کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت172 ــ ضعیفه چی می خوای بگی، د بگو دیگه. لبخندی زدو گفت: –راحیل نکن
ادامه رمان عبور از سیم خاردار نفس
#پارت173
ــ این که دوساعته خودت رو اینجا مشغول کردی بعدشم خوابیدی یعنی چی؟
" چقدر خوبه زود میگیره"
خودم را به بیخبری زدم و گفتم:
ــ یعنی چی؟
ــ یعنی ازم دلخوری.
ــ بلند شدم ونشستم.
–خسته بودم خوابیدم دیگه، مگه چیکار کردی که ازت دلخور باشم؟
سکوت کرد.
جلوی آینه ایستادم وموهایم را در دستم گرفتم و گفتم:
– برس نیاوردم ببین موهام چقدرگره افتاده از صبح زیر روسریه، میشه منو ببری خونه؟
ــ بعد از شام می برمت، با برس من شونه کن. اصلا میرم یدونه برات میخرم بمونه تو کمدم هر وقت...
" می خواستم کمی اذیتش کنم."
نگذاشتم حرفش را تمام کند و گفتم:
ــ آخه باید دوشم بگیرم. حوله...
ــ حوله هم می خرم.
ــ آخه بلوز مامانمم هنوز بهش ندادم از ظهرتو کیفم چروک میشه.
بلند شد یک چوب لباسی از کمد مادرش آورد و گرفت جلوی صورتم و گفت:
ــ آویزونش کن تا چروک نشه. بعد نگاهم کرد و آرام گفت:
–بهونه بعدی.
چوب لباسی را از دستش گرفتم و گذاشتم روی میز جلوی آینه.
چشمم خورد به ملافه ایی که روی تخت مچاله شده بود. به طرفش رفتم تا مرتبش کنم. آرش هم نشست روی صندلی جلوی آینه. تخت را مرتب کردم و دوباره رفتم جلوی آینه.
نگاه گذرایی به موهایم انداخت و با صدای گرفته ایی گفت:
– بیار برات ببافم.
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
–نه، می بندم بالا.
"این چرا صداش اینجوری شد"
ــ پس حاضر شو بریم وسایلی که لازمه بخریم.
ــ نیازی نیست، چند ساعت دیگه میرم خونه.
به چشمهایم زل زد. نگاهش شرمندگی را فریاد میزد. لبخند زورکی زدم و لب زدم:
–خوبی؟ پایین را نگاه کرد و سرش را به علامت مثبت تکان داد.
دیگر اذیت کردنش کافی بود. اصلا مگر دلم میآمد. با آن نگاههایش.
خندیدم و گفتم:
– زبونت رو موش میل کرده آقا که سرت رو تکون میدی؟ دوباره نگاهم کرد. با نگاهم بلعیدمش، "خدایاخواستنی تر از او هم در دنیا وجودداشت؟"
در چشم هایش حالتی از غرور و عشق هویدا شد. لبخند پررنگی زد و زل زد به موهایم.
نشستم روی تخت و سرم را تکان دادم و گفتم:
–می بافی آقامون؟
کنارم نشست و بی حرف شروع به بافتن کرد. هر یک بافتی که میزد خم میشد و موهایم را می بوسید و با این کارش غرق احساسم میکرد. کارش که تمام شد از پشت بغلم کردو سرش را گذاشت روی موهایم و گفت:
– راحیلم، همیشه بخند.
خندیدم.
–این چه حرفیه، مگه بالاخونه رو دادم اجاره که همیشه بخندم، مردم چی میگن.
نمیگن زن فلانی یه تختش کمه؟
آنقدر بلند خندید که برگشتم دستم را گذاشتم جلوی دهانش و گفتم:
ــ هیسس. زشته. بعد زود بلند شدم و کنار در ایستادم که بیرون برویم.
سر شام آرش موضوع مسافرت را مطرح کرد. مژگان از خوشحالی دستهایش را بهم کوبید و گفت:
– کدوم شهر میریم؟ ویلای کی؟
ــ ویلای شما.
ــ نه آرش ویلای ما هم کوچیکه هم به دریا خیلی نزدیکه، شرجیه، بریم ویلای مامانم اینا.
ــ آرش لقمه اش را قورت داد و گفت:
حالا کیارش که امد تصمیم می گیریم.
موبایل آرش زنگ زد. صفحه ی گوشیاش را نگاه کرد.
– کیارشه.
ــ جانم داداش.
ــ چه ساعتی؟
ــ باشه میام دنبالت.
بعد از این که گوشی را قطع کرد از مژگان پرسید:
ــ از اون روز بهت زنگ نزده؟
مژگان که انگار دوست نداشت در این موردجلوی من حرفی زده بشه، به نشانه ی منفی ابروهایش را بالا انداخت و خودش را با غذایش مشغول کرد.
مادر آرش همانطور که نمک روی غذایش میپاشید پرسید:
ــ چی می گفت؟
ــ فردا پرواز داره، گفت برم فرودگاه دنبالش.
همین که شام را خوردیم. آرش زیر گوشم گفت:
برو آماده شو بریم.
باتعجب گفتم:
–میزرو جمع کنیم بعد...
ــ تو برو آماده شوکاریت نباشه.
سریع آماده شدم وبرگشتم، آرش یک ست ورزشی تنش بود با همان لباسها سویچش را برداشت وگفت بریم.
از مادر آرش و مژگان خداحافظی کردم و هردویشان را با قیافه های متجب ترک کردم.
آرش ساکت، رانندگی می کرد. من هم با خودم فکر می کردم که در مورد رفتار آرش و مژگان چیزی بگویم که نه سیخ بسوزد نه کباب.
آرش نگاهم کرد.
–چرا ساکتی؟
ــ آرش.
ــ جون دلم.
"اگه می دونستی چی می خوام بگم اینجوری جواب نمی دادی."
ــ یه سوال بپرسم؟
ــ شما هزارتا بپرس.
قیافه ی جدی به خودم گرفتم.
ــ اگه اسرا شوهر داشت، بعد من با شوهر اون دوتایی می رفتیم بیرون گردش و تفریح تو چیکار می کردی؟ مکثی کردم و دنباله ی حرفم را گرفتم. مثلا اسرارفته باشه مسافرت.
وقتی نگاهش کردم با اخم خیره شده بود به خیابان و حرفی نمیزد.
من هم سکوت کردم.
تا این که جلوی یه بستنی فروشی نگه داشت و گفت:
ــ پیاده شو، اینجا بستنیاش خوبه.
داخل رفتیم سفارش دادو امد روبه رویم نشست. بلافاصله بستنیها را آوردند. قاشق را برداشت. مدام بستنی را زیرو رو می کرد ولی نمی خورد.
همانطور که چشم به بستنی داشت گفت:
ــ وقتی می پرسم ازم دلخوری، چرا میگی نه؟
این بار منهم جواب ندادم.
ــ گفتم زودتر برسونمت، که بیارمت اینجا و همه ی دیشب رو برات تعریف کنم. بعد شروع به حرف زدن کرد.
#معنوی
#حدیث💐
☺️ مهربانی بیشتر خدا به زنان
✍ امام رضا علیهالسّلام فرمود:
🌿 پیامبر خدا صلّیاللهعلیهوآله فرمودند:
خداوند متعال به جنس زن مهربانتر است
تا جنس مرد.
🌿 و هر مردی که زن محرمی را خوشحال
کند خداوند در روز قيامت آن مرد را خوشحال خواهد نمود.
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
🪴دعا_کردن_برای_همسر🪴
🙏🏻💠 از کارهای قشنگی که محبت همسرتان را در دل شما زیاد میکند و نیز #محبوب او میشوید این است که بعد از نماز و اوقات دیگر برای سلامتی، عاقبتخیری و یا رفع گرفتاریهایش #دعا کنید و حتی #صدقه بدهید.
🙏🏻💠 گاهی به او بگویید برایت، نذر #صلوات کردهام.
🙏🏻💠 برایش با پیامک بنویس وقتی از خانه میروی برایت آیتالکرسی میخوانم.
🙏🏻💠 حمایتهای معنوی، زندگی را #شیرین و لذتبخش میکند. چنین خانهای برای همسر، #پناهگاه و محل آرامش است.
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
هدایت شده از شگفت انگیز
254.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا حالا پیشی ماهی دیده بودین😁
شگفت انگیز😳
https://eitaa.com/joinchat/774439714C550ac06b9c
تبلیغات👈
@hosyn405
16.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚬 تو جیب پسرتون سیگار دیدین ⁉️
📱 تو گوشی دخترتون، متوجه
رابطه با جنس مخالف شدین ⁉️
#تربیت_فرزند
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
4.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ازدواج_و_خانواده
💍 با کی ازدواج کنیم ⁉️
🎤 دکتر عزیزی
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
#تلنگر ❗️
انتخاب همسر
انتخاب کسی نیست که همیشه شما را شاد کند؛
انتخاب کسی است که حتی وقتی بدجور اعصاب تان را به هم میریزد، باز هم میخواهید با او باشید.
📕 #عشق_کافی_نیست
✍🏻 #مارک_منسن
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
19.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عصر یک روز معمولی تو خونه ی مادربزرگه😍🐣
همه مون بهترین خاطراتمون به خونه ی باصفای مادربزرگامون برمیگرده ،همون خونه ای که توش اجازه هر کاری رو داشتیم و کسی حق نداشت به ما بگه بالا چشمتون ابروعه چون مادربزرگه دعواش میکرد🥲…
واقعا یادش بخیر خدا رحمت کنه پدر و مادر بزرگ های در قید حیات نیستند.😔
#پدربزرگ_مادربزرگ
تقدیم به نگاه زیباتون 🌳🌾🍃🍃
@zojkosdakt
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
هدایت شده از کانال آشپزی زوج خوشبخت ❤️
15.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خورشت غوره مسما 🥰 (به سبک شکوفه بانو )
مواد لازم برای خورشت غوره مسما
۴ تیکه مرغ
نصف لیوان غوره بدون دانه
بادمجان و گوجه
رب گوجه
فلفل و نمک و زردچوبه
۲ عدد پیاز متوسط
اول مرغ ها را در روغن سرخ میکنیم
بهش ۳ لیوان آب جوش اضافه میکنیم با دمای متوسط میزاریم بپزه
پیاز را نگینی کرده و سرخ میکنیم رب گوجه و ادویه را بهش اضافه میکنیم تفت میدهیم تا رنگ رب گوجه باز شود
بعد غوره را بهش اضافه میکنیم و تفت می دهیم این مواد را به مرغ اضافه میکنیم نمک خورشت را اندازه میگیریم گوجه و بادمجان را سرخ میکنیم ۱۰ دقیقه آخر به خورشتمان اضافه میکنیم.
اینجا حالخوب زندگی شمالی در جریانه 🌾🌾🌾🌾🌱🌱🌱
تقدیم نگاه زیباتون 🍃🍃🍃
🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮
کانال آشپزی زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/3221422761C0641bc6448
پذیرش تبلیغات
@hosyn405
هدایت شده از کانال آشپزی زوج خوشبخت ❤️
22.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باقالی پخته با دو جاری گیلانی
اونم اگه تازه محلی از تو باغت بچینی
تو هوای ابری و بهاری عجیب میچسبه
جای همگی خالی😍
اینجا حالخوب زندگی شمالی در جریانه 🌾🌾🌾🍃🍃🍃
تقدیم به نگاه زیباتون 🌻🌻🌻🍃🍃🍃
🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮
کانال آشپزی زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/3221422761C0641bc6448
پذیرش تبلیغات
@hosyn405