوداگاه مشت ظریف این تماشاچی به هم می آمد و دستمال حریر آبی رنگ را در خود میفشرد... *کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ۹ دور ،دور میدان تاخته بودند ،... «رمضان» که همان داوطلب پیشتاز بود ، همچنان جلو‌ بود و پس از آن با چند قدم فاصله بهادرخان در پی اش می‌تاخت... و نفر سوم هم کسی جز سهراب نبود و دیگران پشت سر او قرار داشتند. بهادر خان که مردی مغرور بود ، با خود اندیشید ،باید کاری کنم که اینجا هم اول شوم ، پس به تاخت و با نقشه جلو رفت ،..مماس بر اسب سفید رمضان قرار گرفت ودر حین عبور، خیلی ماهرانه شلاق دستش را به پهلوی آن اسب بیچاره زد... اسب که انتظار چنین حرکتی را نداشت ، رم کرد و از مسیر مسابقه خارج شد... بهادرخان از زیر چشم نگاهی به عقب سرش انداخت و خوشحال از نتیجه ی عمل ناجوانمردانه‌اش بود.. و اصلا متوجه مانع جلویش نشد... و ناگهان بدون اینکه بداند چه شده ، میخواست بر زمین سرنگون شود ، در همین حین سواری مانند باد از کنارش گذشت و او کسی نبود جز سهراب.‌... بهادرخان با دستپاچگی ،سعی کرد تعادلش را حفظ کند ، درست است که موفق شد و زود خود را در مسیر مسابقه قرار داد ،اما با چشم خود، گذشتن،سهراب را از خط پایان دید و باز هم دندان بهم سایید...‌ 💞ادامه دارد.... 🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی 🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎