eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.9هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
یک هفته است که من رسما دانشجوی پزشکی شدم,بحثهای کلاس رادوست دارم, اسحاق انور هم هفته ای دوبار باهاش
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۲۱ و ۱۲۲ استاد خیره نگاهم میکرد,یکدفعه باصدای بلند زد زیرخنده,حالا نخند کی بخند ,انگار شیرین ترین جوک دنیا رابراش تعریف کرده باشند,همینطور که خنده اش کمتر میشد اشاره کردبه یخچال گوشه ی,اتاق وگفت:_پاشو به انتخاب خودت دوتا نوشیدنی بیار... رفتارش خیلی گرم تر شده بود واز حالت بهت زدگی درامده بود,دوتا لیوان از,روی یخچال برداشتم ودوتا اب پرتقال هم گذاشتم روی میز.همینطور که اب پرتقال میریختم گفت: _همون روز اول که دیدمت ,احساس کردم توساخته شدی برای اسراییل والان میبینم که احساسم درست میگفته,حالا فرمولت را بده ببینم .... یک دسته کاغذ که همه را از کتابچه اهدایی ابوصالح کپی کرده بودم گذاشتم جلوش...چشمش که به برگه ها افتاد,غرق مطالعه شد ,انگار من کنارش نبودم.بعداز یک ربع با خودکارش روی میز ضرب گرفت وگفت: _احسنت,نه افرین...تااینجا که خوندم همه چی علمی ومنطقی هست...هانیه الکمال.. تونخبه ای اما باید خیلی چیزها یاد بگیری. تاحالا توعمرت واکسیناسیون شدی؟؟مثلا واکسن کزاز؟؟ من: _نه فکر نمیکنم اسحاق انور: _خوب این خوبه,اخه همون فکری که الان به مغز تو خطور کرده,سالها پیش به مغز یهودیان متفکرونخبه رسیده ودست به کار شدندوانواع واکسیناسیون را درقالب حرف بهداشت جهانی به خورد کشورهای دیگه از جهان سوم گرفته تا حتی همین امریکای خودمون دادند,این واکسینه شدن درحالی هست که برفرض اگر یکی ازاین بیماریها را کسی بگیرد احتمال از بین رفتنش یک‌درصد است اما در واکسیناسیون احتمال مرگ افرادی که حساسیت دارند ده برابر میشه, یعنی مرگ ده درصد...قسمت اعظم کسانی هم که نمیمیرند دراینده وبزرگسالیشان مشکلات عمده ای مثل عقیم شدن دایمشان است وکمترین ضررش اینه که بهره ی هوشی هر فردی که واکسینه میشود از فردی که نمیشه درشرایط مساوی,بسیار پایین تر است ,یعنی هر واکسن مقداری از سلولهای مغز طرف را میکشد....دقیقا طرح ارسالی تو منتهاخیلی لطیفانه‌تر وآرام‌تر و در طی سالها خودش را نشان میدهد... غرق صحبتهای اسحاق انور شده بودم وباخودم فکر میکردم عجب ادمهای پستی هستند که باحرف انور به خودم امدم. اسحاق انور نگاهی به ساعتش کرد و با لبخندی که باصورت اخموش بیگانه بود بلند شد وگفت: _خوب خانم الکمال ,یک ربع از کلاس بعدی من هم صرف شما شد که باید بعدها جبران کنی,حالا شماره ات رابذار روی میز, سر فرصت که طرحت رابررسی کردم,بهت اطلاع میدم,البته دوست ندارم داخل دانشگاه به کسی دیگه ای بگی....این طرحت فعلا بین من وشما میمونه. همینطور که سرم رابه علامت بله تکان میدادم ,شمارم رانوشتم وگذاشتم روی‌میز... بازم گیج ومنگ بودم.منظور اسحاق انور از جبران کردن چی چی بود؟؟باید به علی بگم....سرشار از احساسات بد بودم که از اتاق انور اومدم بیرون... خیلی دوست داشتم خودم ا زودتر به خانه برسانم وبه علی اطلاع بدهم,دوباره قامت زیبای علی جلوی در ورودی که با تکان دادن دست وسروتمام اعضا وجوارحش ,خودش رامیکشت تا توجه ام را جلب کند,یه کم شیطان شدم,سرم را انداختم پایین,انگار ندیدمش وخیلی راحت از کنارش رد شدم. صدای علی بود پشت سرم: _عه بانووو,نازبانو,دکتر...خدایا شکرت بانوی نازنینم کوروکر شد رفت پی کارش خخخخ ومحکم دست مردانه اش دستم راگرفت... من: _عه تویی؟!فکر کردم روحت هست خخخخ علی: _عجب......حالا دیگه همسرگرامت هم نمیشناسی ,برگو چه به خوردت دادند که تمام زندگی ات,داروندارت,پناه گاه امنت و غلامت را نشناختی؟😉 من: _شناختمت ,تازه من از,فرسنگها بوت راحس میکنم آقااا,خواستم سربه سرت بذارم, علی..... نمیدونی چی چی شد.... علی: _حدس میزنم,حالابزار برسیم خونه ,توهم نمیدونی چی چی شده.... بازم علی برد, دوباره حس کنجکاویم به غلیان افتاد,یعنی چی شده؟ علی: _صبرکن دخترک فضول,اینبار دیگه چیزی نیست که بخوای دزدکی بری سروقت‌کیفم.. اشاره کرد به سرش وادامه داد:_اینجاست... نهار ونماز و....تمام شد یک چایی عراقی ریختم ونشستم روی مبل وگفتم: _علی من بگم یا تومیگی؟؟ علی زد زیرخنده وگفت: _بیچاره این یهودیا که انتر دست من وتو شدن. درحالی که خیره شده بودم توچشاش گفتم: _نه بیچاره یک دنیا که بازیچه دست این خناثان شدند وشروع کردم به تعریف هرچه که دیده وشنیده بودم... علی: _نه عالیه....افرین ....امیدوارم طی همین روزها خبرهای بهتری بشه,یعنی تویک بالفطره ای....زاده شدی که سراز کار شیاطین دراوری.. من: _حالا توبگو چی شده,بگو که دارم از کنجکاوی میترکم. علی: _به چشم ای همسر فضولک خودم... وشروع به گفتن کرد. 💞ادامه دارد .... 🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️