کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
✨بہ نـــــــامـ خـــــــدای شـــــــہیدان✨ 🕊🕊 #تاپــــروانگی 🕊🕊 قسمـت #شصت_وهشت ترانه که سی
✨بہ نـــــــامـ خـــــــدای شـــــــہیدان✨
🕊🕊 #تاپــــروانگی 🕊🕊
قسمـت #شصت_ونه
ارشیا خیره شد به چشم های کنجکاو ریحانه و پرسید:
_حتی اگه در مورد طاها باشه؟!😊
هیچ گناهی مرتکب نشده بود،😊
تمام سال های گذشته و حتی از وقتی پای سفره ی عقد با ارشیا نشسته بود، تمام ذهن و قلبش را متعلق به #همسرش می دانست و بس!
اصلا جایی و دلیلی برای فکر کردن به پسرعمویی که خودش ردش کرده بود نداشت.
علاوه بر متاهل بودن متعهد هم بود، با این افکار تبسم کوچکی کرد و پاسخ داد:
_حتی اگه در مورد پسرعمو باشه😊
_خواستگارت بوده نه؟😠
به صورت و فک منقبض شده ی ارشیا نگاه کرد،
نمی دانست از کجا، اما حالا که بالاخره فهمیده بود باید دلش را آرام می کرد و خیالش را راحت.
با خونسردی گفت:
_بله، همه ی دخترا قبل از ازدواج یه تعدادی خواستگار دارن😊
_بعد از ازدواج چی؟ بهشون فکر می کنن؟😠
_نمی دونم من جای بقیه نیستم...☺️
_جای خودت جواب بده... لطفا😠
_نه! من بعد از ازدواج فقط به یه مرد فکر کردم اونم تو بودی.طاها برام با مردای دیگه فرقی نداره...☺️❤️
انگار نفسش را راحت بیرون فرستاد، موهایش را عقب زد و گفت:
_از تو غیر از این توقع نداشتم! تمام سال هایی که باهم زندگی کردیم؛ البته به جز چند ماه اول که هنوز تحت تاثیر رفتار مه لقا و نیکا بودم، به تو #اعتماد داشتم و همه جوره خیالم راحت بوده ازت. همون موقع هام که پا پیش گذاشته بودم فریبا گفته بود پسرعموت خاطرخواهت بوده و بهش گفتی نه، می دونستم چرای نه گفتنت رو، ولی می ترسیدم. می ترسیدم ازینکه دلت با من نباشه و به #جبرروزگار و بنا به مشکلی که داشتی بهم بله داده باشی و یه روزی از دستت بدم.
اما بعدها فهمیدم تو از جنس نیکا نیستی. پاکی، خیلی پاک تر و نجیب تر از اون! انقدری که حالا هم واهمه داری از اینکه چند ثانیه نگاهت به نامحرم گره بخوره و گناه کنی!
باورت میشه هرچی به عقب برمی گردم تنها نقطه ی مثبت زندگیم رو آشنا شدن با تو می بینم؟ #تودیدمنو نسبت به زن ها عوض کردی. اون بذر کینه و انزجاری که نیکا با کثافت کاری هاش و مه لقا با جاه طلبی و مثلا روشنفکریش توی دلم کاشته بودن از بیخ و بن کندی. بجاش مهر پاشیدی و خوبی...
چه عجیب بود اعترافات ارشیا و این فضای معنوی...☺️
توی دلش قند آب می کردند،..
با محبتی که از ته قلبش می جوشید چشم دوخته بود به ارشیا..
و از کسی خجالت نمی کشید، نه غریبه بودند و نه تازه عروس و داماد!
اصلا کسی حواسش به آن ها نبود... دوست داشت باز هم بشنود.
_همین #صبوریت، این #ایمانت ریحانه، منو به خیلی جاها رسوند.😍☺️
یکیش پیدا کردن بی بی هست! درست پرتم کردی به دوران بچگی،😅 توی سی و چند سالگی مامان بزرگ دلشکستت رو پیدا کنی و بشی مرهم زخم کهنه ش! دست پدرت رو بگیری و ببری آشتی کنون...
شاید اگه #نذری های تو نبود، امامزاده رفتنت و داستان مدام به #شهدا سر زدنت نبود، همه چیز همونجور یخ و بی سر و ته پیش می رفت.☺️
صدای زنعمو حواسشان را پرت کرد،
دوتا کاسه چینی پر از شله زرد گذاشت روی تخت و گفت:
_ببخشید، از خودتون پذیرایی کنید آقا ارشیا. ریحانه جان دارچینم هست اگه دوست داری بریز خودت. نوش جانتون
ارشیا محترمانه تشکر کرد و کاسه را برداشت.
باز هم تنها شده بودند.
_برات خبر مهم داشتم، اما گوشیت رو جواب ندادی😎☝️
خجالت زده سرش را انداخت پایین،🙈 ارشیا ادامه داد:
_تا حالا به #معجزه اعتقاد نداشتم، نمیگم الان خیلی دارم! اما نظرم در مورد خیلی از مسائل اعتقادی داره برمی گرده. مخصوصا با اتفاق های اخیر... اون از بچه و اینم از...
_از چی؟ مگه چیزی شده؟😳
_بله😊
_خب؟... 😬
_نیکا و افخم رو گرفتن😊
_افخمو گرفتن؟! 😳جدی میگی؟ 😳خدای من... خبر به این مهمی رو الان باید بهم بگی؟😳
_از اونی گلایه کن که پیله دور خودش بسته بود!😉
_صبر کن ببینم... نیکا چه ربطی به افخم داره؟! انگار اسم اونم آوردی😳😧
_بله، چون همدست بودن!😊😐
_چی؟!😳
ادامه دارد...
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g