eitaa logo
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
166 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
72 فایل
ایݩجـاسربازۍدر رڪاب‌آقاروٺمریݧ مےڪݩیم✌🏻 پاٺوق‌عاشقـٰاۍ‌حاج قاسمッ شرایط تب♥ https://eitaa.com/joinchat/1755906139C60435d31ee ッرفیق ب گوشیمდ https://eitaa.com/joinchat/1748828251C89d6ed222b انتقادات وپیشنهادات: https://harfeto.timefriend.net/16081016251053
مشاهده در ایتا
دانلود
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار رسول بچه ها رفتن و منم سرکارم بودم امیر : رسول 😱 من : هووم ؟ امیر : یه لحظه بیا 😢 من : چیه چیشده امیر : این ایمیل اقامحد چرا روشن شده ؟ رسول : من چ بدونم اخه خب کدوم ایمیلشه ؟ امیر : ایمیل ساعتش ! رسول : چرا ایمیل ساعتش 😱 امیر : دِ مرد حسابی منم دارم همینو میپرسم ازت دیگه 😱 رسول : وایسا بذار زنگ بزنم اقامحمد نه نه شاید رد مون رو بزنن اها بذار شنود گوشیش رو روشن کنم امیر : خب ! رسول : اون هدست منو بده انیر : بگیر 🎧 رسول : یاخدا 😱 امیر : چته چیشد ! رسول : زود سریع به بچه ها بگو حاضر شن بریم عملیات داوود و فاطمه خانم و مریم خانوم و زهرا خانوم و فرشید و سعید و خودت زوود سریع ! امیر : باشه پ ن : بچه ها رفتن سلاح ها و جلیقه شون رو بگیرن . فرشید و داوود سوار موتور شدن و خانوم ها با رانندگی سعید رفتن و رسول و امیر هم سوار بر موتور رفتن مکان عملیات اما چیزی که دیدن واسشون عجیب بود ادامه الان کمی صبور باشید تا تایپ کنم 🖤
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار رسول بچه ها سریع ارایش جدید بگیرید اقامحمد گرو گرفته شده فرشید تو با زهرا خانوم و فاطمه خانوم برید پشت فرشید و سعید هم از اون ور میان باهم اقامحمد رو نجات میدیم یه هارد با مدارک جعلی یعنی جعلی نه دستکاری شده اوردیم که اگه خدایی نکرده تهدید کردن اونو بدید 😎 فاطمه : چشم من : خب شروع عملیات 🖤🖤🖤🖤بعد عملیات ❤️❤️❤️❤️ خب خداروشکر همه چی خوب پیش رفت فقط اقامحمد تیر خورده بود که اونم دکتر ها در اوردن و سالم شد ادامه امروز 🖤
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار رسول رضا : رسول من : جان رضا : من من 🙃 فرشید : عاشق شدی 😂 رضا : اااز کجا فهمیدی 😨 فرشید : ما اینیم دیگه رسول : خدا شفاتون بده 🤣 داوود : حالا کی هست لین بخت برگشته 😂 رضا : فاطمه خانم داوود : هننننن 😨😂 رضا : چیه ؟ داوود : فکر کردم از فک و فامیله 😂 رضا : 😐😐😐😐 من و باش دارم با کیا حرف میزنم ای خداااا ادامه فردا
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار سعید پاشید پاشید خودتونو جمع و جور کنید باید بریم عملیات اقادومادم بیاریدش 😂 رسول : خب پاشیم بریم وقت نگیریم 😁 داوود : بدوئید اقامحمد کارمون داره فرشید : کار پشت کار میگن کار کار میاره 🙁 سعید : کی گفته کار کار میاره ؟ ضرب المثل رو چرا تغییر میدی 😐😂 رضا : د بریم دیگه الان اقامحمد کله هممونو میکنهههه 😆 اقامحمد بچه ها بیاین بریم حاضر شیم دیگه 😳 داوود : چشم 💚💚💚💚 عملیات 💚💚💚💚 اقامحمد من : داوود تو مواظب کوادکوپتر باش رسول و فرشید شماهم برید دنبال سوژه 1 و 2 اصغر و سورنا رضا و سعید شما هم برید دنبال سوژه 3 و 4 مهران و حسن خانم بهرامی و سعیدی شما هم برید دنبال سوژه 5 و 6 مائده و نازنین من و امیر هم میریم دنبال سوژه 7 و 8 ابولفظل و شهریار فاطمه خانم و زهرا خانم شماهم برید دنبال سوژه 9 و 10 مریم و ساره شروع عملیات بچه ها پخش شدن داوود : اره زهرا جان میام دنبالت میریم خرید جهیزیه 😉 مامان اینا هم میان ؟ امیر : داوود ؟؟؟؟ داوود : هیچی سوژه از جلوم رد شد خواستم طبیعی جلوه بدم 😁😁😁 من : اها 😂😂😂 ادامه امروز
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار اقامحمد فرشید : اقامحمد تمام سوژه ها دستگیر شدن😉 اقامحمد : عالی بود فرشید فقط سعید پیش شماست دیگه ؟ فرشید : نه 😨 اقامحمد : مطمئنی ؟ سعید بعد از تحویل سوژه ها به من گفت داره میاد پیش شما راه هم حدودا 10 دقیقه ست ولی الان 1 ساعت طول کشیده 😰 فرشید : یا خدا اقامحمد میگردیم دنبالش نبود بهتون خبر میدیم اقامحمد : باشه حدکدا داشت یک ساعت میشد و خبری از سعید نبود هر چقدر زنگ میزدم جواب نمیداد این سری زنگ زدم یه زن جواب داد - ببین اقامحمد اگه جون اون پسر واستون مهمه بهتره زودتر کسایی که دستگیر کرده بودید رو ازاد کنین وگرنه بد میبینین و قطع کرد استرس تمام وجودمو گرفت سریع به رسول خبر دادم اما نتونست ردش رو بزنه حالم بد شد زنگ زدم بهش رسول : شد اقا ایول 😍 من : 😁😁😁😁 رسول : 🤓😃 تونستیم ردشونو بزنیم چند نفر فرستادیم دستگیرشون کردن همه چی خوب پیش میرفت که خبر رسید داوود حالش بد شده چون خاله ش فوت کرده بود اوردنش همون بیمارستانی که سعیدم سروم وصل بود رنگ از صورتش پریده بود بیهوش شده بود اخه داوود علاقه زیادی به خاله ش صفیه داشت داوود : 😣 من کجام ؟ فرشید : داوود بهوش اومدی 😍 حالت بد شد اوردنت بیمارستان داوود : خواب دیدم خاله م مرده ؟ 😔 فرشید : متاسفانه خواب نبود 😣 داوود : 😭 فرشید : داوود مرد که گریه نمیکنه 😢 داوود : کشتنش 😭 فرشید : یعنی چی کشتنش ؟ داوود : دخترش کشتش 😭 فرشید : بیا این دستمال رو بگیر بشین خوب توضیح بده ببینم چی میگی داوود : 🤧 دخترخاله بیشعورم تو انجمن عرفان حلقه بوده فرشید : عرفان حلقه چیه 🤔 داوود : عرفان حلقه یه انجمن شیطانی هست که بچه ها رو شیطانی میکنه اونم دیوونه شده خالمو کشته 😓 فرشید : وای 😣 داوود بهت تسلیت میگم 😭 داوود : مرسی 💔🖤 ادامه دارد
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار اقامحمد من : سعید بهتری سعید سعید !!! یا خدا داووود فرشییید 😱 داوود : چیشده اقا 😨 فرشید : چیشده 😥 من : سعید چرا جواب نمیده 😱 پرستار : اقا خب معلومه بیهوشن دیگه 😐 فاطمه : خانم باهوش اگه بیهوشن چرا نبضش نمیزنه 😱 پرستار : صبر کنید ببینم دکترررررر 😱 ادامه الان ...
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار اقامحمد هممونو بیرون کردن داوود داشت اب میشد طفلک خاله ش مرد از اون ورم استرس سعید افتاده جونش 😢 الهی بمیرم واسش 😕 من : داوود 🤧 داوود : جونم اقا 😖 من :.فرشید رو میبینی ؟ داوود : بله 😔 من : داوود ! تو نقطه ارامش فرشیدی . برو دلداریش بده داوود : اقا من حالم خودم بدتر از اونه میام دلداری بدم بدتر میشه 😢 من : باشه داوود جان حداقل حواست به خودت باشه ما بیشتر نگران توییم رنگ و روت شده گچ دیوار 😣 ادامه امشب
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار فرشید من : الو علی ؟ علی : فرشید زود به همه مردم برن بیرون گروه چک و خنثی کردن بمب هم فرستادم بمب کار گذاشتن 🤦🏻‍♀ من : سعید رو چیکار کنیم 😱 علی : نمیدونم من باید با گروه چک بیام خدافظ من : خدافظ واییییییی حالا چجوری به اقامحمد بگم 😕 داووووووود 😱😱😱 داوود و سعید خونین و مالین افتاده بودن رو زمین اقامحمددددد 😭 اقامحمد : چیشده فرشید وای 😨 من : داوووووود سعییید 😭😭😭😭😭 اقامحمد : مننن برم به بچه ها خبر بدم من : داوود 😭😭😭😭😭😭😭😭😭 توروخدا پاشو داوود چشمهاش رو به زور باز کرد داوود : ف..رش..ی.....د... 😣 من : جونم داوود 😢 داوود : ببیه اقققا ممححممد ببگگو ععطییه خخااننووم ...... ادامه امشب
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار فرشید داوود : اخخ 😣 فرشید : چیشد 😭 داوود : گلوم میسوزه فرشید : از بس خون بالا اوردی 😢 پزشک اومد سریع داوود رو گذاشتن رو برانکارد من : دکتر میشه منم باهاش بیام 😢 دکتر : بله سوار شید با سرعت سوار امبولانس شدم داوود رو بردن اتاق عمل نیم ساعت بعد دکتر اومد من : دکتر چیشد 😭 دکتر : خداروشکر زخمشون سطحی بود چند تا بخیه زدیم چند ساعت دیگه مرخصن من : 😍😍😍😍😍😍😍 دکتر : اقا سعید هم خوبه من : 😍😍😍😍😍😍 اقامحمد : داوووود 😍😍 خوبییی ؟ داوود : بهترم 😣 من : واقعا 😜😜 داوود : ارع بوخوودا اقامحمد : خب یه خبر میدم خوشحال تر شی داوود : چی ؟ اقامحمد : اون شخصی که مرده بود خاله تو ........... ادامه امروز
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار اقامحمد : خاله تو نبود بلکه یک فرد دیگه بود دختر خاله ت هم دستگیر شد خاله ت رو زندانی کرده بودن داوود : 😍😍😍😍😍😍 وایییی خدایا شکرتتتتتت 🤩 رسول : ایوللل 🤩 فرشید : هررررره 😍😍 اقامحمد : خب حالا بساط هره و ایولتون رو جمع کنید اقا محسن داره میاد داوود : وای وای خاک عالم این شونه رو بدید موهای سیم ظرفشویی م رو درست کنم 🤦🏻‍♀ فرشید : اقا این سیم درست نمیشه که زنگ بزنید داس بیارن قطع کنیم 😂 داوود : 😐😂 سعید : این نیز بگذرد 😂😂😂😂😂 فرشید : سعید به اهنگ حماسی بذار تند تند سعید : باشه منو نگاه کنی بوم بوم کنه قلبم ..... فرشید : سعید اون اهنگ حماسیه ؟ ن واقعا اون اهنگ حماسیه ؟ 🤣 سعید : امممممم دستم خورد 😂 داوود : پاشید جمع کنید خودتونو اهنک فقط اهنگ های من اینم اهنگ چشا روم زوم زوم .....🤦🏻‍♀ ای باباااا 😣 اقامحمد : بچه ها الان اقامحسن میادا شما گیر اهنگ 🤦🏻‍♀😆 ادامه الان
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار فاطمه شیفتم نبود رفتم خونه خوابیدم صبح گوشیم زنگ خورد دیدم مریم جواب دادم من : الو 😴 مریم : به به رئیس مارو صبح واسه ما گرفته خوابیده سردسته خوابالو🤭😂 من : بابا چ ربطی داره تو نبودی ندیدی عین خر داشتم کار میکردم 😂 انصاف داشته باش 🙁 مریم : باشه حالا گریه نکن 😂😜 من : خب گریه م میدی ☹️ مریم ; سوکوت کن بیا اداره ساعت 12 😤 من : هننننننننننن 😱 ساعت 12 ظهرههههه من کجای کارممم 😱😳🤯 مریم : پاشو بیا سرکار دخی خوابالو😂 اقامحسن داره میاد من : واقعااااااا لابد میخواد این پرونده لامصب رو درست کنه 😄 از ما که گذشت من یکی کمری شدم 😭😁 مریم : پاشو حاضر شو الان اقامحسن میاد میبینه سردسته مامورای امنیتی خانم نیست ابرو مون میره 😐 من : اومدم اومدم 😱 رفتم حاضر شدم سوار ماشین شدم وایییی 😣 درجه هام نیستتتت 😭 زنگ زدم مامان من : الو مامان تورو جان هرکی دوست داری به زینب بگو درجه هامو بیاره من نمیتونم نیم پوت هامو در بیارم 😭 مامان : اووو واسه چند قدم راه داری گریه میکنی الان به زینب میگم بیاره واست 😂 من : الهی قربونت شم مرسییی🤩 زینب : بیا بگیر این درجه هاتو منو تا اینجا کشوندی هواس پرت 🤣 من : اخ دستت درد نکنه 🤩🤩🤩🤩 سوار ماشین شدم درجه هامو کوبوندم به لباس رسیدم سایت مریم : به به سردسته مون رسید چ خوبم رسیدی من : بابا عینه ماشین مسابقاتی سرعت دادم نزدیک بود یه نفرو به فنا بدم 😂 زهرا : اینم از سردسته مون 😐😂 اقاداوود : ما اینیم دیگه 😂 اقافرشید : سریع سریع حاضر شید اقامحمد الان میاد کله هر 7 تامونو میکنه 🤣🤣🤣🤣🤣 زهرا : خوبه خوبه بخاطر یه نفر هممونو میکشن 😄 ادامه امروز
اسید🤣🤣🤣 ❤️