eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
👈ﺷﯿﻮه ﺣﻞ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﯾﮏ ﻓﺮد ﺑﺮوﻧﮕﺮا دوﺳﺖ دارد وﻗﺘﯽ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺑﺮوز ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ وارد ﻋﻤﻞ ﺷﻮد و ﻣﻮﺿﻮع را ﻓﯿﺼﻠﻪ دھﺪ در ﺻﻮرﺗﯽ ﮐﻪ ﻓﺮد دروﻧﮕﺮا ﺑﻪ آراﻣﺶ ﻧﯿﺎز دارد و از درﮔﯿﺮی اجتناب می کند. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ­ کافیست که زن و شوهر باور داشته باشندکه بنای یک زندگی بی تنش، با "گذشت "پایه ریزی می شود اگرهرکدام زندگی را براساس فداکاری، عشق و گذشت بنا کنند، باصفاترین خانواده را خواهندداشت. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ­ تفاوت افسردگی در زن و مرد! ▫️زنان به خود سرزنشی گرایش دارند و مردان به سرزنش اطرافیانشان. ▫️زنان احساس غم، بی تفاوتی و بی ارزشی می کنند و مردان احساس خشم و تحریک پذیری دارند. ▫️زنان حالت دلواپسی و ترس دارند و مردان بدبین و گارد گرفته می شوند. ▫️زنان از هر درگیری فاصله می گیرند و مردان درگیری و کشمکش درست می کنند. ▫️زنان در این دوران دوست دارند درباره مسائلشان صحبت کنند در حالی که اکثر مردان صحبت درباره افسردگی شان را ضعف می دانند. ▫️اکثر زنان در این دوران برای درمان خود به غذا، روابط دوستانه و روابط عاشقانه روی می آورند، در حالی که عموم مردان با تلویزیون، ورزش و رابطه فیزیکی سعی در فراموش کردن مسئله خود دارند. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🇮🇷رمان امنیتی و عاشقانه #نامزدشهادت 🇮🇷 🌸قسمت #پنج و با صدایی آهسته ادامه داد : _بیا بریم تو محو
🇮🇷رمان امنیتی و عاشقانه 🇮🇷 🌸قسمت به سمتش چرخیدم و میان گریه گفتم: _دستمو ول کن! برو دنبال اون دختری که مثل خودت باشه، من به دردت نمیخورم! دستش را مقابل لبهایش گرفت و با همان مهربانی همیشگی‌اش، عذر تقصیر خواست: _من فعلا هیچی نمیگم تا آروم بشی، من معذرت میخوام عزیزم! و من هم نمیخواستم عشقم را از دست بدهم که تکیه‌ام را به دیوار راه‌پله دادم و همچنان نگاهش نمیکردم تا باز هم برایم ولخرجی کند که با لحنی گرم و گیرا ادامه داد _اگه این حرفا رو میزنم، واسه اینه که دوسِت دارم! واسه اینه که دلم میخواد همیشه همون فرشته نجیب و مهربون باشی! و همین عقیده‌اش بود که دوباره روی آتش دلم اسفند پاشید که مستقیم نگاهش کردم و باتندی طعنه زدم _تا مثل همه این مردم ساده، گولمون بزنید و تقلب کنید؟!!! سپس به نگاهش که دوباره در برابر آتش زبانم گُر گرفته بود، دقیق شدم و مثل اینکه به همه چیز شک کرده باشم، پرسیدم _اصلا شماها چی هستین؟ تو کی هستی؟بچه‌ها میگن بسیجی‌های دانشکده همه نفوذی‌ها و خبرچین‌های هستن! و واقعاً حرفهای دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم _شماها واقعاً گرای بچه‌ها رو میدید؟؟؟ هر آنچه از حجم حرف‌هایم در دلش جمع شده بود با نفسی بلند بیرون داد. دقیقاً مقابلم ایستاد، کف دستش را به دیوار کنار سرم گذاشت، صورتش را به من نزدیکتر کرد طوری که فقط چشمانش را ببینم و صادقانه شهادت داد _فرشته جان! من اگه تو دفتر بسیج میشینم واسه مناظره با بچه‌هاس، همین! همونطور که بچه‌های دیگه مناظره میکنن، نشریه میزنن، فعالیت میکنن، ما هم همین کارا رو میکنیم! برای لحظاتی محو نگاه گرم و مهربانی شدم که احساس میکردم هنوز برایم قابل اعتماد هستند، اما این چه وسوسه شومی بود که پای عشقم را میلرزاند؟ باز نتوانستم ارتباط نگاهم را با نگاهش همچون گذشته برقرار کنم، که مژگانم به زیر افتاد و نگاهم زیر پلک‌هایم پنهان شد و او میخواست بحث را عوض کند که با مهربانی زمزمه کرد _مثل اینکه قرار بود فردا که تولد حضرت زهرا (علیهاالسلام) هستش، بیایم خونه‌تون واسه تعیین زمان عروسی، یادت رفته؟ از این حرفش دلم لرزید، من حالا به همه چیز شک کرده بودم، اصلا دیگر از این مرد میترسیدم که بیشتر در خودم فرو رفتم و او بیخبر از تردیدم، با آرامشی منطقی ادامه داد _یه انتخاباتی برگزار شد، من و تو هر کدوم طرفدار یه نامزد بودیم، این مدت هم کلی با هم کلنجار رفتیم، حالا یکی بُرده یکی باخته! اگه واقعاً به سطح شهر و مردم هم نگاه میکردی، میدیدی اکثر مردم طرفدار احمدی نژاد بودن. سپس با لبخندی معنادار مقنعه سبزم را نشانه رفت و برایم دلیل آورد _اما بخاطر همین رنگ سبزی که همه‌تون استفاده میکردید و تو تجمعاتتون می‌دیدید همه سبزی هستن، این احساس براتون ایجاد شده بود که طرفدارای میرحسین بیشترن، درحالیکه قشر اصلی جامعه با احمدی‌نژاد بودن. خب حالا هم همه‌چی تموم شده، ما هم دیگه باید برگردیم سر زندگی خودمون... و نگذاشتم حرفش به آخر برسد که دوباره..... 🌸🍃ادامه دارد.... 🇮🇷نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🇮🇷رمان امنیتی و عاشقانه 🇮🇷 🌸قسمت نگذاشتم حرفش به آخر برسد که دوباره کاسه صبرم سر رفت _هیچ چی تموم نشده! تو هنوزم داری دروغ میگی! میرحسین نباخته، اتفاقاً میرحسین انتخابات رو بُرده! شماها تقلب کردید! شماها دروغ میگید! اکثریت جامعه ما بودیم، اما شماها رأیمون رو دزدیدید!!! سفیدی چشمان کشیده‌اش ازعصبانیت سرخ شد و من احساس میکردم دیگر در برابر این مرد چیزی برای از دست دادن ندارم که اختیار زبانم را از دست دادم _شماها میخواید هر غلطی بکنید، همه مردم مثل گوسفند سرشون رو بندازن پایین و هیچی نگن! اما من گوسفند نیستم! با تو هم سر هیچ خونه زندگی نمیام! از شدت عصبانیت رگ پیشانی‌اش از خون پُر شد، میدیدم قلب نگاهش میلرزد و درست در لحظه‌ای که خواست پاسخم را بدهد صدای بلندی سرش را چرخاند. من هم از دیوار کَندم و قدمی جلوتر رفتم تا ببینم چه خبر شده که دیدم همان دوستان دخترم به همراه تعداد زیادی از دانشجوهای دختر و پسر که همگی از طرفداران موسوی و کروبی بودند، در انتهای راهرو و درمحوطه باز بین کلاس‌ها، چند حلقه تو در تو تشکیل داده و میچرخند. می چرخیدند، دستانشان را بالای سرشان به هم میزدند، و سرود "یار دبستانی" را با صدای بلند میخواندند. اولین باری نبود که دانشگاه ما شاهد این شکل از تجمعات بود و حالا امروز دانشجوها دراعتراض به تقلب در انتخابات، بار دیگر دانشکده را به هم ریخته بودند. میدانستم حق دارند و دلم میخواست وارد حلقه اعتراضشان شوم، اما این چادر دست و پایم را بند کرده بود. دیگر حواسم به «مَهدی» نبود، محو جسارت دوستانم شده بودم که برای احقاق حقشان قیام کرده و اصلا نمیدیدم مَهدی چطور مات فرشته‌ای شده است که انگار دیگر او را نمیشناخت. قدمی به سمتم آمد، نگاهش سرد شده بود، اصلا انگار دلش یخ زده بود که با نفسی که از اعماق سینه‌اش به سختی برمی‌آمد، صدایم کرد _دیگه نمیشناسمت فرشته... هنوز نگاهم میکرد اما انگار دیگر حرفی برای گفتن نداشت که همچنان‌که رویش به من بود، چند قدمی عقب رفت. نگاهش به‌قدری سنگین بود، که احساس کردم همه وجودم را در هم شکست و دیگر حتی نمیخواست نگاهم کند که رویش را از من گرداند و به سرعت دور شد. همهمه یار دبستانی من، دانشجویانی که برای مبارزه به پا خواسته بودند، عشقی که رهایم کرد ، و دلی که در سینه‌ام بیصدا جان داد اصلا اینها چه ارتباطی با هم داشتند؟ راستی مَهدی کجا میرفت؟ بی‌اختیار چند قدمی دنبالش رفتم، به سمت دفتر بسیج دانشکده میرفت، یعنی برای خبرچینی میرفت؟ بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف‌هایش را سرش خالی کنم هم انتقام عشقم را بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم! دفتر بسیج چند متری با حلقه دانشجویان فاصله داشت و درست مقابل در دفتر، به او رسیدم. بی‌توجه به حضورم وارد دفتر شد و در دفتر تنها بود که من پشت سرش صدا بلند کردم _چیه؟ اومدی گرای بچه‌ها رو بدی؟ به سمتم چرخید و بی توجه به طعنه تلخم، با چشمانی که از خشمی مردانه آتش گرفته بود، نهیب زد _اگه خواستی بری قاطی شون، فقط با چادر نرو! نمیدانم چرا، اما در انتهای نهیبش، عشقی را میدیدم که..... 🌸🍃ادامه دارد.... 🇮🇷نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸مردها را عصبانی نکنید وقتی مردها عصبانی میشوند قابلیت انقباض عضلاتشان به مراتب بالا میرود و توانایی کتک زدن آنها بیشتر میشود... مردها در عصبانیت فقط دوست دارند از موضوع فرار کنند.آنها به حل مسئله فکر نمیکنند تلاش نکنیم تا متقاعدشان کنیم... مردها در عصبانیت شخصیتی بد بین، بددهن و نا مهربان دارند.. فقط یک راه دارد سکوت کنید وقتی سکوت کنید زودتر آرام میشوند. وقتی آرام شدند راحت تر متقاعد میشوند. 🔹زن ها را عصبانی نکنید زنها وقتی عصبانی میشوند قدرت جسمیشان از بین میرود اما به همان ترتیب قدرت زبانی بالایی دارند! یک زن در عصبانیت تمام بدی هایی که در طول عمرش به او کردید را در پنج دقیقه طوری جلوی چشمانتان میاورد که باور نمیکنید... غر زدن از ویژگی های بارز همه زنان است.. یک زن را وقتی عصبانی کردید عواقبش را تا یک هفته و گاهی تا یک ماه باید بپذیرید. زنها ماجرای عصبانیتشان را در تمام این مدت با خود حمل میکنن ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ 💕"به جای قهر کردن، چه کنیم⁉️⁉️ 👈 در شرایطی که با همسرتان به مشکلی برخورده‌اید که ادامه صحبت کردن در مورد آن تنها به مشاجرات بیشتر ختم می‌شود، بهترین راه‌حل موقت این است که از روش سکوت استفاده کنند، نه روش قهر کردن! 👈 در روش سکوت که راهکاری موقت است، فرد باید به طرف مقابل توضیح دهد که: «با توجه به شرایطی که بین ما ایجاد شده و ناشی از هیجان است، ادامه بحث می‌تواند شرایطمان را بد‌تر کند. بنابراین ترجیح می‌دهم در این رابطه فعلا سکوت کنم.» ‎ ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ آیا داد زدن سر فرزندمان به خاطر لباسی که وسط اتاق انداخته ارزش این را دارد که رابطه خود را با فرزندمان روی خط قرمز قرار بدهیم. ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ ✍ به خاطر زحمتی که همسرتان می کشد از او سپاسگزاری کنید. به دلیل هر آنچه که هست به او افتخار کنید. حرف های تان را با عشق بیان کنید. وقتی با او هستید پرانرژی باشید. ‎‌‌‌‌‌ ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ ✅نصیحت کودک را به صورت مستقیم انجام ندهید نه تنها تاثیر گذار نخواهد بود بلکه باعث شکاف در ارتباط با کودک‌ خواهد شد. گاهی با عروسک‌های انگشتی و از طریق آنها را نصیحت کنید. ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🇮🇷رمان امنیتی و عاشقانه #نامزدشهادت🇮🇷 🌸قسمت #هفت نگذاشتم حرفش به آخر برسد که دوباره کاسه صبرم سر
🇮🇷رمان امنیتی و عاشقانه 🇮🇷 🌸قسمت در انتهای نهیبش عشقی را میدیدم، که همچنان نگرانم بود. هیاهوی بچه‌ها هرلحظه نزدیکتر میشد و به گمانم به سمت دفتر بسیج می‌آمدند. مَهدی هم همین را حس کرده بود که نزدیکم شد و میخواست باز هم عشقش را پنهان کند که آهسته نجوا کرد _اینجا نمون، خطرناکه! برو خونه! و من تشنه عشقش، تنها نگاهش میکردم! چقدر دلم برای این دلواپسی‌هایش تنگ شده بود و او باز تکرار کرد _بهت میگم اینجا نمون، الانه که بریزن تو دفتر، برو بیرون! و همزمان با دست به آرامی هُلم داد تا بروم، اما من مطمئن بودم دوستانم وحشی نیستند و دلم میخواست باز هم پیشش بمانم که زیر لب گفتم _اونا کاری به ما ندارن! اونا فقط حقشون رو میخوان! از بالای سرم با نگاهش در را میپائید تا کسی داخل نشود و با صدایی که در بانگ بچه‌ها گم میشد، پاسخ داد _حالا میبینی که چجوری حقشون رو میگیرن! سپس از کنارم رد شد و در حالیکه به سمت در میرفت تا مراقب اوضاع باشد، با صدایی عصبانی ادامه داد _تو نمی‌فهمی که اینا همش بهانه‌اس تا کشور رو صحنه جنگ کنن! امروز تا شب نشده، دانشگاه که هیچ، همه شهر رو به آتیش‌ میکشن.. و هنوز حرفش تمام نشده، شاهد از غیب رسید و صدای خُرد شدن شیشه‌های آزمایشگاه‌های کنار دفتر، تنم را لرزاند. مَهدی به سرعت به سمتم برگشت، دید رنگم پریده که دستم را گرفت و همچنان که مرا به سمت در میکشید، با حالتی مضطرب هشدار داد _از همین بغل دفتر برو تو یکی از کلاس‌ها! مثل کودکی دنبالش کشیده میشدم، تا مرا به یکی از کلاسهای خالی برساند و میدیدم همین دوستانم با پایه‌های صندلی، همه شیشه‌های آزمایشگاه‌ها و تابلوهای اعلانات را میشکنند و پیش می‌آیند. مرا داخل کلاسی هُل داد و بااضطرابی که به جانش افتاده بود، دستور داد _تا سر و صداها نخوابیده، بیرون نیا! و خودش به‌ سرعت رفت. گوشه کلاس روی یکی از صندلی‌ها خزیدم، اما صدای شکستن شیشه‌ها و هیاهوی بچه‌ها که هر شعاری را فریاد میزدند، بند به بند بدنم را میلرزاند. باورم نمیشد اینجا دانشگاه است ، و اینها همان دانشجویانی هستند که تا دیروز سر کلاس‌های درس کنار یکدیگر مینشستیم. قرار ما بر اعتراض بود، نه این شکل از اغتشاشات! اصلا شیشه‌های دانشگاه و تجهیزات آزمایشگاه کجای ماجرای تقلب بودند؟ چرا داشتند همه چیز را خراب میکردند؟ هم دانشگاه و هم مسیر مبارزه را؟... گیج آشوبی که دوستانم آتش‌بیارش شده بودند، به در و دیوار این کلاس خالی نگاه میکردم و دیگر فکرم به جایی نمیرسید ، و باز از همه سخت‌تر، نگاه سرد مَهدی بود که لحظه‌ای از برابر چشمانم نمیرفت. آنها مدام شیشه می‌شکستند ، و من خرده‌های احساسم را از کف دلم جمع میکردم که جام عشق من و مَهدی هم همین چند لحظه پیش بین دستانم شکست. دلم برای مَهدی شور میزد که قدمی تا پشت در کلاس می‌آمدم و باز از ترس، برمیگشتم و سر جایم مینشستم . تا حدود یک ساعت..... 🌸🍃ادامه دارد.... کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🇮🇷رمان امنیتی و عاشقانه 🇮🇷 🌸قسمت تا حدود یک ساعت بعد که همه چیز تمام شد. اما نه، شعار "مرگ بر دیکتاتور" همچنان از محوطه بیرون از دانشکده به گوش میرسید. از پشت پنجره پیدا بود ، جمعیت معترض از دانشکده خارج شده و به سمت در خروجی دانشگاه میروند که دیگر جرأت کرده و از کلاس بیرون آمدم. از آنچه میدیدم زبانم بنده آمده بود که کف راهرو با خرده‌های شیشه و نشریه‌های پاره، پُر شده و یک شیشه سالم به در و دیوار دانشکده نمانده بود. صندلی‌هایی که تا دقایقی پیش، آلت قتاله معترضین بود، همه کف راهرو رها شده و انگار زلزله آمده بود! از چند قدمی متوجه شدم شیشه‌های دفتر بسیج شکسته شده که دلواپس مَهدی قدم‌هایم را تندتر کردم تا مقابل در رسیدم. از نیمرخ مَهدی را دیدم که دستش را روی میز عصا کرده و با شانه‌هایی خمیده ایستاده است. حواسش به من نبود، چشمانش را در هم کشیده و به نظرم دردی بیتابش کرده بود که مرتب پای چپش را تکان میداد. تمام دفتر به‌هم‌ریخته، صندلی‌ها هر یک به گوشه‌ای پرتاب شده و قفسه کتب و نشریه‌ها سرنگون شده بود. نمیدانستم چه بلایی سرش آمده تا داخل دفتر شدم و رد خون را روی زمین دیدم. وقتی مقابلش رسیدم تازه گوشه سمت راست پیشانی و چشمش را دیدم که از خون پر شده و باریکه‌ای از خون تا روی پیراهن سپیدش جاری بود که وحشت‌زده صدایش زدم. تا آن لحظه حضورم را حس نکرده بود، که تازه چشمانش را باز کرد و نگاهم کرد، دلخوری نگاهش از پشت پرده خون هم به خوبی پیدا بود! انگار میخواست با همین نگاه خونین به رخم بکشد که جراحت‌هایی که بر جانش زدم از زخمی که پیشانی‌اش را شکسته، بیشتر آتشش زده است که اینطور دل‌شکسته نگاهم میکرد. هنوز از تب و تاب درگیری با بچه‌ها، نفس نفس میزد و دیگر حرفی با من نداشت که حتی نگاهش را از چشمانم پس گرفت، دستش را از روی میز برداشت و با قامتی شکسته از دفتر بیرون رفت... **** آن نفس نفس زدنها، آخرین حرارتی بود که از احساسش در آن سالها به خاطرم مانده بود تا امشب که باز کنار پیکر غرق خونش، نجوای نفس‌هایش را شنیدم. تمام آن لحظات سخت ده سال پیش، به فاصله یک نفس سختی که با خِس خِس از میان حنجره خونینش بالا می‌آمد، از دلم گذشت و دوباره جگرم را خون کرد. انگار من هم جانی به تنم نمانده بود ، که با چشمانی خیس و خمار از عشقش تنها نگاهش میکردم. چهره‌اش همیشه زیبا و دیدنی بود، اما در تاریکی این شب و در آخرین لحظه‌های حضورش در این عالَم، آیینه صورتش زیر حریری از خون طوری میدرخشید که دلم نمی‌آمد لحظه‌ای از تماشایش دست بردارم. ده سال پیش بر سر که عده از سیاسیون کشورم با ما دانشجوها به راه انداختند، عشقم را از دست دادم و امشب با نقشه شوم دیگری، عشقم را کشتند. در میان همهمه مردمی که مدام با اورژانس تماس میگرفتند و کسی جرأت نداشت او را به بیمارستان برساند، من سرم را کنار سرش به دیوار نهاده و همچنان حسرت احساس پاکش را میخوردم که از دستم رفت. مثل دیگران تقلایی نمیکردم چون... 🌸🍃ادامه دارد.... 🇮🇷نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🇮🇷رمان امنیتی و عاشقانه 🇮🇷 🌸قسمت (آخر) مثل دیگران تقلایی نمیکردم , چون کنار شیشه ماشین خودم به قدری با قمه او را زده بودند که میدانستم این نفس‌های آخرش خواهد بود و همین هم شد. زیرلب زمزمه‌ای کرد که نفهمیدم ، و مثل گلی که از ساقه شکسته باشد، روی زمین افتاد. این‌بار هم او را گیر آوردند و مظلومانه زدند، مثل ده سال پیش در دانشکده، مثل همه بسیجیها و بچه‌مذهبی‌هایی که ده سال پیش در جریانات اغتشاشات۸۸ ، غریبانه و مظلومانه شهید شدند. آن‌ سال من وقتی به خود آمدم ، و فهمیدم بازی خورده‌ام که دیگر دیر شده بود، که دیگر عشقم رهایم کرده بود و امشب هم وقتی او را شناختم که دیگر از نفس افتاده بود. من باز هم دیر فهمیدم، باز هم دیر رسیدم ، و باز عشق پاکم از میان دستانم پر کشید و رفت.🕊 * * * حالا بیش از سه ماه از آن شب میگذرد، و انتخابات دیگری در پیش است. در این ده سال گذشته از آشوب‌های خرداد ۸۸ و در این سه ماه گذشته از اغتشاشات بنزینی آبان ۸۸ ، نمیدانم چند مَهدی مثل مَهدی من به خاک افتادند تا با خون پاکشان، نقش نحس و نجس را از دامن کشور پاک کنند، اما حداقل میدانم ، که تنها چهل روز از شهادت مردی گذشته که عشق این ملت بود. فاصله شهادت مظلومانه مَهدی پیش چشمانم تا داغ رفتن ، دو ماه هم نشد و همین مُهر داغهایی که پی در پی بر پیشانی قلبم نشسته برایم بس است تا دیگر بازی نخورم. جمهوریت" بگذار بگویند انتخابات تشریفات است، بگذار مدام با واژه‌های " "اسلامیت" بازی کنند .... و به خیالشان مردم را در برابر حاکمیت قرار دهند؛ انگار پس از شهادت سردار، به راستی بیشه را خالی ز شیران دیده‌اند که دوباره هوایی فتنه شده‌اند! امروز وقتی میبینم سرلیست انتخاباتیشان یعنی «مجید انصاری» همانی است که سال 88 صحنه گردان اغتشاشات بود، وقتی میبینم هنوز از تَکرار خاتمی خط میگیرند که آن روزها و هنوز ارباب فتنه است، وقتی میبینم همچنان لقلقه زبان رئیس جمهور منتخب‌شان سلام بر خاتمی، به شورای نگهبان و سیستم انتخابات کشور و مخالفت صریح با نص است، چرا باور نکنم که دوباره آتش بیار معرکه‌ای دیگر شده‌اند و اگر کار به دست اینها باشد، باز هم باید مَهدی‌های زیادی را به پای فتنه‌هایشان فدا کنیم تا ایران باقی بماند؟ هنوز دلم از درد دوری مَهدی در همه این سالها میسوزد! هنوز از آن شبی که در پهلویم غریبانه جان داد، آتشی به جانم افتاده که آرامش ندارد! به خدا همچنان از داغ فراق حاج قاسم پَرپَر میزنم و از آن روزی که پس از شهادت سردار، باز هم حرف از با آمریکا زد، پیر شدم! پس به خدا دیگر به این جماعت رأی نخواهم داد، انگشت من نه از جوهر که از سرخ است و این انگشت را جز به نام نمایندگانی که پاسدار پایداری ایران باشند، بر برگه رأی نخواهم زد..... "پایان" 🇮🇷نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کم محلی چجور رفتاریه؟ باید در مقابل چیکارکنیم؟ کم محلی تکنیکیه که سعی داره مارو کنترل کنه شخصی که کم محلی میکنه ، تلاش میکنه به ما از این طریق درسی بده مثلاً میخواد بگه که حد و حدود رو رعایت نکردیم یا خلاف سلیقه او رفتار کردیم قصدش هرچیزی که باشه  ، کم محلی رفتار سالمی نیست و به سلامت ذهن ما اسیب میزنه و باعث از بین رفتن اعتماد در رابطه میشه اگر سعی کرد در برابر شما از این راه استفاده کنه ، میتونید به اون اعتراض کنید و بگید اگر مشکلی هست راجع بهش حرف بزنه سعی کنید اجازه ندید کم محلی به یک الگوی رفتاری در برابر شما تبدیل نشه ، چون بسیار آسیب زنندست کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️هرگز زندگی را بر اساس منت گذاشتن پایه‌ ریزی نکنید؛ این‌کار باعث می‌شود همسرتان از شما دوری کند. جهیزیه‌های خود یا امکاناتی که برای خانواده فراهم آورده‌اید را هرگز به شکل منت به همسر خود تحمیل نکنید و فراموش نکنید زندگی زوجین یعنی دیگه ما هرچی داریم به هر دو تعلق داره، پس نگوییم: «این ماله منه، این مال تو!» 💥همیشه سازش کنید و از تحت فشار قرار دادن همسر خودداری کنید. 💕💕💕 ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
👨‍👩‍👦‍👦 کار خوب رو به فرزندتان بیاموزید فرزندتان را به اشتباهاتش نیاویزید با مجازات هیچکس تبدیل به انسان بهتری نخواهد شد. ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
هرگز کودکتان را با جمله‌ی بذار برسیم خونه حسابتو میرسم، تهدید نکنید خانه برای فرزندتان باید محل امنیت و آرامش باشد ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
"روی خوش "همین است... همین‌ که کسی باشد صبح را بخیرکند. کسی باشد که تودرکنارش قدرنفس‌هایت و زنده بودنت را بدانی. ‎‌‌ ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
💌اگر زنی احساس امنیت کند و بتواند حرف‌های دلش را به شوهرش بگوید و شوهرش بتواند بدون اینکه از او ناراحت شود به حرف‌های او گوش دهد رابطه آن‌ها به نحو زیادی بهبود پیدا خواهد کرد😇 ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
💠 هیچ وقت وارد همسرت نشو و زیر و روش نکن، حتی اگر‌ عاشقش هستی! 💠زیباترین باغچه راهم که بیل بزنی،حداقل یه کرم توش پیدامیکنی...! 💠واین یعنی زمینه‌ی نفوذ در رابطه صمیمی شما💞 ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️رمان ❤️ 💜نام رمان : از عشق تا پاییز 💜 💚نام نویسنده: آقای اسماعیل صادقی 💚 💙تعداد قسمت : 56 💙 🧡ژانر: طلبگی_عاشقانه_مذهبی_اجتماعی🧡 💛با ما همـــراه باشیـــــن💛 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
💟رمان جالب و عاشقانه 💟 ☘اسم دیگه رمان؛ 🍄قسمت اول سال اولی که با مرتضی آشنا شدم یه حس عجیب توام با غرور داشتم که خدا همچین فرشته ای رو سر راهم قرار داده خیلی کم حرف بود یا بهتره بگم اصلا حرف نمیزد وقتی هم میرفتم پیشش فقط لبخند زیبای رو لبش جواب سلاممو میداد هروقت مشکل روحی پیدا میکردم میرفتم کنارش باهاش حرف میزدم گریه میکردم و بهش میگفتم برام دعا کن اون هم مثل همیشه با لبخند گرمش من رو دلداری میداد . خود ناقلاش باعث آشنایی من و محمد مهدی شد بهش گفتم نکنه ازمن خسته شدی که یکی دیگه رو سر رام میزاری اما من تو رو با دنیا عوض نمیکنم سرخاک مرتضی نشسته بودم و داشتم به سنگ قبرو لبخند رو عکسش نگاه میکردم و غرق ابهت چشماش شده بودم که حس کردم یه روحانیِ متین و با ادب داره میاد سمت من نمیخواستم توجه کنم دلم میخواست خلوت من و مرتضی شکسته نشه  اما اون حاج آقا پر رو تر از این ماجرا بود دستشو گذاشت رو سنگ قبر و شروع کرد به فاتحه خوندن تموم که شد پرسید -شما نسبتی با شهید دارید ؟ سکوت کردم با حسرت به مزارش نگاه کردم و گفتم -داداشمه با یه ذوق خاصی گفت -واقعاااا؟؟ گفتم -آره اگه ما رو لایق برادری بدونن پرسید -شما طلبه ‌ای؟ گفتم -بله چطور؟! گفت -از کتابی که دستت بود -اها گاهی وقتا میام با مرتضی مباحثه میکنم -مگه مرتضی طلبه ‌ست؟ جوابشو ندادم تا خودش نوشته‌ی روی مزار رو بخونه روحانی متدین غلامرضا پیشداد -اینجا که نوشته غلامرضا چرا مرتضی صداش میکنی؟ -وصیت خودِ شهیدِ دوست داشته مرتضی صداش کنند اون هم بخاطر دوستش که شهید شده اسمش مرتضی بوده از جاش بلند شد و گفت -یکم قدم بزنیم؟؟ منم که حسابی جذب نورانیت حاج اقا شده بودم با کمال میل قبول کردم میون شهدا باهم قدم بزنیم از خودش گفت از خودم گفتم از شهدا گفت از مرتضی گفتم از زندگیش گفت از مرتضی گفتم از کارش گفت از مرتضی گفتم کم کم خوشید داشت غروب میکرد ، و به اصطلاح غروب جمعه فرا رسید و من باید برمی‌گشتم خونمون و اون هم باید میرفت محل کارش که برای تبلیغ اومده بود. از هم جدا شدیم و برای یک لحظه ذهنم درگیر این ماجرا بود که ایشون کی بود و یک دفعه از کجا پیداش شد تا اینکه......... چند سال بعد از طرف حوزه اردو رفتیم قم تو خوابگاه نشسته بودم که دوستم علیرضا بدو بدو اومد سمتم و گفت -اسماعیل یه حاج آقایی اومده میخواد تو رو ببینه -من و؟؟؟فامیلیش چیه؟؟ -نباتی حاج آقا نباتی -نمیشناسمش حالا کجا هست؟ -پایین منتظر توئه تا اینو گفت سراسیمه از جام پاشدم و گفتم -لباسام خوبه؟ گفت -اره فقط یه عبا بنداز که رسمی تر باشه داشتم از پله ها میرفتم پایین در همین حال یه آقایی داشت از پله ها میومد بالا بی‌تفاوت بهش یه سلام کردم و از پله ها اومدم پایین چن پله‌ای که گذشت یه صدایی منو جلب خودش کرد -اقای صادقی؟؟؟؟؟ باعجله و هول و استرس صورتمو برگردوندم -بله بفرمایید صدا مال همون آقایی بود که داشت از پله‌ها میرفت بالا -من و نمیشناسید؟؟ -نه متاسفانه اومد پایین -خوب نگاه کن ببین من و یادت میاد؟ -نه متاسفانه -یعنی اینقدر عوض شدم؟ -شایدم -شایدم چی؟؟ -هیچی تو دلم گفتم شایدم من پیر شدم و کم‌حافظه رفتیم تو حیاط چن دقیقه‌ای رو باهم حرف زدیم ولی من باز هم بخاطر نیاوردمش -اسماعیل وقت داری بریم بیرون -آره ولی قبلش باید لباسام و عوض کنم -نمیخاد همینجوری خوبه فقط عبا رو دوشت بنداز حله اینجا قمِ مردم با عبا راه میرن رفتم بالا عبامو بردارم که حاج آقا گفت -لطفا تنها بیا میخوام تنها باشیم استرس عجیبی من و فراگرفت خودمو جمع و جور کردم و باصدای گرفته گفتم -چشم رفتم بالا تو این مدت علیرضا منتظر من بود که برگردم -سلام چیشد دیدیش؟؟ -آره ولی اصلا نمیشناسمش -نگفت کجا دیدتت؟؟ -نه فقط گفت بریم بیرون دور بزنیم -میخوای باهاش بری؟؟ -نمیدونم خودمم خیلی میترسم -میخوای من باهات بیام؟؟ -نه بابا گفت تنها بیا علیرضا دست و پاش و گم کرد و گفت -نرو دیوانه بهش اعتماد نکن تو که اونو نمیشناسی -نگران نباش اتفاقی نمیفته ته دلم میگه آدم خوبیه فقط یه زحمتی من که سوار ماشین شدم تو پلاک ماشینشو بردار اگه برنگشتم بدردت میخوره راحت تر پیدام میکنی اون که بهترین دوست من بود گفت -اره فکر خوبیه فقط مواظب خودت باش تا دم در همراهم کرد سوار ماشینش شدم و علیرضا خیلی نامحسوس پلاک ماشین طرفو برداشت ☘ادامه دارد.... 🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
💟رمان جالب و عاشقانه 💟 ☘اسم دیگه رمان؛ 🍄قسمت دوم یه مقدار که از خوابگاه دور شدیم محمدمهدی سکوت رو شکست و گفت -پس من و نمیشناسی؟؟ یه کم جدی شدم و گفتم -نه متاسفانه محمدمهدی که از خشکی صدام ناراحت شد یه تکونی به خودش داد و گفت -ازدواج کردی اسماعیل؟؟ داشتم کم کم شک میکردم که نکنه طرف جاسوسی چیزی باشه گفتم -چطور؟؟ -همین‌جوری آخه برخوردت پسرانه نیست خندم گرفت گفتم -مگه پسرا برخوردشون چطوریه؟ -پسرا تو رفتار و کردار یکم راحتند اما مردها متین و باابهت تا خواستم حرف بزنم پرید وسط حرفمو و گفت -البته تو متین بودی حالا یه کوچولو بیشتر خیابون به خیابون بزرگراه به بزرگراه باهم حرف زدیم اون قدر گرم صحبت بودیم که از اصل ماجرا که این اقای خوشتیپ کی میتونه باشه دور شدم. همونطور که مشغول رانندگی بود ۴۵ درجه‌ای برگشت سمت من و گفت -دوباره خوب نگاه کن ببین من و یادت نمیاد؟؟ و من طبق عادت همیشگی دوست نداشتم به چشم‌های کسی خیره بشم از یه طرف حسابی کلافه شده بودم و دلم میخواست برگردم خوابگاه از طرفی ذهنم مشغول معمایی بود که زیاد میل به ادامش نداشتم یادمه چندین بار جمله نه متاسفانه رو استفاده کرده بودم این بار یکم بلندتر خندید و من هم واگیردار یه لبخندی زدم و به انتهای مسیر فکر میکردم و به جایی که اصلا معلوم نیست کجاست ناغافل دستمو گرفت از این کارش زیاد خوشم نیومد خواستم بهش بفهمونم این برخوردش زیاد جالب نیست که محکم دستمو فشار داد و یه نگاه عبوس و جدی با گوشه‌ی چشمش انداخت و خیلی اروم گفت - الان میبرمت جایی که برای بار اول همدیگه رو دیدیم پیش خودم گفتم خدایا چه غلطی کردم اومدم از خوابگاه بیرون و تو دلم به علیرضا بد و بیراه میگفتم که تنهام گذاشت ولی بعد یادم افتاد که اون بدبخت که مقصر نیست اون که میخواست بیاد با من اما من نخواستم تو هپروت افکار خودم بودم که با صدای محمدمهدی به خودم اومدم -پرسیدم کجایی به چی فکر میکنی؟؟ -هیچی داشتم فکر میکردم کجا همو دیدیم -آهاا به فکرت ادامه بده ولی وای به حالت اگه یادت نیاد تا صبح تو شهر قم میگردونمت یه لبخند زورکی زدم و تو دلم بهش گفتم تو غلط میکنی هنوز دستم تو دستش بود مونده بودم چطور با یه دست رانندگی می‌کنه به هرحال رسیدیم شهدای گمنام کوه خضر ولی چون هوا تاریک بود چیز زیادی از طبیعت و چشم‌انداز کوه خضر دیده نمیشد. لابه‌لای جمعیتی که برای شب نشینی و تفریح اومده بودن کوه ، از ماشین پیاده شدیم بالاسر قبور شهدا فاتحه خوندیم من سکوت کرده بودم و محمد از کرامات شهدا میگفت از عنایات شهدا به دوست‌دارانشون از شهدای حوزه از شهدای قم از شهید زین‌الدین از شهید اسماعیل صادقی لابه‌لای حرفاش از مرتضی گفت تا حرف از مرتضی شد منی که فقط به حرفاش گوش میکردم مثل جن زده ها برگشتم و با هیجان و توام با تعجب گفتم -منظورت کدوم مرتضاست؟؟ خندید و گفت -منظورم غلامرضاست غلامرضا پیشداد همونی که تو مرتضی صداش میکنی سکوت کردم تو فکر رفتم نمیدونم چقدر طول کشید فقط میدونم اون لحظه نه محمد حرفی زد نه من...... از صدای پچ پچ مردم هم کلافه شده بودم دلم میخواست همه چن لحظه خفه بشن تا بتونم تمرکز کنم درگیر مسأله مجهول ذهنم بودم که یه لحظه تمام گذشته مثل یه فیلم کوتاه چند ثانیه‌ای از جلو چشمام رد شد روز جمعه مزار شهدا تدفین شهید حادثه تروریستی من و مرتضی و اون حاج آقا...... یادم اومد اقای نباتی باخنده سرشار از اشتیاق گفتم -حاج آقا نباتی شمایین؟ اون هم خنده‌ش گرفت بغلش کردم و از خوشحالی نمی‌دونستم چکار کنم -چقدر عوض شدی -تو هم همینطور خیلی عوض شده چهره‌ت -یادمه اون زمان لاغر بودی اما حالا..... -ولی تو همچنان لاغری خنده‌م گرفت و گفتم -خوبه ادمای لاغر سالم‌ترن کلی حرف زدیم از خودش گفت از خودم گفتم از زندگیش گفت از زندگیم گفتم از پسرش گفت از دخترم گفتم و اینکه تو این چند سال من و فراموش نکرده بود و تو تمام نمازهاش برام دعا میکرده اما من فراموشش کرده بودم و اسمش که چه عرض کنم قیافش هم یادم نبود خیلی حرف زدیم اون قدری که وقتی به ساعت نگاه کردم گفتم واااای الانه که برم و سین جیم حاج اقا صالحی بشنوم که کجا بودی با کی بودی چرا دیر کردی و کلی سوال دیگه که باید جواب بدم ولی اشکال نداره همه‌ی اینها می‌ارزه بر اینکه دوست قدیمی تو دوباره ببینی دوستی که از جنس فرشته‌هاست یه آدم خاص که رفتارش یه استاد اخلاقه و کردارش یه مرجع تقلید و واسطه‌ی این دوستی کسی نبود جز مرتضی خود ناقلاش که به خیال خودش میخواست من و دک کنه ولی کورخونده من و مرتضای خودمو با صد تا محمد عوض نمیکنم ☘ادامه دارد.... 🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
👭طبق تحقیقات روانشناختی، دخترانی که درخانه مورد حمایت عاطفی پدر خود قرار دارند، در ارتباط باجنس مخالف دچار تصمیمات لحظه ای و شتابزده نمیشوند زیرا ازلحاظ عاطفی اغنا شده اند. ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🔴اونچه ک در خونه میگذره، 📢📢📢امانته!!!! ❌روانیست اون چه میون شما وهمسرتون میگذره ب دیگرون بگید. ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
💞 اگرقرار باشه فقط يك چيزی رو تو خودت تغيير بدی تابه همسرت نزديك‌تر بشی كافيه وقتی درباره مشكلش صحبت میکنه فقط به حرف هاش گوش بدی لطفا نصیحتش نکن 💞 ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
✍ حواستان باشد در زندگی چه اشتباهاتی ميكنيد اشتباه داريم تا اشتباه هر اشتباهي كرديد اشكالي ندارد اما عاشق آدم اشتباه نشويد يا شايد بهتر باشد بگويم اشتباهي عاشق نشويد آن وقت است كه ديگر هيچ چيز مثل سابق نميشود ديگر فاصله ميوفتد بين شما و همه ي دل هايي كه برايتان مي‌تپندديگر مُهرِ تا اطلاع ثانوي عشق ممنوع ميخورد روي دلتان تا براي هميشه يادتان بماند كه اشتباهي عاشق نشويد! ‌┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🎀سخت گیری بیش از حد در اجرای قانون سبب می شود کودک وقتی بزرگ تر می شود به قلدری و گردن کلفتی رو آورد تا زیر بار قانون نرود کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
وقتى همسرتان با كودك صحبت ميكند، حتى اگه در گفتار همسرتان اشتباهى مي بينيد، همان موقع جلوى کودک، تذكر ندهید دفاع از عملكرد کودک يا حمله به گفته‌ های همسر، عواقب خوبی ندارد. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا