eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
1_3302935676.mp3
11.13M
امیر عظیمی بنام دلبستگی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقایی هستم ۳۲ ساله. به اصرار مادرم تو سن ۲۲ سالگی با دختر خاله‌م که ۱۹ ساله‌ش بود ادواج کردم.‌ همسرم از اون اول یه طوری برخورد میکرد که انگار من باید از صبح تا شب کار کنم‌ ببرم براش لباس بخرم.‌ وقتی حقوق می گرفتم کاری می کردد که من سوم ماه هیچ پولی نداشته باشم.‌ بعد هم سرکوفت می زد که تو فقیری. دلم‌نمیخواست خانواده ها از مشکلات زندگیمون با خبر بشن. برای همین به هیچ کس حرفی نمیزدم. همسرم هر روز توقعش بالا تر میرفت. طوری که من خودم کفشم پاره شده بود ولی پولی نمی‌موند که من برای خودم خرج کنم. تصمیم گرفتم در برابرش بایستم. سر ماه گفت من لباس میخوام گفتم نمیخرم. شروع کرد به شلوغ کاری وقتی دید من کوتاه نمیام و فقط میگم‌لباس داری. رفت تو اتاق و در رو روی خودش بست.‌ یک‌ساعت گذشت دلم‌ سوخت رفتم دنبالش اما دیدم‌ تمام لباس هاش رو با قیچی خورد کرده.‌ وقتی دیدم پول چند ماه رو که از من گرفته و لباس خریده رو چی کار کرده خیلی عصبانی شدم. با هم درگیر شدیم.‌ اون برعکس من که به کسی حرفی نمیزدم رفت به همه گفت که من‌کتکش زدم پدرش و خاله‌م اومدن سروقتم که چرا دختر ما رو زدی. منم تمام کارهاش رو تعریف کردم. همسرم شروع کرد به شلوغ بازی که تو اینجوری کردی اونجوری کردی. انقدر جلوی پدرو مادرم و خانوادش بهم‌توهین کرد که حالم ازش بهم خورد.‌ ایستادم‌و توی جمع گفتم من دیگه نمیتونم با تو زندگی کنم. خونه و ماشینی که پدرم برام خریده رو میفروشم مهریه‌ت رو میدم بعد هم طلاقت میدم. همه از تصمیم ناگهانیم شوکه شدن. مخصوصا همسرم. سر حرفم بودم و خونه رو گذاشتم برای فروش هر چی مادرم اصرار کرد که کوتاه بیا یک‌کلام گفتم نه.‌ همسرم بهم زنگ زد و با گریه گفت دیگه کارهاش رو تکرار نمیکنه اما من دلم خیلی از بی آبرویی که کرده بود گرفته بود. نه برای ابروی من ارزش قائل بود نه برای پول هام. احترامم رو هم شکسته بود. دیگه دوستش نداشتم.شش ماه گذشت و برای خونه مشتری اومد. خواستم بفروشم‌که همسرم اومد و گفت من مهریه نمیخوام حالا که دوستم نداری طلاقم بده. همین‌کارش باعث شد تا کمی نسبت بهش دلگرم بشم بهش گفتم برگرد با هم زندگی کنیم اما درست. از خوشحالی فقط گریه میکرد.‌من قصد تنبیه کردنش رو نداشتم واقعا میخواستم جدا بشم ولی اینکارم حسابی تنبیه‌ش کرد و از این رو به اون‌ روشد.‌ الان چند ساله با هم زندگی می کنیم و هیچ مشکلی با هم نداریم. روی صحبتم با خانم هاست.‌ارزش و احترام و آبرو برای یک‌مرد خیلی مهمه حتی اگر همسرانتون پول ندارن براتون چیزی بخرن اون رو بهشون سرکوفت نزنید. به اندازه‌ی درامد شوهرتون ازش انتظار داشته باشید. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت باز به هوش می آید.... خود را بر خاك مى کشد،... بر پاى کودکان بوسه مى زند،... خاك پایشان را به اشک چشم مى شوید و باز از هوش مى رود.... آنچنانکه تو ناگزیر مى شوى دست از بردارى و به این زن بپردازى.... تو هنوز خود را باز نیافته اى.. و کودکان هنوز از تداعى این خاطره جگر سوز فارغ نشده اند... که دیگر با کوزه در دست وارد خرابه مى شود... چهره این زن، اما براى تو آشناست . او تو را به جا نمى آورد اما تو خوب او را به یاد مى آورى. چهره او از دوران کودکى ات به یاد مانده است. زمانى که به خانه مادرت زهرا مى آمد و براى کمک به کارهاى خانه مادرت التماس مى کرد... او دختر کوچک و دوست داشتنى و شیرینى را در ذهن دارد و به نام که هر بار به خانه مى رفته ، سراپاى او را غرق بوسه مى کرده... و او را در آغوش مى گرفته و قلبش التیام مى یافته... آنچنانکه تا سالها کمک به کار خانه را بهانه مى کرده تا با خود، تجدی د دیدار کند و از آغوش او وام التیام بگیرد. او واله و سرگشته شده، اما حوادثى او را از مدینه دور کرده... و دست نگاهش را از جمال زینب ، کوتاه ساخته . و براى اینکه خدا عطش اشتیاق او را به زلال وصال زینب فرو بنشاند، عهد کرده که عطش غریبان و اسیران و در راه ماندگان را فرو بنشاند. او باور نمى کند که تو زینبى!! و چگونه ممکن است که آن عقیله ، آن دردانه و عزیز کرده قوم و قبیله ، اکنون ساکن خرابه اى در شام شده باشد؟! چگونه ممکن است که بانوى بانوان عالم ، رخت اسیرى بر تن کرده باشد؟! او، و او تنها کارى که مى کند،... مشتعل کردن آتش عزاى تو و بچه هاست. خرابه تا نیمه هاى شب،... نه خرابه اى در کنار کاخ یزید... که عزاخانه اى است در سوگ حسین و برادران و فرزندان حسین. بچه ها به خواب مى روند... و تو مهیاى مى شوى. اما هنوز خود را نبسته اى که صداى به گریه بلند مى شود.... گریه اى نه مثل همیشه . گریه اى وحشتزده ، گریه اى به سان مارگزیده . گریه کسى که تازه داغ دیده . دیگران به سراغش مى روند و در آغوشش مى گیرند... ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت و در آغوشش میگیرند... و تو گمان مى کنى که هم الان آرام مى گیرد و صبر مى کنى.... بچه، بغل به بغل و دست به دست مى شود اما . پیش از این هم آرام نبوده است.... از خود تا همین .... لحظه اى نبوده که آرام گرفته باشد، لحظه اى نبوده که بهانه پدر نگرفته باشد، لحظه اى نبوده که اشکش خشک شده باشد، لحظه اى نبوده که با زبان کودکانه اش مرثیه نخوانده باشد. انگار که ، برخلاف سن و سالش ، از همه بوده است. به همین دلیل در تمام طول راه،... و همه منازل بین راه ، ملاحظه او را کرده اند، به دلش راه آمده اند، در آغوشش گرفته اند، دلدارى اش داده اند، به تسلایش نشسته اند و یا لااقل پا به پاى او گریسته اند. هر بار که گفته است : _✨کجاست پدرم ؟ کجاست حمایتگرم ؟ کجاست پناهگاهم ؟ با او ... و وعده پدر از سفر را به او داده اند. هر بار که گفته است : _✨عمه جان! از ساربان بپرس که کى به منزل مى رسیم . تلاش کرده اند که... با نوازش او، با سخن گفتن با او و با دادن وعده هاى شیرین به او، رنج سفر را برایش کم کنند... اما انگار ماجرا فرق مى کند.... این گریه با گریه همیشه متفاوت است . این گریه، گریه اى نیست که به سادگى آرام بگیرد... و به زودى پایان بپذیرد. انگار نه خرابه ، که را بر سرش گذاشته است این دختر سه ساله.... فقط خودش که گریه نمى کند، با مویه هاى کودکانه اش، همه را به گریه مى اندازد... و ضجه همه را بلند مى کند. تو هنوز بر سر سجاده اى که از سر بریده حسین مى شنوى که مى گوید: _✨خواهرم! دخترم را آرام کن. تو ناگهان از سجاده کنده مى شوى و به سمت مى دوى... او رقیه را در آغوش گرفته است ، بر سینه چسبانده است و مدام بر سر و روى او بوسه مى زند... و تلاش مى کند که با لحن شیرین پدرانه و برادرانه آرامش کند اما موفق نمى شود.... تو بچه را از آغوشش مى گیرى... و به سینه مى چسبانى... و از وحشت مى کنى. _✨رقیه جان! رقیه جان! دخترم! نور چشمم! به من بگو چه شده عزیز دلم! بگو که در خواب چه دیده اى! تو را به جان بابا حرف بزن... که از گریه به افتاده است، بریده بریده مى گوید: _✨بابا، را دیدم که در بود و یزید بر لب و دندان و صورت او چوب مى زد. بابا خودش به من گفت که بیا. با تو هر زبانى که بلدى... و با هر شیوه اى که همیشه او را آرام مى کرده اى... ، تلاش مى کنى که آرامش کنى و از یاد پدر غافلش گردانى ،... اما نمى شود، این بار، دیگر نمى شود. گریه او، بى تابى او و ضجه هاى او و خرابه نشین را و را آنچنان به گریه مى اندازد... که خرابه یکپارچه و مى شود و به مى رسد.... یزید که مى شنود؛ دختر حسین به دنبال سر پدر مى گردد، که سر را به خرابه بیاورند.... ، انگار تازه است. خود را به روى سر مى اندازد... ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت خود را به روى سر مى اندازد.... و مثل مرغ پر کنده پیچ و تاب مى خورد. مى نشیند، برمى خیزد، دور سر مى چرخد، به سر نگاه مى کند، بر سر و صورت و دهان خود مى کوبد، خم مى شود، زانو مى زند، سر را در آغوش مى کشد، مى بوید، مى بوسد، خون سر را با دست و صورت و مژگان خود مى سترد... و با خون خود که از دهان و گوشه لبها و صورت خود جارى شده در مى آمیزد، اشک مى ریزد، ضجه مى زند، صیحه مى کشد، مویه مى کند، روى مى خراشد، گریه مى کند، مى خندد، تاولهاى پایش را به پدر نشان مى دهد، شکوه مى کند، دلدارى مى دهد، اعتراض مى کند، تسلى مى طلبد.... و را و را به آتش مى کشد.... بابا! چه کسى محاسن تو را کرده است ؟ بابا! چه کسى رگهاى تو را است ؟ بابا! چه کسى در این کوچکى مرا کرده است؟ بابا! چه کسى یتیم را کند تا بزرگ شود؟ بابا! این زنان را چه کسى پناه دهد؟ بابا! این چشمهاى گریان، این موهاى پریشان، این غربیان و بى پناهان را چه کسى کند؟ بابا! شبها وقت خواب ، چه کسى برایم بخواند؟ چه کسى بادستهایش را شانه کند؟ چه کسى با لبهایش را بروید؟ چه کسى با بوسه هایش هایم را بزداید؟ چه کسى را بر زانویش بگذارد؟ چه کسى را آرام کند؟ کاش مرده بودم بابا! کاش فداى تو مى شدم ! کاش زیر خاك بودم ! کاش به دنیا نمى آمدم ! کاش کور مى شدم و تو را در این حال و روز نمى دیدم. مگر نگفتند به سفر مى روى بابا؟ این بود که میان سر و بدنت انداخت؟ این چه سفرى بود که را از گرفت ؟ باباى شجاع من ! چه کسى کرد بر سینه تو بنشیند؟ چه کسى کرد سرت را از تن جدا کند؟ چه کسى کرد دخترت را یتیم کند؟ تو کجا بودى بابا وقتى ما را بر نشاندند؟ تو کجا بودى بابا وقتى به ما مى زدند؟ تو کجا بودى بابا وقتى کاروان را مى راندند و زهره مان را آب مى کردند؟ تو کجا بودى بابا وقتى را از ما دریغ مى کردند؟ تو کجا بودى بابا وقتى به ما مى دادند؟ تو کجا بودى بابا وقتى را مى زدند؟ تو کجا بودى بابا وقتى برادرم را به مى بستند؟ تو کجا بودى بابا وقتى در ترسناك مى کردند؟ تو کجا بودى بابا وقتى را در ظل آفتاب از ما مضایقه مى کردند؟ تو کجا بودى بابا وقتى مردم به ما مى ؟ تو کجا بودى بابا وقتى ما بر روى شتر مى رفتیم و ازمرکب و زیردست وپاى شترها مى ماندیم ؟ تو کجا بودى بابا وقتى از ما مى کردند و مى ؟ تو کجا بودى بابا وقتى بدنهایمان شد و پوست صورتهایمان برآمد؟ تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب را در سایه شتر خوابانده بود و او را باد مى زد و گریه مى کرد؟ تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب نمازهاى شبش را مى خواند و دور از چشم ما تا صبح مى کرد؟ تو کجا بودى بابا وقتى سرش را بر شانه عمه ام زینب مى گذاشت و زارزار مى گریست ؟ تو کجا بودى بابا وقتى از غل و زنجیر سجاد مى چکید؟ ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت تو کجا بودى بابا وقتى از غل و زنجیر سجاد مى چکید؟ تو کجا بودى بابا وقتى ما همه صدا مى زدیم ؟ جان من فداى تو باد بابا که باباى عالمى! بابا! من این را که... تو باباى من نیسى، باباى همه جهانى. پدر همه عالمى ، امام دنیا و آخرتى ، نوه پیامبرى ، فرزند على و فاطمه اى ، پدر سجادى و پدر امامان بعد از خودى ، تو برادر زینى! من اینها را مى فهمم... و مى فهمم که تو کودکان و مى فهمم که همه دنیا به تو نیازمند است. اما الان من بیش از همه به تو محتاجم و بیشتر از همه ، فرزند توام ، دختر توام ، دردانه توام. هیچ کس به اندازه غربت و یتیمى و نیاز به دستهاى تو را احساس نمى کند. همه ممکن است... بدون تو هم زندگى کنند... ولى من بدون تو مى میرم. من از همه عالم به تو محتاجترم . بى آب هم اگر بتوانم زندگى کنم ، بى تو نمى توانم.... تو نفس منى بابا! تو روح و جان منى. بى روح ، بى نفس ، بى جان ، چه کسى تا به حال زنده مانده است ؟! بابا! بیا و مرا ببر. زینب ! زینب ! زینب! اینجاهمان جایى است که تو به و مى رسى.... اینجا همان جایى است که تو زانو مى زنى و مرگت را آرزو مى کنى... تویى که در مقابل یزید و ابن زیاد،آنچنان ایستادى... که پشت نخوتشان را به خاك مالیدى ، اکنون ،... اینجا و در مقابل این سه ساله احساس عجز مى کنى.... چه کسى مى گوید که این رقیه بچه است ؟ فهم همه را با خود حمل مى کند. چه کسى مى گوید که این دختر، سه ساله است ؟ همه زنان عالم را دل مى پرورد! چه کسى مى گوید که این رقیه ، کودك است ؟ زانوان بزرگترین جهان را با ادراك خود مى لرزاند. نگاه کن ! اگر که شده است ، لبهایش را بر لبهاى پدر گذاشته است و چهار ستون بدنش مى لرزد. اگر صدایش شنیده نمى شود، تنها، گوش شنواى پدر را شایسته شنیدن ، یافته است. نگاه کن زینب ! ! انگار رقیه آرام گرفت. دلت فرو مى ریزد... و مى پیچد... که رقیه را صدا مى زند و مى گوید: _✨بیا! بیا دخترم ! که سخت چشم انتظار تو بودم. شنیدن همین ، را براى تو محرز مى کند.... نیازى نیست که خودت را به روى رقیه بیندازى ، او را درآغوش بگیرى ، بدن سردش را لمس کنى و چشمهاى باز مانده و بى رمقش را ببینى.... درد و داغ رقیه تمام شد... و با سکوت او انگار خرابه آرامش گرفت. اما اکنون ناگهان توست که سینه آسمان را مى شکافد.... انگار مصیبت تو آغاز شده است.... ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت انگار مصیبت تو آغاز شده است.... همه و و ، یک طرف ،... و این یک طرف. همه غمها و دردها و غصه ها یک طرف و یک طرف. نه زنان و کودکان کاروان و نه سجاد و نه حتى فرشتگان آسمان ، نمى توانند تو را در این غم تسلى ببخشد.... و چگونه تسلى دهند فرشتگانى که خود صاحب عزایند... و پر و بالشان به قدرى از سنگین شده است... که پرواز به سوى آسمان را نمى توانند. تنها حضور مادرت مى تواند تسلى بخش جان سوخته تو باشد. پس خودت را به آغوش بسپار و عقده فروخورده همه این داغها و دردها رابگشا... 🏴پرتو هیجدهم🏴 مگر نه بزرگترین آرزوى هر ، رسیدن به خویش است ؟ و مگر نه مقصد در پیش است ؟ پس چرا تو مدام تداعى خاطرات گذشته را مى کنى... و در کجاوه تنهایى خودت ، اشک مى ریزى ؟ نمى توان گفت که هر چه بود، گذشت . ولى مى توان گفت که ، سپرى شد.... اگر چه این فصل به اندازه تمام سالهاى عمر، کش آمد... و اگرچه این فصل ، خزانى جاودانه براى عالم ، رقم زد.... نمى توان توقع کرد که تو اکنون که به مدینه باز مى گردى، تمام خاطرات این سفر را، این سفر پر رنج و راز و خطر را نکنى... و براى لحظه لحظه آن ، کجاوه خودت ، نریزى. اما تو باید خودت را هم حفظ کنى زینب ! چرا که هنوز به نرسیده است. پس به یاد بیاور اما گریه نکن.... یزید شما را میان اقامت در شام و مراجعت به مدینه، مخیر ساخت.... و تو و امام، مراجعت به مدینه را برگزیدید. تو گفتى : _✨ما را به مدینه برگردان . ما به سوى جدمان هجرت مى کنیم به هنگام خروج از شام، یزید براى تو پیشکش آورد و گفت : _این را به عوض بگیرید. و تو بر سرش فریاد زدى که : _✨واى بر تو اى یزید که چقدر و و . برادرم را مى کشى و در عوض آن به من مال مى دهى ؟! یزید شرمگین سرش را به زیر افکند و پولهایش را پس کشید. یزید به جبران گذشته، را که مسن تر و مهربانتر و نرمخوتر بود به سرپرستى کاروان برگزید... و به او سفارش کرد که همه گونه با اهل کاروان مدارا کند. کاروان را از کناره شهرها بگذارند... و در جاى خوب مقام دهد. و ماموران و محافظان را از اطراف کاروان ، دورتر نگاه دارد تا اهل کاروان معذب نشوند.... و نیز دستور داد که بر شترها بگذارند و کجاوه ها را با پارچه هاى و ، زینت دهند و... و تو وقتى چشمت به این پارچه هاى رنگارنگ افتاد،... خشمگین شدى و فریاد زدى : _✨این پارچه هاى الوان و این زینتها را فرو بریزید. این کاروان ، فرزند رسول االله است. کاروان را بپوشانید تا مردم بدانند که این کاروان شهادت اولاد زهر است. و دستور دادى که علاوه بر آن ، در پس و پیش و میان کاروان برافرازند... تا هر کس به این کاروان بر مى خورد،.. بفهمد که چه اتفاق بزرگى در عالم افتاده است... و بفهمد که باعث و بانى این اتفاق که بوده است و بفهمد که... و براى دستگاه یزید نماند. با اى که تو در مجلس یزید خواندى ،... با که تو در شام بر پا کردى و با خطبه تکان دهنده اى که درمسجدشام خواند،... بر حکومت خود ترسید.. ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 رفتارخانمها در 📝 اینگونه رفتار کاملاً طبیعی است، بنابراین لطفا خانمها رادر هنگام پریود شدن درک کنید.❗️ 📝 مثلاً در این ایام، میتوانید با معاشقه و بغل کردن و بوسه، تسکین دهنده دردشان باشید. 💌 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔴 📝 لذت واقعی رابطه جنسی، زمانیست که توأم با رابطه قوی احساسی بین دوطرف باشد. 📝 اگر باهمسرتان دچار عدم تفاهم جنسی شدید، راهش خیانت نیست؛ ریشه مشکل را پیدا و حل کنید. 💌 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ‍ 🔴 📝 زن ها ممکن است بدون دلیل ناراحت باشند، در حقیقت وقتی به اوج شادی برسند، بعد آرام آرام ناراحت بشوند. 📝 باید اجازه داد تا انتهای ناراحتی بروند و حس خود را تخلیه کنند، هرگز آنها را سرزنش نکنید، فقط شنونده باشید. 💌 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔴 📝بعضی از افراد تحمل تنهایی و بیکاری را نداشته، به سختی می توانند ساعتی را تنها و بیکار بگذرانند. 📝 این اشخاص زمانی که می خواهند تنهایی خود را پر کنند، وقتی می بینند همسرشان به دلیل مشغله ی کاری نمی تواند برای آن ها وقت بگذارد، وقت خود را با دیگران و یا جنس مخالف خود پر میکنند.❗️ 💌 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔴 📝خانمها به شنیدن جملات عاشقانه نیاز دارند. فکر نکنید اگر سن و سالی از آنها گذشته یا مشغول تربیت بچه‌ها هستند دیگر شنیدن دوستت دارم حال و هوایشان را بهاری نمی‌کند! 💌 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند 🔴 📝 این جمله‌ را که می‌خواهم بگویم، خیلی، خیلی مهم و تاثیر‌گذار در روابط است. 📝 قاب کنید و بزنید به دیوار و چند روز امتحان کنید تا اثرش را ببینید.⇩ 🖋《تا حرف همسرتان تمام نشده و نقطه سر خط نگذاشته، حرف نزنید.》ッ 💌 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔴رابطه جنسی و 📝 پس از ارگاسم، بدن، هورمون آرامش که پرولاکتین نام دارد ترشح می کند. 📝اگر شما قبل از رابطه جنسی احساس خستگی به خصوصی نداشتید داشتن رابطه جنسی و رسیدن به ارگاسم، قطعا می تواند به سریع تر خوابیدن شما نسبت به مواقع دیگر کمک کننده باشد. 💌 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔴 خانمهای محترم بخوانند 📝 مردان معمولا نیاز خود به نوازش و توجه را بر زبان نمی آورند. 📝 مردها دوست دارند تا جایی که ممکن است وسایل راحتی فکر و جسم آنها در خانه فراهم باشد. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند 🔴 📝 وقتی می‌خواهید عشق خود را با همسرتان به اشتراک بگذارید، به چشم‌هایش نگاه کنید.ツ 💌 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند 🔴 💠 والـــدین محتــــرم! 📝 هنگامِ آموزش مسائل جنسی به کودکان، لازم است که ابتدا و برای شروع و بعنوانِ آمادگیِ کودک جهت شنیدنِ توضیح درباره این موضوع، در مورد آن مناطقی از بدن که توسط لباس پوشیده است صحبت نمایید. 📝 و به کودک توضیح دهید که حرف زدن راجع به این مساله با افرادِ غریبه و غیر قابل اعتماد و مخصوصاً لمس این مناطق توسط دیگران به هیچ وجه مجاز نیست. 📝 او باید بفهمد هیچ کس حق ندارد این مناطق را لمس کند و اگر کسی این کار را انجام داد، لازم است که کودک در این باره با یک بزرگسال مورد اعتماد که والدین او هستند صحبت نماید. 💌 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ‍ وقتای که بینتون ناراحتی پیش میاد، اگر اشتباه از جانب شما بوده بهتره هرچی زودتر برین جلو به هر نحوی 👈ولی اگر تقصیر و کوتاهی از جانب همسرتون بوده قرار نیست همیشه شما برین جلو بالاخره شما زن هستین و ناز دارین، فرصت بدین اگه همسرتون بیاد جلو و ترجیحا جز در موارد خاص شما پا پیش نذارین اصولا به عنوان یک بانوی باسیاست اجازه بدین هرکسی توی زندگی مسئولیت کار خودش رو خودش به عهده بگیره. قرار نیست همه‌ی کم و کاستی ها رو شما جبران کنین به بقیه فرصت بدین یاد بگیرن که مسئولیت کارهاشون رو خودشون بر عهده بگیرن ‎‌‌‌‌‌‌‌ --❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅-- کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae وقتى ميخواين همسرتون رو نقد كنيد؛ يا با تصميم و نظرش مخالف هستيد؛ اول يه قسمتى از حرفشون كه درسته رو تاييد كنيد و بعد حرف خودتون رو هم بزنيد. اگر با مخالفت شروع كنيد مقاومت ايجاد ميشه و حتى طرف مقابل ديگه دلايل شما رو نمى شنوه!
بهتره اول تاييد كنيد تا مقاومت بشكنه؛ احساس نزديكى به وجود بياد و بعد نظرتون رو بگيد و توضيح بديد. اينجورى پذيرش حرف شما بالاتر ميره و زودتر نتيجه مى رسید. ‎‌‌‌ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند --❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅-- https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 اگر گفتگوی زوجین به فحاشی زن برسدمرد بسیار نسبت به آن زن سرد و بی تمایل می شود و اگر این دعوا به کتک خوردن زن منجر شود زن کتک خورده نسبت به شوهرش سردمی‌شود. --❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅-- https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
*يک مرد در حال تمیز کردن اتومبیل جديدش بود كودک ۶ ساله اش تكه سنگی برداشت و بر روی بدنه اتومبيل خطوطی انداخت* *مرد آنچنان عصبانی شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم پشت دست* *او زد بدون انكه به دليل خشم متوجه شده باشد كه با آچار پسرش را تنبيه نموده* *در بيمارستان به سبب شكستگی های فراوان انگشت های دست پسر قطع شد* *وقتی كه پسر چشمان اندوهناک پدرش را ديد از او پرسيد "پدر كی انگشتهای من در خواهند آمد؟"* *آن مرد آنقدر مغموم بود كه هيچ نتوانست بگويد به سمت اتوموبيل برگشت وچندين بار با لگد به آن زد* *حيران و سرگردان از عمل خويش روبروی اتومبيل نشسته بود و به خطوطی كه پسرش روی آن انداخته بود نگاه می كرد. او نوشته بود* *"دوستت دارم پدر"* کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
1_3442479656.mp3
5.34M
💢 آهنگ بیکلام و بسیار زیبای آرامبخش ┄┅✶┅ •  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
گناه‌نکرده اسمم علیِ. اهل مازندران هستم. از ۱۵ سالگی درگیر بیماری مغز استخوان شدم. پدرم خونه‌ش رو فروخت و خرج من کرد اما این بیماری تمومی نداره و هر لحظه و هر ساعت باید درمان بشی.‌۲۰ سالم‌بود که با یه خانمی آشنا شدم. بهم ابراز علاقه کردیم.‌از اول بهش گفتم‌بیمارم‌ اون هم قبول کرد. مادرم‌وقتی فهمید دختری حاضر شده با من ازدواج کنه خیلی خوشحال شد. خانواده‌ش مخالف بودن و همین باعث شد ازدواج ما چهار سال عقب بیافته. اما بالاخره ازدواج کردیم 🌺🌺🌺 در عرض ۵ سال خدا به ما دو تا بچه داد.‌دختر بزرگم‌ ۴ ساله‌ش بود و پسر کوچیکم ۲ سال.‌ مستاجر بودیم و به خرج دو تا بچه نمیرسیدیم.‌ خانواده ها زیاد کمکمون‌ میکردن.‌ اما باز کم‌می آوردیم.‌ من بیمار بودم و بیشتر از دو جا نمیتونستم کار کنم.‌پدرمم هر ماه حاصل زحمتش رو خرج درمان من میکرد.‌ هر دو قانع بودیم و به این زندگی راضی. یه روز که یه کوچه رد میشدم دیدم یه کیف کوچیک‌افتاده روی زمین. خم‌شدم‌و برداشتمش. دو تا شناسنامه توش بود یه سری برگه.‌شماره تلفن هم‌داخلش بود. 🌺🌺🌺 از‌ تلفن عمومی شماره رو گرفتم.‌خانمی گوشی رد برداشت گفتم‌من کیفتون رو پیدا کردم داخلش شناسنامه هست. خوشحال گفت اگر بیاریش جلوی در خونه دو میلیون تومن بهت مژدگانی میدم. اون‌روز ها حقوق من ۳۰۰ تومن بود. دو میلیون‌برای من معجزه بود. خوشحال ادرس گرفتم زنگ زدم خونمون به خانمم گفتم پولدار شدیم‌ گفت چه پولی منم براش تعریفدکردم. از خوشحالی گریه میکردیم. اما وقتی رسیدم‌ به آدرس پلیس ها ریختن‌دورم و بهم دستبند زدن. اون زن با نقشه من رو کشونده بود اونجا. ادعا داشت که تو کیفش یک‌کیلو طلا بوده که من ازش دزدیدم هر چی قسم و آیه خوردم که من کیف خالی رو پیدا کردم تو گوشش نرفت.‌ مادرم تو دادگاه گفت پسر من دزد نیست اما تو بگو چقدر توش طلا بوده ما جور کنیم بهت بدیم. گفت ۳۰ میلیون تومن.‌ ما نداشتیم این پول رو بدیم.‌من به ۵ سال زندان و رد مال محکوم‌شدم. مادرم خیلی رفت خونه‌ی اون زن تا ازش رضایت بگیره اما نداد. ۵ سال زندان من تموم شد و توی این‌ مدت خانوده‌م‌نتونستن اون‌پول رو جور کنن.‌دادگاه گفت تا رد مال نشه باید زندان بمونی. فقر خیلی به همسرم فشار میاورد و خانواده‌ش که از اول مخالف بودن کمکش نمیکردن تا طلاق بگیره.‌و بالاخره موفق شدن و همسرم غیابی از من طلاق گرفت. گفت هر وقت بیای بیرون دوباره ازدواج میکنیم.‌اما اینجوری من نمیتونم‌خرج‌دو تا بچه رو بدم 🌺🌺🌺 زندان تنها چیری که برای من داشت این‌بود که دیگه هزینه های درمانم‌رو میداد.‌ بعد از طلاق همسرم‌بیماریم‌انقدر‌ پیشرفت کرد که دادگاه بدون رَد مال تصمیم به آزادی من گرفت. آزاد شدم اما متوجه شدم فشار اقتصادی باعث شده تا همسرم مجددن ازدواج کنه.‌ وقتی فهمید من آزاد شدم خیلی سرد و خشک گفت ۹ سال زمان زیادی بود.‌حالم‌ خیلی بد شد. بستری شدم. دو ماه تو بیمارستان‌بودم‌و هیچ‌امیدی به زندگی نداشتم. پرستارها ماجرای زندگی من رو میدونستن یه روز یکیشون اومد بهم پیشنهاد ازدواج داد. منم برای نجات خودم قبول کردم.‌ الان با بچه هام که از همسر اولم هستن سه تا بچه دارم‌و همه‌شون پیش خودم هستن. زندگی با من خوب تا نکرد اما خدا رو شکر میکنم. چون الان خوشبختم . 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
درددل‌اعضا اعتماد‌بیجا من یه زندگی خوب داشتم.‌ با همسرم و دو تا دختر هام شاد و خرم بودیم. یه دوستم داشتم که خیلی باهاش صمیمی بودیم. هر شب خونه‌ی ما بودن برای شب نشینی. شوهرم با شوهرش صمیمی شده بود.‌ اونا بچه نداشتن.‌ گذشت تا یه روز دوستم اومد خونه گفت شوهرش اذیتش میکنه و از هر چی عصبانی باشه کتکش میزنه. گفت خسته شده و نمیتونه ادامه بده. گفت میخواددطلاق بگیره ولی تنهایی نمیتونه. انقدر دلم براش سوخت که بهش گفتم من و شوهرم تا آخر پات وایمیستیم و تنهات نمیزاریم. شوهرم اصلا میلش نبود بهش کمک کنه.‌ با هر سختی بود راضیش کردم.‌گفتم‌ گناه داره هیچ کس رو نداره به ما پناه آورده سه تایی رفتیم دادگاه. درخواست طلاق داد.‌با مدارکی که از پزشکی قانونی گرفته بودیم کارش سرعت گرفت. سه ماهی بود که درگیرش بودیم. یه روز شوهرم گفت تو بمون خونه نهار بزار من با دوستت میرم دادگاه از اونجا برمیگردیم گرسنه نمونیم منم قبول کردم. شوهرم مرخصی میگرفت باهاش میرفت. موقع نهار میاومدن غذا میخوردیمو دوستم میرفت تو اتاقی که بهش داده بودیم. یه بار نهار درست کردم اما هر چی متتظر شدم‌نیومدن.‌ بعد هم که اومدن شوهرم گفت دیر شد گرسنه بودیم رفتیم رستوران بالاخره بعد شش ما تونست طلاقشو بگیره. خوشحال براش جشن گرفتم.‌ بهش هدیه دادم.‌ یه شب که دور هم نشسته بودیم دیدم خیلی با شوهرم صمیمی شده. اسم‌کوچیکشو صدا میکنه و دیگه حواسش به گره‌ی روسریش نیست. ناخواسته اخم هام تو هم رفت.... هر دو متوجه اخمم شدن. صبح که پاشدم دوستم گفت این مدت خیلی زحمتت دادم. دیگه باید برم.‌منم که احساس خطر کرده بودم اصلا تعارفش نکردم. ولی چون دوستم بود دلم نیومد باهاش سرد خداحافظی کنم. وسایلش رو جمع کرد و رفت. غروب که شوهرم اومد اصلا سراغش رو نگرفت. زندگیمون دوباره به حالت قبل برگشت.‌ دخترام خیلی بابایی بودن و این مدت خیلی ازشون دور شده بود. دوباره با هم گرم شدن و صدای خنده توی خونمون پخش بود. سه ماه گذشت و شوهرم هر روز به بهانه‌ی اضافه کاری دیر خونه میاومد.‌ وقتی هم که میاومد نه با من کار داشت نه با دختراش.‌ فقط میخوابید. مدام تلاش داشت ما رو بفرسته مسافرت و خودش نیاد.‌اما دخترام قبول نمیکردن. میگفتن بدون بابا خوش نمیگذره. انقدر این روند طول کشید تا بهش مشکوک شدم. یه روز وقتی از خونه بیرون رفت. تعقیبش کردم. رفت توی یه میوه فروشی و کلی خرید کرد.‌ جلوی در یه خونه ایستاد و در زد و در کمال ناباوری من دوستم در رو باز کرد و اون داخل رفت وسط کوچه مونده بودم چی کار کنم. یه حال بدی بود.‌ بغض فشار میاورد ولی ناباوری اجازه نمیداد تبدیل‌به اشک بشه. نفس کشیدنم انگار متوقف شده بود.‌ کاملا بی اراده پشت در خونه رفتم و زنگ رو فشار دادم. چند لحظه‌ی بعد شوهرم‌با زیرشلواری و رکابی در رو باز کرد. با دیدن‌من جا خورد. فقط نگاش کردم.‌ صدای دوستم رو شنیدم که میگفت. عزیزم بیا تو غذا یخ کرد. به زور پرسیدم.‌عقدش کردی؟ از خجالت سرشو پایین انداخت و گفت موقته. مسیرم‌رو سمت خونه کج کردم. رسیدم خونه نگاه دخترام کردم و تازه بغضم ترکید.‌ نمیدونم اون روز اونجا چی شد که شب شوهرم‌نیومد خونه.‌ اولش باهاش قهر کردم. فردا شب هم که خواست بیاد نذاشتم و راهش ندادم.‌ دخترام نمیدونستن چی شده و از رفتار های من شاکی بودن. بی قراری میکردن و دلشون برای پدرشون تنگ شده بود. به اصرارشون بعد چهار ماه شام‌درست کردم و اومد خونه. همش نگاهش به ساعت بود. تا سفره رو جمع کردیم گفت باید برم.‌ دخترا رو فرستاد اتاقشون گفت زنش بارداره و میترسه. مجبوره بره پیشش. پرسیدم هنوز موقته. اینبار با لحنی طلبکارانه جوابمو داد. گفت بچه‌ی من تو شکمشه انتظار داری صیغه بمونه دوست نامردم آنچنان شوهرم‌رو توی دستش گرفت که دیگه جرات نداشت پیش ما بمونه الان ۱۵ سال گذشته. دختر بزرگم ازدواج کرده و دختر کوچیکم‌ نامزد کرده منتظرم‌ عروسیش رو بگیرن و درخواست طلاق بدم از من به تمام کسایی که سرگذشتم رو خوندن نصیحت: هیچ وقت هیچ زنی رو برای مهمونی به خونتون راه ندید.‌ خود کرده را تدبیر نیست کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسايه بغلی مان بودند. يك دختر داشتند كه اسمش نرگس بود. اولين بار روز اسباب كشی ديده بودمش. بدجور ميخواستمش از آن خواستن های خجالتی كه جرات گفتنش را نداشتم. فصل گل نرگس كه ميشد؛ گلفروشی محل چند دسته گل نرگس را هر روز برای من كنار ميگذاشت. چند تایی پيازش راهم توی باغچه حياط كاشته بودم... خلاصه ... هرجای خانه كه چشم مي انداختی، گل نرگس بود و عطر نرگس راه ميرفتم و بو ميكشيدم و مست ميشدم يك روز آقاجان گفت: چه خبره پسر اين همه گل نرگس؟! يك دسته را گرفتم عطرش را عميق بلعيدم و گفتم: هيييچ...عطرشان ديوانه ام ميكنند چشمانش را ريز كرد و پرسيد: عطر اینها ديوانه ات كرده يا عطر نرگس همسايه؟ سرخ شدم؛ خنديد، زد روي شانه ام و گفت: از من به تو نصيحت پسر؛ عطر تنها بدرد نميخورد..خودش را داشته باش. هفته بعد برايم پا پيش گذاشتند. سال بعد فصل گل نرگس؛ ديگر فقط عطر نرگس نبود.خودِ خودش را در خانه ام داشتم دمِ آقا جان گرم کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای کاهش استرس کودکان،نتایج احتمالی وقایع را با او مرور کنید اغلب کودکان و نوجوانان (و گاهی اوقات بزرگسالان) به استرس با تفکر فاجعه‌آمیز پاسخ می‌دهند. «اگه توی این آزمون مردود شم، تمام زندگیم خراب می‌شه!» یا، «سارا با من خوب نیست. هیچ‌کس دیگه با من دوست نمی‌شه» هنگامی که این اتفاق می‌افتد، با صبوری کامل به احساسات فرزندتان گوش کنید تا احساس کند او را درک می‌کنید. سعی کنید همدلی نشان دهید.  مثلا: «می‌دونم که در مورد آزمونت نگرانی و این کاملا طبیعیه» سپس از «تمرین بدترین سناریو» استفاده کنید. از فرزندتان بپرسید: «بدترین چیزی که ممکنه اتفاق بیفته چیه؟» اگر واقعا در آزمون مردود شود، یا اگر سارا همچنان نامهربان باشد، بدترین چیزی که ممکن است اتفاق بیفتد چیست؟ همچنین می‌توانید از فرزندتان بپرسید که چقدر احتمال دارد این سناریو اتفاق بیفتد، یا اینکه چقدر احتمال وقوع هر سناریو دیگری وجود دارد. شما باید به آن‌ها اجازه دهید بدن خود را آرام کنند و احساسات خود را پردازش کنند تا آماده حل مشکل، یادگیری و رشد باشند.  هدف از این تمرین  برای کاهش استرس کودکان، نادیده گرفتن ترس‌های بچه‌ها نیست، بلکه کمک به آن‌ها برای درک «بدترین اتفاق» است. در این صورت متوجه می‌شوند هر اتفاق استرس‌زایی آن‌قدرها هم که در ابتدا تصور می‌کرند، فاجعه‌بار نیست و قابل حل شدن است. مدیریت استرس در کودکان، نیاز به یادگیری مهارت حل‌مسئله دارد اهمیت حل‌مسئله در کودکان بر کسی پوشیده نیست. هنگامی که کودک شما طرز فکرش را نسبت به استرس تغییر داد وقت آن است که بیاموزد، چگونه با حل‌مسئله این موقعیت‌های استرس‌زا را کنترل کند. برای نمونه در مثال پاراگراف قبل از او بپرسید «اگر این بدترین اتفاقی که گفتی، بیفته، چی‌کار می‌کنی؟» به فرزندتان کمک کنید تا برای یافتن راه‌حل تلاش کند.  هنگامی که راه‌حل‌ها را در نظر گرفتید، به فرزندتان کمک کنید تا درباره پیامدهای مثبت و منفی هر ایده پیشنهادی فکر کند و سپس یکی را انتخاب کند. کودک شما ممکن است نیاز به تشویق داشته باشد تا بیشتر حل‌مسئله را خودش انجام دهد. پیدا کردن یک راه‌حل بالقوه به کودک شما کمک می‌کند تا کنترل بیشتری بر استرس خود داشته باشد. هنگامی که او برنامه‌ای برای بدترین سناریو داشته باشد، زمان بسیار کمتری را صرف نگرانی خواهد کرد. در واقع  تقویت مهارت حل مسئله در کودک یک راهکار عالی برای  کاهش استرس در کودکان به‌شمار می‌رود. 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 نکته های طلایی رفتار با کودکان و نوجوانان در کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 😞😒 بیدار شدن از دنده ی چپ چگونگی بیدار کردن کودک از خواب: * کنار بستر او قرار گیرد و از نزدیک بیدارش کنید . * با نرمی و محبت با او سخن بگویید و از واژگان عاطفی( پسرم، دخترم، عزیزم، جانم و ...) استفاده کنید . * او را به تدریج از چرخه ی خواب خارج سازید . برای این کار ، 15 دقیقه پیش از زمانی که می خواهید از خواب برخیزد ، دست به کار شوید و او را 3 بار با فاصله های 5 دقیقه بیدارکنید . * برخی کودکان برای بیدار شدن به تحریک فیزیکی نیاز دارند ؛ بنابراین ، او را به آرامی ماساژدهید . کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند 💕💕 اشتباه فرزندتان راگردن کسی نیندازید اگر زمين ميخورد زمین را نزنید اگركاراشتباهي کرد ؛ نگوييد بچه من نبوده چون او می‌آموزد که مسئولیت کارش رانپذیرد و براي اتفاقات همیشه ديگران را مقصر بداند کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae افرایش مسئولیت پذیری در کودکان بچه‌ای که دائم به مادر می گوید "اینو بیار اونو بده" یعنی نمی خواهد مسئولیت بپذیرد. حال اگر مادر هر چه او می خواهد بدهد، باعث مسئولیت ناپذیر بار آمدن فرزندش می شود. ️والدین فداکار هیچ مسئولیتی به فرزندشان نمی دهند و یک دفعه در ۲۵ سالگی میگویند دیگر مسئولیت زندگی و ازدواج با خود... کودک باید مسئولیت پذیری را درطول زندگی تمرین کند اگر می خواهید که کودکتان مسئولیت پذیر شود؛ فرصت دهید که کارهایی که در عهده‌ی توانش است را خودش انجام دهد. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 💕💕 پدر برای پسر، نقش الگو و راهنما دارد. پسر در کنار پدر ابعاد مردانه‌اش رشد و بارور می‌شود. پدر نسبت به مادر، بیشتر تحمل دارد تا تلاش و ایستادگی را از فرزندش طلب کند. حتما پسرها باید ساعت‌هایی از روز را در کنار پدر باشند تا ابعاد مردانه شخصیت شان رشد کند . کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ▫️نباید کودک را تهدید به کتک زدن و بیرون کردن از منزل کنید. این تهدید ها نباید باعث ایجاد اضطراب در کودکان شود.
▫️تهدید یک عمل بازدارنده است؛ اما نمی‌تواند کارهای کودک را اصلاح کند و انگیزه وی از اشتباهش را از بین ببرد، رفتار درونی او را اصلاح نمی کند، بنابراین روش‌های دیگر مقدم بر آن است. ▫️هر کدام از شرایط تنبیه باید جوری انجام شود که تاثیرگذاری خود را حفظ کند. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae افزایش دقت و توجه جهت بچه های پیش دبستانی 1-      در برخی از مجلات یا کتابها، دو تصویر وجود دارد که کاملا" شبیه هم هستند و در چند مورد کوچک با هم اختلاف دارند. اینگونه تصاویر را به کودکان نشان دهید و از آنها بخواهید تا اختلافات آنها را تشخیص دهند. در ابتدا سعی نمایید از تصاویر ساده با یک یا دو اختلاف استفاده نمایید و سپس از تصاویری با جزئیات و اختلافات بیشتر استفاده نمایید. 2-      کلماتی را که کودک معمولاً به دلیل بی‌دقتی وعدم توجه، اشتباه می‌نویسد و در مورد آن کلمات مشکل دارد، روی کارت‌هایی به ابعاد پنج در هفت سانتی‌متربنویسید. به صورتی که یک حرف، نقطه یا دندانه و سرکش آن جا افتاده باشد. کارت‌ها را به دانش‌آموز نشان دهید و از او بخواهید که به آن کلمه نگاه کند و درست آن را بنویسد. 3-      کارت‌های مقوای پنج در هفت سانتی‌متر تهیه کنید و روی هر کدام کلمه ای بنویسید به طوری که یک حرف یا دندانه یا نقطۀ اضافی داشته باشد، دانش‌آموز باید هر کارت را بردارد و اشتباه آن را بگوید یا نشان دهد. 4-   از روی بخشی از کتاب‌های درسی کودکان، حدود 4 تا 5 خط رونویسی کنید و به صورت عمدی برخی از اشکالات مربوط به بی‌توجهی، مانند جا انداختن نقطه، جاانداختن سرکش، کم یا زیاد گذاشتن دندانه ها و ... را در متن قرار دهید. از کودک بخواهید نوشتۀ شما را تصحیح کند و زیر اشتباهات خط بکشد. ۵- یک متن یا قسمتی از یک داستان از کتاب کودک را انتخاب کنید. این قانون را به کودک یادآور شوید که هر جا صدای "س"  شنیدی ، زانوهایت را خم کن، هر جا که صدای "د" شنیدی دست‌هایت را باز کن و هر جا که صدای "ک" شنیدی سرت را تکان بده.سپس به آرامی خواندن متن را شروع کنید و از کودک بخواهید با توجه به قانونی که شما گذاشته‌اید فعالیت های مربوط به هر یک از حروف را انجام دهد . در تمرینی دیگر می‌توانید از کودک بخواهید که خودش متن را بخواند و هنگامی که به هر یک از این حروف رسید حرکات آن را انجام دهد . این قوانین را می‌توانید به شکل‌های مختلف و برای حروف مختلف انجام دهید . 6-  انجام برخی از حرکات متقاطع می‌تواند باعث افزایش توجه در کودکان می‌گردد. از کودک بخواهید در یک مکان ثابت بایستد و زانوی راستش را بالا بیاورد و در همان حالت با آرنج یا کف دست چپ به زانویش ضربه بزند، وسپس هنگامی که پای راستش را بالا می‌آورد، با کف دست چپ به زانویش ضربه بزند و این عمل را پشت سر هم تکرار نماید. اینگونه حرکات که لازم به هماهنگی و حرکت یک بخش از سمت راست بدن و سمت چپ بدن با هم می باشد در تمرکز فکر بسیار موثر می باشد. 7- به کودک بگویید از عدد یک تا ده می شمارید و او باید و با شروع شمارش، تنفس نماید و عمل دم را به آرامی تا جایی که تمامی ریه اش پر از هوا شود انجام دهد. سپس بلافاصله از ده تا یک بشمارید و او باید عمل بازدم را به آرامی انجام دهد. توجه داشته باشید این، تمرین بسیارمناسبی است که می توانید بارها و بارها آنرا به صورت بازی تکرار نمایید. البته برای کودکان با سن کمتر از اعداد 1 تا 5 استفاده نمایید و برای یادگیری به آنها آموزش دهید که چگونه این عمل را انجام میدهند. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae بسیاری از ما تفاوت بین کودک بیقراربا بیش فعال رانمیدانیم و به اشتباه به آنها برچسب بیش فعالی میزنیم اگر کودکی حدود ۲۰دقیقه بریک کار تمرکز داشته باشد وحرکت نکند بیش فعال نیست به کودکان برچسب نزنید⛔ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند 🥛شير گاو دوستي قدرتمند براي كودكان🔰🔰 🔸پوست درخشان و لطیف 🔹سلامت استخوان‌ها و دندان 🔸سلامت ماهیچه‌ها 🔹کاهش وزن 🔸کاهش استرس 🔹کاهش فشار خون 🔸دوری از بیماری‌ها🌹 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ریختن اسباب بازي توسط بچه از نظر ما، بی نظمی است؛ ولی از نظر کودک نظم است. حداقل در سن زیر سه سال بچه ها را سمت نظم دیجیتال نبرید. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae