🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت151
انتظار پاسخ نداشتم همین که میفهمیدم پیاممو میخونه برام کافی بود صبح زود از خونه زدم بیرون رفتم سمت دفتر حاج اکبر دوست علی
از علی شنیده بودم که حاج اکبر دفتر حج زیارت داره یه بارم با هم رفته بودیم اونجا
بعد از رسیدن از پله های دفتر بالا رفتم
جمعیت زیادی اومده بودن انگار همه اشون میخواستن راهی سرزمین عشق بشن.
کمی به اطرافم نگاه کردم
بلاخره حاج اکبر و پیدا کردم و نزدیکش رفتم
_سلام
(حاج اکبر با دیدنم شوکه شده بود )
حاج اکبر: سلام ،
واسه سید اتفاقی افتاده؟
_نه حاج اقا ،علی برگشته
حاج اکبرلبخندی زد : خوب پس پرواز نکرده ...
_ولی اصلا حالش خوب نیست
حاج اکبر: چرا ؟
_به خاطر ترکش های که خورده
قطع نخاع شده و حین جراحی تارای صوتیش هم آسیب دیده
حاج اکبر: یا حضرت زینب...
الان چه کاری از دست من بر میاد ؟
_ مزاحمتون شدم ،اسم منو علی رو هم بنویسین برای اربعین ،مطمئنم با رفتن به کربلا حالش بهتر میشه ...
حاج اکبر: چشم حتما...
راستی میتونم علی رو ببینم؟
_ب..ه نظرم فعلا کسی نره عیادتش بهتره ،چون هنوز حال روحیش بهتر نشده
حاج اکبر : باشه چشم
پاسپورتها رو از داخل کیفم بیرون آوردم : بفرمایید اینم پاسپورت من و علی ، اگه کاری ندارین من رفع زحمت کنم
حاج آقا : اختیار دارین ،،حتما زمان رفتن و به شما خبر میدم
_ خیلی ممنون خدا خیرتون بده ،به خانواده سلام برسونین
حاج آقا : چشم حتما
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت152
از دفتر خارج شدم و یه دربست گرفتم رفتم سمت خونه داخل کوچه که شدیم نگاهم به یه موتوری افتاد که دم در خونمون ایستاده بود
بعد از رسیدن کرایه رو حساب کردمو از ماشین پیاده شدم
به سمت موتور سوار رفتم
_سلام ،ببخشید باکسی کاری داشتید؟
سلام ،احضاریه آوردم ولی کسی خونه نیست؟
_احضاریه؟احضاریه چی؟
فک کنم واسه طلاقه!
اینقدر شوکه شدم که خندم گرفت: ببخشید فکر کنم اشتباه اومدین ،اینجا کسی قرار نیست جدا بشه؟
ببخشید مگه اینجا منزل خانم آیه هدایتی نیست؟
(با شنیدن اسمم ،انگار ضربان قلبم برای چند ثانیه ایستاد)
_بله
&:میشناسین؟
_بله خودم هستم
موتور سوار با تعجب نگاهم میکرد : اگه میشه اینجا رو امضا بزنید و احضاریه رو تحویلتون بدم
دستام خشک شده بود
به هر جون کندنی بود
خودکار و به دستم گرفتم و امضا زدم
احضاریه رو گرفتم وارد حیاط خونه شدم
به سختی خودمو به تخت نزدیک حوض رسوندم و روی تخت نشستم
جرأت باز کردن نامه رو نداشتم
در حیاط باز شد و مامان وارد حیاط شد
نزدیکم شد و به صورت رنگ پریده ام نگاه میکرد با دیدن نامه داخل دستم
نامه رو برداشت و بازش کرد
ولی با خوندن نامه چیزی نگفت
انگار منتظر این نامه بود ...
اصلا چرا هیچ کس این چند روزی حرفی از علی نزدانگار همه منتظر این نامه بودن
انگار همه منتظر ویرانی زندگیم بودن ....
چه راحت تصمیم گرفتن برای من ....
چه راحت بریدن و دوختن...
چه راحت سیاه بخت شدم ...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پارت_هدیه
#گامهای_عاشقی💗
قسمت153
بدون هیچ حرفی نامه رو از دست مامان گرفتم و به سمت اتاقم رفتم ای کاش میشد فریاد کشید ای کاش میشد ناله زد
ای کاش میشد به بی وفایی دنیا زجه زد
ای کاش میشد گریه کرد
ولی انگار اشکهام هم به من رحم نمیکنن و نمیبارن واسه دل خسته ام
دلم میخواست با علی صحبت کنم
اما درباره چی صحبت کنم
وقتی کسی دلش به بودن در کنارت نیست
باز حرفی نمیمونه برای توضیح....
ولی حرفها توی دلم مونده بود
باید گفته میشد
گوشیمو برداشتم شروع کردم به نوشتن :
سلام آقا سید ...
سلام بیمعرفت...
سلام رفیق نیمه راه ...
چقدر خوب ثابت کردی خودت رو به من ...
چقدر راحت گذشتی از عشقمون ..
چقدر راحت عهد شکستی آقا سید ...
مگه نگفته بودی از چیزهایی که دوست نداری بنویس
مگه تو حرم امام رضا قول ندادیم که با هم بمونیم تا آخرش ..
چقدر راحت زیر قولت زدی آقا سید ....
الان آروم شدی؟
ولی من آروم نیستم !
من شکستم ! تو تمام آرزوهای من بودی ..
با آرزوهام چیکار کردی ؟
مگه نگفتی با هم همراه بشیم،
همراه حضرت زینب ،پس چرا رفیق نیمه راه شدی، جواب بی بی رو چی میخوای بدی؟ من که سپرده بودمت دست بی بی...
تو منو دست کی سپردی که اینجور بی وفا شدی،پیام رو واسش فرستادم و صدای گریه هام بلند شد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پارت_هدیه
#گامهای_عاشقی💗
قسمت 154
در اتاق باز شد و مامان وارد اتاقم شد
نزدیکم شد و بغلم کرد
_شما خبر داشتین مگه نه؟ خبر داشتین و چیزی نگفتی؟
مامان: الهی قربونت برم ،خوده آقا سید اینو میخواست ،گفت آیه آینده اش بامن تباه میشه ، گفت من نمیتونم آیه رو خوشبخت کنم ،گفت بلاخره یه روزی با این وضعیتی که من دارم خسته میشه
_چه طور تونستین جای من تصمیم بگیرین برای زندگیم گریه میکردمو فریاد میکشیدم
نمیبخشمتون ،،نمیبخشمتون نمیبخشمتون ...
اینقدر گریه کردم که مامان مجبور شد یه مسکن و قرص خواب آور به من بده
نفهمیدم چند ساعتی خواب بودم
وقتی چشمامو که باز کردم همه جا تاریک بود
ای کاش هیچ وقت بیدار نمیشدم
با باز شدن در اتاق چشمامو بستم ،دلم نمیخواست با کسی صحبت کنم از بوی عطر پیراهنش متوجه شدم که امیر بود بعد از چند دقیقه در بسته شد
صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم
بلند شدمو گوشیمو از روی میز کنار تخت برداشتم
نگاه کردم حاج اکبر بود
به حاج اکبر چی باید میگفتم،جوابش رو ندادم
چند دقیقه بعد صدای پیامک گوشیمو شنیدم
نگاه کردم
حاج اکبر پیام داده بود
تاریخ رفتن به کربلا رو فرستاده بود
دقیقا پنج روز دیگه
چشمم به احضاریه افتاد
نامه رو باز کردم و تاریخش رو نگاه کردم
دقیقا چهار روز دیگه
گوشیمو خاموش کردمو انداختم گوشه تخت .
آهی کشیدمو روی تخت دراز کشیدم...
وداع با ماه مبارک رمضان.mp3
7.69M
ممنونم اگر نروی...😔
حجت الاسلام میرزامحمدی
وداع بسیار زیبا با ماه مبارک💔
#ماه_مبارک_رمضان
#وداع
#التماس_دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
رمضان دیگه داره
به آخرش میرسہ ...
خدایا اگر تا به حال
ما را نیامرزیدی ...
ما را ببخش و از الطافی
كه به خوبانت عطا کردهای،
به ما نیز ارزانی ده ...
خدایا
در آخرین روزهای
ماه مبارک رمضان 🌙
ﺑﺮﺍی ﮔﺎﻣﻬﺎی
ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭﺗﺮﺩﻳﺪ
ﻗﺪﺭی ﻋﺰﻡ
ﺑﺮﺍی ﺯﺧﻤﻬﺎ ﻣﺮﺣﻢ
ﺑﺮﺍی ﺍﺧﻤﻬﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ
ﺑﺮﺍی ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﺑﺮﺍی سرگشتگیهامان ﺍﻳﻤﺎﻥ
ﺑﺮﺍی ﻇﻠﻤﺖ ﺟﺎﻥ،
ﺭﻭﺷﻨﺎﻳﻴﻬﺎی پی ﺩﺭپی
ﻋﻄﺎ ﻓﺮما🌸
خداوندا
ما را از این رمضان
پاک و پاکیزه بیرون بر
و این رمضان را
آخرین رمضان عمرمان
قرار نده
" آمین یا رب العالمین "
Tahdir joze30.mp3
4.1M
📖تحدیر: جزء سی ام
🎙با صداے: استاد معتزآقایے
#جزخوانی_تحدیر 30
#معتزآقایی
🔴 دعای روز سی ام ماه مبارک رمضان
🔹 اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِيَامِي فِيهِ بِالشُّكْرِ وَ الْقَبُولِ، عَلَى مَا تَرْضَاهُ وَ يَرْضَاهُ الرَّسُولُ، مُحْكَمَةً فُرُوعُهُ بِالْأُصُولِ، بِحَقِّ سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
🔺 خدایا روزه ام را در این ماه، بر پایه آنچه تو و پیامبر، آن را می پسندد مورد سپاس و پذیرش قرار ده، درحالی که فروعش بر اصولش استوار باشد، به حق سرورمان محمّد و اهل بیت پاکش، و سپاس خدای را پروردگار جهانیان.
🌕 فضیلت و ثواب روز سی ام ماه مبارک رمضان برای روزه داران این روز طبق روایت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم:
🌺 و زمانی که سى روز تمام شود، خداوند براى شما در برابر هر روزى که بر شما گذشته است پاداش هزار شهید و هزار صدّیق خواهد نوشت، عبادت پنجاه سال براى شما ثبت مىکند، در برابر هر روزى روزه، دو هزار روز براى شما مى نویسد و به شماره آنچه رود نیل میرویاند درجات شما را بالا مى برد و برات آزادى از آتش دوزخ و عبور از صراط و ایمنى از عذاب را براى شما خواهد نوشت.
📚 امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص۴۹
39.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-قراربزاریمبعد سحر برای تعجیل در ظهور مولامون دعای فرج بخونیم
در ماهِ ضیافت خدا ✨''
‹🕊.🌱› #قرار_مهدوی
‹🕊.🌱› #امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام امام زمانم
#صبحت بخیر و خوشی
یا صاحب الزّمان
ما مقصریم اگر ظهور تو دیر شد
خود کرده را تدبیر نیست.
🌙 #ماه_رمضان
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج