eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب #از_کرونا_تا_
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۱۱ و ۱۲ علی با لبخندی برلباش گفت: _اره دیگه,هماهنگی کردم قرارشده هفته اینده,یه روز بهمون خبر بدهند,تا بریم‌خدمت سردار,اخه الان سردار سوریه است وبعدشم عراق میرود وقراره بعداز اینکه ازماموریتش برگشت ,هماهنگی کنن وما بریم از نزدیک ببینیمش... دل توی دلم نبود ,تا به این فکر میکردم که قراره با چه انسان وارسته ای دیدارکنم,هول و ولا برم میداشت وگاهی دلشوره عجیبی به تنم مینشست...نمیدونستم این دلشوره برای چی هست؟اما بود... بچه ها هم ازشوق دیدار حاجی لبریز بودند, اخه خیلی وقتا من داستان دلاورمردیهای حاج‌قاسم و سربازانش را لالایی درگوششان میخواندم,برام مهم نبود که من عربم و او عجم, برام مهم بودکه اوهم پهلوانیست مثل حضرت عباس ع,دلاورمردیست که به داد ناله‌ی مظلومان دنیا میرسد وبرایش مهم نیست این ناله از عراق باشد,یمن باشد سوریه باشد لبنان باشد و...او درخدمت به مظلومان پیش قدم بود وچشم امید تمام شیعیان زجرکشیده ی دنیا بود ,او علمداری ست که تن تمام یهودیان صهیونیست رامیلرزاند .....کاش وای کاش این هفته به ساعتی مبدل میشد ودیدار نزدیک میگشت..... سحرگاه جمعه بود ,برای خواندن نماز آهسته, از جا بلند شدم,علی دررختخواب نبود,دیگه به این رفتنهای گاه وبیگاه و بی‌موقع علی عادت کرده بودم وهروقت اعتراض میکردم میگفت _یک سرباز امام زمان, روز وشبش یکیست وهمیشه باید آماده خدمت ودرحال خدمت باشد. زهرا رابیدار کردم وباهم نمازخواندیم.خوابم نمیبرد,دعای ندبه را برداشتم ومشغول خواندن شدم...دعا را که تمام کردم,دوباره دلشوره ای خوره وار به جانم افتاد.گوشی رابرداشتم وبه علی زنگ زدم,مشترک مورد نظر خاموش میباشد....دلشوره ام بیشتر شد... یعنی چی؟؟امکان نداره علی گوشیش خاموش باشه....اصلا اینموقع صبح کجا رفته؟؟خداااا.... مثل مرغ سرکنده داخل خونه راه میرفتم, زهرا هم بیداربود وانگار نگرانی من هم به اون سرایت کرده بود,مثل یک کدبانو رفت داخل اشپزخانه تا برای راحتی اعصابم دم نوش گاوزبان برام بیاره... نشستم روکاناپه انتظار وتلویزیون را روشن کردم..... با دیدن صفحه ی تلویزیون همه چی دستم اومد,بی وقت رفتن علی،گوشی خاموشش... نه نه...امکان نداره....خدااااا... توحال خودم نبودم,صفحه ی تلویزیون‌جلوی چشمام, کدر وکدرتر میشدوناله ی من بلند وبلندتر...از صدای گریه ام,زهرا خودش را به من رساند,درست است فارسی رانمیتوانست صحبت کند اما عکس روی صفحه تلویزیون وعبارت قرانی زیرش از هر زبان الکنی گویا تر بود....نگاه کردم به زهرا....وای من ،حال دخترم خیلی بدتر از من بود...نباید میشکستم...اگر من فرومیریختم بچه هایم نابود میشدند.... زهرا را محکم به اغوشم گرفتم وفشردم.... گریه نکن زهرا....گریه نکن عزیزم....دل من هم شکسته....باورم نمیشه.....سردار پر کشید ورفت.....همیشه فکرمیکردم ,سردار شیعه تا ظهور مولا هست ودررکاب مولا جانفشانی میکنه.... اختیار از کف دادم وبرسروصورتم زدم وشروع کردم به واگویه: _آقا نیامدی.....مولا دیرکردی....انقدر امدنت طول کشید که سردار سپاهت راکشتند...آقا بیاااا,به جان مادرت زهرا بیاااا ,بیا وانتقام خون به ناحق ریخته ی حاج قاسم رابستان.... زهرا هم با من هم ناله شده بود, _عموو....کجا رفتی...عمو.... از صدای شیون ما ,حسن وحسین وزینب هم بیدارشده بودند,وقتی متوجه حضورشان شدم که کار از کار گذشته بود وهرکدام یک طرف زانوی غم دربغل گرفته بودند و زار میزدند....انگار این خانواده عزیزترینش را از دست داده بود...انگار دنیا یکی از اولیایش را از دست داده بود....غم عروج حاج قاسم, غم از دست دادن عباس را از یادم برده بود. خداااا....چراااا....اخربه چه گناهی؟؟؟………… 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۱۳ و ۱۴ عصر جمعه علی باچشمهایی قرمز وپف کرده به خانه امد,تا درهال راباز کرد بچه ها به سمتش حمله کردند. حسن وحسین باهم دادمیزدن: _بابا حاج قاسم راکشتند... علی خم شد وبچه ها راتوبغلش گرفت و همه باهم زار زدیم....خونه که نبود ماتم‌سرا شده بود,نه من ,حتی بچه ها وعلی هم نبود عباس را فراموش کرده بودیم وحالا فقط پرکشیدن سردار دلهامون ,دلمان را عزادار کرده بود. یادم میاد روز,تشیبع سردار,قم قیامت کبری شده بود,جمعیت از هر طرف سرازیر بود , انگار تمامی نداشت....عشق سردار تودل همه لونه کرده بود,کوچک وبزرگ ,کودک و پیر همه وهمه برسروسینه زنان دنبال‌ ماشین حامل پیکر مقدس سردار راه افتاده بودند,زمین وآسمان,ایران وجهان عزادار شده بود... پیکر سردار که در دیدم قرارگرفت بلند فریاد زدم: _کجا سردار؟هنوز زود بود که پربکشی,مگه ندیدی که مهدی زهراس تنهاست,میخواستم پسرهام رابیارم محضرت تا درمکتب پراز نورت درس شجاعت بگیرند.... وناخوداگاه همراه جمعیت تکرار میکردم: سردار دلها،خدانگهدار ای ارباٍ ارباً,خدانگهدار ای یار رهبر،خدانگهدار مالک اشتر،خدانگهدار مدافع یاس،خدانگهدار شبیه عباس،خدانگهدار ای فخر کرمان،خدانگهدار ای شیر ایران،خدانگهدار أعجوبه ی قرن،خدانگهدار راهت چو روشن،خدانگهدار ای خارِچشم دشمنان,خدانگهدار شد سوگوار تو جهان،خدانگهدار مدافع حریم زینبی،خدانگهدار ای عاشق مولا علی،خدانگهدار منتقم تو، یوسف زهراس سرباز مهدی،خدانگهدار . وقتی به خودم امدم که زینب وزهرا در آستانه‌ی بیهوش شدن بودند اخه این درد زیادی بزرگ بود حتی,برای این بچه ها که تمام امیدشان به نفس حق سردار بود.... زندگی سخت وتلخ وگزنده شده بود,همه سردرگم بودیم ,یک ماهی از مستقرشدنمان درایران گذشته بود,سردار که به ملکوتیان پیوسته بود وامید ماهم برباد رفته بود , علی صبح زود به مأموریتی چندروزه رفت, دوباره من بودم وبچه ها که بهانه هایشان شروع شده بود ,نزدیک اذان ظهر خوابم برد دوباره کابوس گریه ی عباس را دیدم اما اینبار ,عباس ،من راصدانمیزد,مدام میگفت عمووو ومن با یقین قلبی میدانستم که منظورش حاج قاسم است.به سرعت از خواب پریدم,دریک آن تصمیم را گرفتم,باید از اول همین کار رامیکردم. گوشی رابرداشتم وشماره جدید علی را گرفتم, اخه از عراق که به ایران امدیم به ماگفتند که ازسیمکارتهای قبلی استفاده نکنیم ,البته برای امنیت خودمان گفتند. اما عباس شماره من وعلی راحفظ بود,دلم نمیامد سیمکارت را خاموش کنم.پس سیمکارت‌ها را دادیم دست,همرزمان و یا بهتر بگم همکاران علی درعراق وانها هم قول دادند ,همیشه روی گوشی وروشن باشند که اگر احیانا عباس ,تماس گرفت, متوجه شوند وما سیمکارت جدید ایرانی گرفتیم. هرچه زنگ میخورد ,علی گوشی را برنمیداشت که بالاخره با اخرین زنگ صدای خسته علی درگوشی پیچید: _الو...جانم سلما...چی شده؟ من : _علی تا کی مأموریتی؟ علی: _صبح که بهت گفتم,احتمالا چهارروز طول میکشه.. من: _چهارروز که دیره....علی ....توگفتی ایران برای ما امنه درسته؟ علی: _خوب الان هم میگم ,امن امنه...مگه اتفاقی افتاده؟ من: _نه ,اجازه دارم یه سفر یک روزه با بچه ها بریم؟ علی: _سلما,توکه جایی را نمیشناسی,بزارخودم بیام بعد باهم,هرجا دلت خواست میبرمت.. من: _نه نه ...دیر میشه...عباس الان کمک خواسته.. علی: _سلما دوباره کابوس دیدی؟بزار خودم بیام باتحکم وخیلی محکم گفتم: _علی ....ربطی به کابوس نداره...من باید برم...زود برمیگردم...قول میدم احتیاط کنیم...قول میدم سالم برگردیم...یادت رفته من چه بلاهایی رااز سر گذروندم... وبا ناامیدی گفتم , _علی....جان حاج قاسم اجازه بده... علی انگار که پشت گوشی مستأصل شده بود گفت: _سلما,اسم کسی رااوردی که خیلی‌ سنگینه... باشه مراقب باشین,هرجا میخوای بری,برام پیامک کن...هرجا مستقر شدی ,ادرسش رابفرست,هروقت برگشتین , من را باخبرکن,یه شماره هست برات میفرستم مال اقای محمدی ست اگر با مشکلی مواجه شدی بهش زنگ بزن , هرمشکلی باشه ,رفعش میکنه... بااجازه دادن علی,لبخندی رولبم نشست وگفتم: _ممنون,جای خوبی میرم,بی خطره,الان بهت نمیگم اما به مقصدرسیدیم باهات تماس میگیرم. گوشی راقطع کردم,باید بلیط میگرفتم,شماره دفتر آژانس‌های هوایی جلوم بود وبا نام خدا شماره راگرفتم... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۱۵ و ۱۶ باورم نمیشد...انگار کارها خودبه خودوسریع انجام شد,واقعا فکرمیکردم ما دعوت شده بودیم وکسی که مارا دعوت کرده بود همه چیز رابرای رفتنمان مهیا نموده بود. داخل فرودگاه کرمان از هواپیما پیاده‌شدیم, من وحسن وحسین,زینب وزهرا,حسن و حسین لباسهای مدافعین حرم راپوشیده بودند وزینب وزهرا هم با چادرهای‌عربیشان خوشگل وخوردنی شده بودند. یه حس خوب ووصف ناشدنی داشتم, چهره‌ی تک تک بچه هام نشان میداد اونا هم تواین حس سهیم هستند.تاکسی به مقصد گلزار شهدا گرفتیم,میدونستم که ایرانیا عصرپنج شنبه به مزاراموات و شهداشون سرمیزنن ,اما امروز وسط هفته بود ,پس احتمالا گلزار شهدا خلوت‌هست... درطول راه چهره ی شهر راکه نگاه میکردم, همه جا نگاه سردار رامیدیدم,هرکوچه و خیابان وخانه ودکانی هرکدام نشانه ای از ارادت به سرداردلهایشان را بر درودیوار آویزان کرده بودند,انگار کرمان,این شهر پهلوان پرور تنها یک خانه است و آن خانه هم خانه(سردار دلها,حاج قاسم)است. بچه ها دیگه مثل همیشه سوال پیچم نمیکردند,‌ حالا میدونستن مقصدمان کجاست ومشخص بود که هرکدام دردنیای بچگی خودشان,حرفهایی راکه دوست‌داشتند به عمویشان حاج قاسم بزنند,مرور میکردند. وارد قبرستان شدیم,راننده انگار میدونست مقصد ما کجاست,احتمالا این روزها خیلی از مسافرینش درپی بوی یار به این محل مقدس کشیده شده بودند. جلوی گلزار شهدا نگهداشت,از جمعیتی که میدیدم,تعجب کرده بودم...خدای من انگار اینجا امام زاده ای دفن است,از هرسن وسلیقه ای دربین جمعیت میدیدیم,زن و مرد و کوچک وبزرگ ,هرتیپ وقیافه,چادری وباحجاب وحتی آزاد وبی حجاب,همه وهمه به عشق سردار اینجا جمع شده بودند. وارد صف طویل,سیل عشاق سرداردلها شدیم.هرچه که صف جلوتر میرفت,زانوهای من شل تر میشد.....تااینکه من وبچه هایم رسیدیم....به مقصداصلیمان رسیدیم,قبل ازاینکه من بر سرمزار سردار زانوبزنم,حسن وحسین خودشان را روی سنگ مزارانداختند و با زبان عربی وعبارتهای کودکانه با سردار درد دل میکردند, یکی میگفت عمو,داداش عباس رابردند,یکی میگفت عمو چرا نموندی تا پیداش کنی,زهرا محجوبانه چادرش رابرسرکشیده بود وبالای مزار با هق هق گریه میکردوحرف میزد اما نمیدانستم چه میگوید,ناگاه یاد خوابم افتادم وعباس... بچه ها رااز مزار بلند کردم وگفتم: _سردار خوب میدونی دل از وطنم‌نمیکندم... فقط وفقط برای خاطر شما امدم, سردار, پسرم عباس ازت کمک خواسته...ای علمدار دنیای من,جان علمدارکربلا,نشانی، خبری از عباسم به من بده...سردار پسرانم رانذر وجودت کردم,نذر راهت کردم,نذر مرام و مکتبت کردم,سردار من نه , این بچه ها را ناامید نکن....عباسم.... همینجور که گریه وزاری میکردیم,دوتا خانم که از خدام مزار سرداربودند زیربازویمان را گرفتند ومن وبچه ها را روی نیمکتی کنارمزار نشاندند.شربتی برایمان اوردند.یک ارامشی تمام وجودم را گرفته بود ,بچه هاهم آرام شده بودند ,انگار اینجا مامن ارامش وسکینه است... طوری برنامه ریزی کرده بودم که شب‌ برگردم, چون به علی,قول دادم,سریع‌برگردم, بلیط برگشتمان,برای ساعت یک شب بود, الان هم نزدیک غروب,نمیدانستم کجا برویم که درهمین حین اقایی امد به طرفمان... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۱۷ و ۱۸ یک اقا باظاهری مذهبی وسربه زیرامد نزدیک من وبچه ها وگفت: _ببخشیدشما ایرانی هستید؟ ومن با لهجه ی عربی اما زبان فارسی گفتم: _خیر,مال ایران نیستیم. اون اقا اشاره به درخروجی کرد وگفت: _من از خدام مزار سردارهستم,ما کرمانیها میهمان نوازیم,بفرمایید جلوی درخروجی گلزار سوارماشین بشوید... من: _ممنون ,امشب ساعت یک, پرواز داریم, ماندنی نیستیم.. اقاهه: _هنوز تا وقت پروازتان خیلی مانده,شما میهمان حاج قاسم هستید,بفرمایید.... نمیدانستم چی بگم اما دوست نداشتم باهاش بروم,اخه باید احتیاط میکردم... اون اقاهه انگار فکر من راخوانده باشد گفت: _منزل شخصی نمیبرمتان,همانطورکه گفتم , میهمان سردار هستید,الان ایام شهادت حضرت زهراست ,حاج قاسم همیشه ,این ایام درکرمان ومنزلشان اقامت میکردواقامه عزا برای مادرشان فاطمه‌زهرا(س) مینمود, منزلشان تبدیل به بیت الزهراشده وامشب هم مراسم عزاداری برای حضرت زهراست, همانطور که سرش پایین بود,اشک‌ چشمانش راپاک کردوادامه داد: _اما امسال سعادت حضورسردار رانداریم, امسال اولین سال است که بدون حضورش, فاطمیه برپا کردیم.... یازهرا.....یازهرا....چه دل نشین...خانه ی حاج قاسم....روضه ی زهرا... بااون اقا به منزل سردار یاهمون بیت الزهرا رفتیم,واون اقا که خودش را اقای حسن پور معرفی کرد,شماره اش را داد,تا هروقت مراسم تمام شد وخواستیم بریم فرودگاه, بهش زنگ بزنم. با بچه ها داخل بیت الزهرا شدیم،خدای من چه جمعیتی....اما چهره تک تک افراد راغمی بزرگ پوشانیده بود.وقتی رسیدیم که نمازجماعت بود,نمازمان را همراه جمعیت خواندیم. گوشه ی خانه ضریح سبز کوچکی بود که بررویش حک شده بود شهدای گمنام,دست بچه ها راگرفتم وکنار ضریح شهدا نشستیم, معنویت شدیدی برفضا حکم فرما بود,گویی اینجا گوشه ای از بهشت آسمانیست,گویی اینجا جای قدمهای ملکوتیان است... هنوز روضه ومصیبت نخوانده بودند,اما هرکس گوشه ای نشسته بود واشک‌ میریخت, انگار بعداز گذشتن چندهفته از عروج سردار,زخم نبودنش هنوز التیام نیافته بود,هنوز هیچ کس رفتنش راباور نداشت. شماره ای راکه اقای حسن پور روی کاغذ به من داده بود را بیرون اوردم تا داخل گوشی ذخیره اش کنم.. صفحه گوشی که روشن شد ... اوه خدای من بیست تماس بی پاسخ...همه هم از علی...چندپیام...وای کلا فراموش کردم براش پیامک بزارم یازنگ بزنم. شماره علی راگرفتم... اولین بوق را که خورد صدای وحشت زده علی توگوشی پیچید: _الو.... من: _سلام علی ببخ... نگذاشت ادامه بدهم وبا تندی وتغییری بی سابقه به پروپایم پیچید, _کجا بودی؟چرا خبری ندادی؟چرا پیامهام راجواب نمیدی؟چرا گوشیت راجواب نمیدی؟داشتم از غصه دق میکردم ,ای زن بی فکر چرا فکر من بیچاره رانکردی... علی اصلا مهلتی به من نمیداد حرف بزنم, منم گذاشتم خوب عقده هاش راریخت و.. علی: _حالاچرا جواب نمیدی؟الان کدام گوری هستی هاا؟؟ خیلی ارام بهش گفتم: _علی اقا ازشما بعیده,حالمان خوبه,الان هم کرمان, درمنزل سردارسلیمانی میهمانیم، ساعت یک شب پرواز داریم.... تااین حرف را زدم ,انگار تمام بادعلی خوابید خیلی اروم وبابغض گفت: _خوشابه سعادتتان,التماس دعا وقطع کرد... چه حال وهوایی داشت...از پهلوی شکسته ی زهراس شروع شدوبه پیکر اربن اربای حاج قاسم عزیز رسید وانگار غریبی وغربت مهرحک شده ایست برجبین شیعه واین مهر تاظهور حجت حق باقیست.... شیعه یعنی پیرو اهل ولا شیعه یعنی جان،فدای مرتضی شیعه یعنی خوردن خون جگر شیعه یعنی اتش ومسمار در شیعه یعنی ,تسلیت سیلی شود شیعه یعنی صورتی نیلی شود شیعه یعنی غنچه ای، همسنگر مادرشود شیعه یعنی,شش ماهه گلی، پرپرشود شیعه یعنی,کوثر ناز رسول شیعه یعنی,صدیقه,زهرای بتول شیعه یعنی, حاج قاسم,سرداردلم پاسبان این حرم ,یا ان حرم شیعه یعنی از برای مظلومی باشی سپر شیعه یعنی پاگذاری درمیدان پرخطر... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۱۹ و ۲۰ الانم هم که به اون سفرکوتاهم فکرمیکنم, باز مملواز مهروسرشاراز ارادت به محضر حاج قاسم میشوم. قبل از اذان صبح به منزلمان رسیدیم. هنوز صبح نزده علی با شور وشوقی وصف ناپذیر زنگ زد وگفت: _سلماا رسیدین؟ من: _اره عزیزم,سفر پر باری بود علی: _معلومه که پربار بوده,خدای من ,سردار معجزه میکنه,الان از عراق زنگ زدن,نت را وصل کن ,یه پیام مجازی داری,خودت گوش کن... ازلحن علی فهمیدم که اتفاق خارق‌العاده‌ای افتاده,دیگه از بقیه ی حرفهای علی چیزی نفهمیدم فقط میخواستم زود قطع کند. نت راوصل کردم,یک ویس خیلی کوتاه برام اومده بود... قلبم درتلاطم بود ,نمیدانستم چی قراره بشنوم اما میدونستم هرچی که هست عنایت سردار هست. دانلودشد: _ان اوهن البیوت ,لبیت العنکبوت... خدای من صدای عباس بود,به خدا خودش بود پسرک شیرین زبان وباهوشم,درسته, داره به من میگه بردنش اسراییل ,چون همیشه من از اسراییل به نام عنکبوت یاد میکردم.... ناخوداگاه گوشی را غرق بوسه کردم...حالا میدونستم عباسم زنده است.... میدونستم کجاست...پس امیدی هست که پیداش کنیم..از,صدای شوق وگریه من بچه ها پریدند, به سمتشان دویدم ویکی یکی غرق بوسه شان کردم....بچه ها...عباس زنده است.....گوش کنید براتون پیام داده و صدای زیبای عباس را براشون گذاشتم. بچه ها باهیاهوبه بالاوپایین میپریدند و زهرا گفت: _میدونستم,عمو پیداش میکنه حالم خیلی خوش بود,اما هرچه که میگذشت, نگرانیم بیشتر میشد,وای من, عباس پیش کیه؟اگه بکشنش...اگه مثل هزاران بچه دیگه بااعضای بدنش تجارت کنند چه....وای خداااا... شب قراربود علی بیاد... حالم دم به دم خرابتر میشد ,گاهی قرآن میخوندم....خسته که میشدم سرخودم را با ظرف ولباس وجارو گرم میکردم,اما نه.... آرام نمیشدم....خدا.... وضوگرفتم دورکعت نماز هدیه به روح سردار خوندم وناله کردم...ضجه زدم....به حق ابوالفضل قسمش دادم که آتش درونم را خاموش کند ونام عباس ع...کارخودش راکرد و... تا زمانی که علی به خانه رسید ,مثل مرغ سرکنده,بی قرار بودم,صدای چرخش کلیدکه در قفل در، پیچید انگار دنیا را به من داده بودند,بچه ها زودتر از من به طرف درهال حمله ورشدند,انگار آنها هم برای آمدن پدرشان لحظه شماری میکردند و شاید , اضطراب من به این طفلهای بینوا منتقل شده بود وانها هم مثل مادرشان دنبال مأمن امنی برای دلشوره هایشان بودند. علی جلوی درهال بود که حسن وحسین و زینب از سروکولش بالا رفتند وزهرا هم در گوشه‌ای لبخند به لب این زیباترین صحنه‌ی زندگی را نگاه میکرد.... حسن وحسین از سفرکوتاهمان شیرین زبانیها کردند وزینب از حال وهوای منزل سردار,بازبان کودکی اش قصه ها گفت,وای که چقدراین بچه ها بزرگند ومن کوچک فرضشان میکنم.... بعداز شام ,زمانی که بچه ها از پدرشان دل‌کندند وبا حرف علی به اتاق خوابهایشان پناه بردند,من هم سربرشانه ی علی گذاشتم وهق زدم,هق زدم وعقده دل واکردم.... علی: _عه چته بانووو....نکنه به خاطر اون برخورد نامناسبم پشت تلفن ناراحتی هاا؟خانومی... ببخشید... دست خودم نبود....اخه خیلی نگران بودم...اگه دست از گریه برداری یه خبرخووووب بهت میدم.... عه این چی داشت میگفت.... مثل بچه ای که بهانه میگیره وبا دیدن یک شکلات خوشحال میشه,اشکهام رابا پشت دستم پاک کردم وگفتم: _بگو جان علی؟؟!خبرخوشت چیه؟ علی: _عه عه نی نی کوچلوشدی,دوباره با پشت دست؟؟ خنده‌ای زدم وبهش تکیه کردم,چه ارامشی.... چه تکیه گاه امنی....خدایا این تکیه گاهم را هیچ وقت از من نگیر..... هرچه میخواهی بگیر اما این نگیر .... اما بی خبربودم که شاید این جزءاخرین بارهاییست که اینگونه دارمش... من: _علی بگو....چی شده که نگفتی؟از وقتی صدای عباس راشنیدم هم خوشحال شدم از زنده بودنش هم استرس دارم برای زنده ماندنش....بگو که دلم بدجوری حالش بد هست... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریتم قلب مرد با تن صدای همسرش ارتباط مستقیم داره شاید باورتون نشه ولی خانومایی که لحن صداشون بالاست به هیچ وجه برای همسرشون خوشایند نیستن 👈وقتی‌که پیش همسرتان هستید، ملایم صحبت کنید. تن صدایتان را طوری تنظیم کنید که همسرتان از صحبت‌کردن شما آرامش بگیرد. از کلمات وزین و عبارات محبت‌آمیز استفاده کنید وگاهی با صدای کودکانه با همسرتان صحبت کنید اما نه خیلی زیاد و نه در زمان رابطه جنسی لحن آرام و استفاده از واژه های محبت آمیز مثل عزیزم . عشقم و ... معجزه خواهد کرد پس خیلی چیزا به لحن شما بستگی داره ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ⭕️وقتی همسرتان احساساتش را با شما در میان میگذارد... وقتی شریک زندگی‌تان درباره افکار و احساساتش با شما رو راست است و همه آن‌ها را با شما در میان می‌گذارد یعنی این که می‌توانید به او اعتماد کنید. ⭕️وقتی همسرتان مقابل شما می‌نشیند و بدون سانسور، احساساتش را با شما در میان می‌گذارد بدون این که از قضاوت شدن هراس داشته باشد، بدون این که بابت انتقادهایی که ممکن است متوجه‌اش شود یا این که شاید بابت احساساتش مورد تمسخر واقع شود، همه آن چه را که در دلش می‌گذرد با جزئیات بازگو کند یعنی او فرد قابل اعتمادی برای شما در زندگی خواهد بود. ⭕️البته این را هم یادتان باشد که اگر همسر شما از آن قبیل آدم‌هایی نیست که بلافاصله هر آن چه که در دلش می‌گذرد با شما در میان بگذارد به این معنا نیست که قابل اعتماد نیست. بعضی آدم‌ها با حرف زدن، احساساتشان را به تدریج مطرح می‌کنند و بعضی‌ها به تنهایی نیاز دارند و زمان بیشتری می‌خواهند تا حرف دلشان را برای شما رو کنند. ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 جملاتی که زنان را سرد و غیر صمیمی میکند 😶 کم اهمیت جلوه دادن احساستش مثل 🔸آرام باش 🔹سخت نگیر 🔸دوباره داری جوش میاری 🔹احساساتی شدی 🔸به اعصابت مسلط باش جملاتی برای فرار از صحبت کردن مثل 🔸دوباره شروع کردی 🔹چقدر دیگه میخوای ادامه بدی 🔸دوست ندارم درباره آن صحبت کنم جملاتی برای توقف حرف زدن مثل 🔸حق باتوست 🔹من اشتباه کردم حالا راضی شدی ؟ 🔸فراموشش کن 🔹متاسفم که چنین احساسی داری فرار از تعهد و پایبندی مثل 🔸یه کاریش میکنیم 🔹من هم همینطور جملاتی که مثل پتک هست مثل 🔸داری مثل مادرت میشی ؟ 🔹کاری میکنی ازهم جدا بشیم 🔸خیلی چاق شدی ! 🔹نیاز به نفس کشیدن دارم مردان عزیز مواظب حرف زدن تون باشید. ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🚷اتفاق عجیب روز اول زندگی🚷 من و همسرم اولین روز بعد ازدواجمان تصمیم گرفتیم :که در را به روی هیچ کس باز نکنیم..! خانواده ی شوهرم آمدند ودر را زدند ، من و همسرم به یکدیگه نگاه کردیم که نشان از اجرای تصمیم داشت ودر راباز نکردیم وچیزی نگذشت که خانواده من آمدند ودر را زدند شوهرم به من نگاه کرد :ودید اشک میریزم و گفتم :به خدا برایم آسان نیست که پدر ومادرم روی پا بایستند ودر را باز نکنم .شوهرم سکوت کرد .و من در را به روی پدرومادرم باز کردم سالها گذشت وصاحب چهار پسر شدیم.. وپنجمی آنها دختر بود که شوهرم بسیار خوشحال شد وچند قربانی کرد مردم باتعجب از او پرسیدند : علت اینکه خوشحالی تو نسبت به فرزند دختر بیش از فرزند پسر است ،چیست ؟ جواب داد:این دختر همان کسی است که در را به روی من بازمیکند ".. هرکس زن را نشناسد قدرش را نمی داند ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae مردی در جمعی می گفت: زن برای مرد به ڪفش میماند!! مرد هر وقت بخواهد میتواند آنرا عوض ڪند!!! حڪیمی هم در همان جمع نشسته بود حڪیم گفت: مرد راست میگوید برای مردی ڪه ارزش خود را چون "پا" میداند زن مانند "ڪفش" است اما برای "مردی" ڪه خود را چون "پادشاه" میداند "زن" مانند "تاج" است مراقب تاج سرتون باشید و لحظه هاش رو پر از عشق ڪنید😊😊😊 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔴انتظار و پیش بینی استرس زاست، اما شیرین و مهیج: یکدیگر را از آن محروم نسازید. 😊 این در سرشت انسان است که چیزی را که با تلاش و انتظار بیشتر بدست می آورد، بیشتر هم قدرش را می داند. همچنین رابطه جنسی زود هنگام مرحله خیالپردازیها و رویاهای ما نسبت به محبوبمان را عملا حذف میکند و شور و هیجان عاشقی را کمرنگ و کسالت بار میسازد.😧 برقراری رابطه جنسی زود هنگام و شتابزده بر عدم خویشتنداری و فقدان احترام دلالت دارد:
زمانی که شریک شما این فرصت را به شما نمیدهد تا پس از شناخت کافی و مبتنی بر عقل و رضایت کامل شما رابطه جنسی آغاز گردد و یا به شما تنها به یک ابزار جنسی مینگرد در واقع احترامی برای شما قائل نیست.😟 عدم توانایی در کنترل غرایز در فرد میتواند گواهی بر بی ارادگی و خیانت کار بودن وی نیز باشد.👉 💦یکی از مهمترین انگیزه های مردان از برقراری رابطه با جنس مخالف خود امید به برقراری رابطه جنسی با وی است. بنابراین دختران نباید زود هنگام و شتابزده اقدام به برقراری رابطه جنسی کنند زیرا با این کار ممکن است شانس خود را برای ازدواج با فرد به میزان زیادی از دست بدهند. همچنین دخترانی که زود به رابطه جنسی تن میدهند نزد مردان ارج و قربی نخواهند داشت.😒 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 👸 خیالت راحت پررو نمیشه هر از چند گاهی وقتی از مهمونی برمیگردین به همسرتون بگین که: 👈" تو کل مردهای فامیل ما تو تکی" یا " هیچ کس توی فامیل به اندازه من خوشبخت نیست" یا 👈"فلان ویژگی ات باعث شده من تو فامیل بهت افتخار کنم " باور کنین که مرد پر رو نمیشه. باور کنین که اثر این انرژی مثبتی که به همسرتون می دین ده برابر به زندگی خودتون بر میگرده. حتی، حتی اگر واقعا شما خوشبخت ترین زن فامیل نیستین باز هم این رو به همسرتون بگین. تأثیراتش رو می بینین البته دقت کنین؛ دائمی و همیشه نگین که کلیشه و تکراری بشه و خودتون هم بسنجین و بر حسب موقعیتتون تعریف و تمجید کنید https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند 🍒🌴🍒🌴🍒🌴🍒🌴🍒🌴🍒🌴🍒🌴 برای همسرت مادری نکن!!اشتباه نکن عزیزم!😶😶 شما او هستی نه مادرش!!او همسر شماست نه بچه ی شما!😋😜 دلسوزی اگه "به اندازه" و "به موقع" باشه پسندیدست ولی اگه خدای نکرده حالت کنترل پیدا کنه و به اصطلاح خیلی از آقایون تبدیل به گیر دادن بشه، نه تنها پسندیده نیست بلکه مخرب و بد هم هست. مثلا.... "لباست کمه؛ سرما می خوری ها"😧 "حتما ناهارت رو بخوری ها"😒 "مواظب باش خواب نمونی"😪 " رو حتما ببری؛ پشت در میمونیا"😳 "تاریخ مال امروزه؛ یادت باشه"😵 و .... درست مثل حرفهای مامانا میمونن!! ⬅به جای همسرت نکن! ⬅به جای همسرت نباش! ⬅به جای همسرت نخور! اینجور لطفهای بی جا و مکرر، از او یه آدم حواس پرت و متوقع درست میکنه!که بعدها حتی نمیتونه جورابشو پیدا کنه!😩 💕 باظرافتها و سیاستهای زنانه باید براش همسری کنید مرد ضعیف و ناکارآمد عملا دیگه مرد نیست.بچه ای می شه که فقط باید بهش سرویس داد😑 🍒🌴🍒🌴🌴🍒🍒🌴🍒🌴🍒🌴 ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🌷🌷🌷🌷🌷💕💕💕💕💕🌷🌷🌷🌷🌷 برای همراهه زندگیتون هرازگاهی نامه بنویسید و خستگی رو از تنشون بیرون کنید بزارید بدونن چقدر دوسش دارین😏 ❤❤❤❤ همسرم💑 مرد زندگیم👨 چراغ خانه ام🏡 عزیز دلم محرم رازم😄 مرهم دردم همدم تنهاییام😘 میخوام بدونی وقتی خونه نیستی ثانیه ها خیلی کند میگذره ، میخوام بدونی برای دیدن تو و لمس کردن دستان گرمت لحظه شماری میکنم 😍 و وقتی صدای در زدنتو میشنوم از خوشحالی سر از پا نمیشناسم 😇 عزیزدلم خیلی وقتا از خیلی چیزا دلم میگیره و این باعث میشه سرت غر بزنم و بداخلاق شم، خیلی وقتا خیلی سختیها رو بخاطر من تحمل کردی میخوام بدونی قدرتو میدونم و دوستت دارم و پای همه خوشیها و ناخوشیهات میمونم. تو همسر من نیستی تو همه وجودمی😋 تو خود منی😏 همسر عزيزم تو مردانه پای من بمان❤ من پای دنیایمان میمانم🌍 تو بخند من دنیا را می خندانم😊 تو بنشین من عشق را به دور تو می گردانم 😍 تو فقط عاشقانه دوستم داشته باش تا من عاشقانه برایت بمیرم🙇 دلم میخواهد تمام حس نابم را برایت بنویسم 📝 احساس منو اندازه نگیر تو را بی اندازه دوست دارم قشنگترین بهونه زندگيم 💋💏💋 💕💕💕🌷🌷🌷🌷🌷💕💕💕💕 ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕 ▪️ظاهرا است اما هنوز بدون اطلاع مادرش قدم برنمی‌دارد. 😐 ▪️مدام در خدمت است و هر تصمیمی را قبل از گرفتن با آنها هماهنگ می کند. بدون موافقت همه جانبه آب نمی خورد و در روز بارها کار به خانواده اش می دهد. 😬 ▪️چنین مردی اگرچه سعی دارد وانمود کند مرد است و به خانواده اهمیت می دهد اما در واقع است در قالب یک که هنوز نمی تواند مستقل تصمیم بگیرد و مستقل کند. 😑 ▪️او هر تصمیمی را باید از فیلتر مادرش عبور دهد و اگر این میلی به وارد شدن شما به خانواده‌شان نداشته باشد، ازدواجی هم در کار نخواهد بود.
😕 ▪️شاید شانس با شما یار باشد و به دل مادرش بنشینید اما باور کنید سایه این زن همیشه بر زندگی‌تان سنگینی خواهد کرد. وابستگی مردها به مادرشان نه‌تنها بعد از کمتر نمی‌شود بلکه می‌تواند زندگی را به میدان دعواهای تمام‌نشدنی تبدیل کند.😵 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ♥️همیشه به استقبال شوهرتون برین حتی اگه دستتون گیر بود ♥️وقتی اومد خونه چن دقیقه ای رو کنارش بشینین حتی اگه سکوت کرده بود ♥️وقت گرسنگی همسرتون هیچ درخواستی ازشون نکنین ♥️همیشه نه؛ولی گاهی اوقات برای رابطه جنسی پیش قدم بشین اونم وقتی که اصلا انتظارشو نداشته. این خیلی جواب میده و سوپرایزش میکنه. ♥️با آرامش و لحن پایین با همسرتون صحبت کنین. ظرافت زنانه فراموش نشه ♥️کمی شیطون باشین. آقایون دوس ندارن خانومشون خشک و جدی باشه ♥️حدالمقدور هر روز لباساتونو عوض کنین همچنین موهاتونو هر روز یه جور ببندین. در ضمن آقایون اکثرا موی بلند و خیلی دوس دارن. ♥️وقتی که ناراحتن زیاد پاپیچشون نشین یکم که آروم شدن بعدش باهم حرف بزنین و علتشو جویا بشین ♥️آقایون به غذا خیلی اهمیت میدن. هرچی که درست کردین سعی کنین سفره رو رنگارنگ کنین. ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae كودكی كه اغلب موردغفلت واقع میشود، ممكن است پس ازمدتی كشف كند كه اگر جنگ ودعوا راه بیندازد ودیگران را آزار دهد، مورد توجه قرار می گیرد علت بسیاری از رفتارهای منفی کودکان و نوجوانان، دریافت توجه است کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ⭕️ مقایسه كردن كودكان با يكديگر، اعتمادبه نفس آنها را خدشه‌دار می کند والدین گرامی به هیچ عنوان کودکان را باهم مقایسه نکنید هر کس توانایی ها و استعدادهای خودش را داره پس مقایسه ممنوع کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ‌🍀تابلو سازی 🔹هدف:مهارت های حرکتی - استفاده از عضلات کوچک و ظریف مقوای ضخیمی را آماده کنید. دانه های متفاوتی از حبوبات رنگارنگ و ماکارونی را تهیه فرمایید. تابلویی را ترسیم کنید. گل، حیوان، و... .حبوبات رنگارنگ را در اختیار کودک قرار دهید و داخل محدوده تصویر کشیده شده چسبانده و آن ها را جا سازی نماید. در صورت تمایل او را تشویق کنید تا با آبرنگ، گواش، و ... حاشیه تابلو را نقاشی نماید. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 💎بین 6 تا 18 سالگی یک عامل بسیار مهم در یا ویران کردن بچه ها عامل است که باید بینهایت توجه کرد و کمکشون کرد دوستان خوبی پیدا کنند و رابطه خوبی باهاشون برقرار کنند. کانال زوج‌خوشبخت وتربیت فرزند باید به بچه ها مسئولیت داد و تاییدشون کرد. اگر به کودک دائم پیام ناتوانی بدید و نذارید کاری را انجام بده بعدها در بزرگسالی این فرد اعتماد به نفس ندارد و دائم میگه نمیتونم. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند درمان خجالت! کودک خجالتی کودک مضطربی است که باور دارد من بد هستم همه بد هستند و این افراد بد اگر از بدی من آگاه شوند به من آسیب می زنند. خجالت به معنی عدم حرمت نفس همراه با اضطراب می باشد. همیشه احساس کودک را تایید کنید. وقتی ترسید، نگید این که ترس نداره یا نترس، باید گفت می دونم می ترسی. در صورت نفی و رد احساس کودک، او به این نتیجه می رسد که من هیچی نمی فهمم، هر چه احساس می کنم اشتباه است و شروع به نفی احساس خود و شخصیت خود می کند. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae چند توصیه ۱.اگر بچه هایتان رازی رابه شمامیگویند و میخواهند به کسی نگویید،اینکار را نکنید. ۲. وقتی با بچه هایتان هستید، تلفن و کامپیوتر و تبلت را کنار بگذارید. وقتی آنها با شما حرف می زنند، لطفا تلفن تان و کامپیوتر خود را خاموش کنید. وقتی آنها خوابیدند می توانید، ایمیتان را چک کنید. ۳. به بچه هایتان کمک کنید تا نقاط قوت و علایق خود را بشناسند. به آنها کمک کنید تا علایق واقعی خود را بشناسند و آنها را پرورش دهند. ۴. مهربان باشید. همیشه. وقتی شما را در آغوش می گیرند، سعی کنید زودتر از آنها آغوششان را ترک نکنید. کانال زوج‌ خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae زمانی که برچسبی به کودک میزنیددختر ما عصبیه پسرمابیش فعاله،اصلا حرف گوش نمیده باعث میشوددیگران کودک شمارابه همین شکل بپذیرند همچنین شمامنفی صحبت میکنید کودک شماهم آن رفتار راخواهد پذیرفت کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
کودکان به کسی یا جایی دلبسته می شوند که نیاز عاطفی آنها را تامین کند. یعنی محبت ببیند، جواب لبخندهای او داده شود، با او بازی کند، او را در آغوش بگیرد وگرنه صرفا تامین نیازهای جسمی مثل غذا دادن، حمام بردن و حتی تامین امکانات و رفاه مثل جلوی تلویزیون نشاندن، نمی تواند عشق واقعی به کسی را در کودک ایجاد کند. شرایط تامین این نیازها را از طرف خودتان فراهم کنید تا فرزندتان نگاهش به مهربانی غریبه ها نباشد. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae مهمانی درمهمانیها مراقب خلوت وبازیهای خاص کودکان باشیم. نباید کودکان "خصوصا دونفره" در اتاق در بسته مشغول بازی باشند. علاوه بر اتفاقاتی که ممکن است برای آنها بیفتد، ممکن است با کنجکاوی جنسی مواجه شوند 👈کنجکاوی خصوصا کنجکاوی جنسی از 4سالگی بروز کرده و ممکن است زمینه ای برای انحراف جنسی قرار گیرد. 👈لازم است در معرض دید والدین یا سرکشی مستمر بازی کنند. 👈اگر با صحنه ای از کنجکاویهای جنسی کودکتان مواجه شدید: 1⃣ به هیچ وجه با عصبانیت و پرخاش برخورد نکنید و کاملا خونسرد باشید. 2⃣ با آرامش کودکان را از یکدیگر جدا کرده و با لحنی قاطق و محکم تذکر بدهید که این بازیها خوب نیست. 3⃣ فورا یک بازی حرکتی و پرهیجان راه بیاندازید و بچه ها را به بازی مشغول کنید. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae عبارتهای پیشنهادی برای بیدار کردن لجبازی کودکان: - نکن - بیابشین - مگه نگفتم دست نزن - بازرفتی سرکمد - چند بارباید بگم - خراب میشه ها ادبیات گفتار با کودک و نوجوان ،نیازمند بازسازی ست. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 〽️کودک از ۳سالگی به بعد باید کار با خمیر را آغاز کند. مچاله کردن کاغذ هم از این سن به بعد به افزایش مهارت های دستی کودک کمک می کند. باید به کودک فرصت داد از ۳ سالگی به بعد دکمه های لباسش را باز کند و ببندد. هرچه مادر، کودک را در این زمینه مستقل تر بار بیاورد، بهتراست. در حدود ۵.۵ تا ۶ سالگی، کودک می تواند بند کفشش را ببندد. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب #از_کرونا_تا_
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۲۱ و ۲۲ علی: _اون پیام را که عباس فرستاده بود ,از اسراییل بود من: _خوب این راخودم میدونستم,اخه همیشه جلوی بچه ها,صحبت اسراییل میشد من میگفتم,عنکبوت یا رتیل و... علی: _اگه قول بدی ,خونسردی خودت راحفظ کنی ودوباره آه وناله راه نندازی,یه چی دیگه هست,نشونت میدم,سلما این چی که نشونت میدم,نشانه ی خوبیه,دوستان گفتن, از همین طریق خیلی راحت جای,عباس را پیدا میکنن,البته من تأکیدکردم خودمم باید باشم. دلم میخواست ببینم علی راجب چی حرف میزنه پریدم وسط صحبتش وگفتم: _باشه چشم ,هرچی توبگی زووود باش بگو چی شده... علی درحینی که صفحه گوشیش را بازمیکرد لبخندی زد وگفت: _ای دخترک عجول...گوش کن؛ یه ویس دیگه بود به این شرح: _ای مسلمانان جاسوس,فکرکردین که از اسراییل فرارکردین,قصردر میرین؟نه خیال‌ورتان داشته,شما صاحب بچه هایی شدید که نتیجه علم من,علم اسراییل بود وتا تک تک این بچه ها رابدست نیارم وبرای سربازی از قوم برگزیده تربیت نکنم وشما دو تا جاسوس رابه درک واصل نکنم از پا نمینشینم.....نمیخواستم ماهیت من کشف بشه ,اما چکارکنم که این پسرک فضولتان باعث شد که همه چی روبشه...به خودم تبریک میگم,درسته که پسری سرتق ولجباز است وکلامی جز قران بامن حرف نمیزنه و مدام از جهنم وعذاب میترسونتم,ولی,فوق العاده باهوشه ومن میتونم ادبش کنم و اونجور که میخوام تربیتش کنم. خدای من این صدای انور بود... خود خبیثش بود به خدااا...مگر علی ,نکشته بودش؟این افعی چندسر,مثل گربه هفت تاجون داشت... من: _علی...این که انور بود...مگه نکشتیش؟؟ علی: _سلما من اونموقع توشرایطی نبودم که بفهمم انور به درک واصل شده یانه؟یک تیرشلیک کردم طرفش ودیدم غرق خون روی زمین افتاد اما صدای اژیر ووضعیت تو باعث شد به این موضوع توجهی نکنم, احتمالا بعداز ما نیروهای امنیتی رسیدن و نجاتش دادند,اما سلما...حالا باید خیالت راحت باشه که انور هیچ اسیبی به عباس نمیزنه, مطمئنا اون دنبال خودمون میگرده تا بقیه ی بچه ها را ازچنگمان دربیاره وبه قول خودش مارابکشه...هم من وهم همکارام مطمئنیم که انور هنوز جای جدید ماراکشف نکرده واصلا به ذهنش هم خطورنمیکنه ما از عراق خارج شده باشیم واین قضیه را من از اعجاز حاج قاسم ولطف خدا وصدالبته زرنگی پسرمان عباس میدونم.... بایاداوری عباس,دوباره اشکم جاری شد وگفتم: _الان چکار میکنی علی؟؟ علی: _خوب معلومه,من اسراییل را مثل کف دستم میشناسم,سوراخ موشهای انور هم که بلدیم,اگه جای جدیدی رابرای سکونتش انتخاب کرده باشه,پیدا کردنش مثل آب خوردنه,من خودم باید برم,البته باحمایت نیروهای ایرانی وعراقی ومبارزین فلسطینی...ولی باید یک سری شرایط جوربشه... من: _علی ,منم میام..خودت خوب میدونی منم اسراییل رامیشناسم ,میگم طارق وفاطمه,یه مدت بیان ایران وپیش بچه ها بمونن,باهم میریم عباس را پیدا میکنیم,باشه؟! علی با تحکمی که وقت عصبانیت درصداش موج میزد گفت: _نه نه سلما...بزرگترین وظیفه توالان حمایت ازاین طفلهای معصوم هست, بعدش من به تنهایی باخیال راحت ترمیتونم به هدفم برسم,باطارق و..نباید هیچ تماسی داشته باشیم,به احتمال قوی, موساد و جاسوس‌های انور طارق را زیر نظر دارند تا ازطریق انها به ما برسند,اخه من وتو ضربه‌ی بدی به این رژیم وکله گنده هاش زدیم,به هرچیزی متوسل میشن تا مارا به چنگ‌ بیارن, سلما,تاکید میکنم,زمانی که من رفتم, به هیییچ وجه با هیچ کدام ازاقوام و آشنایان‌مان از هیچ طریقی ارتباط نگیر.... ان‌شاالله بعداز ازادی عباس اوضاع فرق کند... باخودم فکرمیکردم,علی راست میگه....انور مار زخمی هست,به صلاحم هست حرفای علی راموبه موانجام بدهم.واینطور بود که علی با رعایت اصولی دوباره راهی خانه ی عنکبوت شد تااینبار پروانه ای دیگر راازدام این موجود چندش اور نجات دهد... 💫ادامه دارد .... کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۲۳ و ۲۴ یکهفته ای طول کشید تا علی را راهی خانه‌ی عنکبوت کردیم,وقت رفتن علی, احساسات منتاقضی وجودم رافراگرفته بود, از طرفی شوق پیداکردن ورهاشدن عباسم چنگ به دلم میزد وازطرفی دلشوره‌ی سلامت ماندن علی به جانم افتاده بود.اصلا این رفتن با بقیه ی رفتنهای علی فرق داشت, جوری خداحافظی میکرد که فکر میکردم خودش میداند خداحافظی اخرش هست ویا حداقل مدت زمان زیادی قرار است همدیگر را نبینیم,بارها وبارها سفارش بچه ها راگرفت وبچه ها با صورتی غمگین نظاره گر رفتارش بودند.این احساسات را درچشمان حسن وحسین هم میدیدم, پسرانم برای نگهداشتن پدرشان ,حتی برای یک دقیقه بیشترباپدرماندن,وقت میخریدند, زینب از علی دلکن نمیشد وبغل علی را با هیچ چیز,حتی خوراکیهایی که دوست‌داشت, عوض نمیکرد,زهرا ,از من هم مستاصل‌تر بود,دبا نگاهش به من میفهماند که اگر راهی داشت,کاش بابا علی ,نمیرفت.اینجا بود که یاد جهاد مدافعین حرم و خداحافظیشان با خانواده هایشان علی‌الخصوص کودکان کوچکشان افتادم, اشک چشمانم سرازیر شد وبا خودمیگفتم چرا؟؟به چه گناهی؟؟؟.... به هر زحمت وترفندی بود,بچه ها را ازعلی جدا کردم,علی,این مردزندگی ام ,این تکیه‌گاه أمن حیاتم را از زیر قران رد نمودم وبه خداسپردمش.....قرار بود علی اول به عراق برود واز انجا راهی اسراییل شود. چادر به سرکردم وداخل کوچه ایستادم وتاجایی که ماشین از دیدم پنهان شد ,خیره به رد ماشین بودم..... باخودزمزمه میکردم: _در رفتن جان ازبدن گویند هرنوعی سخن من خودبه چشم خویشتن,دیدم که جانم میرود تا یکهفته بعداز رفتن علی ,هرروز مدام با علی تماس داشتم ,اما بعداز اینکه علی با همکارانش به اسراییل رفتند,این تماسها به هفته‌ای یک بار وبعضی وقتها دوهفته‌ای, یک بار کاهش یافت,دلیلش هم این بود که علی به خاطر امنیت خود وگروهشان باید برای ارتباط گرفتن خیلی احتیاط میکرد, آنطوری که متوجه شدم ,مأموریت علی و گروهش دراسراییل ,مختص به نجات عباس نبود,یک نوع مأموریت امنیتی بود که پیدا کردن عباس در حاشیه ی ان قرارداشت. تماس‌های علی خیلی کوتاه ودرحد یک احوال پرسی شده بود وتا میخواستم از وضع علی وپیداکردن عباس,سوال کنم, تماس خودبه خود قطع میشد. تازه بعداز رفتن علی بود که کمی به خودم آمدم وبه متوجه محیط اطرافم شدم .گویا یک نوع بیماری به شدت مسری وگاهی کشنده دربین مردم چین شایع شده بود و گاهی به گوشمان میخوردکه بیماری,به دیگر کشورها هم کشیده شده... چندسال زندگی درکشور جنایتکار وغاصب اسراییل,من رامطمین میکرد که این ویروس که معروف به کووید۱۹بود ,به احتمال صددرصد ساخته ی دست این رژیم شیطان پرست هست ,حالا هرچه که میخواهند بگویند منبعش ودلیلش چه بوده,مطمئنا منشأ ان انور وامثال اوهستند,اصلا شاید همان ویروسی باشد که انور داخل ازمایشگاهش به من نشان داد ومیخواست روی من امتحانش کند..... باید کاری میکردم که اگر چنین ویروسی وارد ایران شد,جان خودم وبچه هایم که امانت علی بودند درامان بماند....درست است بهترین راه همین بود.... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405