#چند_خط_روضه
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#کاروان_اسراء
#حضرت زهرا علیهاالسلام
در طول راه إسارت حضرت رقیه سلام الله علیها یاد بابا میکرد و اشک میریخت ، یکی از موکّلین لشکر یزید غضب کرد و آن طفل را از روی شتر به زمین انداخت.
آن طفل بر اثر برخورد به زمین غش کرد ، همان زمان ، قافله متوجه نیزه ای شد که سر امام حسین علیه سلام الله علیه بر بالای آن بود ، نیزه به زمین فرو رفته بود ، دشمن هر چه سعی کرد که آن را در آورَد ، نتوانست. حضرت زینب سلام الله علیها متوجّه شد یکی از اطفال نیست ، سراسیمه اشک میریخت و دنبال آن نازدانه میگشت تا اینکه در دل شب که به عقب قافله برگشته بود دید بانویی نشسته و آن طفل را در آغوش گرفته و در دامان آن بانو راحت خوابیده است.
وقتی نزدیک شد عرضه داشت شما کیستی؟
آن بانو فرمود أنا أمُّکِ فاطمةُ الزهراء ، أظَنَنْتِ أنّی أغفلُ عَن أیتامِ وَلَدی؟
من مادرت فاطمه زهرا هستم گمان میکنی من از أیتام فرزندم غافلم؟
ناسخ التواریخ
#اللهم_العن_ابابکر_عمر_عثمان_عایشه_صوفیه
#اللهم_العن_ابابکر_عمر_عثمان_عایشه_صوفیه
#اللهم_العن_ابابکر_عمر_عثمان_عایشه_یزید