🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت444
علی که وارد شد انگار نه انگار که اتفاقی بینمان افتاده از همان اول شروع به شوخی و خنده با محمد امین و نادیا کرد.
ترسیدم جلو بروم و سلام کنم و او سرد جوابم را بدهد. خودش از همان جا دستش را برایم بالا آورد و سلام کرد و با لحن شوخی گفت:
—خانم یه هماهنگی بکن بیا این جا، غافلگیرم کردی!
برای فرار از نگاه عتاب آمیز مادر با من و من گفتم:
—یهو... دلم... تنگ شد.
علی مثل اکثر روزها که دست خالی به این جا نمی آمد یک جعبه شیرینی تَر خریده بود. جعبه را طرف نادیا گرفت و با لبخند گفت:
—بیا نصفش رو به خاطر تو نون خامه ای خریدم. حالا ببینم در عوض تو می تونی یه چایی بریزی بیاری یا نه.
نادیا ذوق زده جعبه را گرفت.
—آخ جون! نه دیگه چایی رو تلما بریزه. من دوباره مثل اون دفعه می ریزم رو لباستا.
علی لب هایش را روی هم فشار داد.
—توام خوب زهرچشم از ما گرفتیا. پس دیگه کی می خوای این دست وپا چلفتی بازیات رو بذاری کنار؟
نادیا خندید.
—باشه میارم، ولی هر چی شد پای خودت.
فوری به اتاق رفتم و گوشی ام را چک کردم. ساره جواب پیامم را داده بود.
–نه، شوهرت امروز نیومده این جا. پس چی شد؟! مگه نگفتی امروز میاد؟
با خواندن پیام ساره با خودم فکر کردم شاید علی منصرف شده.
روز به روز این حالت کسلی ام بیشتر می شد. دلیلش را نمی دانستم.
وقتی رستا زنگ زده بود و حالم را بپرسد. پیشنهاد داد که یک آزمایش بدهم.
بعد از آن به ساره زنگ زدم. دو روز بود به بیمارستان نرفته بودم.
قبل از این که من حرفی بزنم ساره گفت:
—تلما جان من بعدا بهت زنگ می زنم. الان دستم بنده، عجله دارم.
—مگه داری چی کار می کنی؟
—اومدم خونه ی هلما رو یه کم تمیز کردم. یه روسری هم می خوام براش ببرم. تاکسی اینترنتی گرفتم الان میاد باید زودتر برم پایین. اگر بدونی دیوارهای سالن خونه ش تو چه وضعیه؟! شده زغال. باید یکی بیاد به این جا رسیدگی کنه و یه رنگ بزنه. مبلاش دیگه به درد نمی خورن، بیشتر جاهاشون سوخته. من که نمی تونم یه مرد می خواد دنبال این کارا باشه. حالا می فهمم، شوهر نداشتن چقدر سخته. حتی یه شوهر نصفه و کج و کوله هم بودنش بهتر از نبودنشه.
نفسم را بیرون دادم.
—روسری برای چی می خوای؟
—واسه هلما، آخه گفت علی آقا می خواد بیاد یه روسری درست و حسابی می خوام. دیدم راست می گه کلاه بیمارستان خیلی زشته. اصلا همین که گفته می خوام روسری خوب بندازم سرم، خودش نشونه ی خوبیه.
دیروز من بهش گفتم علی آقا می خواد بیاد و نیومد هلما خیلی ناراحت شد. برای همین واسه اطمینان، خودم به علی آقا زنگ زدم، گفت حتما میاد.
انگار کسی چنگ به دلم انداخت و سستی پاهایم بیشتر شد.
—تو زنگ زدی؟!
آرام گفت:
—آره، اشکالی داره؟
—نه، اتفاقا، منم می خوام آزمایش بدم شاید بیام همون جا یه دکتر عمومی برم.
—إ...! کاش حالا فردا بری آزمایش، معلومم نیست اصلا علی آقا بیاد یا نه.
–نه من که با اون کاری ندارم. می خوام بیام برم دکتر. اصلا میخوام ندونه.
باز می خواست اصرار کند که گفتم:
–مگه تو عجله نداشتی؟ یک ساعته داری حرف میزنی برو دیگه.
با استرس گفت:
–اره بابا، راننده هی میاد پشت خطم، خداحافظ.
لیلافتحیپور
2.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درباره ی خواسته هات باخدا صحبت کن❤️
🚫 بدترین نوع دعا کردن چیه🤔☝️
4.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام
بر سرور و سالار شهیدان
آقا اباعبدالله شروع میکنیم...
اَلسلامُ علی الحُــسین
و علی علی بن الحُسین
وَ عــــلی اُولاد الـحـسین
و عَـــلی اصحاب الحسین
✍امام باقر علیه السلام فرمودند:
شیعیان ما را به زیارت امام حسین علیه السلام امر کنید ، چرا که زیارتش روزی را افزون میکند و عمر را طولانی میگرداند و بلاها و بدیها را
دور می کند.
#اللهم ارزقنا کربلا
3.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای ڪاش همیشه یاورتــ باشم من
در وقت ظہــور، محضرتــ باشم من
ھر چند که نامه ام سیاهـــ است ولــی
بگـــذار سیاه لشڪرتــــ باشم
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قرار همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم.
‹🕊 قرار_مهدوی
‹🕊عجل علی ظهور
سید حجت بحرالعلومی1_1861354433.mp3
زمان:
حجم:
8.21M
بیحضورت هر چه کردم، زندگی زیبا نشد!
اللّهم عجل لولیک الفرج 💔
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2