✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #دهم
آقاجون این رفت و آمد های ایوب را دوست نداشت. می گفت:
_ #نامحرمید و #گناه دارد.😐☝️
اما ایوب از رفت و آمدش کم نکرد. برای، من هم سخت بود.
یک روز با ایوب رفتیم خانه ی #روحانی محلمان.
همان جلوی در گفتم:
_حاج آقا می شود بین ما صیغه #محرمیت بخوانید؟؟
او را می شناختیم.... او هم ما و آقاجون را می شناخت.😊
💞همان جا محرم شدیم.💞
یک جعبه شیرینی ناپلئونی خریدیم و برگشتیم خانه.
مامان از دیدن صورت گل انداخته من و جعبه شیرینی تعجب کرد.
- خبری شده؟؟😟
نخ دور جعبه را باز کردم و گرفتم جلوی مامان... گفتم:
_مامان!....ما......رفتیم....موقتا محرم شدیم.
دست مامان تو هوا خشک شد.😳
من_ فکر کردم برادر بلندی که می خواهد #مدام اینجا باشد، خب درست نیست، هم شما #ناراحت می شوید، هم من #معذبم.
مامان گفت:
_آقا جونت را چه کار می کنی؟
یک شیرینی دادم دست مامان
_شما اقاجون را خوب می شناسی، خودت می دانی چطور به او بگویی.
بی اجازه شان محرم نشده بودیم.😔اما بی خبر بود و جا داشت که حسابی دلخور شوند.
نتیجه صحبت های مامان و توجیه کردن کار ما برای آقاجون...
این شد که اقاجون ما را تنبیه کرد.... با قهر کردنش
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #یازدهم
مامان برای ایوب سنگ تمام می گذاشت....
وقتی ایوب خانه ی ما بود، مامان خیلی بیشتر از همیشه غذا درست می کرد.
می خندید و می گفت:
- الهی برایت بمیرم دختر، وقتی ازدواج کنی فقط توی آشپزخانه ای. باید مدام بپزی بدهی ایوب. ماشاءالله خیلی خوب می خورد.☺️😋
فهمیده بودم که ایوب وقتی که خوشحال و سرحال است، زیاد می خورد.
شبی نبود که ایوب خانه ی ما نماند. و صبح دور هم #صبحانه نخوریم. ☺
سفره صبحانه که جمع شد، آمد کنارم، خوشحال بود.
_ دیشب چه شاعر شده بودی، کنار پنجره ایستاده بودی.
چند تار مو که از رو سریم افتاده بود بیرون، با انگشت کردم زیر روسری
_من؟ دیشب؟
یادم آمد، از سرو صدای توی حیاط بیدار شده بودم، دوتا گربه به جان هم افتاده بودند و صدای جیغشان بلند شده بود.
آقاجون و ایوب تو هال خوابیده بودند.
نگاهشان کردم، تکان نخوردند.
ایستادم و گربه ها را تماشا کردم.
ابروهایم را انداختم بالا
_فکر کردم خواب بودید، حالا چه کاری می کردم ک می گویی شاعر شده ام؟؟
_ داشتی ستاره ها را نگاه می کردی.
نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم😄
_نه برادر بلندی، گربه های توی حیاط را نگاه می کردم.😌
وا رفت.
_ راست میگویی؟؟
_ آره😅🙊
هنوز می خندیدم.
سرش را پایین انداخت.
_ لااقل به من نمی گفتی که گربه ها را تماشا می کردی.🙁
خنده ام را جمع کردم.
_ چرا؟ پس چی می گفتم؟
دمغ شد.
_ فکر کردم از شدت علاقه به من نصف شبی بلند شدی و ستاره ها را نگاه می کردی.😕
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #دوازدهم
هر روز با هم می رفتیم بیرون... 😍
دوست داشت پیاده برویم و توی راه حرف بزنیم ،من تنبل بودم...
کمی که راه می رفتیم دستم را دور بازویش حلقه می کردم، او که می رفت من را هم می کشید.
_ نمیدانم من بارکشم؟ زن کشم؟
این را می گفت و می خندید.😁
_شهلا دوست ندارم برای خانه ی خودمان #فرش_دستباف بگیریم.
+ ولی دست باف ماندگارتر است.
_ دلت می آید؟ دختر های بیچاره شب و روز با #خون_دل نشسته اند پای دار قالی. نصف پولش هم توی جیب خودشان نرفته، بعد ما چه طور آن را بیاندازیم #زیرپایمان؟؟
از خیابان های نزدیک دانشگاه تهران رد می شدیم.
جمعه بود و مردم برای #نماز_جمعه می شدند.
همیشه آرزو داشتم وقتی ازدواج کردم با همسرم بروم دعای کمیل و نماز جمعه.
ولی ایوب سرش زود درد می گرفت.
طاقت شلوغی را نداشت.
در بین راه سنگینی نگاه مردم را حس می کردم که به دستبند آهنی ایوب خیره می شدند.
ایوب #خونسرد بود. من جایش بودم،از اینکه بچه های کوچه دستبند آهنیم را به هم نشان می دادند، ناراحت می شدم.
ایوب دوزانو روی زمین نشست و گفت:
_ بچه ها بیایید نزدیکتر
بچه ها دورش جمع شدند ایوب دستش را جلو برد:
_ بهش دست بزنید، از آهن است این را به دستم می بندم تا بتوانم حرکتش بدهم.
بچه ها به دستبند ایوب دست می کشیدند..
و او با حوصله برایشان توضیح می داد.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #سیزدهم
چند روز مانده به مراسم عقدمان،💞ایوب رفت به #جبهه و دیرتر از موعد برگشت.
به وقتی که از #آقای_خامنه ای برای #عقد گرفته بودیم نرسیدیم.
عاقد خبر کردیم تا توی خانه خطبه بخواند.
دو شاهد لازم داشتیم. رضا که منطقه بود.
ایوب بلند شد.
_ میروم شاهد بیاورم.
رفت توی کوچه، مامان💎چادر سفیدی💎 که زمان خودش سرش بود برایم اورد.
چادر مشکی را از سرم برداشت و چادرش را سرم کرد.
ایوب با دو نفر برگشت.
_ این هم شاهد
از لباس های خاکیشان معلوم بود تازه از جبهه برگشته اند.
یکی از آنها به لباسش اشاره کرد و گفت
+ آخه با این وضع؟ نگفته بودی برای عقد میخواهی!
_ خیلی هم خوشگل هستید، آقا بفرمایید.
نشست کنارم.
مامان اشکش را پاک کرد😢 و خم شد، از توی قندان دو حبه قند برداشت.
عاقد شروع کرد.
صدا خرت خرت قندی ک مامان بالای سرم میسایید بلند شد.
💞🌷💞🌷
آقا جون راننده #تاکسی #فرودگاه بود، همیشه قبل از اینکه از خانه بیرون برود، همه ی ما بچه ها را می بوسید و بعد پیشانی مادر را😍
یک بار یادش رفت...
چنان قشقرقی به پا کردیم که آقاجون از ترس آبرویش برگشت و پیشانی مامان را بوسید و رفت.☺️
برای خودشان لیلی و مجنونی💞 بودند.
برای همین مامان خیلی عصبانی شد، بعد از #شش_ماه هنوز ایوب را "برادر بلندی" صدا می زنم.
با دلخوری گفت:
_ گناه دارد شهلا، جلویش با چادر که می نشینی، مثل غریبه ها هم که صدایش می زنی. طفلک برادرت نیست، شوهرت است.
ایوب خیلی زود با من صمیمی شد، یک بار بعد عقدمان جلوی مامان گفت:
_ لااقل این جمله ای که می گویم را تکرار کن، دل من خوش باشد.
گفتم:
+ چی دل شما را خوش می کند؟
گفت:
_ به من بگو، مثل بچه ای که به مادرش محتاج است، به من احتیاج داری.
شمرده شمرده گفت که خوب کلماتش را بشنوم.
رنگم از خجالت سرخ شد.🙈
چادرم را زیر گلویم محکم گرفتم و عین کلمات را تکرار کردم.
همان فردای عقدمان هم رفته بود #تبریز، یک روزه برگشت؛ با دست پر.
از اینکه اول کاری برایم #هدیه آورده بود، ذوق کرده بودم.
قاب عکس بود.
از کادو بیرون آوردم، خشکم زد.
عکس خودش بود، درحالی که می خندید.
+ چقدر خودت را تحویل می گیری، برادر بلندی!
ایوب قاب را ازدستم گرفت، روی تاقچه گذاشت. یک گلدان کوچک هم گذاشت کنارش.
_ منو هر روز می بینی دلت برام تنگ نمیشه.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #چهاردهم
دوست هایم وقتی توی خیابان من و ایوب را با هم می دیدند، می گفتند:
"تو که می خواستی با جانباز ازدواج کنی پس چی شد؟؟"
هر چه می گفتم ایوب هم #جانباز است، باورشان نمی شد. مثل خودم، روز اول خواستگاری.☺️
بدن ایوب پر از تیر #ترکش بود و هر کدام هم برای یک عملیات.😔
با #ترکش های توی سینه اش مشهور شده بود.
✨آنها را از #عملیات_فتح_المبین با خودش داشت.
✨از وقتی ترکش به قلبش خورده بود تا اتاق عمل، چهل و پنج دقیقه گذشته بود و او زنده مانده بود.
✨روزنامه ها📰 هم خبرش را نوشتند، ولی بدون اسم تا خانواده اش نگران نشوند.
✨همان عملیات فتح المبین تعدادی از #رزمنده ها زیر آتش خودی و دشمن گیر می افتند،طوری که اگر به توپخانه یک گرای اشتباه داده می شد، رزمنده های خودمان را می زد.
✨ایوب طاقت نمی آورد، از فرمانده اجازه می گیرد که با ماشین برود جلو و بچه ها را بیاورد... چند نفری را می رساند و بر می گردد.
✨به مجروحی کمک می کند تا از روی زمین بلند شود، #خمپاره کنارشان منفجر می شود.ترکش ها سرِ آن مجروح را می برد و بازوی ایوب را.
✨موج انفجار چنان ایوب را روی زمین می کوبد که اشهدش را می گوید.
سرش گیج می رود و نمی تواند بلند شود.
✨کسی را می بیند که نزدیکش می شود.می گوید 🌟بلند شو.🌟
و #دستش_رامیگیردوبلندش_میکند.
ایوب بازویش را که به یک پوست آویزان شده بود، بین کش شلوار کردیش می گذارد و تا خاکریز می رود
می گفت:
_ من از بازمانده های #هویزه هستم.
این را هر بار می گفت...،
صدایش می گرفت و اشک در چشمانش حلقه میزد. 😢
دکترها می گفتند
سردرد های ایوب برای آن #سه_تاترکشی است که توی سرش جا خوش کرده اند... از شدت درد #کبود می شد و #خون چشمانش را می پوشاند.😖
برای آنکه آرام شود سیگار می کشید.
روز خواستگاری گفتم که از سیگار بدم می آید، قول داد وقتی عمل کند و دردش خوب شود، سیگار را هم بگذارد کنار.
دکترها موقع عمل به جای سه تا، پنج تا ترکش دیدند که به قسمت حساسی از #مغز نزدیک بودند.😥
عمل سخت بود و یک اشتباه کوچک میتوانست #بینایی ایوب را بگیرد.
وقتی عمل تمام شد،...
دکتر با ذوق دور ایوب تازه به هوش آمده می چرخید.
عددهایی را با دست نشانش می داد و ایوب که درست می گفت، دکتر بیشتر خوشحال می شد😊
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #پانزدهم
خانه ی پدری ایوب بودیم که برای اولین بار 😔☝️از حال رفتنش را دیدم....
ما اتاق بالا بودیم و ایوب خواب بود.
نگاهش می کردم، منتظر بودم با هر نفسی که میکشد، سینه اش بالا و پایین برود...
تکان نمی خورد.😧... ترسیدم.😨
صورتم را جلوی دهانش گرفتم.
گرمایی احساس نکردم.
کیفم را تکان دادم، آیینه کوچکی بیرون افتاد.
جلوی دهانش گرفتم، آیینه بخار نکرد.
برای لحظاتی فکر کردم مردی را که حالا همه زندگیم شده است،
مرد من،.. تکیه گاهم.،..
از دستش داده ام.😢
بعدها فهمیدم از حال رفتنش، یک جور حمله عصبی و از عوارض #موج_گرفتگی است.
دیگر #تلاش_من برای زنده نگه داشتن ایوب شروع شد.
حس می کردم حتی #درودیوار هم مرا #تشویق می کنند و می گویند:
✨"عاقبت راهی که انتخاب کرده ای، خیر است"✨
یکبار مصرف غذا می خوردیم،...
صدای خوردن قاشق و بشقاب به هم باعث می شد حمله عصبی سراغش بیاید.
موج که می گرفتش، مردهای خانه و همسایه را خبر می کردم.😔
آنها می آمدند و دست و پای ایوب را می گرفتند.
#رعشه می افتاد به بدنش.
بلند می کرد و محکم می کوبیدش به زمین.
#دستم را می کردم توی دهانش تا زبانش را گاز نگیرد.
#عضلاتش طوری سفت می شد که حتی مرد ها هم نمی توانستند #انگشت_هایش را از هم باز کنند.
لرزشش که تمام می شد، شل و بی حال روی زمین می افتاد.😞
انگشت های خونینم را از بین دندانهایش بیرون می آوردم.
نگاه می کردم به مردمک چشمش که زیر پلک ها آرام می گرفت
مردِ من آرام می گرفت.
مامان و آقاجون می گفتند:
"با این حال و روزی ک ایوب دارد، نباید خانه ی مستقل بگیرید، پیش خودمان بمانید."
ادامه دارد......
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
❌❌ #دیابت چیست؟؟ ❌❌
یه بیماری پیشرونده هست که اگه جلوش رو نگیری کل بدنت رو از هم میپاشه و به خاطر همین بهش میگن مرگ خاموش😰
🔴🔴تو هم اگه می خوای از شر دیابت خلاص بشی همین الان بزن رو لینک زیر🔴🔴
👇👇
🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶
https://formafzar.com/form/ibcdd
https://formafzar.com/form/ibcdd
🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶
📞 شماره تماس
۰۹۹۲-۱۶۹-۸۲۹۳
۰۹۹۲-۱۶۹-۸۲۹۳
#همسرداری
به یکدیگر ضربه بزنید!!!
هرچه محکم تر٬ بهتر!!!
_تشکر کردن یک نوع ضربه زدن است.
ضربه ای مثبت
_ کارت عالی بود هم ضربه ای مثبت است.
_مراقب خودت باش، خسته نباشی، چقدر عالی هستی، تحسینت میکنم، بهت افتخار میکنم و...
ضربات مثبت هستند.
تاثیر این ضربات شگفت انگیز است و باعث ارتقای روابط بین فردی می شود. هر چه تنوع آنها بیشتر گردد تاثیر آن نیز افزایش خواهد یافت.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🍁🍂❤
❤
🍂
زنها فقط از مقايسه شدن با رقباشون
نمیترسند.
اينكه هر زن ديگری در ذهن همسرشان موفقتر و توامندتر از آنها باشد، به زنها احساس ناامنی میدهد.
آنها دوست دارند ملكه خانه باشند و اينكه در ذهن همسرشان كاملترين زن دنيا باشند، براي آنها به معنی خوشبختي و موفقيت در ازدواج است.
به همين دليل وقتي از او ميخواهيد فلان غذا را مثل مادرتان درست كند، فلان ظرافت را مثل مادرتان داشتهباشد يا فلان رفتارش مثل رفتار مادرتان باشد، از كوره در ميروند و نه تنها از شما ميیرنجند بلكه مادران كه هيچ نقشی در اين ماجرا نداشته را هم مقصر میدانند.
❤
🍂کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓
🔸موهای سفیدی که لابلای موهايمان داريم،
تاوان حرفهایست که نمیتوانیم بزنیم ولی به همه میگويیم ارثیست!
🔸اگر عقل امروزم را داشتم کارهای دیروزم را نمیکردم ولی اگر کارهای دیروزم را نمیکردم عقل و تجربه امروزم را نداشتم!
🔸از آنچه بر سرتان گذشته نهراسید حتی فرار هم نکنید
بلکه دوستش بدارید زیرا همان گذشته بود که امروز شما را ساخته است...
🔸فقيری سه عدد پرتقال خريد!
اولی رو پوست كند خراب بود،
دومی رو پوست كند اونم خراب بود،
بلند شد لامپ رو خاموش كرد و سومی رو خورد.
گاهی وقتا بايد خودمون را به نديدن و نفهميدن بزنيم تا بتونيم زندگى كنيم...!
🔸وقتى گرسنه اى، يه لقمه نون خوشبختيه..
وقتى تشنه اى، يه قطره آب خوشبختيه..
وقتى خوابت مياد، يه چرت كوچيک خوشبختيه..
خوشبختى يه مشتى از لحظاته… يه مشت از نقطه هاى ريز كه وقتى كنار هم قرار میگيرن يه خط رو ميسازن به اسم "زندگى"
💓"قدر خوشبختى هاتونو بدونيد"🌸🙏
💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🦋🍃🍃🍃
یک استاد دانشگاه میگفت: یک بار داشتم برگههای امتحان را تصحیح میکردم. به برگهای رسیدم که نام و نام خانوادگی نداشت. با خودم گفتم ایرادی ندارد. بعید است که بیش از یک برگه نام نداشته باشد. از تطابق برگهها با لیست دانشجویان صاحبش را پیدا میکنم. تصحیح کردم و 17/5 گرفت. احساس کردم زیاد است. کمتر پیش میآید کسی از من این نمره را بگیرد. دوباره تصحیح کردم 15 گرفت. برگهها تمام شد. با لیست دانشجویان تطابق دادم اما هیچ دانشجویی نمانده بود. تازه فهمیدم کلید آزمون را که خودم نوشته بودم تصحیح کردم.
آری، اغلب ما نسبت به دیگران سختگیرتر هستیم تا نسبت به خودمان و بعضى وقتها اگر خودمان را تصحيح كنيم ميبينيم به آن خوبي كه فكر ميكنيم، نیستیم.
کانال زوج خوشبخت وتربیت ❤
🦋🍃🍃🍃
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🔔📃 در برابر کسی که مدام قهر میکند چه کنیم ؟
1️⃣ جدی نگیرید
🔻کسی که قهر میکند سعی دارد مسئولیت عدم بلوغ احساسی خود را گردن شما بیندازد و اگر شما نگران و بی حوصله شوید و واکنشی که آنها میخواهند نشان دهید، باعث میشوید به هدفشان رسیده و برنده شوند.
🔻 در این مواقع با نادیده گرفتن رفتارشان به آنها اجازه دهید احساس شان را مدتی این گونه بروز دهند و هرگز تسلیم خواسته هایشان نشوید. خودشان به مرور خسته شده و دست از قهر برمی دارند.
2️⃣ تحمل نکنید
🔻اگر با فردی که قهر میکند طوری رفتار کنید که گویی او به لوس شدن نیاز دارد و باید ناراحتی هایش را این گونه تسکین دهید، در انتها شما متضرر میشوید و تحت کنترل او قرار میگیرید.
🔻 هرگز اجازه قهرکردن به کسی که در زندگی تان هست ندهید و به او نشان دهید نمیتواند با رفتارهای کودکانه به اهدافش برسد.
🔻معمولا وقتی رفتارشان را نادیده بگیرید، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است و با آرامش به کارهای روزمره تان برسید و او را جدی نگیرید . در نهایت او دست از این اعمال برداشته و برای رسیدن به خواسته هایش، رفتار مناسب تری اتخاذ میکند.
3️⃣ یاد بدهید
🔻به جای عذرخواهی از کسی که مدام قهر میکند به او بفهمانید که باید مسئولیت احساسات خود را به عهده بگیرد و همچنین باید به حضورتان احترام بگذارد.
🔻 وقتی او متوجه شود روش های کنترل کننده اش روی شما موثر نیست، احتمالا دست از این نوع برخوردها و رفتارهای تحقیرکننده اش برمیدارد و با شما به گونهای دیگر رفتار میکند.
4️⃣ رهایش کنید
🔻گاهی اوقات رها کردن کسی که مدام قهر میکند بهترین راه حل برای آرامش است. در دوستي با چنین فردی تجدید نظر کنید.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
═══✼🍃🕊🦋💞🦋🕊🍃✼
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#خواستگاری، محرمانه باشد
مراسم خواستگاری اولیه، در حد ممکن، باید خصوصی و محرمانه باشد؛ بدین معنی که غیر از دو خانواده پسر و دختر، افراد دیگری، نباید از موضوع خواستگاری مطلع شوند و به قول معروف، بهتر است از ابتدا قضیه خواستگاری را جار نزنند و بر سر زبانها نیندازند؛ تا اگر - به هر دلیلی - توافقی حاصل نشد، یا طرفین همدیگر را نپسندیدند و ازدواج پا نگرفت، افراد به گمانه زدنهای بی مورد و بی دلیل نپردازند؛ زیرا گاهی با مطرح شدن احتمالات بی اساس و غیرواقعی و تهمت زدنهای مختلف، زمینه کاهش اعتبار فردی و خانوادگی یکی از دو طرف به وجود می آید و باعث لطمه زدن به آبروی اجتماعی افراد و خانواده ها می شود؛ مثلاً می گویند: لابد در دختر یا پسر عیبی بوده که او را نپسندیده اند و ازدواج سر نگرفته است و با تبدیل کردن کاه به کوه و بزرگنمایی موضوعی فرعی آینده یکی از دو طرف را خراب میکنند و چه بسا شایعه سازیهای دیگری را به دنبال داشته باشد و زمینة توافقهای موارد بعدی را نیز از بین ببرد و به طور کلی، به اعتبار و آبروی حداقل یکی از دو خانواده، لطمه وارد می شود.هنگام خواستگاری فقط پدر و مادر و پسر با هم بروند ( یا جایگزین پدر و مادر و قیم پسر این کار را در غیاب والدین انجام می دهند.)❤️
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🌺🍃🌸🌷🌼🌷🌸🍃🌺
#انچه_مجردان_باید_بدانند
🔹همانم که میگویم 🔹
(بیان عیبها در خواستگاری)
❓پسری دارم که ده پانزده سال معتاد بود. الآن شش سال است که به طور کامل ترک کرده و حتّی سیگار هم نمیکشد. حالا اگر برای خواستگاری اقدام کردیم، آیا باید به خانوادۀ طرف مقابل بگوییم یا نه؟
🔰بیان صادقانه، بهترین کار
✅ ما به تمام خانوادهها توصیه میکنیم: اگر عیب یا بیماری خاصّی در فرزندتان وجود دارد که در تصمیمگیری طرف مقابل شما اثر میگذارد، حتماً صادقانه بیان کنید.
🚫یکی از مواردی که احساسات پدرانه و مادرانه، در حقّ فرزندان خیانت میکند، همین جاست.
📛اگر عیبی را که فرزندتان دارد، قبل از ازدواج نگویید، به احتمال زیاد پس از ازدواج معلوم خواهد شد. در این صورت، علاوه بر اینکه زندگی یک نفر دیگر را خراب کردهاید، زندگی فرزند خودتان نیز صدمه خواهد دید.
⁉️خود شما نسبت به کسی که عیبی داشته و به شما نگفته، چه احساسی خواهید داشت؟ آیا در ذهنتان فکر نمیکنید این شخص شما را فریب داده است؟ آیا میتوانید با او به عنوان یک انسان صادق رفتار کنید؟
❌نگفتن عیب، نه تنها مشکلی را حل نمیکند؛ بلکه مشکل را صد چندان میکند.
⚠️صرف ازدواج کردن که مهم نیست. شما باید در فکر یک ازدواج موفّق برای فرزندتان باشید. البتّه این حرفها خطاب به خود جوانان هم هست که در جلسۀ خواستگاری، حتماً در بارۀ بیماریها و عیبهایی که در وجودتان هست، صحبت کنید تا طرف مقابل با چشمی باز و اطّلاعاتی کامل، تصمیم بگیرد.
⬅️ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
═══✼🍃🕊🦋💞🦋🕊🍃✼
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🍂❤🍂
#سیاست_های_زنانه
💕میخوام رفتارهای بد شوهرم از بین بره ...
رفتارهای خوبش بیشتر بشه ... وای چه کنم آخ چه کنم ...
یکی از مواردی که آقایون تشنه اون هستند تایید شدنه ... تایید ... تحسین .... البته نه واسه همه چیز ها ... بلکه فقط و فقط برای موارد مثبت ...
👈🏻 مثلا نون خریده؛ وااای دستت درد نکنه لطف کردی،چه حالی میده نون تازه.
👈🏻 مثلا استکان چای رو که نوش جان کرده گذاشته تو ظرفشویی؛ عزیزم دستت درد نکنه لطف کردی
👈🏻 گاهی بعد خرید دستشو ببوسید
👈🏻 گاهی وقتی خونه میاد حتی اگه دیر؛ بپرید هوا بگید آخ جون شوهرم اوووومد شوهرم اوووومد
👈🏻 از طرز صحبت کردنش، از خوش برخوردیش با بقیه، از خنده هاش
👈🏻 از قد و بالاش، از شونه زدن هاش، اگه هدیه میخره از هدیه دادن هاش
👈🏻 وقتی ازتون تشکر میکنه تاییدش کنید، وقتی خوشحالتون میکنه تشکر کنید، وقتی ناهار یا شام میاد خونه
☺️ بعد از دو سه هفته اجرای این کار متوجه میشید که خودش کارهای مثبتش رو بیشتر میکنه و کارهای منفی رو کمرنگ میکنه ... بدون اینکه مستقیم چیزی بهش گفته باشید
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🍁🍂❤
❤
🍂
مشاهده پیام مشکوک در گوشی همسر!!
🏷 قبل از هر اقدامی از صحت اینکه همسر شما مخاطب این پیامک بوده مطمئن شوید.
🏷 با فرض درست بودنه ذهنیت شما درباره ی همسرتان، احساساتی بودنه محتوای این پیامک می تواند گویای یک نکته ی مهم باشد: به این معنی که جای خالی عواطف در رابطه ی شما و همسرتان احساس می شود.
🏷چاره این است که به دنبال بازسازی روابط عاطفی خود با همسرتان باشید. تلاش هایی که تاکنون داشته اید کافی نبوده و باید بیشتر به همسرتان توجه کنید.
🏷 از علنی شدن این رابطه با دعوا و مرافه بپرهیزید زیرا خیلی از مردها پس از پی بردن رابطه توسط همسرشان مصرتر خواهند شد.
🏷به جای قهر و دعوا و شکایت با تحمل فشار روانی به خود و زندگی تان فکر کنید و عرصه را برای میهمان ناخوانده باز نکنید.
❤
🍂
🍁
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#سیاست_های_رفتاری
💕با چشمغره او را از کاری منصرف میکنید؟
#همسرتان در مهمانی مشغول صحبت است و شما احساس میکنید که نباید آن حرف را بیان کند. احتمالا اولین راهی که برای متوجه کردن او امتحان میکنید، چشمغره رفتن یا زدن پا به پای اوست.
👈اگر شما با چشمغره یا تهدید کردن غیرکلامی همسرتان، او را از انجام دادن یک کار یا گفتن یک حرف منصرف میکنید، شما یک همسرآزار هستید.
بسیاری از ما از کودکی با چنین رفتارهایی بزرگ شدهایم و این رفتار را از همکارمان گرفته تا فرزندمان، به همه تحویل میدهیم. اما وقت آن است که بدانیم این حرکت غیرکلامی در گروه خشونت رفتاری جا میگیرند و با حضورشان میتوانند به زندگی مشترک و روابط اجتماعی ما آسیب برسانند.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#یواشکی_باهم
💃بدانید که شما یک پرنسس هستید.
🧖♀ اعتماد به نفستان را نشان دهید.
🙋♀ آقایان از دیدن اطمینانی که به خودتان و رابطه جنسیتان دارید خیلی خوشحال می شوند.
🧚♀ مردها خیلی دوست دارند که زنها به خودشان مطمئن باشند.
👸اگر هنوز باور ندارید که یک پرنسس هستید، سعی کنید لباسهایی بپوشید که اعتماد به نفستان را بالا می برد و رابطه جنسیی تر نشانتان می دهد.
🧚♂ مرتب آرایشگاه بروید، ناخن هایتان را درست کنید و مدام این جمله را با خودتان تکرار کنید که یک پرنسس جذاب هستید تا زمانیکه شکل واقعیت برایتان بگیرد.
💁♀ فقط یادتان باشد که کارهایی بکنید که احساسی خوب به شما بدهد و اعتماد به نفستان را بالاتر ببرد.
💆♀ یک سرگرمی برای خودتان داشته باشید. اینکار باعث می شود اعتماد به نفستان تقویت شود.
💞 همینطور به مردها نشان می دهد که به جز رابطه علایق دیگری هم دارید.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
1_2883412885.mp3
3.34M
#موزیک_ناب
🎼 #مرتضی_پاشایی
🎙#یکی_هست
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #شانزدهم
مامان #جهیزیه_ام را توی یکی از دو اتاق خانه جا داد. دیگر #چادر از سر زهرا و شهیده نیفتاد...
✨ایوب خیلی #مراعات می کرد.✨
وقتی می فهمید از این اتاق می خواهند بروند آن اتاق، #چشم_هایش را می بست و می گفت:
_ "بیایید رد شوید نگاهتان نمی کنم."
حالا غیر از آقا جون و مامان، رضا و زهرا و شهیده هم شیفته اش شده بودند😍 و حتی او را از من بیشتر دوست داشتند.
صدایش می کردند:
"داداش ایوب"
خواستم ساکتشان کنم که دیدم ایوب نشسته کنار دیوار و بچه ها دورش نشسته اند.
ایوب می خواند:😁
_ "یک حاجی بود، یک گربه داشت."
بچه ها دست می زدند و از خنده ریسه می رفتند. 😂😂👏👏😂
و ایوب باز می خواند..☺️
💞🌷💞
کار مامان شده بود گوش تیز کردن،.. صدای بق بق #یا_کریم🕊 را که می شنید، بلند می شد و بی سر و صدا از روی پنجره #پرشان_میداد.
#وانتی_ها 🚛که می رسیدند سر کوچه، قبل از اینکه توی بلندگو هایشان داد بکشند:
"آهن پاره، لوازم برقی...."
مامان خودش را به آنها می رساند می گفت:
_مریض داریم و آنها را چند کوچه بالاتر می فرستاد.
برای بچه های محله هم #علامت گذاشته بود.
همیشه توی کوچه #شلوغ بود.
وقتی مامان دستمالی را از پنجره آویزان می کرد، بچه ها #می_فهمیدند حال ایوب #خوب است و می توانند سر و صدا کنند.
#دستمال را که برمی داشت، یعنی ایوب خوابیده یا حالش خوب نیست😔
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️