eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.9هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
1 پشت ویترین طلافروشی ایستاد و نگاهم کرد. -انتخاب کن! عصبی نگاهش کردم. -محمد تو کار پیدا کردی؟ بیمه داری؟ یه سقف بالای سرت داری که بخوای منو ببری زیر اون سقف؟ سر کج کرد و با لبخند تماشایم کرد. -باز غر غراش شروع شد، فرزانه جان همه چی به لطف و یاری خدا درست میشه، چرا میزنی تو ذوقم آخه؟ دست به سینه نگاهش کردم. -من الان حلقه رو انتخاب کنم تو پولشو داری واسم بخری؟ نداری محمد، نداری، پس چرا عمو رو وادار کردی برات پا پیش بذاره و با بابام حرف بزنه؟ توقع داری بابام به تو دختر بده؟ عمو نون سر سفره شو هم به زور تامین میکنه، اونوقت میخواد دست پسرشو بگیره؟! لبخند از روی لبانش پر کشید و مستقیم به چشمانم زل زد. -آره فرزانه جان، ما فقط نون شب مونو داشته باشیم خداروشکر میکنیم و به خودش امید داریم که نون فردامونو هم میرسونه، اما تا به حال با زبون مون نیش نزدیم به کسی که ته دلش بلرزه! 2 نفس زنان تماشایش کردم، تا به حال اینقدر ناراحت ندیده بودمش، همیشه با لبخند و خوش اخلاقی با من حرف میزد. -فرزانه یه سوال ازت میپرسم راستشو بگو! در سکوت تماشایش کردم که پرسید: -تو اصلا منو دوست داری؟ نگاهم بین چشمان قهوه ای اش به گردش در آمد و صدای پرستو دوست صمیمی ام در گوشم وول خورد: (فرزانه تو واقعا قراره با پسرعموت ازدواج کنی؟ تو کجا و اون یه لاقبا کجا، نه خونه داره نه ماشین، حتی تحصیلات درست و حسابی ای هم نداره، شده کارگر روز مزد، واقعا تو میتونی تو یه اتاق کوچیک با خانواده اش زندگی کنی؟) نفس سختی کشیدم و زمزمه کردم: -من هیچ علاقه ای بهت ندارم محمد، اگه تا الانم جواب تماساتو دادم یا وقتی اومدی دنبالم از دانشگاه تا خونه همراهیم کردی، فقط واسه خاطر این بود که وقتم بگذره! 3 به وضوح دیدم که چشمانش تر شد، اما خیلی زود پشتش را به من کرد. -خوش باشی دخترعمو، اما کاش اینارو زودتر بهم میگفتی! از کنارم گذشت، من ماندم و ذهن درگیرم، نگاهم روی حلقه ای که چشمم را گرفته بود خشک ماند. -تصمیم درستی گرفتم، محمد هیچوقت نمیتونست منو به آرزوهام برسونه! آب گلویم را به سختی فرو خوردم و سمت خانه راه کج کردم، از آن موضوع مدتها گذشت، هر روز فکرم درگیر محمد بود، تا اینکه خواستگار پولداری برایم پیدا شد و من به او جواب مثبت دادم، اما درست شب عقدمان وقتی به او گفتم: -پرهام تو فکر میکنی با من خوشبخت میشی؟ شانه ای بالا انداخت و با غرور گفت: -چه فرقی میکنه؟ تو جواب نمیدادی میرفتم سراغ یکی دیگه! و من شاید به همان اندازه ای که محمد له شد له شدم، باورم نمیشد این مرد بی احساس و مغرور چنین جواب بی رحمانه ای به من داده باشد، از پای سفره عقد بلند شدم و گفتم: -پس برو سراغ نفر بعدی، چون من تن به ازدواجی نمیدم که بود و نبودم برای طرفم هیچ فرقی نداشته باشه! 4 از اینکه آن شب چه بلوایی به پا شد بگذریم، فردای آن روز به شدت دلم میخواست محمد را ملاقات کنم، کافی بود هر چه صبر کردم و دلتنگی اش را کتمان کردم، تصمیم داشتم غرورم را بشکنم و عشقم را اعتراف کنم، از زن‌عمو آدرس جایی که مشغول کار شده بود را جویا شدم و رفتم سر ساختمانی که محمد در آنجا کارگر بنا بود، پیدایش کردم، آهنگ محلی زیر لب زمزمه میکرد که صدایش زدم، برگشت و تماشایم کرد، خیلی معمولی گفت: -راه گم کردی دختر عمو! بپا لباسات خاکی نشه. نگاهی به مانتوی تنم کردم و گفتم: -محمد من از حرفام پشیمونم، بیا باهم باشیم، باهم زندگی مونو میسازیم، من خیلی دوستت دارم، دلم برای حرفای قشنگت تنگ شده! با ناراحتی نگاهم کرد و گفت: -یاد گرفتم کسی که یک بار از زندگیش خطم زد، دیگه سمتش نرم، بهت بی احترامی نمیکنم، چون شخصیت سرم میشه، اما فراموش نکردم چطور چند ماه پیش خردم کردی، حالام برو تا بیشتر از این عذاب نکشیدی، اینجا جای امثال تو نیس دخترعمو، شما اون بالا بالاها جاته، برو خدانگهدارت... @zojkosdakt ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405