eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 معجزه‌ فطرس مَلک که در روز میلاد سیدالشهدا علیه السلام اتفاق افتاد 🎙مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر آنچه که شد هادى فطرس صلوات خوانیم به دل شادى فطرس صلوات میلاد حسین عید آزادى اوست بر لحظه آزادى فطرس صلوات🕊 چشمتون روشن آقا صاحب الزمان☘ میلــاد اربــــابــــمون مباركــــــــــ !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
کسی که معتقد به ظهور امام زمان باشد گناه نمیکند...! 💚 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
‍ ‍ ‍ ⁉️هنگام ظهور حضرت‌ مهدی علیه‌السلام، صدای آسمانی چگونه شنیده می‌شود؟ 📌یکی از علائم حتمی ظهور امام‌ زمان، شنیدن است، اما اینکه این ندا چیست و چگونه شنیده می‌شود، مطلبی است که پاسخش را در روایات اهل ‌بیت جست‌وجو می‌نماییم. 👈امام ‌صادق علیه‌السلام در پاسخ به این سؤال که صدای آسمان چگونه شنیده می‌شود، فرمود: «، گوینده‌ای از صدا می‌زند، به‌طوری‌که تمامی مردم با زبان‌های مختلف خود، آن ‌را می‌شنوند. او می‌گوید: آگاه باشید! که حق در پیروی از اوست؛ آنگاه شیطان در ، از صدا می‌زند: آگاه باشید! که حق در پیروی از و پیروان اوست. در آن هنگام است که اهل باطن دچار تردید می‌شوند». و از روایاتی استفاده می‌شود که این صدای آسمانی که مردم را دعوت به پیروی از حق می‌کند، ندا و صدای حضرت است، چنان‌که محمدبن‌مسلم روایت می‌کند: «گوینده‌ای از آسمان، قائم را با نام صدا می‌زند، به‌طوری‌که مردم شرق و غرب آن ‌را می‌شنوند و از وحشت آن، هر کس که خوابیده، بیدار شده می‌ایستد و هر کس که ایستاده، روی زمین می‌نشیند و هر کس که نشسته، برمی‌خیزد و آن صدای «جبرئیل امین» است». 📚پی‌نوشت‌ها ۱. الغیبة‌، شیخ طوسی، ص۲۶۶. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴 مسجدنشینانِ دنیادوست؛ این وصف حال مردم آخرالزمان است! ✨مساجد خدا را تنها كسى آباد مى‌كند كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده و نماز را برپا دارد و زكات را بپردازد و جز از خدا نترسد، اميد مى‌رود آن‌ها از هدايت‌يافتگان باشند. (توبه/ ۱۸) 💚 پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: در آخرالزمان مردمی می‌آیند که در مساجد حلقه‌وار می‌نشینند و از دنیا و علایق آن سخن می‌گویند؛ با اینان همنشین مشو! که خداوند را به اینان حاجتی نیست. ✨وَ قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَأْتِي فِي آخِرِ اَلزَّمَانِ نَاسٌ مِنْ أُمَّتِي يَأْتُونَ اَلْمَسَاجِدَ يَقْعُدُونَ فِيهَا حَلَقاً ذِكْرُهُمُ اَلدُّنْيَا وَ حُبُّهُمُ اَلدُّنْيَا لاَ تُجَالِسُوهُمْ فَلَيْسَ لِلَّهِ بِهِمْ حَاجَةٌ. ✅ مساجد جای ذکر و عبادت خداست؛ نه دنیا! در مساجد باید قلب‌ها از هرآنچه نام خدا و امام است خالی گردد؛ این جماعت حتی اگر نمازی هم در مسجد بخوانند به خاطر مردم است؛ نه به خاطر خدا...! 📗بحار الأنوار، ج ۲۲، ص ۴۵۳ 📗جامع الأخبار، ج ۱، ص ۷۰ 📗تفسير الصافي، ج ۲، ص ۳۲۷ https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹✨› - ماملت امام حسینیم😍☝️🏻 ⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
4_6032899673155440269.mp3
3.09M
مستِ‌ذکرِ‌تواَم‌حسین‌چه‌جامی‌داری.. حسِ‌آرامشِ‌من‌چه‌التیامی‌داری ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 راه نجات در آخر الزمان 🔵 پیامبر اکرم (ص) فرمودند که در سمت راست عرش الهى نوشته شده است: 🌕 اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة 🔸 به درستى که حسین(علیه السلام) چراغ هدایت و کشتى نجات است. 🔺 در بزرگ‎ترین آزمون و فتنه بشری یعنی ماجرای قیام امام حسین (ع) و ماجرای عاشورا کسانی که سوار بر کشتی نجات امام حسین علیه‌السلام شدند، از طوفان بلایا در امان ماندند که این ماجرا تا آینده و رسیدن به دوران ظهور (عج) ادامه دارد. در واقع می‎توان گفت مردم همچنان نیازمند چراغ هدایتی امام حسین علیه‌السلام هستند، و در این مسیر باید دستگیری شوند تا با اندک فتنه‎ای از مسیر دور نشوند تا اینکه به ساحل نجات و آن سرزمین آرمانی یعنی سرزمین ظهور برسند. !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✅در توقیع مبارک امام حسن عسکری (علیه السلام ) برای قاسم بن علاء همدانی آمده است که در روز ولادت حضرت حسین (علیه السلام ) این دعا را بخوان: 🤲«اَللّهُمَ اِنّی اَسئَلُکَ بِحَقّ المَولُود فِی هذا الیَوم........ وَ الفَوزَ مَعَهُ فِی اَوَبَتِهِ وَ الاَوصیاءَ مِن عِترَتِهِ بَعدَ قائِمهُم وَ غَیبَتِهِ» «خداوندا! من از تو در خواست می کنم بحق مولود این روز.... ، و سعادت در بازگشت حسین و اوصیاء از خاندان وی بعد از قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف ) آنان و سپری شدن غیبت او می‌باشد.» 😍چقدر شیرن و امید بخش است که در روز ولادت امام حسین (علیه السلام ) از بازگشت آن حضرت و اوصیاء گرامیشان سخن به میان آمده و به صراحت بیان می‌شود که این جریانات بعد از سپری شدن ایام غیبت حضرت ولی عصر ارواحنافداه است، رجوع ائمه طاهرین (علیهم السلام ) به دنیا و تمام سرور و دلخوشی آنان روزی است که دوران غیبت حضرت مهدی ارواحنافداه سپری شود بلکه از کلمه «بعد قائمهم» می‌توان استفاده کرد که آمدن ائمه بزرگوار و اهل بیت عصمت و طهارت (علیه السلام ) بعد از سپری شدن ایام غیبت است.. !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃نیامدی ومن بی قرار خواهم مرد 🍃و منتظرمن در انتظار خواهم مرد 🍃روایت است که تو با بهار می آیی 🍃زشوق آمدنت تا بهار خواهم مرد 🍃در اشتیاق تو عمری گذشت ومن از شوق 🍃اگر که روی تو بینم هزار بار خواهم مرد جمعه !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌌 ویژه ولادت حضرت اباالفضل علیه السلام 🌱 ای اهل حرم میر و علمدار خوش آمد😍 !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ایــــن اباالفضــــل کیــــه⁉️ 🔺صاحبِ رمز عملیاتی که فرمانده روس‌ها را به اعجاب واداشت! 🔺فتح بوکمال سوریه، در مقابل آمریکایی‌ها و بدون پشتیبانی روس‌ها، به عنایت حضرت ابوالفضل علیه‌السلام 💔التماس دعـــــــا !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
#راهنمای_سعادت #پارت84 - جدی؟ ازدواج کردی؟ به همون که دوستش داشتی رسیدی یا این یکی دیگست؟ فاطمه با
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 سعی کردم خودمو خوشحال جلوه بدم و گفتم: - مبارکه! زهرا لبخندی زد و دیگه چیزی نگفت و مشغول کار شدیم. چند ساعت بعد که همه ی کارا رو انجام دادیم و نذری دیگه آماده شده بود نمازمون رو توی مسجد خوندیم و بعداز مراسم زهرا ازم خداحافظی کرد و به خونشون رفت. منم پیاده راهی خونم شدم. تا خونه ای که اجازه کرده بودم مسافت زیادی نبود اما تا برسم یه پیاده روی خوب میشد. همینجور که راه می‌رفتم خاطرات هم مرور می‌کردم. چشم روی هم گذاشتم و درس و دانشگاهم تموم شد و کار پیدا کردم و از همه مهمتر اینکه تونستم مستقل بشم. من دیگه اون دختر کوچولوی سابق نیستم، نیلای الان با نیلای پنج سال پیش خیلی فرق داره بالاخره توی همین چند سال هم اشتباهات زیادی داشتم و ازشون درس گرفتم. لحظه های شیرین زیادی رو تجربه کردم. داشتم خاطرات رو مرور می‌کردم که یکدفعه بارون شدیدی گرفت و من با تمام سرعت به سمت خونه دیدیم و داخل رفتم. واقعاً دلم گرفته بود. فکر اینکه الان توی مجلس خاستگاری نشسته باشن و عروس بله رو داده باشه اذیتم می‌کرد. من توی این چندسال به اقا مهدی حسی نداشتم اما شاید اتفاقی که امروز افتاد و امیرعلی رو با زن و بچش دیدم تصمیم گرفتم کم کم در قلبم رو باز کنم اما از کجا معلوم اونم منو دوست داشته باشه؟ یه چای واسه خودم دم کردم و رفتم توی بالکن و به تماشای بارون نشستم. (فردای آن روز) کم کم داشتن اذان ظهر رو می‌گفتن منم حاضر شدم و زود خودمو به مسجد رسوندم. زهرا زودتر از من رسیده بود بهش سلام دادم که جوابم رو داد اما انگار کمی ناراحت بود! با تعجب گفتم: - زهرا جان چیزی شده؟ زهرا گفت: - دیشب رفتیم خاستگاری اما آقا مهدی میگه اینم نمی‌خوام. من واقعاً نمی‌دونم این بشر کیو میخواد دیگه؟! باورت میشه هر خاستگاری ای که رفتیم بجای اینکه عروس ناز کنه اقا داماد واسمون ناز می‌کنه و میگه نمی‌خواد. خندم گرفت که زهرا گفت: - خواهشاً تو دیگه نخند عصابم خورد شده از دستش..! حالا مامانم باید زنگ بزنه بگه پسرمون دخترت رو نپسندید. دنیا برعکس شده والا! با دست زد توی پیشونیش و گفت: - من دیگه چطوری با این دختر رو به رو بشم خیر سرم دوستای چندساله بودیم. زدم زیر خنده و گفتم: - باشه حالا که چیزی نشده چرا خود زنی می‌کنی؟ زهرا هم خندید و گفت: - چیشده امروز خوشحالی و همش میخندی؟ خبریه کلک؟! خندیدم و گفتم: - نه بابا چه خبری! تو چشام نگاه کرد و گفت: - راستش رو بگو لپات که دارن از سرخی مثل گوجه میشن چیز دیگه ای میگنا! دست روی صورتم گذاشتم و همینطور که از مسجد بیرون میرفتم گفتم: - من الان برمی‌گردم. می‌خواستم برم آبی به صورتم بزنم که شنیدم یکی داره صدام میزنه! سرم رو برگردوندم که اقا مهدی رو دیدم. با تعجب گفتم: - بله بفرمایید انگار کمی استرس داشت برای گفتن حرفش! بالاخره بعداز چند لحظه به حرف اومد و گفت: - ببخشید نیلا خانوم اما.. اینجاش که رسید مکث کرد که من گفتم‌: - اما چی؟ گفت: - راستش مدتی هست که من به شما علاقه پیدا کردم خواستم اگه شما موافق هستید اول با خودتون صحبت کنم بعد با خانواده تشریف بیاریم برای خاستگاری! لپام سرخ شد و سرم رو پایین انداختم کاملا دستپاچه شده بودم. نویسنده: فاطمه سادات https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 لپام سرخ شد و سرم رو پایین انداختم. کاملا دستپاچه شده بودم و نمیدونستم چی بگم! اخر سر با خجالت گفتم: - تشریف بیارید احساس کردم که لبخندی زد و رفت منم دوباره به داخل مسجد رفتم اصلا یادم رفت که میخواستم آب صورتم بزنم. زهرا منو دید و مشکوک نگاهم کرد و گفت: - چیشد دختر تو که از قبلم سرخ تر شدی! نکنه تب کردی! دست روی پیشونیم گذاشت و گفت: - نه تبم که نداری پس حتما عاشق شدی! خندیدم و گفتم: - از کجا میدونی عاشق شدم مگه چندبار تجربش کردی؟ باخجالت سرش رو انداخت پایین و گفت: - ها؟ چی؟ خندیدم و گفتم: - خواهرم خودتو لو دادی حالا بگو ببینم طرف کیه که دل شمارو برده؟ اونم خندید و گفت: - نه قبول نیست اول تو بگو لبخند دندون نمایی زدم و گفتم: - خودت به زودی میفهمی بغلم کرد و گفت: - جدی؟ یعنی داره میاد خاستگاریت؟ کیه؟ من میشناسمش؟ خندیدم و گفتم: - اره میشناسیش حالا به زودی میفهمی! داشتیم صحبت می‌کردیم که گوشیم زنگ خورد. باتعجب جواب دادم! از پشت تلفن مردی گفت: - سلام از اداره ‌ی پلیس تماس میگیرم. تعجبم چندین برابر شد و گفتم: - بله بفرمایید من درخدمتم. گفت: - شما بهروز احدی میشناسید؟ با وحشت گفتم: - بله میشناسم! گفت: - پس لطف کنید تشریف بیارید اداره ی پلیس، ایشون دستگیر شدن و مثل اینکه پول خیلیا رو بالا کشیدن حالا مجبورن همه ی اموالی رو که بالا کشیده رو به همه برگردونه! اگر ازشون شکایتی دارید میتونید بیاید و پرونده علیه ایشون تشکیل بدید و همه اموالتون رو پس بگیرید. از خوشحالی اشک توی چشام جمع شد و گفتم: - چشم چشم من الان میام فقط ادرس لطفاً کنید. آدرس داد و من بعداز خداحافظی از زهرا با تاکسی به سمت اداره ‌ی پلیس حرکت کردم. بعد از چند دقیقه رسیدم و پیاده شدم راستش وقتی وارد اداره پلیس شدم یکم از دیدن بهروز ترسیدم اما دیگه نباید ضعف نشون میدادم. حالا که اون دستگیر شده و نمیتونه کاری کنه باید حقم رو پس بگیرم. نویسنده: فاطمه سادات https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت87 حالا که اون دستگیر شده و نمیتونه کاری کنه باید حقم رو پس بگیرم. در زدم و با اجازه ی پلیس وارد اتاق شدم. بهروز رو دیدم که دست‌بند به دست نشسته بود و سربازی بالای سرش ایستاده بود. به من اشاره کردن که بشینم وقتی نشستم جناب سروان گفت: - اموال هرکی رو که بالا کشیده همه ازش شکایت کردن. برگه ای مقابلم گذاشت و باز گفت: - اگه شکایتی از ایشون دارید میتونید این فرم شکایت رو پر کنید تا شکاییتون ثبت بشه. گفتم: - جناب سروان اگر همه ی اموالم پس داده بشه من شکایتی ازشون ندارم. (فردای آن روز) از دفتر ثبت اسناد بیرون اومدم و خوشحال به سمت خونه حرکت کردم. خدا می‌دونه چقدر خوشحال بودم بالاخره بعداز چند سال تونستم به حقم برسم. خدا واقعاً همه چی رو از قبل برنامه ریزی کرده! اگر همون موقع اموالم به خودم می‌رسید و بهروز ولم می‌کرد که می‌رفتم با آقا مهدی اشنا نمی‌شدم و معلوم نبود اونوقت سرنوشتم چی میشد فقط الان تنها کاری که از دستم بر میاد شکرگزاریه! امشب هم میخوان بیان خاستگاری و من کلی کار توی خونه دارم. بیشتر از این ناراحت بودم که پدر و مادری نداشتم که همراهم باشن و امشب خودم به تنهایی باید هم پدر خودم باشم هم مادر خودم و جدا از اون به عنوان عروس هم حاضر بشم. راستش یکم استرس هم داشتم چون توی این پنج سالی که باهاشون آشنا شدم هیچوقت از گذشتم چیزی بهشون نگفتم حالا نمی‌دونم اگه از گذشتم خبردار بشه هنوزم منو به عنوان همسری انتخاب می‌کنه یا نه؟! اما من راضیم به رضای خدا و مطمئنم هرچی خدا بخواد همون میشه. به خونه رسیدم و سریع گردگیری رو شروع کردم بعداز حدودا یک ساعت که خونه برق افتاده بود کمی نشستم تا استراحت کنم و خب از خستگی خوابم برد. (چندساعت بعد) چشام رو باز کردم و وقتی به ساعت نگاه کردم مثل فنر از جا پریدم و سریع حاضر شدم. دیگه باید میومدن ساعت نه بود منم رفتم توی آشپزخونه که چای دم کنم. بعداز چند دقیقه صدای در اومد. باعجله و استرسی که توی وجودم بود به سمت در رفتم و بازش کردم. اول یه مرد تقریبا میانسال اومد داخل که باهاش احوالپرسی کردم اما نمیدونستم کیه؟! خودش رو معرفی کرد و گفت: - سلام دخترم، من عموی آقا مهدی هستم لبخندی زدم و گفتم: - بله خیلی خوش اومدید بفرمایید داخل بعدش مادرشون اومد و منو توی بغل گرفت و سلام داد بعدش زهرا اومد و زد به پهلوم و یواش گفت: - حالا دیگه عاشق داداش من میشی و به من نمیگی؟ خندیدم و گفتم: - ببخشیدا اما اول داداش شما بود که عاشق شده بود. خندید و گفت: - باشه حالا بزار من یه خواهر شوهر بازی ای در بیارم اون سرش نا پیدا! خندیدم گفتم‌: - باشه هرجور راحتی بعدشم اقا مهدی اومد و سلام داد. دسته گلی زیبا دستش بود که با دیدنش چشام قلبی شد. با ذوق گلای نرگس رو ازش گرفتم و تشکر کردم. نویسنده: فاطمه سادات https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت88 با ذوق گلای نرگس رو ازش گرفتم و تشکر کردم. آخر سر که همه نشسته بودن کمی صحبت کردیم و رفتم که چای بیارم. یکی یکی تعارف کردم و خودمم نشستم. عموش گفت: - خب دخترم فکر کنم تا الان فهمیده باشی که به نمایندگی پدر آقا مهدی اومدم تا براشون شمارو خاستگاری کنم. خدا بیامرزه پدر و مادرتون رو ماشالا دختر خیلی خوبی تربیت کردن. لبخندی زدم و گفتم: - شما خیلی لطف دارید، راستش الان بیشتر از همیشه جای خالیشون رو حس میکنم. عموی آقا مهدی گفت: - خودتو ناراحت نکن دخترم، درسته پدر و مادرت الان حضورت ندارن اما مطمئنم روحشون توی این خونه میچرخه و الان خیلی خوشحالن! اگه موافق باشی الان برید باهم صحبتاتون رو بکنید و اگه دیدید واقعا بدرد هم می‌خورید فردا یا پس فردا بریم برای عقد..! باخجالت گفتم: - زود نیست؟ مادر آقا مهدی خندید گفت: - شاید برای تو زود باشه دخترم اما این آقا مهدی ما دیگه براش دیر شده. همه خندیدن و قرار شد بریم باهم صحبت کنیم. رفتیم توی حیاط و گوشه ای نشستیم. خیلی زود رفتم سر اصل مطلب و گفتم: اگه اجازه بدید اول من صحبت کنم چون حرفای زیادی دارم. گفت: - بفرمایید! شروع کردم به صحبت کردن و از تمام ماجراهایی که برام توی گذشته افتاده بود براش تعریف کردم. از وقتی که پدر و مادرم رو از دست دادم و با اون شهاب از خدا بی خبر آشنا شدم و حتی ماجرای امیرعلی هم براش تعریف کردم خلاصه همه و همه رو گفتم که هیچی بینمون مخفی نمونه! حرفام که تموم شد خیلی با آرامش گفت: - من از گذشتتون خبر نداشتم و خودتون هم میگید که اینا کاملا گذشته و من نیلا خانومِ حال رو انتخاب کردم نه نیلا خانومِ گذشته رو..! اتفاقایی که براتون افتاده واقعا ناراحت کننده هست اما من هیچوقت شمارو قضاوت نمی‌کنم چون توی موقعیت شما نبوده و نیستم. خجالت زده گفتم: - یعنی عیبی نداره؟ شما هنوز منو میتونید به عنوان همسری انتخاب کنید؟ لبخندی زد و گفت: - گر نداری دانش ترکیب رنگ بین گلها، زشت یا زیبا مکن خوب دیدن شرط انسان بودن است عیب را در این و آن پیدا مکن! بنظر من خیلی چیزا توی زندگی دست ما آدما نیست و توی تقدیرمون نوشته شدن و شاید بشه گفت گذشته شما چیزی نبوده که با اراده ی خودتون انجامش داده باشید و فقط تحت شرایط سختی که داشتید مجبور به انتخاب شدید. من امروز به انتخاب خودم اینجا هستم و شمارو انتخاب کردم چون توی این پنج سال شناختی که ازتون پیدا کردم فهمیدم شما خیلی به اعتقاداتتون پایبند هستید و این خیلی برام مهمه و از همه مهمتر اینکه شما میتونستید از گذشتتون بهم نگید و خودتونو شرمنده نکنید اما خیلی محکم همه رو تعریف کردید و این خیلی شما رو با بقیه متفاوت کرده. گفتم: - حرفاتون خیلی برام آرامش بخشه، من بعداز ماجرایی که توی شلمچه برام اتفاق افتاد فکر کردم و از اون موقع دیگه خدا رو کامل شناختم چون معجزه هاش رو به چشم دیده بودم اما اشتباه می‌کردم هنوز کامل نشناخته بودمش و وقتی که با شما آشنا شدم ایمانم چندین برابر شد اعتقاداتم رشد کرد و شدم نیلایی که الان رو به روی شماست! گفت: - اگر بخوام یه تعریف ساده از ایمان بگم، اینه که: وقتی خدا میگه من این کارو دوست ندارم، دیگه ما هم دوست نداشته باشیم. لبخندی زدم و گفتم: - کاملا درسته، شما همه ی ملاک هایی که از همسرم ایندم توی ذهنم بوده رو دارید و اولینش مذهبی بودن شماست. سرش رو بلند کرد و دستاش رو بالا برد و گفت: - الهی مذهبی بودن‌، در‌ درون‌ ما باشه نه نقاب‌ ما..! نویسنده: فاطمه سادات https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 این جور نیست که فقط باید مراقب چشم‌ها باشیم که آنچه تو نمی‌پسندی را نبیند. باید مراقب امیدهای‌مان هم باشیم، امیدهای به غیر تو همه هرز می‌رود... 🔸 اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2