فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨یکی از اسمهای امام زمان علیهالسلام در آل یس، که در لحظات «به تنگ آمدن و ناچاری» در هر مشکلی، باید محکم ازش کمک بگیری و رها شی👆🏼
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
پوستر | همه چشمان به سوی رفح است
( All eyes on RAFAH)
#رفح #فلسطین
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
📝 هماکنون، #تیتر_یک KHAMENEI.IR
✍ رهبر انقلاب در نامهای به دانشجویان باوجدان حامی مردم فلسطین در دانشگاههای آمریکا:
📢 شما اکنون در طرف درست تاریخ ایستادهاید
👈 به شما اطمینان میدهم که امروز وضعیت درحال تغییر است و تاریخ هم درحال ورق خوردن است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕ لحظه اعلام خبر شهادت ریاست محترم جمهور در حرم امام رضا علیه السلام
✌در آسـتانہے ظــهور✌
📝 هماکنون، #تیتر_یک KHAMENEI.IR ✍ رهبر انقلاب در نامهای به دانشجویان باوجدان حامی مردم فلسطین در د
🗓«شما اکنون در طرف درست تاریخ ایستادهاید!»
📝متن نامه حضرت آیتالله خامنهای به دانشجویان حامی مردم فلسطین در دانشگاههای ایالات متحده آمریکا به شرح زیر منتشر شد:
👇بسم الله الرّحمن الرّحیم
✏️این نامه را به جوانانی مینویسم که وجدان بیدارشان آنها را به دفاع از کودکان و زنان مظلوم غزّه برانگیخته است.
✏️جوانان عزیز دانشجو در ایالات متّحدهی آمریکا!
این، پیام همدلی و همبستگی ما با شما است. شما اکنون در طرف درست تاریخ ــ که در حال ورق خوردن است ــ ایستادهاید.
✏️شما اکنون بخشی از جبههی مقاومت را تشکیل دادهاید، و در زیر فشارِ بیرحمانهی دولتتان ــ که آشکارا از رژیم غاصب و بیرحم صهیونیست دفاع میکند ــ مبارزهای شرافتمندانه را آغاز کردهاید.
✏️جبههی بزرگ مقاومت در نقطهای دور، با همین ادراک و احساسات امروز شما، سالها است مبارزه میکند. هدف این مبارزه، توقّفِ ظلمِ آشکاری است که یک شبکهی تروریست و بیرحم به نام «صهیونیستها»، از سالها پیش بر ملّت فلسطین وارد ساخته و پس از تصرّف کشورشان، آنها را زیر سختترین فشارها و شکنجهها گذاشته است. نسلکشیِ امروز رژیم آپارتاید صهیونیست، ادامهی رفتار بشدّت ظالمانه در دهها سال گذشته است.
✏️فلسطین یک سرزمین مستقل است با ملّتی متشکّل از مسلمان و مسیحی و یهودی، و با سابقهی تاریخی طولانی. سرمایهداران شبکهی صهیونیستی پس از جنگ جهانی، با کمک دولت انگلیس، چند هزار تروریست را بتدریج وارد این سرزمین کردند؛ به شهرها و روستاهای آن هجوم بردند؛ دهها هزار نفر را کشتند یا به کشورهای همسایه راندند؛ خانهها و بازارها و مزرعهها را از دست آنان بیرون کشیدند، و در سرزمین غصبشدهی فلسطین، دولتی به نام اسرائیل تشکیل دادند.
✏️بزرگترین حامی این رژیم غاصب، پس از نخستین کمکهای انگلیسی، دولت ایالات متّحدهی آمریکا است که پشتیبانیهای سیاسی و اقتصادی و تسلیحاتی از آن رژیم را یکسره ادامه داده و حتّی با بیاحتیاطی غیر قابل بخشش، راه برای تولید سلاح هستهای را به روی او گشوده و به او در این راه کمک کرده است.
✏️رژیم صهیونیست از روز اوّل، سیاست «مشت آهنین» را در برابر مردم بیدفاع فلسطین به کار گرفت و بیاعتنا به همهی ارزشهای وجدانی و انسانی و دینی، روزبهروز بر بیرحمی و ترور و سرکوبگری افزود.
✏️دولت آمریکا و شرکایش، حتّی از یک اخم در برابر این تروریسم دولتی و ظلم مستمر، دریغ کردند. امروز هم برخی اظهارات دولت ایالات متّحده در قبال جنایت هولناک غزّه بیش از آنچه واقعی باشد، ریاکارانه است.
✏️«جبههی مقاومت» از دل این فضای تاریک و یأسآلود سر برآورد و تشکیل دولت «جمهوری اسلامی» در ایران، آن را گسترش و توانایی داد.
✏️سردمداران صهیونیسم بینالمللی که بیشترین بنگاههای رسانهای در آمریکا و اروپا متعلّق به آنها یا زیر نفوذ پول و رشوهی آنها است، این مقاومتِ انسانی و شجاعانه را تروریسم معرّفی کردند! آیا ملّتی که در سرزمین متعلّق به خود در برابر جنایتهای اشغالگران صهیونیست از خود دفاع میکند، تروریست است؟ و آیا کمک انسانی به این ملّت و تقویت بازوان او کمک به تروریسم به شمار میرود؟
✏️سردمداران سلطهی قهرآمیز جهانی، حتّی به مفاهیم بشری هم رحم نمیکنند. رژیم تروریست و بیرحم اسرائیل را دفاعکننده از خود وانمود میکنند، و مقاومت فلسطین را که از آزادی و امنیّت و حقّ تعیین سرنوشت خود دفاع میکند، «تروریست» مینامند!
✏️من میخواهم به شما اطمینان دهم که امروز وضعیّت در حال تغییر است. سرنوشت دیگری در انتظار منطقهی حسّاس غرب آسیا است. بسیاری از وجدانها در مقیاس جهانی بیدار شده و حقیقت در حال آشکار شدن است. جبههی مقاومت هم نیرومند شده و نیرومندتر خواهد شد. تاریخ هم در حال ورق خوردن است.
✏️بجز شما دانشجویانِ دهها دانشگاه در ایالات متّحده، در کشورهای دیگر هم دانشگاهها و مردم به پا خاستهاند. همراهی و پشتیبانی استادان دانشگاه از شما دانشجویان حادثهی مهم و اثرگذاری است. این میتواند در قبال شدّت عمل پلیسیِ دولت و فشارهایی که بر شما وارد میکنند، تا اندازهای آرامشبخش باشد. من نیز با شما جوانان احساس همدردی میکنم و ایستادگی شما را ارج مینهم.
✏️درس قرآن به ما مسلمانان و به همهی مردم جهان، ایستادگی در راه حق است: فَاستَقِم کَما اُمِرت؛ و درس قرآن دربارهی ارتباطات بشری این است: نه ستم کنید و نه زیر بار ستم بروید: لا تَظلِمونَ وَ لا تُظلَمون. جبههی مقاومت با فراگیری و عمل به این دستورها و صدها نظائر آن به پیش میرود و به پیروزی خواهد رسید؛ باذن الله.
✏️توصیه میکنم با قرآن آشنا شوید.
📝سیّدعلی خامنهای - ۱۴۰۳/۳/۵
🖼 انگلیسی | متن فارسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حمایت گسترده پاریس نشینان از غزه
🔺هزاران نفر از شهروندان پایتخت فرانسه در اعتراض به جنایات رژیم صهیونیستی در غزه در خیابان های پاریس خواستار توقف فوری جنگ شدند
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
💢اردوغان نتانیاهو را "خون آشام" خواند؛ اردوغان: "جهان در حال تماشای وحشیگری است که توسط یک خون آشام روان پریش و تشنه به خون به نام نتانیاهو انجام می شود و همه، آن را به صورت زنده تماشا می کنند."
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
همه هست آرزویم که ببینم از تورویی❤️ # سلام امام_زمانم #صبحت بخیر و خوشی
پایدرساستاد🌱
شخصی خدمت آیتالله میرزاعبدالعلی
تهرانی رسید و عرض کرد
مرا موعظهای کنید.
ایشان فرمودند:
روزی سه دقیقه به یاد #امام_زمان باش!
هنگامی که این شخص در حال خروج بود
ایشان فرمودند:
اگر یک دقیقه هم به یاد امام زمان باشید
برای عاقبت به خیری کافی است..!
#آیتﷲمجتهدیتهرانی
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
💢 ۹ شباهت شهید رئیسی و سعید جلیلی
1️⃣ پاکدستی: یکی از شباهتهای برجسته شهید رئیسی و دکتر جلیلی این است که هیچکدام حتی یک لکه خاکستری در زندگی سیاسی خود ندارند.
🔻 نه فرزندی در خارج از کشور دارند، نه آقازادهای که مشکوک به استفاده از رانت باشد، و نه هیچ پرونده یا مورد مشکوک مالی و غیرمالی فساد.
2️⃣ سادهزیستی: جلیلی و رئیسی هردو همیشه از زندگی لاکچری دور بودهاند. هردو در منزلی ساده در محلهای متوسط زندگی میکنند و هیچگاه خبری درباره عروسی لاکچری فرزندان یا ویلای لواسان و امثال آن، از آنها منتشر نشدهاست.
🔻 جلیلی تیبا دارد و رئیسی خودرو نداشت اما خودش گفته بود همسرش یک خودروی ایرانی دارد.
3️⃣ تلاش و خستگیناپذیری: جلیلی مانند شهید رئیسی در سالهای اخیر به تمام استانها سفر داشته. آنهم نه یکبار بلکه ۱۲۰ سفر استانی و سفر به ۶۰۰۰ روستا داشته و شناخت کاملی از نخبگان و ظرفیتها و مسائل خاص استانها دارد.
🔻 او هم مانند رئیسی مرد پشت میز نشستن و گزارش گرفتن نیست.
4️⃣ مبارزه با فساد: همانطور که شهید رئیسی در قوه قضائیه و دولت، با فساد مبارزه کرد، جلیلی هم طرح های متعدد در راستای اصلاح ساختارهای فسادزا ارائه کرد و به مرحله اجرا و تحقق در دولت رساند.
5️⃣ منش انقلابی: رهبری گفتند شهید رئیسی نماد شعارهای انقلاب بود. جلیلی نیز بیش از هرکسی مورد هراس دشمنان است و پرتکرار ترین توصیف درباره جلیلی در رسانههای دشمنان «مرد نزدیک به رهبر ایران» است.
6️⃣ اخلاقمداری: همانطور که شهید رئیسی در مناظرات، اهل تخریب و تندروی و بگمبگم نبودند، دکتر جلیلی نیز کاملا کارشناسی و علمی در مناظرات ظاهر میشد.
🔻 او علیرغم دادههای متعددی که طی 17 سال حضور در شورای عالی امنیت ملی برای تخریب طرفهای مقابل داشت، بحثها را به حاشیه نمیبرد و حتی در صفحه اینستاگرامش تبلیغ رقبا را میکرد!
7️⃣ اخلاص و کتمان: این روزها هی فیلم و عکسهایی منتشر میشود از کارها و اقداماتی که شهید رئیسی انجام داده بودند و از آن بیخبر بودیم.
🔻یکی از دلایلی که خیلیها میگویند جلیلی کارنامه ندارد، به همین دلیل است که خوشبختانه یا متاسفانه، ایشان اهل ارائه و اشاره به «کارهایی که انجام داده» نیست و تمرکز خودش و ستادش را میگذارد روی «کارهایی که میخواهد انجام دهد».
🔹 اما خیلی از طرحها و برنامههایی که اجرا شدند و مشکلات بزرگی از کشور حل کردند، حاصل طرح و پیگیری و تلاش ایشان بوده که انشالله به آنها خواهیم پرداخت.
8️⃣ تعامل با جناحهای مختلف: جلیلی هم مانند شهید رئیسی بین خودش و دیگران دیوار نمیکشد. کمااینکه پس از پیروزی روحانی گفت: «اگر مشکل مردم را بخاطر اینکه دولت دستمان نیست حل نکنیم، رذالت است.»
🔻 و دهها طرح متعدد را به دولت روحانی ارائه کرد و به تحقق و اجرا رساند و اسمی هم از خودش نیاورد تا دولت از ترس رپرتاژ رسانهای جلیلی، کار را متوقف نکند.
9️⃣ تواضع: فیلمهای متعددی دیدهایم که وقتی به شهید رئیسی اظهار ارادتی میشود، ایشان فورا رهبری را برجسته میکنند.
🔻 یکی از مظاهر تواضع جلیلی، انتخابات سال 96 بود که برای تبلیغ شهید رئیسی به بیش از 27 استان سفر کرد و برنامهاش را کامل در اختیار ایشان قرار داد.
✍️ محمدحسین ابوطالبی
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
43.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خادم ملت یعنی همه بگن یه خواب راحت کن
بسه یه ذرّه استراحت کن
تو دفترت بشین و خدمت کن
چقدر خوب بود این شعر و روضه محمدرضا بذری😭
#شهیدجمهور
#سیدمحرومان
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠نتیجه خرج کردن برای اهل بیت😍
🌱الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ🌱
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
💢تجلیل کشورهای آمریکای لاتین از رئیس جمهور ایران در سازمان ملل
🔹نماینده هائیتی در سازمان ملل به نمایندگی از گروه کشورهای آمریکای لاتین و کارائیب از آیت الله سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهور شهید ایران تجلیل کرد.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
31.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ثواب گریه برای امام حسین علیه السلام 😭😭😭
#شب جمعه
#شب زیارتی امام حسین (ع)
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
🔴 برآورده شدن حاجت در شب و روز جمعه
🏷 در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت شده:
🔹گاهی از اوقات شخص مؤمن برای حاجتی دعا میکند و حقتعالی برآوردن حاجتش را به وقت دیگر میاندازد تا در روز جمعه حاجتش را برآورده سازد و به خاطر فضیلت جمعه درخواستش دوچندان برآورده شود.
🌹و فرمود: آنگاه که برادران یوسف از حضرت یعقوب درخواست کردند تا برای آمرزش گناهانشان از خداوند درخواست بخشش کند، گفت: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی؛ از پروردگارم برای شما درخواست آمرزش خواهم کرد» و این به وقت دیگر انداختن به آن سبب بود که این درخواست در سحر شب جمعه انجام گیرد تا دعایش مستجاب شود.
📚 مفاتیح الجنان
#امام_زمان
#شب_جمعه
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
💗جدال عشق و نَفس💗 پارت 48 مهراب منو گذاشت رو دوشش و اون مرد مارو راهنمایی کرد سمت پادگان. کنجکاو بو
🍁جدال عشق و نَفس🍁
پارت 49
--خب به درک که جاشو خیس کرده.
اینو گفت و دوباره خوابید.
راست میگفت آمین بچه ی منه نباید از مهراب انتظاری داشته باشم.
به قدری از حرفش ناراحت شده بودم که بغض سنگینی بیخ گلومو گرفته بود و اشکام شروع به باریدن کرد.
بلند شدم و با وجود درد پام رفتم بیرون و با دیدن اِجلال رفتم سمتش.
--سلام.
--سلام دخترم تو اینجا؟
سرمو انداختم پایین.
--شرمنده میخواستم ازتون پارچه بگیرم.
اخم کرد
--پس شوهرت کجاس؟
با حرفش تعجب کردم و تازه یادم اومد مهراب بهش گفت ما زن و شوهریم.
مصنوعی لبخند زدم
--پیش بچمه.
جدی گفت
--اینجا پر از مرد نامحرمه نباید بیای بیرون.
سرمو انداختم پایین و آروم گفتم
--چشم.
--برو واست میارم.
رفتم دم در خواستم برم تو که پام به لبه ی در گیر کرد و با صورت اومدم رو زمین.
از درد پام جیغ خفیفی کشیدم و اِجلال اومدم بالاسرم نگران گفت
--چیشد؟
همون موقع مهراب اومد بیرون و با دیدن من نگران گفت
--حالت خوبه؟
اِجلال یه سیلی زد تو صورتش و یقشو گرفت عصبانی گفت
--غیرتت کجا رفته مـــرد؟
چجوری زنتو با این وضع فرستادی بیرون؟
مهراب متعجب اومد حرفی بزنه که اِجلال غرید
--به جای حرف زدن زنتو بلند کن.
از اینکه مهراب قراره بهم دست بزنه استرس گرفتم و سریع خواستم بلند شم که مهراب دستمو گرفت کمکم کرد.
اِجلال پارچه رو پرت کرد تو صورت مهراب و رفت.
مهراب پوزخند زد
--تازه یه چیزم بدهکار شدیم.
برگشت سمت من و برزخی گفت
--کی به تو اجازه داده با این وضع بری بیرون؟
جوابشو ندادم و نشستم رو تخت.
متأسف سر تکون داد
--چرا بیدارم نکردی خبر مرگم خودم برم؟
بازم جوابشو ندادم.
عصبانی فریاد زد
--مگه کــری؟
با جیغ گفتم
--به شما ربطی نداره من چیکار میکنم!
اصلاً چکاره ی منی که بهم بگی چیکار بکن چیکار نکن؟ نه پدرمی نه برادرمی نه....
میخواستم بگم شوهرم ولی حرفمو خوردم.
نشست لب تخت و نیمچه لبخند زد
--خیلی خب من غلط کردم خوبه؟
جوابشو ندادم و پارچه ی دور بچمو باز کردم.
--من واسه خاطر خودت میگم.
خوش ندارم کسی تورو با این وضع ببینه.
رُک گفتم
--وضعم چشه؟
اخم کرد
--لباستو وجب کنی نیم وجبم نیست.
پوزخند زدم و به کارم ادامه دادم.
--از این به بعد هرکاری داشتی به خودم میگی.
--صبح از خواب بیدارت کردم واسه هفت پشتم بسه اداشو درآوردم
--به درک که جاشو خیس کرده.
بغض کردم و ادامه دادم
--بله دیگه بچه ای که یتیم باشه هرکی هرچی بخواد میگه.
گریه امونم نداد و بچمو گرفتم تو بغلم و بیصدا گریه کردم.
با بهت گفت
--این چرت و پرتا چیه اول صبحی سرهم میکنی؟
بچمو گذاشتم رو تخت و بعد از تمیز کردنش دوباره قنداقش کردم.
صدام زد ولی جوابشو ندادم.
--چیکار کنم منو ببخشی؟
پوزخند زدم
--شما همین که کاری نکنی خودش بسه.
رفتم سمت حموم و دست و صورتمو شستم.
وقتی برگشتم دیدم بچم نیست.
دویدم بیرون و با دیدن مهراب صداش زدم.
بچه بغل اومد پیشم
--چیشده؟
نفس صداداری کشیدم و نگران گفتم
--بچمو کجا میبری؟
به بچه نگاه کرد و لبخند زد
--میخوام ببرمش واکسن بزنه.
متعجب گفتم
--کجا؟
--همین الان یه دکتر اومده اینجا.
توام باید بری پاتو معاینه کنه زخم بازوت خراشیدگیه ولی پات حتماً باید معاینه بشه........
باهم رفتیم بهداری و یه دکتر مسن اونجا بود.
مهراب به عربی یه چیزایی گفت و دکتر بچه رو گرفت.
یه سرنگ آماده کرد و آروم به بازوی آمین تزریق کرد.
بچم شروع کرد گریه کردن و مهراب بغلش کرد.
پامو معاینه کرد و روبه مهراب یه چیزی گفت که من نفهمیدم....
برگشتیم تو پادگان و روبه مهراب گفتم
--دکتر چی گفت؟
--هیچی چیز مهمی نیست.
--مطمئنی؟
--آره.
آمینو خوابوندم و مهراب رفت صبححونه آورد.
خیلی گشنم بود و غذامو خوردم....
بعد از ظهر بود و نشسته بودم لب تخت داشتم به میثم فکر میکردم.
مهراب نشست کنارم
--خوبی؟
--بله.
--بریم بیرون؟
--انگار اینجا تهرانه یه چی میگیا!
--تهران نیست ولی میشه سرگرم بود.
با لبخند گفت
--اینو نگا.
برگشتم سمت آمین و دیدم بیدار شده زُل زده بود به من.
خندیدم بغلش کردم و شروع کردم باهاش حرف زدن.
مهراب تلخند زد
--خوشبحالت بازم این جوجه رو داری
ولی من بعد از خونوادم میلاد و میثمو داشتم ولی الان....
بغض کرد و حرفشو خورد.
نمیدونستم باید چی بگم و به آمین خیره شدم.
واسه اینکه از فکر دربیاد شروع کردم با آمین حرف زدن.
--آمین جان مامان عمو مهراب ناراحته بهش بگو ناراحت نباش...
خندید و آمینو ازم گرفت.
--نمردیم و یکی بهمون گفت عمو......
با هر سختی بود سوار نفر بر شدم و چون هوا خیلی سرد بود بچمو پیچیده بودم زیر پتو و محکم بغلش کردم.
راه همش خاکی بود تا رسیدیم شهر.
مارو رسوندن بیمارستان و رفتیم پیش دکتر.
طبق معمول مهراب حرف زد و دکتر بعد از معاینه ی پام متأسف سر تکون داد و یه چیزی گفت.
مهراب نگران شد و احساس کردم بغض کرده.....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁جدال عشق و نَفس🍁
پارت 50
آروم گفتم
--چیشده؟
--هیچی پاشو بریم.
از دکتر تشکر کرد و از اتاق رفتیم بیرون.
رفتیم تو محوطه ی بیمارستان و نشستیم رو صندلی.
مهراب برگشت سمت من خندید
--اول باید بریم واسه خودمون لباس درست و حسابی بخریم اینجوری همه فکر میکنن از جنگ برگشته ایم.
--دکتر چی گفت؟
خندش جمع شد و بیخیال گفت
--هیچی بابا زیاد مهم نیست.
--یعنی چی که مهم نیست؟
--یعنی اینکه شما الان با آمین اینجا میمونی تا من برگردم.
متعجب دنبالش راه افتادم و اونجا لباس بیمارستان بهم دادن و منو بستری کردن.
پرستار با احتیاط بچمو بغل کرد و گذاشت رو یه تخت مخصوص و واسش مای بیبی آورد و لباسشو عوض کرد.
با لبخند یه چیزی به عربی گفت و رفت.
یعنی به قدری از مهراب عصبانی بودم که دلم میخواست خفش کنم.
از اینکه نمیدونستم چم شده و واسه چی باید اونجا باشم.
یه ضربه به در خورد و مهراب اومد تو.
لباساشو با یه پیرهن و شلوار مشکی عوض کرده بود و موهاشم مدل داده بود.
من موندم این از کجا پول میاره تو این اوضاع.
عینکشو برداشت
--سلام.
--ببخشیدا میشه بگی من چه مرگم شده تکلیف خودمو بدونم؟
--جوش نزن بهت میگم.
رفت سمت آمین و بغلش کرد
--حالا شدی یه پسر خوشگل.
روبه من گفت
--تو حالت خوبه؟
--من از اولشم حالم خوب بود.
--عــه پس حتماً عمه ی من تا لب مرز عراق تورو برد؟
جوابشو ندادم و بچه رو برگردوند سرجاش.
نشست رو صندلی.
--ببین تو الان یه مادری علاوه بر بچت باید به خودتم اهمیت بدی تا بتونی سالم بمونی.
به خودم اشاره کردم
--اینجوری؟ با این وضع؟
--یکم دندون رو جیگر بزار تا حرفم تموم بشه.
دکترا میگن ظاهراً اون ماری که نیشت زده زهرش سمیه، کشنده نیست اما واسه بدن خطرناکه.
--خب که چی؟
--ببین اصلاً نگران نباش قراره یه جراحی کوچولو رو پات انجام بشه.
--جراحی واسه چی؟
--بخاطر مار زدگی دیگه.
از ترس بغضم شکست و شروع کردم گریه کردن.
مهراب ناراحت گفت
--بابا من که گفتم چیزی نیست.
با صدای گریه ی بچه بلند شد بغلش کرد
--بفرما اینم بیدار شد.
--بچمو بده گشنشه.
--لازم نکرده تو استراحت کن.
از تو کمد شیشه شیری که پرستار درست کرده بود رو داد بهش تا خوابید.
--من مردم؟
--چی؟
--میگم من مردم که بچم شیر خشک بخوره؟
--نخیر شما بدنت ضعیفه.
همون موقع پرستار اومد تو اتاق و با دیدن مهراب خجالت زده یه چیزی گفت و رفت.
مهراب خندید
--بدبخت فکر کرده ما زن و شوهریم.
ای خدا چقدر این مهراب پرروعه.
جوابشو ندادم و بچه رو خوابوند رو تختش اومد نشست رو صندلی.
--امروز ساعت ۳ میری اتاق عمل.
به ساعت نگاه کردم ۲ونیم بود.
با بهت برگشتم سمتش
--یعنی نیم ساعت دیگه؟
--آره.
با بغض گفتم
--اگه من مردم بچم....
حرفمو قطع کرد
--نترس بابا هیچیت نمیشه.
--نکنه نفرین اون داعشیا منو گرفته؟
خندید
--فکر و خیال زیاد نکن واست خوب نیست.
پرستار اومد تو اتاق تا منو آماده کنه واسه عمل و مهراب رفت بیرون.
لباسمو عوض کرد و همین که خواستن منو ببرن بیرون بغضم شکست و از پرستار خواستم بچمو بیاره پیشم.
هرچی میگفتم پرستار نمیفهمید و آخر رفت مهرابو صدا زد اومد تو اتاق.
اون لحظه اصلاً به اینکه چشماش اشکیه اهمیتی ندادم و با گریه ازش خواستم بچمو بده بهم.
بچه رو بغل کرد و داد دستم.
محکم بغلش کردم و دستشو بوسیدم.
همون موقع پرستار یه چیزی گفت و مهراب اومد سمتم بچه رو ازم بگیره.
ملتمس گفتم
--جون میثم مراقب بچم باش.
--باشه نگران نباش.
منو بردن تو اتاق عمل و بعد از اینکه بیهوش شدم دیگه چیزی نفهمیدم...... ح
با احساس خستگی زیاد چشمامو باز کردم و چون نور لامپ اذیتم میکرد چشمامو بستم.
با صدای مهراب دوباره چشمامو باز کردم
با صدای خشداری صدام زد
--مائده!
اولین چیزی که گفتم
--بچم کجاس؟
--نگران نباش خوابیده.
--میخوام ببینمش.
--باشه بعداً میبینیش.
دکتر اومد بالاسرم و پامو معاینه کرد.
چشمم خورد به پام و دیدم زانومو پانسمان کردن.
تازه فهمیدم قسمتی از پام نیست.
دکترا رفتن و با بهت برگشتن سمت مهراب
--پام کو؟
با بغض لبخند زد
--موشه برد.
با گریه جیغ زدم
--میفهمی چی داری میگی میگم پام کو؟
قطره اشکی که از چشمش پایین اومدو سریع پاک کرد.
--ببخشید همش تقصیر منه...
جیغ زدم
--چرا نمیگی چی شده؟
--آروم باش الان میگم.
ببین این قسمت از پاتو جدا کردن چون بخاطر نیش مار عفونت کرده بوده و نمیشد کاریش کرد
دستامو گذاشتم رو صورتم و شروع کردم
هق هق گریه کردن.
با صدای گریه ی بچم از مهراب گرفتمش و بغلش کردم.
به قدری گریه کرده بودم که چشمام درد گرفته بود......
مهراب در زد و اومد تو اتاق.
نشست رو صندلی و ظرف غذاهارو گذاشت رو میز.
--خوبی؟
جوابشو ندادم......
"حلما"
🌸🌸🌸🌸🌸
🍁جدال عشق و نَفس🍁
پارت 51
ظرف غذارو باز کرد گرفت جلوم.
از لجم دستمو زدم زیر ظرف و خورشتا ریخت رو لباسش.
عصبانی داد
--چته وحشی؟ نمیخوای که نخور چرا همچین میکنی؟
گریم گرفت و سرمو گرفتم بین دستام
نشست رو صندلی و با صدای آرومتری صدام زد
--مائده!
جوابشو ندادم.
--بابا آخه چرا با من لج میکنی؟
اگه اجازه نمیدادم عملت کنن که خدایی نکرده جونتو از دست میدادی.
سرمو بلند کردم
--چرا نزاشتی بمیرم راحت شم از این زندگی؟
همینجور که اشکام میریخت ادامه دادم
--یه زن تنها با یه بچه تو یه شهر غریب
میفهمی یعنی چی؟
تلخند زد
--فکر نکن تو تنهایی، تنهایی من خودم هیچکسو تو این دنیا ندارم.
بعد از مرگ خونوادم فهمیدم هیچکس واسه آدم نمیمونه، همه دیر یا زود میرن و این تویی که باید مراقب خودت باشی.
با حرفاش یکم آروم تر شدم.
رفت سمت بچم و خندید
--عه شما که بیداری کوچولو.
بغلش کرد داد دست من.
با لبخند به صورتش زل زدم و دستاشو نوازش کردم.
--ببین خدا چقدر دوست داشته که تو این وضعیت یه فرشته ی کوچولو بهت داده تا عین کوه پشتت باشه.
به این ریز بودنش نگاه نکن فردا مردی میشه واسه خودش.
تو بغلم خوابش برد و مهراب برد گذاشتش رو تختش.
ظرف غذارو باز کرد و گرفت سمت من
--بخور ضعف نکنی.
--تو نخوردی؟
خندید
--نه دیگه دوتا بود که یکیشو زدی نفله کردی.
خجالت زده سرمو انداختم پایین
--پس از این بخور.
خندید
--بدت نیاد؟
با اینکه چندشم میشد ولی چاره ای نداشتم.
قاشقشو شست و اومد نشست رو صندلی.
تازه یادم اومد اونشب تو پادگان باهم تو یه ظرف غذا خوردیم.
دلو زدم به دریا و غذامو خوردم.
خیلی زود خوابم برد و با صدای مائده گفتنای میلاد از خواب بیدار شدم و دیدم با میثم بالاسرم وایسادن
با بهت گفتم
--شـ...شـ.. شماها؟
میلاد لبخند زد و اومد سمتم دستمو گرفت
با گریه گفتم
--تو اینجا چیکار میکنی؟
بچمو بغل کرد و خندید
--حلال زاده به داییش رفته.
گریه امونم نمیداد حرف بزنم.
میثم نشست کنارم و پیشونیمو بوسید
--قربونت برم.
با بغض گفتم
--میثم چجوری اومدی؟
خندید
--کاری نداشت.
میلاد برگشت سمتم
--مائده؟
--جانم؟
--تو گوش این بچه اذان نگفتی؟
--نه.
بچمو بغل کرد و بعد از اینکه تو گوشش اذان گفت گذاشتش تو بغلم.
همین که از در اتاق رفتن بیرون از خواب پریدم و در کمال تعجب دیدم بچم تو بغلمه.
با صدای گریم مهراب از خواب پرید
با بهت گفت
--چیشده؟
از شدت گریه نمیتونستم حرف بزنم.
بلند شد یه لیوان آب داد دستم و با دیدن آمین تو بغل من کنجکاو گفت
--ببینم این اینجا چیکار میکنه؟
شروع کردم خوابمو تعریف کردن و مهراب هر لحظه چشماش شفاف تر میشد.
آخر سر دووم نیاورد و آمینو بغل کرد شروع کرد گریه کردن.
میون گریه هاش با بغض گفت
--بیمعرفتا چرا منو تنها گذاشتید؟
فکر کردید من دل ندارم؟
بابا منم آدمم! منم عاشقم ولی چرا منو فراموش کردید؟
آمین از خواب بیدار شد و شروع کرد گریه کردن.
بغلش کردم تا دوباره خوابید
مهراب بلند شد رفت لب پنجره و یه سیگار روشن کرد.
یه پک خیلی عمیق به سیگار زد و باعث شد سرفش بگیره.
از ترس لیوان آبی که خودم خورده بودم و گرفتم سمتش و یه نفس خورد تا حالش بهتر شد.
سیگارشو از پنجره پرت کرد بیرون و کلافه وسط اتاق راه میرفت.
اومد نشست رو صندلی و چشماشو بست.
تو همون حالت گفت
--من دیگه چقدر احمقم که فکر میکنم سیگار آدمو آروم میکنه.
--پس چرا میکشی؟
--خیلی وقت بود نکشیده بودم.
میدونی حس میکنم کار من از سیگار گذشته.
دلم که تنگ میشه هیچی جلودارش نیست.
--دلتنگ چی؟
با بغض گفت
--دلتنگ پرواز.
در جوابش چیزی نگفتم و نفهمیدم کی خوابم برد......
ساعت ۹صبح بود و دکتر بعد از معاینم از اتاق رفت بیرون.
مهراب اومد تو اتاق و با دیدن لباسای توی دستش کنجکاو گفتم
--اینا چیه؟
--لباس.
--واسه کی؟
نایلونو گذاشت رو میز و لباسارو از توش درآورد.
با دیدن لباسای نوزادی ذوق زده گفتم
--وااای اینارو!
خندید
--خیلی نازن.
آستیناشو بالا زد و لباسارو تو روشویی شست و به دسته ی کمد آویزون کرد.
--ممنون زحمت کشیدی.
--نبابا چه زحمتی؟
رفت از تو یخچال واسم کمپوت باز کرد و داد دستم.
--کی میریم ایران؟
خندید
--پات تا خوب بشه وقت میبره.
اومدم حرف بزنم و آب کمپود پرید تو گلوم و شروع کردم سرفه کردن
آمینو بغل کرد و شروع کرد باهاش حرف زدن.....
بعد از ظهر بود و مهراب رفته بود بیرون.
حوصلم سر رفته بود و آمینم تو بغلم خواب بود.
مهراب در زد اومد تو.
با دیدن جعبه ی کادویی توی دستش کنجکاو شدم.
نشست رو صندلی و جعبه رو گرفت سمت من
--قابل شمارو نداره.......