eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ آتش تکفیری ها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را میسوزاند.. و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم...😭🛌 ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت..📲 تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود... تا پس از چند ماه با هم برای 🌷پدر و مادر شهیدمان🌷 عزاداری کنیم... و نمیخواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد... که بین گریه به رویم میخندید و شیطنت میکرد _من جواب رو چی بدم؟😐 نمیگه تو اومدی اینجا نیروهای سوری یا پرستاری خواهرت؟😁😁 و من شرمنده😢😓 پدر و مادرم بودم... که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا .. و از این و فقط گریه میکردم.😢😓😢 چشمانش را از صورتم میگرداند.. تا اشکش😢 را نبینم و دلش میخواست فقط خنده هایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت _این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!😉😁 و همان دیشب از نقش نگاهم احساسم را خوانده.. و حالا میخواست زیر پایم را بکشد که بی پرده پرسید😊 _فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟ 😁🤔 دو سال پیش... به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده ام قرار گرفتم.. و حالا دوباره سوری دیگری دلم را زیر و رو کرده.. و حتی میکردم.. به ابوالفضل حرفی بزنم...😅که خودش حسم را نگفته شنید،.. هلال لبخند 😁😊روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد _یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده! از شنیدن خبر سالمتی اش پس از ساعت ها لبخندی روی لبم جا خوش کرد.. و سوالی که بی اراده از دهانم پرید.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ سوالی که بی اراده از دهانم پرید.. _میتونه حرف بزنه؟😥 و جوابم در آستین شیطنتش بود که فی البداهه پاسخ داد😁 _حرف میتونه بزنه، ولی خواستگاری نمیتونه بکنه!😜😉😁 لحنش به حدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم..☺️😅 و او همین خنده را میخواست که به سمتم آمد،.. سرم را بوسید و برادرانه به فدایم رفت _قربونت بشم من! چقدر دلم برا خنده هات تنگ شده بود!😊 ندیده تصور میکرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمیخواست آسیبی ببینم... که لب تختم نشست، با دستش شکوفه های اشکم را چید و ساده صحبت کرد _زینب جان! سوریه داره با سر به سمت پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو دمشق منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک میکنن، یعنی غرب خودش داره صحنه جنگ رو برای تروریستها آماده میکنه! از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بیصدا زمزمه کرد _حمص داره میفته دست تکفیری ها، شیعه های حمص همه آواره شدن! ارتش آزاد آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریست هام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه،😐 به خصوص اینکه تو رو میشناسن! و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد _البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، و تصمیم گرفتن هسته های مقاومت مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این تکفیری ها رو میگیریم!✌️💪 و دلش برای من... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تکنیک های رفتار با نوجوانان ❇️فشار مدرسه را مضاعف نکنید مدارس برای دسترسی به اهداف تحت فشار شدیدی هستند و بخش عمده‌ای از آن به والدین نیز منتقل شده است و البته طبیعی است که ما والدین برای پیشرفت فرزندانمان انتظاراتی داشته باشیم. ولی خانه باید جایی امن باشد، پناهگاهی که در آن کودکان می‌دانند ارزششان خیلی بیشتر از توانایی‌های تحصیلی آنهاست.» ❇️درباره قوانین استفاده از موبایل و کامپیوتر با هم تصمیم بگیرید. به‌جای حساسیت درباره استفاده نوجوانتان از موبایلش، ببینید که خودتان چطور از موبایلتان استفاده می‌کنید.گاهی نوجوانان تعریف می‌کنند که چطور تلاش می‌کرده‌اند چیزی به مادرشان بگویند و مادرشان درواقع گوش نمی‌کرده، چون داشته موبایلش را چک می‌کرده، یا با موبایل یکسره داشته حرف می‌زده. ما برای استفاده از تکنولوژی در زندگی خودمان باید چهارچوب داشته باشیم. لازم است والدین با کنار گذاشتن موبایلشان هنگام مکالمه یا غذاخوردن در این راه پیشرو باشند. برای استفاده از تکنولوژی قوانینی داشته باشید، ولی آنها را با هم وضع کنید. «از فرزندتان بپرسید به‌نظرش چه روشی جواب می‌دهد. به این ترتیب قوانینی می‌گذارید که برای او نیز نفع شخصی دارد و علاقه‌مند می‌شود که رعایتش کند.» ❇️برای خودتان وقت بگذارید. فراموش نکنید که مراقب خودتان و سلامت روانی خودتان باشید. «حواستان باشد که زندگی خودتان سراسر استرس و نگرانی نباشد.» این گفته جاستین رابرتز است که خودش دو دختر دوقلوی ۱۷ ساله دارد. «لازم است نوجوانان بخصوص دختران ببینند که مادرشان برای خودش وقت می‌گذارد، به‌اندازه کافی می‌خوابد و دائما نگران و مضطرب نیست. ❇️به نوجوانتان نشان دهید که طبیعی است شکست بخورند. فراموش نکنید که به آنها نشان دهید شکست اشکالی ندارد. لازم است بدانند که شکست خوردن خوب است، که همه ما گاهی در زندگی‌مان شکست می‌خوریم، و این که آنچه اهمیت دارد خود شکست نیست بلکه روش کنار آمدن با آن است. «حتما شما هم نمی‌خواهید شکست چنان چیز وحشتناکی باشد که ممکن نیست اتفاق بیفتد.» این نظر رابرتز است که این‌طور ادامه می‌دهد: «سراغ چالش‌های جدید بروید، به آنها نشان دهید چطور باید ماجراجویی کرد. و وقتی کاری به نتیجه نمی‌رسد – چون همه کارها نمی‌توانند به نتیجه برسند – آنها می‌بیند که شما دوباره سر پا می‌ایستید و راهتان را ادامه می‌دهید. همه‌چیز به ایجاد انعطاف‌پذیری مربوط است که برای نوجوانمان واقعا اهمیت بسیار دارد.» ❇️وقتتان را با آنها بگذرانید. هیچ کاری نکنید، و این هیچ‌کار را هم با یکدیگر انجام دهید. رابرتز معتقد است «کالای ارزشمندی به‌نام وقت خالی از فشار و نگرانی بهترین چیزی است که می‌توانید به آنها بدهید. به این ترتیب متوجهشان می‌کنید که فقط به این دلیل دارید وقتتان را با آنها می‌گذرانید که می‌خواهید در کنارشان باشید. همه ما مقصریم بابت برنامه‌ریزی‌های فشرده و نگاه مدام به ساعت، یا تلاش برای انجام دادن دو کار هم‌زمان، ولی هیچ‌چیز مهم‌تر از آن زمانی نیست که شما فقط کنار یکدیگرید، بدون هیچ برنامه‌ای.» ❇️با هم غذا بخورید. سعی کنید همگی موقع غذاخوردن، موبایلتان را کنار بگذارید و دست‌کم چند بار در هفته با هم به غذاخوردن و صحبت‌کردن بپردازید. اگر نمی‌توانید با هم غذا بخورید، بنشینید یک لیوان چای بخورید و حرف بزنید. موضوع مهم درباره رسانه‌های اجتماعی این نیست که دختران وقتی در آنها هستند چه کارهایی می‌کنند، بلکه مهم این است که وقتی در آنها هستند چه کارهایی نمی‌کنند. و آن شامل وقتی هم می‌شود که صرف گفتگو با پدرومادر و خواهروبرادر خود نمی‌کنند؛ کاری که لازم است انجام دهند. ❇️خوب گوش کنید. نگذارید نوجوانان شما را پس بزنند. «گاهی تلاش می‌کنند شما را کنار بزنند یا بگویند که علاقه‌ای به صحبت درباره موضوعی ندارند، ولی لازم نیست شما هم حتما قضیه را این‌طور رها کنید.» این نظر دکتر کارولین شستر است، روانشناس خبره‌ای که با کودکان ۱۱ تا ۱۸ ساله کار می‌کند. «لازم است با آنها وارد مکالمه شوید و ببینید مشکل چیست. خیلی مهم است که بادقت گوش کنید. موضوع این نیست که شما به آنها بگویید چطور از عهده مشکل بربیایند، موضوع این است که گوش کنید و ببینید مشکل از دید آنها چیست. بله، شما می‌توانید چیزها را سر جای خود قرار دهید و راه‌حل ارائه کنید، که البته ممکن است خیلی هم مفید باشد، ولی همیشه به یاد داشته باشید که اول گوش کنید.» هیچ مشکلی آن‌قدر کوچک یا آن‌قدر بزرگ نیست که نشود درباره‌اش حرف زد. و آنچه فرزندتان را اذیت می‌کند، هرچه که باشد، بی‌اهمیت نشمارید و از آن نگذرید. ⚜⚜⚜ منبع: کتاب درمان شناختی رفتاری برای نوجوانان اثر رونالد ربی ✨✨✨✨✨✨✨✨ نکته های طلایی رفتار با کودکان و نوجوانان👇 @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
@zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
وقتی در جهت رفع نیازهای کودک می‌کوشیم او به دنیای پیرامون خود اعتماد می کند و آن را محل امنی می یابد. اگر می خواهیم کودک نوپا لجباز نشود نیاز داریم محیط او را امن کنیم، نه اینکه وسایل دم دست او باشد و از او بگیریم؛ به عبارت دیگر نباید با انواع منع شدن روبرو شود و مرتب "نکن" و "دست نزن" را بشنود. فردی که به دنیای اطراف خود و دیگران اعتماد می کند به توانایی های خودش نیز اعتماد می کند و با شما بهتر همراهی می کند.... @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🔻نشانه های لکنت زبان چيست؟ 🔹علائمی همچون تکرار، کشش و گیر غیر طبیعی در گفتار از نشانه های لکنت زبان است. 🔹تداوم این علایم منجر به آگاه شدن کودک از اختلال گفتاری خود و افزایش اضطراب او در زمان سخن گفتن خواهد شد. 🔹اختلالات گفتاری درمان نشده، ضعف عزت نفس و منزوی شدن کودک و نوجوان را به دنبال خواهد داشت. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
بهترین دلیل برای آشنا کردن کودکان با کتاب این است که آنها از سر و کار داشتن با کتاب لذت می‌برند. بسیاری از والدین کتاب را تنها وسیله موثر برای سرگرم کردن شادمانه کودکانشان یافته‌اند. اما کودکان شیرخوار و نوپا از نگاه کردن به کتاب‌ها، چیزهای بسیار دیگری نیز می‌آموزند. کتاب، باعث افزایش ادراک بصری و توانایی کودک در توجه به جزئیات می‌شود. همچنین در زمینه رشد مهارت‌های گویایی بسیار ارزشمند است و به کودک کمک می‌کند تا گوش کردن را یاد بگیرد، بفهمد و صحبت کند و میل به ارتباط در او بیشتر شود. کتاب با تحریک حس تخیل، افق دید کودک را وسعت می‌بخشد و کمک می‌کند تا موقعیت‌هایی را که در آن قرار می‌گیرد درک کند، و نشان می‌دهد که دیگران چگونه رفتار و احساس می‌کنند.و بعدها، کتاب نقشی بسیار حیاتی در آموزش رسمی کودک ایفا خواهد کرد. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
✅ چگونه بی اشتهایی کودک خود را درمان کنیم؟ ▪️از خوراندن انواع تنقلات به کودکان حداقل یک ساعت پیش از وعده غذایی اصلی خودداری کنید. ▪️اجازه ندهید کودکان انواع فست‌فودها را به عنوان وعده غذایی اصلی بخورند. ▪️کودکان بهانه‌گیر را در تهیه مواد اولیه غذا و پخت آن مشارکت دهید. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
طبع گوشت گوساله سرده و با طبع بچه ها سازگار نیست به بچه ها گوشت گوسفند بدهید گوشت گوسفند کمک میکنه و بنیه بدنی را تقویت میکند! همچنین ضد اوتیسم ‌و ضد کم خونیه. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
آيا ميدانستيد : بچه‌هایی که بازی‌ می‌کنند، در مقابل بیماری‌ها قوی‌تر از کودکانی هستند که بی‌ تحرک ‌اند. عدم تحرک، موجب ضعف عمومی سیستم دفاعی بدن می‌شود. @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
جاݧ إ زنداداش شمایے❓داداش خوبہ‌❓ آره عزیرم واسه شام نمیاید❓ بہ مامانینا بگو بیرو بودیم.علے هم شب میاد خونہ ما نگراݧ نباشـݧ نمیخواستم نگرانشو کنم و چیزے بهشو نگفتم سرم علے تموم شد _بادرآوردݧ سوزݧ چشماشو باز کرد میخواست بلند شہ کہ مانعش شدم لباش خشک شده بود و آب میخواست براش یکمے آب ریختم و دادم بهش تبش اومده پاییـݧ لبخندے بهش زدم و گفتم خوبے❓بازور از جاش بلند شدو گفت:خوبم مـݧ اینجا چیکار میکنم اسماء ساعت چنده❓ هیچے سرما خوردے آوردمت بیمارستاݧ خوب چرا بیمارستاݧ میبردیم درمانگاه ترسیده بودم علے _خوب باشہ مـݧ خوبم بریم کجا❓ خونہ دیگہ ساعت ۳نصف شبہ استراحت کـݧ صب میریم خوبم بریم هر چقدر اصرار کردم قبول نکرد کہ بمونہ و رفتیم خونہ ما.... ✍ ادامه دارد ... ┄┅❣••══••🌵┅┄ 💞 📚 هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بمونہ و رفتیم خونہ ما.. جاشو تو اتاق انداختم.هنوز حالش بد بود و زود خوابش برد بالا سرش نشستہ بودم وبہ حرفایے کہ زده بود راجب مصطفے فکر میکردم بیچاره زنش چے میکشہ هییییی خیلے سختہ خدایا خودت بهش صبر بده... دستمو گذاشتم رو سرش، باز هم تب کرده بود دستمال و خیس کردم و گذاشتم رو سرش دیگہ داشت گریم میگرفت تبش نمیومد پاییـݧ بالاخره گریم گرفت و همونطور کہ داشتم اشک میریختم پاشویش کردم بهتر شد و تبش اومد پاییـن. اذاݧ صبح و دادݧ. یہ بغضے داشتم چادر نمازمو برداشتم و رفتم اتاق اردلاݧ بغضم بیشتر شد یہ ماهے بود رفتہ بود سجادمو پهـݧ کردم و نماز صبح و خوندم . بعد از نماز تسبیح و برداشتم و شروع کردم بہ ذکر گفتـݧ دلم آشوب بود، یہ غمے تو دلم بود کہ نمیدونستم چیہ بغضم ترکید،چشمام پر از اشک شدو صورتمو خیس کرد با چادرم صورتم و پاک کردم و رفتم سمت پنجره پرده رو زدم کنار تو کوچہ رو نگاه کردم حجلہ ے یہ جوونے رو گذاشتہ بودݧ و کلے پلاکارد ترحیم عجیب بود اومدنے ندیده بودم یاد حرفے کہ اردلاݧ قبل رفتـݧ زد افتادم "شهید نشیم میمیریم" قلبم بہ تپش افتاد اصلا آروم و قرار نداشتم رفتم اتاق خودم علے با اوݧ حالش بلند شده بودو داشت نماز میخوند بہ چهارچوب در تکیہ دادم و تماشاش میکردم نمازش کہ تموم شد برگشت کہ بره بخوابہ چشمش افتاد بہ مـݧ باصدایے گرفتہ گفت :إ اونجایے اسماء آره تو چرا بلند شدے ازجات ؟ خوب معلومہ دیگہ واسہ نماز خیلہ خوب برو بخواب ،حالت بهتره❓ لبخند کمرنگے زدو گفت مگہ میشہ پرستارے مثل توداشتہ باشم و خوب نباشم❓عالیم خیلہ خوب صبر کـݧ داروهاتو بدم بهت بعد بخواب داروهاشو دادم، پتو رو کشیدم روشو با اخم گفتم بخواب وگرنہ آمپول و میارماا خندیدو گفت چشم تو هم بخواب چشمات قرمز شده خانم سرمو بہ نشونہ تایید تکوݧ دادم . خیلے خستہ بودم تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد ساعت نزدیک ۱۲ظهر بود کہ با تکوݧ هاے ماماݧ بیدار شدم ماماݧ اسماء بیدار شو ظهر شد.. بہ سختے چشمامو باز کردم و ب جاے خالے علے نگاه کردم بلند شدم و نگراݧ از ماماݧ پرسیدم. علے کو❓❓ علیک سلام. دو ساعت پیش رفت بیروݧ کجا❓ نمیدونم مادر، نذاشت بیدارت کنم گفت خستہ اے بیدارت نکنم گوشے و برداشتم و شمارشو گرفتم مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد چند بار پشت سر هم شمارشو گرفتم اما در دسترس نبود اعصابم خورد شد گوشے و پرت کردم رو تخت و زیر لب غر میزدم معلوم نیست با اوݧ حالش کجا رفتہ اه ماماݧ همینطور با تعجب داشت نگاهم میکرد سریع لباسامو پوشیدم ،چادرمو سر کردم و رفتم سمت در ماماݧ دنبالم اومد و صدام کرد کجا میرے دختر ❓دست و صورتت و بشور صبحونہ بخور بعد ݧ ماماݧ عجلہ دارم امروز میخوام برم خونہ اردلاݧ پیش زهرا تو نمیاے❓ ݧ ماماݧ شما برو اگہ وقت کردم منم میام درو بستم و تند تند پلہ هارو رفتم پاییـݧ وارد کوچہ شدم اما اصلا نمیدونستم کجا باید برم گوشیمو از کیفم برداشتمو دوباره شماره ے علے و گرفتم ایندفعہ دیگہ بوق خورد اما جواب نمیداد تا سر خیابوݧ رفتم و همینطور شمارشو میگرفتم دیگہ نا امید شده بودم ،بہ دیوار تکیہ دادم و آهے کشیدم هنوز خستگے دیشب تو تنم بود چند دیقہ بعد گوشیم زنگ خورد صفحہ ے گوشے و نگاه کردم علے بود سریع جواب دادم الو علے معلوم هست کجایے❓ علیک سلام اسماء خانم .مـݧ تو راهم دارم میام پیش شما کجا رفتہ بودے با اوݧ حالت❓ خونہ ے مصطفے اینا .بعدشم حالم خوبہ خانوم جاݧ خیلہ خب کجایےدقیقا❓ دارم میرسم سر خیابونتوݧ مـݧ سر خیابونمونم اهاݧ دیدمت دستم و بردم بالا و تکوݧ دادم تا منو ببینہ سوار ماشیـݧ شدم و یہ نفس راحت کشیدم نگاهم کردو گفت :کجا داشتے میرفتے❓ اخم کردم و گفتم دنبال جنابعالے مگہ میدونستے مــݧ کجام❓ ݧ ولے نمیتونستم خونہ بمونم نگراݧ بودم ببخشید عزیزم کہ نگرانت کردم ،خواب بودے دلم نیومد بیدارت کنم رفتم خونہ لباسامو عوض کردم و رفتم خونہ مصطفے اینا ببینم چیزے نمیخواݧ مشکلے ندارݧ❓ خب چیشد؟ خدارو شکر حالشوݧ بهتر ب
ود علے کاش منو هم میبردے میرفتم پیش خانم رفیقت بعد ازظهر میبرمت دستم و گذاشتم رو سرش. ݧ مثل ایـݧ کہ خوبے خدارو شکر تبت قطع شده بریم خونہ ما برات سوپ درست کنم إ مگہ بلدے❓ اے یہ چیزایے باشہ پس بریم بعد از ظهر آماده شدم کہ بریم پیش خانم مصطفے روسرے مشکیمو سر کردم کہ علےگفت: اسماء مشکے سر نکـݧ ناراحت میشـݧ خودشوݧ هم مشکے نپوشیدݧ روسرے مشکیمو در آوردمو و سرمہ اے سر کردم کہ هم مشکے نباشہ هم اینکہ رنگ روشـݧ نباشہ جلوے درشوݧ بودیم علے صدام کردو گفت :اسماء رفتیم تو ،تو برو پیش خانم مصطفے پیش مـݧ واینسا رفتنے هم مـݧ میام بیروݧ چند دیقہ بعد پیام میدم تو هم بیا با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چرااا❓ سرشو انداخت پاییـݧ و گفت ┄┅🌵••══••❣┅┄       نمیخوام مارو باهم ببینه ✍ ادامه دارد ... یه قواره چادری هم به من داد و صورتمو بوسید،در گوشم گفت لای چادرتم یه چیزی برای تو و علی گذاشتم اینجا باز نکنیا همه منتظر بودیم که به بقیه هم سوغاتی بده که یه جعبه شیرینی رو باز کردو گفت:اینم سوغاتی بقیه شرمنده دیگه اونجا برای آقایون سوغاتی نداشت،ای شیرینیا رو اینطوری نگاه نکنیدا گرون خریدم همگی زدیم زیر خنده _ چشمکی به زهرا زدم رو به اردلان گفتم:إداداش سوغاتی خانومت چی دوباره اخمی بهم کردو گفت:اسماء جان دو ماه نبودم حس کنجکاویت تقویت شده ها ماشاالله - چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:خوب بگو میخوام تو خونه بدم بهش چرا به من گیر میدی - سواله دیگه پیش میاد مامان و بابا که حواسشون نبود اما علی و زهرا زدن زیر خنده علی رو به اردلان گفت: اردلان جان من و اسماء ان شاالله آخر هفته راهی کربلاییم اردلان ابروهاشو داد بالا و گفت:جدی با چه کاروانی؟؟ علی سرشو به نشونه ی تایید تکون دادو گفت: با کاروان یکی از دوستام _ إ خوب یه زنگ بزن ببین دوتا جای خالی نداره برای کی میخوای؟ - برای خودمو خانومم زهرا با تعجب به اردلان نگاه کردو لبخند زد باشه بزار زنگ بزنم علی زنگ زد اتفاقا چند تا جای خالی داشت قرار شد که اردلان و زهرا هم با ما بیان داشتن میرفتن خونشون که در گوشش گفتم:یادت باشه اردلان نگفتی قضیه بازو بندو خندیدو گفت: نترس وقت زیاد هست بعد از رفتنشون دست علی روگرفتم و رفتم تو اتاقم - علی بشین اونجا رو تخت برای چی اسماء - تو بشین رو بروش نشستم چادرو باز کردم یه جعبه داخلش بود در جعبه رو باز کردم دو تا انگشتر عقیق توش بود علی عاشق انگشتر عقیق بود اسماء این چیه اینارو اردلان آورده برامون یکی از انگشترارو برداشتم و انداختم دست علی - وای چقد قشنگه علی بدستت میاد علی هم اون یکی رو برداشت و انداخت تو دستم درست اندازه ی دستم بود دوتامون خوشحال بودیم و به هم نگاه میکردیم... اون هفته به سرعت گذشت ساک هامون دستمون بود و میخواستیم سوار اتوبوس بشیم دیر شده بود و اتوبوس میخواست حرکت کنه اردلان و زهرا هنوز نیومده بودن هر چقدر هم بهشون زنگ میزدیم جواب نمیدادن روی صندلی نشستم و دستمو گذاشتم زیر چونم و اخمهام رفته بود توهم نگاهی به ساعتم انداختم ای وای چرا نیومدن _ هوا ابری بود بعد از چند دقیقه بارون نم نم شروع کرد به باریدن علی اومد سمتم ، ساک هارو برداشت و گذاشت داخل اتوبوس مسئول کاروان علی رو صدا کردو گفت که دیر شده تا ۵ دیقه دیگه حرکت میکنیم نگران به این طرف و اونطرف نگاه میکردم اما خبری ازشون نبود ۵دقیقه هم گذشت اما نیومدن علی اومد سمتم و گفت: نیومدن بیا بریم اسماء إ علی نمیشه که - خب چیکار کنم خانوم نیومد دیگه بیا سوار شو خیس شدی دستم رو گرفت و رفتیم به سمت اتوبوس لب و لوچم آویزون بود که با صدای اردلان که ۲۰ متر باهامون فاصله داشت برگشتم بدو بدو با زهرا داشت میومد و داد میزد ما اومدیم _ لبخند رو لبم نشست ، دست علی ول کردم و رفتم سمتشون کجایید پس شماهاااا بدویید دیر شد تو ترافیک گیرکرده بودیم سوار اتوبوس شدیم. اردالان از همه بخاطر تاخیري که داشت حلالیت طلبید تو اتوبوس رفتم کنار اردلان نشستم لبخندی زدمو گفتم: سلام داداش - با تعجب نگاهم کردو گفت:علیک سلام چرا جای خانوم من نشستی کارت دارم اخه _ اهان همون فوضولی خودمون دیگه خوب بفرمایید إ داداش فوضولی کنجکاوی. اردلان هنوز قضیه ي بازو بنده رو نگفتیا نویسنده:سرکار خانم علی آبادی ┄┅❣••══••🌵┅┄ بیخیال اسماء الان وقتش نیست لباساشو کشیدم و گفتم: بگو دیگه - خیله خب پاره شد لباسم ول کن میگم - اون بازوبند واسه یکی از رفیقام بود که شهید شد. _ ازم خواسته بود که اگه شهید شد اون بازو بندو همراه با حلقش، برسونم به خانومش - وقتی شهید شد بازو بندشو تونستم از رو لباسش بردارم اما حلقش... آهی کشید و گفت. انگشتش قطع شده بود پیداش نکر