eitaa logo
زلال احکام
1.5هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
ارسال سوالات طلبه اقا @talabehpasokhgo9 طلبه خانوم @Zendegi_zahedi ارتباط با مدیریت: @talabehpasokhgo9 راهنمای حرز امام جواد(ع) @talabehpasokhgo9 تعرفه و رزرو تبلیغات: @talabehpasokhgo9 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/1815478276C831c83d258
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام. وقت به‌خیر. هر دفعه می‌گیرم، وقتی سوار ماشین می‌شم، راننده اسنپ اصرار می‌کنه که حتماً رو بزن تا به شرکت اسنپ حق کمیسیون نده. 😬 آیا درسته که من لغو بزنم❓گناهش گردن من می‌شه❓ ــــــــــــــــ 🌺 سلام علیکم 🌺 این کار و شما هم شرکت می‌شین؛ این کار رو بکنین.🙅‍♂ یا ابا صالح: 📲 کانال زلال احکام @zoolaleahkam سوالات شرعی خود را به ایدی ما بفرستید👇 @talabehpasokhgo9⚜️
💠 مواردى كه روزه باطل است ولى خورد 💬1. اگر كسى در شب جنب شود ولى غسل را فراموش كند، تا اين كه در روز متوجه شود. 🔹2. اگر شخصى با اعتقاد به اين كه اذان صبح را نگفته‏اند، مشغول سحرى شود سپس متوجه شود كه وقت اذان‏صبح گذشته است، روزه‏اش باطل است و بايد قضا كند ولى حق ندارد افطار كند. (1) 🔹3. اگر روزه‏دار قصد كرده كه روزه نباشد، گرچه روزه او باطل است، ولى نبايد چيزى بخورد. (2) 👈 در موارد فوق روزه باطل است و قضا دارد، ولى روزه‏دار نبايد چيزى بخورد و اگر بخورد كفاره هم بر او واجب مى‏شود. --------------- 📚 منبع: 1. پرسش‏ها و پاسخ‏هاى دانشجويى، احكام روزه. 2. توضيح المسائل مراجع، ج 1، ص 938، م 1688. لینک کانال زلال احکام 👇 https://eitaa.com/zoolaleahkam
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۴۵ درگیر مراسم محسن بودم و نمی توانستم بروم تبریز.. التماس هم فایده نداشت، رفت اتاق عمل بین عمل مسئول بیهوشی سهل انگاری کرد و به چند ساعت خون نرسید. را خارج کردند، ولی عصب پایش مرد. بعد از آن ایوب دیگر با راه می رفت. پایی که نداشت چند باری باعث شد سکندری بخورد و زمین بیفتد. شنیده بودم وقتی عصب حسی عضوی از بین می رود، احساس آدم مثل خواب رفتگی است. آن عضو گز گز می کند.... سنگینی می کند و آدم احساس سوزش می کند.... ایوب این یکی را نمی توانست تحمل کند نیمه های شب بود، با صدای ایوب چشم باز کردم. بالای سرم ایستاده بود. پرسید: _ "تبر را کجا گذاشته ای؟" از جایم پریدم: _ "تبر را میخواهی چه کار؟" انگشتش را گذاشت روی بینی و آرام گفت: _"هیسسسس...کاری ندارم....می خواهم پایم را قطع کنم. درد می کند، می سوزد. هم تو راحت می شوی هم من. این پا دیگر پا بشو نیست." خوب نبود، می کردم.... یادم آمد تبر در صندوق عقب ماشین است. + راست می گویی، ولی امشب دیر وقت است، فردا صبح زود می برمت ، برایت قطع کند. سرش را تکان داد و از اتاق رفت بیرون، چند دقیقه بعد برگشت. پایش را گذاشت لبه میز تحریر چاقوی آشپزخانه را بالا برد و کوبید روی پایش