eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🌼♥️🌼🍃🍃 ❣همیشه لبخند بزنیم البته بازی نه وقتی کسی نگاهتون میکنه بهش یه لبخند کوتاه بزنیم ☺️ ❣کمتر حرف بزنید و بیشتر باشیم 🤐 ❣ تو یه بحثی که در موردش کافی داریم بزاریم همه نظراتشونو بگن بعد ما محکم نظر قطعی و با سند و مدرکمونو بگیم اینجوری اولا همه میشن دوما میگن فلانی کاملا میدونستا اما هیچی نگفت😲 ❣از شلوغ کردنو تو حرف دیگران پریدنو های بی مورد بپرهیزیم... ❣کمتر کنیم ( مخصوصا با فامیل شوهر و جاری و مادرشوهر و خواهرشوهر ) کسی که زیاد شوخی میکنه کمتر میگیرنش. اما کسی که هر از گاهی یه شوخی قشنگو مودبانه میکنه ادم خوشش میاد و همش تلاش میکنه با اون ادم گرم بگیره و با شوخیاش باعث شه طرف هم باز شوخی کنه.... کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ┈••✾❀🌼♥️•• https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 💑 چگونه با مادر شوهر برخورد کنیم که باعث اختلاف نشود؟ 🔸بهترین روش رفتار با مادرشوهر دوست شدن با او و جلب اعتماد او و بدگویی نکردن از مادر شوهر در پیش شوهر است. در مورد خواهر شوهر و بقیه اعضاء خانواده همسر نیز همین قانون صحیح است. 🔸اگر توانستی، روزی یکبار به طور حضوری یا تلفنی از مادرشوهرت (یا مادر زنت) احوال پرسی کن که بعضی از عروس ها با کم محلی و نادیده گرفتن به جنگ مادر شوهر می روند. مادرشوهران عزیز نیز، این کم محلی عروس را به خوبی تشخیص می دهند و با اتحاد با فرزند خود بر علیه عروس دست به انتقام میزنند. 🔸یادتان باشد بهترین رفتار با مادرشوهر یا مادرزن، دوست شدن با هر دو نفر آنان است نه دوست شدن با شوهر و نادیده گرفتن و جنگ با مادر شوهر. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 💟یه عروس باهوش بجای دعوا کردن و جر و بحث با مادرشوهر جای خودشو تو دلش باز میکنه😉 ✳️گاهی در نبودن همسرتون به منزلشون تماس بگیرید حالشون رو بپرسید❤️ ✳️مادرجون صداش کنید☺️ ✳️براش بی مناسبت کادو یا گل بخرید🌹 ✳️یا اینکه یه سوپرایز فوق العاده مثلا براش تولد بگیرید😍 👈🏻خلاصه عروس خوبی باشید😊 ┄┅┅❈••💓👨‍👩‍👧‍👦💓••❈┅┅┄ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند 🚫 زندگي با مادرشوهر 🚫 💢 اگرجزو اون عروس هایی هستین که با خانواده همسرتون توی یه ساختمون زندگي مي کنين يه چيزي رو بايد براشون جا بندازين و اونم اينه که قرار نيست هر وقت خواستن بلند شن بيان خونه شما و يا هر مهموني که اومد خونشون، شما هم پاشين برين اونجا... 💢 مثلا زنگ مي زنن ميگن فلاني اومده اينجا، شما هم بيا، اگر اين مسئله اذيتتون مي کنه يه بهونه اي بيارين مثلا الان خسته اين، شوهرتون خوابه، بچه درس داره و... و ١٠ دقيقه برين با لباس مهموني بشينين و بعدش برگردين. 💢 کم کم متوجه مي شن و بي خيال شما ميشن. اگه هر مهموني خونشون مياد بعدش مستقيم و بدون دعوت مياد خونه شما سعي کنين اون ساعت حموم برين، خونه نباشين و... بلاخره بايد متوجه بشن که خونه شما هم براي خودش حريمي داره و از خونه مثلا مادرشوهرتون جداست. ⚠️البته حواستون باشه ❌به هیچ وجه بی احترامی صورت نگیره !!❌ ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🌸 راهکارهای کلیدی برای رابطه بهتر با خانواده همسر • اصل اول بی برو برگرد، «احترام» هست. • از تنش، بگو مگو و ثابت کردن خودتون دوری کنین. • در حضورشون به همسرتون خیلی احترام بگذارین که خیالشون از بابت رابطه شما دو نفر راحت باشه. • از بازی‌های بیهوده عروس و مادرشوهر و داماد و مادرزن دست بردارین. • حدومرز‌ها رو مشخص کنین. • حس شوخ‌طبعی‌تون رو حفظ کنین. • اگر حرفی دارین خودتون مستقیما گفتگو کنین؛ بی‌واسطه! • یاد بگیرین که همیشه خونسردی و آرامش‌تون رو حفظ کنین. • عاقل و بالغ باشین. سخت نگیرید و مهربان باشید. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🍂🍃 🌸 ویژه پدر شوهر و مادرشوهر پیام به خانواده همسری جون تعبیر خواب من شده با تمام مهربانی هایش...‏ مادر خوبم از شما ممنون بابت وجود این عشق خوب️️‏ بابا یکی از قشنگ ترین کلمه های دنیاست که هیچ مترادفی نمیشه براش پیدا کرد بابا جون مهربونم دوستتون دارم️️‏ اینم میتونید برا پدرشوهر گلتون ارسال کنید.‏ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae رابطه ی بین عروس و مادر شوهر!!
حقیقتش هر وقت دعواهایی مزمن بین عروس و مادر شوهر پیش می یاد، یکی از متغیرهایی که وجود داره اینه: «آسیب های دوران کودکی عروس و مادر شوهر»!  زنی که به مادرشوهرش بدون هیچ علتی خاصی، خصومت داره، ممکنه در کودکی ناچار بوده برای جلب توجه مادرش مدام با بقیه رقابت کنه و حالا مادرشوهرش رو یه رقیب دیگه می‌بینه! دختری که دائما از طرف والدینش طرد می‌شده، ممکنه به رابطه نزدیکی که شوهرش با والدینش داره حسادت کنه و تلاش کنه صمیمیت بین‌شون رو از بین ببره تا مجبور نباشه با حسادتش روبرو بشه. دختری که با والدین انتقادگری بزرگ شده، ممکنه خودش در بزرگسالی مدام از همه انتقاد کنه و هیچی نتونه راضیش کنه... برخی عروس ها مادرشوهر رو به عنوان "مادر نداشته خودش" خطاب می کنند ولی اگر رفته رفته موفق نشن احساس بی‌مادری رو در خودشون حل کنن، اونوقت میشه انتظارش‌ رو داشت که احساسات ناشی از عدم حضور مادر مطلوبشون رو به محض ایجاد کوچکترین تعارض، به سمت «مادزشوهر» فرافکنی کنن. یعنی یه مخالفت جزئی رو می‌تونن به شکل یک حمله همه جانبه ببینن، یک پیشنهاد خیرخواهانه از جانب مادرشوهر می‌تونه به دخالت عمدی تعبیر بشه، یا اگر حس کنه از همسرش کمک کافی دریافت نمی‌کنه، رنجشی که تجربه می‌کنه، به یک خشم انفجاری ناشی از حس رهاشدگی تبدیل میشه که طبیعتا، نه فقط به سمت همسر، بلکه به سمت رقیبی که توجه همسرش رو دریافت می‌کنه، یعنی به سمت مادرشوهر، نشونه گرفته میشه. حالا چه باید کرد؟ باید به عروس و اون مادرشوهر گفت: لطفاً در دام‌ بازی‌های روانی نیفتید و اجازه ندید جنگ قدرتی بین شما شکل بگیره! چون همتون نابود میشید!! در عوض، مادرشوهر باید نقشی رو ایفا کنه که عروس بیش از هر چیزی بهش نیاز داره: “مادر مهربونی که بهش عشق میده و می‌تونه براش تبدیل به یک الگوی سالم بشه”. و عروس نقشی رو بازی کنه که نمی خواد پسر و نوه هاشو از مادرشون جدا کنه... در اینجا نقش شوهر هم خیلی مهمه، این که رصد کنه ببینه خانمشون روی چه مسائلی با مادرشون زاویه پیدا کرده و بعد که متوجه شد با مادرشون صحبت کنه و راهی رو انتخاب کنند که رفع سوتفاهم بشه. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌹🥀🍂🍁🌺☘🌿🍃🍂🍁🌺 🌹 *یادتون باشه برای دوام زندگی تون همیشه به همسرتون "حال و احساس خوب " بدید. 👈🏻حال و احساس خوب یعنی چی؟ یعنی احساس کنه که مهمه، ارزشمنده و بهش نیاز دارید. یعنی در کنار شما آرامش داشته باشه و همش نگران نباشه که نکنه الان بهش یه گیری میدید. حس استقلال خودش رو حفظ کنه و یه موجود وابسته و چسبنده نباشه. احساس امنیت داشته باشه. بدونه که در هر شرایطی چه خوشی و چه ناراحتی یک تکیه گاه داره.* ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🌸 ❤️آقایون همسرتون رو از عشق لبریز کنید❗️ ❤️نوازش یک زن به او قدرت و انگیزه برای زندگی کردن می بخشد. ❤️یک زن همیشه دوست دارد از همسرش نسبت به خودش مطمئن شود. ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
❤️🍃❤️ 🤝همدلی یک ابزار ارزشمند برای کمک به یکدیگر است تا حرف همدیگر را گوش دهند و مشکلات را درک کنند. ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
❤️🍃❤️ ‌ ⛔️به امید تغییر طرف مقابل ازدواج نکنید ⭕️كسي كه به اين اميد ازدواج ميكند كه طرف مقابل را تغيير دهد و باب ميل خود بسازد... ❗️مثل كسي است كه لباس ٤ سايز كوچكتر ميخرد به اين اميد كه روزي لاغر ميشود و آن لباس اندازه اش مي شود ! ❌به اميد احتمالات نباشيد، 🔺خودتان را گول نزنيد ✍فرمول درست اين است كه نقاط منفي فرد مورد نظر را كمي بيشتر و نقاط مثبتش را كمتر براورد كنيد ؛ 👌اين به اين دليل است كه افراد اغلب قبل از ازدواج خود را بهتر از آنچه واقعا هستند به نمايش مي گذارند 💟درست انتخاب كنيد ...! ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
❤️🍃❤️ ✅معجزه چشم گفتن ✍خانم ها بدانند که چشم گفتن درمقابل شوهر یک نوع مدیریت شما در دل همسر است. اگر شما بخواهید شوهرتان را وابسته به خودتان کنید، استفاده از کلمۀ چشم معجزه می‌کند. چشم از زبان بیرون می‌آید و شما را روی چشم شوهرتان می‌گذارد. این تعابیر شاعرانه نیست. تبعیت زن، خدمت هنرمندانه به خویش است. 💥با این کار، جایگاه خانم‌ها پایین نمی‌آید بلکه چشم گفتن به همسر یعنی:"حفظ اقتدار مرد" و " بالا بردن جایگاه زن" ‌🌷🍃🌸💐🌹💐🌸🍃🌷 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانه‌مذهبی #روایت_دلدادگی 💞قسمت ۱۱۵ شور و شوقی عجیب در روستا درگرفته بو
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانه‌مذهبی 💞قسمت ۱۱۶ و ۱۱۷ ننه صغری سر از سجده برداشت.. و ناباورانه چشمان درشت و زیبای فرنگیس را که خیره به تیرهای چوبی سقف بود نگاه کرد... و ذوق زنان ، جلوتر خزید و نزدیک فرنگیس نشست... با دستانش قرص صورت او را به طرف خود گردانید و همانطور که صورتش را بوسه باران میکرد گفت: _الهی قربون این رخسار قشنگت بشم مادر ، چی میگی عزیزدلم؟! فرنگیس با نگاهی غریب چهره پیرزن را نگاه انداخت و گفت : _من...من کجا هستم؟شما... شما...‌ کیستید؟ اصلا من کیستم؟! ننه صغری لیوانی که تا نیمه شربت داشت را به لبان فرنگیس نزدیک کرد و گفت : _منم مادر، ننه‌صغری نمیشناسی؟ اینجا هم خانهٔ خودمان است، تو هم دختر خودم جمیله هستی... فرنگیس که انگار گیج بود، خیره به چهره پیرزن شد و گفت : _من...من چیزی را به یاد نمی‌آورم...چه اتفاقی افتاده؟! ننه صغری که ذوق زده بود، بوسه‌ای دیگر از گونهٔ فرنگیس که حالا در اثر گرمای اتاق،گل انداخته بود، گرفت و گفت : _حق داری مادری به یاد نیاوری...اما من خوب میدانم که دخترم هستی ،خودم از رودخانه گرفتمت، تو از چنگ از ما بهتران گریختی، نگاه به سر و دستت کن، چقدر زر و زیور به پات ریختند، حکمن میخواستند پیش خودشان،ماندگارت کنن ، اما تو... تو...‌ ما را فراموش نکردی و بالاخره خودت را به ما رساندی‌... فرنگیس که احساس دردی شدید در سرش میکرد و هرچه به مغزش فشار می‌آورد هیچ چیز از گذشته‌اش را به خاطر نداشت،... دستانش را به سمت سرش برد و گفت : _درد...درد دارم‌.. ننه صغری هراسان از جا برخواست... و گفت : _الهی قربان این سخن گفتن شیرینت بشم، الان میرم برات جوشونده درست میکنم و با این حرف از جا برخواست و به سمت درب رفت.. تا از اتاق کناری داروهای گیاهی را بیاورد و خبر به هوش آمدن دخترش را به همه بدهد.. و فرنگیس را در دنیایی مبهم، تنها گذاشت... ننه صغری بیرون رفت.. و متوجه صف همسایه‌ها شد که هرکدام قابلمه و دبه به دست در انتظار گرفتن سهم‌شان از آبگوشت نذری بودند... ننه صغری که دوست داشت اول درد دختر نو رسیده اش را درمان کند، نگاهی به جمع انداخت.. و بدون اینکه حرفی بزند به سمت انباری کنار اتاق رفت، فانوس کنار درب را برداشت و وارد اتاق تاریک شد.. و یک راست به سمت مفرشو دوایی‌اش رفت ، مفرشو را برداشت و وسط اتاق نشست و بند آن را کشید، درب مفرشو باز شد و کیسه های کوچکی که هر کدام دارویی در آن بود به بیرون ریختند... ننه صغری یکی‌یکی آنها را نگاه کرد و گاهی یکی را می‌بویید و بالاخره دو کیسه را انتخاب کرد و با گفتن یک یاعلی از جا برخواست...بیرون آمد و درب را بست ،هیچ‌کس حواسش پی او نبود ، انگار اهالی روستا موضوعی مهم تر پیدا کرده بودند که حواسشان را پی آن معطوف نمایند... و‌چه موضوعی بهتر از نذری خوشمزه... ننه صغری وارد اتاق شد، کتری سیاه و پر از آب را از روی اجاقی که با هیزم روشن بود برداشت، مقداری از داروها را داخل کتری ریخت و دوباره روی اجاق گذاشت... فرنگیس که بی‌صدا ، حرکات ننه صغری را می‌پایید، با خود گفت : _براستی تو کیستی؟ من کی هستم؟ اینجا چه میکنم؟ ننه صغری که متوجه نگاه خیره فرنگیس شد، کاسه ی سفالی روی طاقچهٔ دود زدهٔ اتاق را برداشت... و همانطور که به فرنگیس لبخند میزد گفت : _بزار از آبگوشت نذری برات بیارم یه کم بخوری و جون بگیری و با زدن این حرف درب را باز کرد و با صدای بلند گفت : _هااای عبدالله هااای...بیا یه کاسه آبگوشت بیار ، دخترکم به هوش آمده... 💞ادامه دارد.... 🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی 🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانه‌مذهبی 💞قسمت ۱۱۸ و ۱۱۹ و ۱۲۰ تا ننه صغری خبر از بهوش آمدن فرنگیس داد، جمع زنانی که دور دیگ آبگوشت را گرفته بودند، به یکباره به سمت درب اتاق هجوم آوردند... ننه صغری که انگار از گفتن این خبر ، پشیمان شده بود،کاسه را لبهٔ چارچوب در گذاشت و دو دستش را از هم باز کرد و به دو لنگه درب تکیه داد تا مانع ورود زنها به داخل اتاق شود... زنها جلوی درب را گرفتند اما ننه صغری نمیگذاشت کسی داخل شود... که ناگهان مریم بانو ،خود را از بین جمعیت جلو کشید و رو به ننه صغری گفت : _یعنی من را هم نمی گذاری داخل اتاقت شوم ؟ ننه صغری نگاهی خجالت‌زده به او کرد و گفت : _ببخشید مریم بانو ،شما زن کدخدای ده هستید، منزل خودتان است، به خدا متوجه حضورتان نشدم، آخه اینقد ذوق اومدن... مریم بانو ننه صغری را به کناری زد و‌گفت : _خیلی خوب حالا کمتر حرف بزن و برو به کنار تا ببینم این دخترک نگون بخت کیه و اینجا چه میکند... ننه صغری همان‌طور که با غرولند کنار میرفت رو به جمع گفت : _جز مریم بانو کسی داخل نشود و رو به زن کدخدا گفت : _عجب حرفی میزنید، خوب معلومه جمیله است دیگه...میخوای کی باشه؟! مریم بانو‌همانطور که کنار بستر فرنگیس می‌نشست گفت : _صبر کن الان معلوم میشه که کی راست میگه و رو به فرنگیس که خیره به حرکات او بود، با محبتی در کلامش گفت : _دخترقشنگم ، بگو ببینم اسمت چیه؟ پدر و مادرت کی هستن و کجا زندگی میکنن و چی شد که به رودخونه افتادی؟ فرنگیس بدون حرفی خیره به او بود...مریم بانو دستی به گونهٔ نرم او کشید و گفت : _دخترم، نترس...ما کاریت نداریم، میخواهیم تو را به کس و کارت برسونیم و با اشاره به ننه صغری ادامه داد: _ننه صغری هم زن مهربانی‌ست ، تو را نجات داده و فکر میکنه دخترش هستی... بگو عزیزکم کی هستی؟ فرنگیس آب دهنش را قورت داد...انگار تمام تن و بدن ،زنان روستا گوش شده بود تا ببینند،این دخترک غریب چه جواب میدهد... فرنگیس شمرده شمرده و آهسته گفت: _م...م..من چیزی به یادم نمی‌یاد ،اما فکر کنم جمیله باشم و با نگاهی التماس آمیز رو به ننه صغری گفت : _سرم...سرم داره میترکه ننه‌صغری... ننه صغری که اشک شوق به چشمانش آمده بود کِل کشان رو به جمع زنان گفت : _دیدید...همه تان شاهد بودید که خود خود جمیله است... و سپس به طرف طاقچه رفت و استکان کمر باریک را برداشت و همانطور که از کتری جوشانده داخل استکان می‌ریخت گفت : _آی به قربان دخترقشنگم بشم من، بیا این جوشونده دردت را کم میکنه و در همین هنگام کاسهٔ آبگوشت هم رسید... فرنگیس که جوشانده را سر میکشید، ننه صغری هم نان را داخل کاسه تلیت کرد و در میان تعجب و بهت زنان روستا، لقمه لقمه ،غذا را در دهان فرنگیس میگذاشت و با هرلقمه، قربان صدقهٔ او میرفت.... مریم بانو که انگار به خواسته اش نرسیده بود،غرغر کنان از جا برخواست و زیرلب میگفت... قربون خدا بشم من، در و تخته را چه خوب با هم جور میکنه..همدمی دیوانه برای ننه صغری مجنون هم رسید...کم بود جن و پری ،یکی هم از پنجره پرید... با گفتن این حرف، زنان ده در حالیکه نیششان تا بنا گوش باز بود.. از درب اتاق فاصله گرفتند و مریم بانو را مانند نگین انگشتری دربرگرفتند و به طرف جایی که دیگ نذری به پا بود رفتند...و هرکدام حرفی میزد اما همه هم قول بودند که همدم خوبی نصیب ننه صغری شده ،خصوصا که سرا پایش پر از طلا و زیور آلات بود...و فرنگیس، شد ،یک دختر روستایی به نام جمیله.... روزها به سرعت برق و باد میگذشت، فرنگیس بدون اینکه از گذشته‌اش چیزی به خاطر بیاورد ،با نام جدید و سبک زندگی روستایی خو گرفته بود...البته ننه صغری به او اجازه نمیداد دست به سیاه و سفید بزند و حتی کمتر از خانه بیرون می‌آمد تا زیرنگاه جستجوگر مردم و باران سؤالات خاله‌زنکی خانم‌ها قرار نگیرد...ننه‌صغری مشغول تعریف از بچگی‌های جمیله بود و خواهر برادرهای او که هر کدام به دردی از این دنیا رفته بودند.. و جمیله هم با هزار نذر و نیاز به درگاه خدا نگه داشته بودند... ننه صغری گرم گفتگو بود که درب اتاق را زدند و صدای کلفت «مش باقر» بود که از پشت درب به گوش رسید : _هووی ننه صغری خونه‌ای؟! ننه صغری که انگار مدتها بود منتظر رسیدن مش باقر بود، حرفش را نیمه‌کاره گذاشت و باسرعت درب را باز کرد و گفت : _سلام مش باقر...رسیدن به خیر...بفرما داخل... چه خبرا برای ما داری؟ مش باقر سینه‌ای صاف کرد و‌گفت : _سلام ، عاقبتت به خیر...الوعده وفا...طبق قولی داده بودم ، یک کاروان پیدا کردم که دو، سه روز دیگه راهی کربلا هستند اگر میلتان بر رفتن است و امام شهید شما را پذیرفته باشد،بسم الله...تا فردا خودتون را به شهر برسونید...اگر با قاطر صبح زود حرکت کنید، نزدیک شب به کاروانسرای بیرجند خواهید رسید،اونجا کاروانیا قرار مدار گذاشتن تا جمع شوند...