eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
یی نرگس سادات... و دوران عقدمون فڪر میکردم از روزای اول دانشگاه یه حسی نسبت به این دختر داشتم اما نه حس ... این دختر انقدر عفیف و پاکدامن بود... که هیچ پسری به خودش اجازه نمیداد فکر گناه بکنه جریان محجبه شدن که توفیق شهدایی بود این دختر عطر و بوی زهرایی میداد... وقتی تو سردخونه چشمام بازکردم... و بعداز چندروز با ماجرای جانبازیم کنار اومدم... نمیدونستم از بودن در کنار نرگس سادات ناراحت باشم یا شاد.. نرگس یه عشق دنیویی پاک هستش.. عطر سیب قرمز من عاشق این دخترم.. الانم دارم میرم طلائیه ... میدونم به ساعتی نکشیده نرگس کنارمه هواپیما تو فرودگاه اهواز به زمین نشست... اول رفتم یه هتل.. یه دوش گرفتم با ماشین خودم هتل راهی طلائیه شدم اینجا مقر قمربنی هاشمه... اینجا بوی حضرت عباس میده... نرگس به من میگه منم بوی حضرت عباس میدم اینجا حاج حسین خزاری عباسی شد.. اینجا جای قدمای حاج ابراهیم همت هستش... یه دور تو طلائیه زدم شروع کردم با شهدا حرف زدن.. چرا منو باخودتون نبردید.. رسم این نبود... بمونم هی زخم زبان بشنوم.. نرگس من عاشقه... عاشق... چرا باید مردم بخاطر عشقش بهش خرده بگیرن... چندساعتی گذشت صدای داد نرگس به گوشم رسید... _مــــــــــــــر تــــــــــــضـــــــــی آقــــــــــــــــــــــا... همســــــــــــــــر کجای ؟؟؟ رفتم پیشش... _تو از کجا میدونستی من اینجام.. -فکر کن من ندونم تو کجایی نشست کنارم... سرم گذشتم رو پاش _نرگس خیلی دوستت دارم 💗علمــدارعشــق💗 قسمت30 ....راوی مرتضی... ۲سال بعد حتما میگید تو این دوسال چی شد... وقتی از طلائیه برگشتیم رفتیم مشهد بعدش رفتیم سر خونه و زندگی خودمون نرگس بخاطر من با اونکه جز نخبه های علمی بود انصراف داد چندماه بعد ازدواج خدا یه سه قلو به ما داد اسم دوتاشون من به یاد همرزای غریبم که تو دمشق جا موندن... اسمشون گذاشتم حسن و حسین گذاشتم... و نرگس بخاطر شفای من اسم آخری گذاشت رضا تو اتاق بودم که نرگس گفت _بذار کمکت کنم عزیزم +نرگس صدای پسرا میاد... - اول_همسربعدفرزند .... تا من این سه تا پسر شیطون تو ماشین جا بدم توهم بیا عزیزم بالاخره روز ششم سفر شد... و ما الان تو حرم حضرت عباس هستیم... صدای جق جق کفش پسرا تمام صحن برداشته.. نرگس دستم فشار داد گفت _مرتضی... تو علمدار عشقی 📚✨⇦یک جا خوانده بودم همه ی پایان ها خوش است و اگر پایانی تلخ بود بدانید هنوز به آخر نرسیده است امیدوارم زندگی همه مانند یک رمان آخرش خوش باشد یک رمان دیگر رو هم در کنار هم به پایان رسوندیم☺️ منتظر رمان زیبای بعدی باشید کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند🌷
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ عادت داشت چفیه روی دوشش می انداخت بهنگام نماز... همان چفیه ای را که در سفر راهیان نور سال قبل خریده بود، چفیه را روی سرش انداخت، انگار که خسته شده بود،آرام به سجده رفت، ، آرام آرام گریه کرد،😞😭 درد دل کرد، برای معبودش، که را داشت،.. ✨خدااا چرااا... چرا نمیشه.! چرا نمیتونم نماز بخونم.!😭من که !.😭 هرز نره،! با ، با مراقبم،😭 خدایا خسته شدم...😭خدایا بخودت قسم..خسته شدم😭فقط تو میتونی کمکم کنی.فقط تو میتونی، من رو غیر تو ندارم.مگه نگفتی نگاهت رو !؟ مگه نگفتی ؟!میخای چکار کنی؟! امتحانه؟عذابه؟هرچی هست کافیه!!😭😩خدای من دارم کم میارم.. اگه نگاهم رفت!!اگه کردم!!.. اییییی واااای مننننن... 😭😫😭 نکنه کم بیارم، نکنه کاری بشه که نباید!!..😰😱😭 دعوا نمیکنم،تهدید نمیکنم، خدایا بریدم چکار کنم از دست بنده هات!؟.. راهی، حرکتی، نشانه ای!!میدونم حواست هست،..البته که هست،اما میترسم... میترسم.. نتونم دووم بیارم!!😭😭 خدا را قسم میداد... خدایا...بحق اهلبیتت.😭 بحق زخم سکوت ٢۵ ساله مولا علی.ع.😭 بحق چادر سوخته حضرت مادر.س.😭 بحق لبهای تشنه امام حسین.ع. 😭 بحق دستهای بریده باب الحوائج.ع.😭 خداااااکمکم کن😭🙏😭 میگفت. زار میزد و میگفت.ناله میکرد و میگفت. انگار که دردهایش تمامی نداشت. گفت و گفت...با صدای ✨اذان صبح✨ سر از سجده بلند کرد، چشمانش از شدت گریه متورم شده بود، سبک شده بود،.. سبک مثل ابر،خوشحال بود، بلند شد تا نمازصبحش✨ را اقامه کند. نماز را که تمام کرد،.. ناخودآگاه به فکر آقابزرگ افتاد،میدانست که الان بیدار است، مگر میشد آقابزرگ نمازش ✨اول وقت✨نباشد.! گوشی اش را برداشت، شماره را گرفت، صدای آشنای آقابزرگ در گوشش طنین انداز شد... _سلام آقابزرگ، خوبین، قبول باشه😔 _سلام باباجان، الحمدلله،قبول حق، تو چطوری؟😊 صدایش با غم همراه بود. _الحمدلله.میگذره!!😞 _چیه باباجان خیلی پکری!؟ طوری شده؟ همه خوبن؟😟 صدایش را صاف کرد، نمیخواست از غم و غصه اش چیزی بفهمد. _نه اقاجون چیز خاصی نیست، برای امروز هسین، یه سر بیام پیشتون!؟😒 _آره باباجان، حتما، ان شاالله که خیره، صبحونه منتظرتم😊 _به شرطی که مهمون من باشین _زحمتت میشه باباجان _اختیاردارید، پس میبینمتون، یاعلی _علی یارت باباجان یادداشتی را روی آینه کنار در ورودی چسباند؛ ✍من رفتم پیش اقابزرگ ظهر منتظرم نباشین. یوسف✍ سریع ماشین را از خانه خارج کرد... با ماشین تا سرکوچه راهی نبود.از سر کوچه شان حلیم🍵 با نون تازه🍪 خرید. ده دقیقه بعد به خانه اقابزرگ رسید.در دستش حلیم و در دیگری نان تازه بود. زنگ در را زد. صدای گرم خانم بزرگ در ایفون پیچید. _یوسف مادر تویی.؟😊 _سلام خانم بزرگ دیر که نکردم😒 در با صدایی باز شد. _نه مادر خیلی هم بموقع هس.بیاتو😊 یوسف درب را باز کرد... و وارد راهرو ورودی شد انتهای راهرو پرده ای آقابزرگ نصب کرده بود.پرده را با آرنجش کنار زد... _بیا مادر این چای رو بخور گرم بشی. صبحونه که نخوردی...😕چیشده مادر، خب حرف بزن... باسکوت که چیزی حل نمیشه!😒 مهر سکوتش بازشدنی نبود... 💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ مهر سکوتش باز شدنی نبود... با فکرهایی که در سرش بود،صغری کبری میچید اما بی نتیجه.! نمیدانست چه کند. سرش پایین بود و به چایی که خانم بزرگ برایش گذاشته بود خیره شده بود.😞👀 یک دستش را تکیه بدنش کرده بود. با انگشت دست دیگرش روی لبه فنجان خطوطی نامفهوم میکشید. آقابزرگ صبرش به سر آمد و گفت: _باباجان نمیگی چیشده؟ با یاشار حرفت شده؟😕 نفس عمیقی بیرون داد. _نه.! _خب پدر بیامرز حرف بزن ببینم دردت چیه. بیشتر از یکساعته ساکتی.! حرفتو بزن..! 😒 خانم بزرگ_ آره مادر! من که دق کردم از دستت. اون از صبحونه خوردنت اینم از حال الانت. خب حرف بزن..! 😒 جمله خانم بزرگ گویی تاثیر خودش را گذاشته بود.زانوانش را در بغل گرفت. آهسته گفت: _نمیدونم از کجا بگم. زندگیم هیچ جوری به هم نمیخوره! فاصله عقاید من با همه از زمین تا آسمون شده! مامان بابا اصلا منو درک نمیکنن!! تمام فامیل رو بسیج کردن . مخصوصا مامان...😞 نگاهش را بالا آورد. _دیشب بابا از دستم شاکی شد. گفتم مهسا رو نمیخام. یاشار و سمیرا هم، همون دیشب، محرم شدن.خیلی کلافه ام...😣بیشتر از دست مامان.اصلا نمیفهمه چی میگم. مهمونی ها شده مثل عروسی فقط تجملات...! میگم نمیخام خاله شهین اینا رو ببینم از عمد میگه برو دنبالش. میگم نیاز به اینهمه مهمونی نیس، کار خودشو میکنه. نگاهی به اقابزرگ و خانم بزرگ کرد. هر دو بالبخن
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨معنای امل دیگه نمی تونستم، جلوی خودم رو بگیرم … یه سال تموم خون دل خورده بودم... اما حالا کارش به جایی رسیده بود که می خواست من رو جلوی بقیه، کنه … همون طور که به دیوار تکیه داده بودم، چند لحظه چشم هام رو بستم … پشت سر هم حرف می زد اما دیگه گوش نمی کردم … 💫خدایا! خودت گفتی از همسر تا جایی درسته که نباشه … اما از اینجا دیگه گناهه … دیگه قدرت صبر کردن و لبخند زدن ندارم … من قدرت شوهرم رو ندارم… چشم هام رو باز کردم... و رفتم توی اتاق … بدون اینکه حرفی بزنم و خیلی جدی … کت و شلوار رو برداشتم و زدم به چوب لباسی و روش کاور کشیدم … برگشت سمتم … – چکار می کنی آنیتا؟ … مگه بهت نگفتم این رو بپوش؟ … – چرا گفتی … منم شنیدم … تو همون روز اول دیدی من چطور آدمی بودم … من همینم … نمی دونم امل یعنی چی … خوبه یا بد … اما می دونم، هرگز حاضر نمیشم این طوری لباس بپوشم … آرایش کنم و بیام بین دوست های تو … و با اون زن ها که مثل … آرایش می کنن؛ رفت و آمد کنم … حسابی جا خورده بود … باورش نمی شد … داشتم برای اولین بار☝️ باهاش می کردم … گریه ام گرفته بود … – همه چیز رو تحمل کردم … همه چیز رو … اما دیگه این یکی رو نمی تونم …😒😢 دیگه نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم😭 … ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت آقاجون این رفت و آمد های ایوب را دوست نداشت. می گفت: _ و دارد.😐☝️ اما ایوب از رفت و آمدش کم نکرد. برای، من هم سخت بود. یک روز با ایوب رفتیم خانه ی محلمان. همان جلوی در گفتم: _حاج آقا می شود بین ما صیغه بخوانید؟؟ او را می شناختیم.... او هم ما و آقاجون را می شناخت.😊 💞همان جا محرم شدیم.💞 یک جعبه شیرینی ناپلئونی خریدیم و برگشتیم خانه. مامان از دیدن صورت گل انداخته من و جعبه شیرینی تعجب کرد. - خبری شده؟؟😟 نخ دور جعبه را باز کردم و گرفتم جلوی مامان... گفتم: _مامان!....ما......رفتیم....موقتا محرم شدیم. دست مامان تو هوا خشک شد.😳 من_ فکر کردم برادر بلندی که می خواهد اینجا باشد، خب درست نیست، هم شما می شوید، هم من . مامان گفت: _آقا جونت را چه کار می کنی؟ یک شیرینی دادم دست مامان _شما اقاجون را خوب می شناسی، خودت می دانی چطور به او بگویی. بی اجازه شان محرم نشده بودیم.😔اما بی خبر بود و جا داشت که حسابی دلخور شوند. نتیجه صحبت های مامان و توجیه کردن کار ما برای آقاجون... این شد که اقاجون ما را تنبیه کرد.... با قهر کردنش کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
⭕ عیب‌جویی آفت صمیمیت در رابطه زوجین 🔹عادت های مخرب زیادی وجود دارند که می توانند به عشق در روابط زوجی آسیب بزند اما به استناد پژوهش ها، بدترین آفت صمیمت در رابطه زوجی ❌عیب جویی❌ است. این رفتار به تنهایی بنیاد یک رابطه را ویران می کند. 🔹زمانی که مدام به ایراد گرفتن از رفتارهای کوچک تا بزرگ شریکتان می پردازید، خیال می کنید با این کار در حال اصلاح کردن وی هستید. خیالی که شدیداً باطل است و تنها نتیجه ای که دارد نابود کردن عشق و محبت در زندگی و دل شریکتان است. 🔹✅رفتار صحیح به جای عیب جویی، بیانِ مناسب نیازها، خواسته ها، انتقادات و انتظارات در رابطه و سپس اقدام به اصلاح عادات مخرب شخصی است. 🔹آن هنگام که شما اقدام به تغییر خود می کنید، انگیزه کافی را برای اصلاح کردن خود، به طرف مقابل هم می دهید. تغییری متناسب با آنچه قبلاً بر سر آن به گفتگو نشسته بودید! 🦋🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺 🌸 💞زوج ها اگر بابت چیزی ناراحت باشند، . 💞 توقع ندارند همه‌چیز بی‌نقص باشد. 💞 از گریز ندارند و می‌پذیرند. 💞 در عمل هم می‌کنند. 💞 و متقابل دارند. 💞 با هویت واقعی خودشان ظاهر می‌شوند. 💞 انتظارات را به زبان می‌آورند. 💞 مسائل را در حل می‌کنند. •┈•••✾•🌿🌸 ❤️اگر همسرت قهر کرده 🔺اورا دریاب 🔺اورا تنها نگذار 👈بگذار بداند احساسش برایت اهمیت دارد 👈همسرت چیزی از دیگران کم ندارد، نگاه تو فرق دارد ❤️ 💢 در امور همسرتان، تجسس نکنید 💠 حریم خصوصی همسرتان را با زیر پا نگذارید؛ این کار، محسوب می‌شود. 🔶 شاید همسرتان با یا حرف خصوصی زده باشد و دوست نداشته باشد که شما از آن مطلع شوید. ❤❤ 👈یکی از ویژگی هایی که باعث میشه بین همسرها سردی ایجاد بشه وابستگی بیش از حد و دایمیه! ❌اینکه برای هر کاری فارغ از نظر خودتون فقط دنبال نظر و تایید همسرتون باشین ❌اینکه هر وقت حالتون بده راه رهایی اش رو فقط همسرتون بدونید و ازش انتظار داشته باشین درمان همه دردهای روحی و جسمی شما باشه ❌اینکه دایما نق نق کنید همه اینها از شما یه همسر وابسته و غیر جذاب میسازه با این رفتارها خدای نکرده منتظر روزی باشین کا همسرتون برای دور شدن ازتون لحظه شماری کنه !!! ✅حواسمون باشه یاد بگیریم رو پای خودمون واستیم در عین محبت استقلال هر فرد توی زندگی باید حفظ بشه هر چی آقامون بگه و هر چی خانومم بگه مال دوران شیرین نامزدیست!!!! با واقعیت و قاطعیت زندگی کنیم کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ✅نسبت به خانواده همسرتان بی‌تفاوت نباشید 🔹اگر برایشان مشکلی پیش آمد از همسرتان ماجرا و حل آن را پیگیر شوید 🔹 حتی به همسرتان بگوییداگر به کمکی نیازداشتند روی شما حساب کنند کودکی که بدون ترس و وحشت بزرگ شده باشد، دروغ نمی گوید . نه برای آن که اصول اخلاقی را مراعات کند ، بلکه نیازی به دروغ گویی احساس نمی کند . قانون های متعدد و بالاتر از توان کودک ، دروغگویی و پنهان کاری را به دنبال دارد . کودکی که از تنبیه شدن نترسد ، نیازی به دروغ گویی و پنهان کاری احساس نمی کند . 🌿🌹🌿 🔴یادتون باشه همیشه:زندگی خصوصیتون رو خصوصی نگه دارید، در غیر اینصورت 👈 🚫دیگران زندگی شما را وسیله سرگرمی خودشون میکنن 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🔹نکته_تربیتی (ببخشید مامان) این جمله رو بچه ها بعد از این که فکر می میکنن والدینشون را ناراحت کردن یا کار اشتباهی انجام دادن بارها تکرار می کنن. 《بخشیدی؟》 فرزندتون رو مطمئن کنید که می بخشیدش. اگر بهش بگید نمیبخشمت باعث نمیشه کودک تنبیه بشه بلکه بهش احساس گناه و سرزنش را هدیه می کنید و چون بچه نمیدونی چطور با احساس گناه کنار بیاد بیشتر لجبازی میکنه. 🌹🌹🌹🌹 دوستی با جنس مخالف❌😱 کاهش شانس ازدواج موفق: 😱😢 دختران 👱♀و پسرانی👱 که سابقه دوستی👫 با جنس مخالف دارند, معمولا شانس کمتری برای ازدواج موفق خواهند داشت😔🚫 .این ضایعه برای دختران بیشتر 😱؛ چرا که بیشتر پسرانی هم که با دختران متعدد رابطه داشته اند, به هنگام ازدواج به سراغ دخترانی😇 می روند که هرگز به روی مردی آغوش نگشوده اند.😑🖐 ❤️❤️🍃❤️❤️🍃❤️❤️ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت زمزمه مى کند: _اى کاش بزرگان قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، بودند و مى دیدند که چگونه قبیله خزرج در برابر ضربات نیزه به خوارى و زارى افتاده است، و از شادى فریاد مى زدند که اى یزید! دست مریزاد. بزرگانشان را به تلاقى جنگ بدر کشتیم و مساوى شدیم.مساله بنى هاشم ، بازى با سلطنت بود. نه خبرى از آسمان آمد و نه وحیی نازل شد! من از خاندان خندف نباشم اگر کینه اى که از محمد (صلى االله علیه و آله و سلم ) دارم از فرزندان او نگیرم .(35) با دیدن این صحنه ، و فغان و دختران و زنان به مى رود... و از گریه آنان یزید به گریه مى افتند.... و صداى گریه و ضجه و ناله ، را فرا مى گیرد. و تو ناگهان از جا برمى خیزى.... و صداى گریه و ضجه فرو مى نشیند. به سوى تو برمى گردد و همه نگاهها به تو خیره مى شود.... سؤ ال و کنجکاوى اینکه تو چه مى خواهى بکنى و چه مى خواهى بگویى بر جان دوست و دشمن ، چنگ مى اندازد.... چوب خیزران به دست یزید میان زمین و آسمان مى ماند.... نفسها در سینه حبس مى شود و سکوتى غریب بر مجلس سایه مى افکند.... و تو آغاز مى کنى: _✨بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد االله رب العالمین و صلى االله على رسوله و آله اجمعین. راست گفت خداى سبحان، آنجا که فرمود: '' ثم کان عاقبۀ الذین اساؤ السؤ اى ان کذبوا بایات االله و کانوا بها یستهزئون.''سپس آنان که مرتکب شدند، این بود که خدا را شمردند و به آن پرداختند.... چه گمان کرده اى یزید؟! اینکه راههاى زمین و آفاق آسمان را بر ما بستى و ما را به سان به این سو و آن سو راندى، گمان مى کنى که نشانگر ما نزد خدا و و بزرگى تو در نزد اوست؟ کبر ورزیدى، گردن فرازى کردى و به خود بالیدى و شادمان گشتى از اینکه دنیا به تو روى آورده و کارها بر وفق مرادت شده و ملک ما و حکومت ما به سیطره ات درآمده؟!کجا با این شتاب؟! آهسته تر یزید! فراموش کرده اى این فرموده خداوند را که: '' و لا یحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم. انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب أليم.(36) آنان که ورزیدند، گمان نکنند که ما به آنهاست. ما به آنان مهلت و فرصت مى دهیم تا و عذابى در انتظار آنان است.... اى فرزند آزاد شدگان به منت !(37) آیا این از است که زنان و کنیزان تو باشند و دختران رسول االله، و ؟ آنان را بدرى ، روى آنان را و دشمنان، آنان را با شهرى به شهرى برند و بیابانى و شهرى بدانها بدوزند و نزدیک و دور و پست و شریف به بایستد در حالیکه نه از مردانشان مانده و نه از ، مددکارى. و چه توقع و انتظارى است از فرزندان آن که جگر پاکان را به دندان کشیده و گوشتش از روئیده؟! و چگونه در با ما نکند کسى که به ما به چشم و و و دشمنى مى نگرد و بى هیچ حیا و پروایى مى گوید: (اى کاش پدرانم بودند و از شادمانى فریاد مى زدند: اى یزید! دست مریزاد!) و بر لب و دندان اباعبداالله، سید جوانان اهل بهشت، چوب مى زند!... ادامه دارد
🔴 💠 اگر کودکی در خانه بخاطر بی‌احتیاطی پایش به یک قیمتی بخورد و بشکند اگر پدر و مادرش بخواهند او را شلّاق زده یا کنند این مجازات، ناعادلانه و حتّی وحشیانه خواهد بود. سقف مجازاتی که می‌توان برایش در نظر گرفت این است که به او تذکّر جدّی بدهند و یا دقایقی با او بخاطر بی‌دقتی، قهر کنند. 💠 اگر در زندگی، زن یا مرد دچار یا خطایی شد نباید با ناراحتی‌ غیر منصفانه و مجازات ناعادلانه‌ی همسرش روبه‌رو شود. 💠 در بسیاری از موارد طولانی، ترک طولانی منزل، تصمیم عجولانه برای طلاق، آبروی همسر را بردن و تنفّر و کینه‌های طولانی از مصادیق ناراحتی و مجازات غیر منصفانه است در حالیکه اگر در ناراحتی خود و انصاف داشته باشیم با تدبیر، تغافل، گذشت، دستگیری و صمیمیّت مشکل حل می‌شود. 💠 گاه بجای اینکه اعدام را دور گردن همسرمان بیندازیم سر طناب را به دستش بدهیم و او را با محبّت و راهنمایی گرفتن از خانواده از اشتباه و گناه بیرون بکشیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند 👇 @zojkosdakt تبلیغات👈 @hosyn405