eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
734 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
209 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
«اعتماد نکنیم» ✍مرضیه قاسمی همه چیز از اعتماد اشتباه شروع می شود👌👌👌 ⬅️اعتماد به یک شخص ⬅️اعتماد به یک استاد ⬅️اعتماد به یک تفکر ⬅️اعتماد به یک جریان ⬅️در نهایت اعتماد به یک فرقه ی ضاله .... 🔻پرده ی اول مرد خوبی‌ است ... عابد و عالم ... متقی و پرهیزگار ... شبیه صالحین ؛ شبیه ِ همان ها که قرآن می فرماید وارث زمین هستند و روزی پیشوا خواهند شد ... اسم امام زمان از زبانش نمی افتد و تو گمان میکنی او همان حلقه ی وصل است ؛ همان گمشده ... همان که به جست و جویش بودی ... وقتی به او نگاه میکنی نور از نگاهش و نجابت از کلامش می ریزد ... به قول شاعر آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری ... 🔻پرده دوم محبت او آنچنان در دلت نشسته که جدایی ممکن نیست ! او دریاست است و تو کویر او مراد است و تو مرید او استاد است و تو شاگرد ...‌‌ اما در حقیقت، او ارباب است. و تو غلامی حلقه به گوش، او بازیگر است. و تو بازیچه ... روز هاست دیگر از امام زمان خبری نیست ! انگار نام امام فقط جاذبه ای برای آغاز بود ... اکنون تویی و جهانی تازه به نام او ... جز او کسی نیست ... مدت هاست رساله را نگاه نکرده ای مرجع تقلید نداری دیگر حتی رهبر هم نداری باورش سخت است اما تو دیگر امام زمان هم نداری .... 🔻پرده سوم عطر تو دارد این هوا سر به هوا ترین منم .... از شوق و شعف در پوست خود نمی گنجی ؛ هیجان در تار و پود ِ تنت ، تنیده است .... آن مرد ِ نورانی آن مرد ِ مسیحایی آن مرد که مثل هیچکس نبود ؛ رازی را فاش کرد که قبل از این به هیچ کس نگفته بود ... آخر با مدعی نگویند اسرار عشق و مستی ... اما پس از سال ها سکوت را شکست ... و فقط تویی که لایق این راز هستی ! آن راز این است او هرگز انسان معمولی نیست ؛ بلکه پیامبری است بلند مرتبه ! فرستاده ای است از جانب خدا .... آمده است تا در دنیای تاریکی ها و جهالت ها ، نگاهت را به دریچه ای از نور و روشنایی پیوند بزند ... 🔻پرده چهارم چند روزی است که نماز خواندنت را ترک کرده ای ... حتی یادت نیست تسبیحی که هم‌ نشین لحظه های تنهایی ات می شد شاه مقصود بود یا فیروزه ... تو دیگر فانی در او شده ای به بالاترین جایگاه رسیده ای .... به تو گفته است به این جایگاه که رسیدی عبادت بر تو حرام خواهد شد و تو هیچ گاه از خود نمی پرسی آیا امیرالمؤمنین به مقام فنا و بلکه بقا نرسیده بود که روزانه هزار رکعت نماز می خواند⁉️ 🔻پرده ی پنجم زمان طولانی است که در مرداب ِ عمیق ِ انزوا فرو رفته ای ... از همه ی انسان ها دل بریدی و از دنیا سیری ... به جز سخن ِ او به جز صدای ِ او با هیچ چیز آرام نمی گیری ... آری راست گفته اند تنها صداست که می ماند ... اما کدام صدا صدای ملکوتی اذان ... صدای ترتیل قرآن ... صدای بارش باران ‌‌‌‌... صدای خنده ی مادر ... نه ... دیگر هیچ چیز برایت شادی آفرین نیست فقط صدای سیاه ِ نفاق و انحراف است که در گوش تو می پیچد و تو اما ؛ آن را وحی منزل می دانی ... آه از هجرت ِ عقل ... آه از زمانی که به دستور او از همسرت جدا شده ای .... و هرگز از خود نپرسیدی چگونه در مسیر ِ سیر و سلوک به سمت خالق باید قلب ِ مخلوق او را بشکنم و چرا به جای پرهیز از مکروهات باید کریه ترین آن ها را انجام بدهم نه ..‌. هرگز از خود نپرسیدی ..‌‌.. 🔻پرده ی ششم یا بفرما به سرایم یا بفرما به سر آیم من که بایست بمیرم چه بیایی چه نیایی ... امروز خاص ترین روز دنیاست و انگار تولدی است دوباره برای شکفتن ... از چهل روز نذر سکوت که به دستور او انجام داده ای امروز ، روز آخر است ... چهل روز است هیچ پاسخی به صحبت ها و سوال های پدر و مادرت نداده ای ... دیگر به قرآن و آیه ی تکریم والدین کاری نداری ...‌ قرآن ِ تو اوست و چشم هایش آیاتش و چه ناجوانمردانه فرمان می دهند ! امروز احساس سبزی درونت جاری است و از شادی سرشاری .... آخر او به پاس ِ چهل روز سکوت ، تو را دعوت کرده است به یک مهمانی که سر خفی است ... حق نداری به کسی بگویی❗️ 👈 نباید چله ی سکوت در روز آخر باطل شود ... راستی اینجا نیز هرگز از خود نپرسیدی چرا هر چه می کنم از خدا دور تر می شوم مگر نیت تو قرب الی الله نبود⁉️ پس چه شد .... نکند او خود ِ خدا باشد که به سویش می روی❗️ 🔻پرده هفتم من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی .... چند روز است از تو خبری نیست ... از همان روز که با اشتیاق از خانه بیرون رفتی ... همان روز که با دست و اشاره به پدر و مادری که نگران بودند ، فهماندی به آن ها مربوط نیست کجا می روی ...رفتی و ... اما چه تلخ نوشته اند در روزنامه ها .... 《 جسد زنی مطلقه که پس از تجاوز کشته شده و در زمین های اطراف شهر ِ ..... رها شده است پس از چند روز توسط ِ ..... پیدا شد》 نه ..‌ نه ... ببینم تو را ... نکند آن زن تو باشی ... ⁉️ نه ... نه ... @AFKAREHOWZAVI
«گزارش یک دیدار» ✍راضیه کاظمی‌زاده هر چه به مسیر نزدیک‌تر می‌شدیم، دلهره و‌ اضطرابم بیشتر می‌شد، گویا خوشحالی جای خود را به اضطراب داده بود، لحظه‌شماری می‌کردم برای دیدار یار دیرین انقلاب! به میدان جمهوری تهران رسیدیم، وارد خیابان بهارستان شدیم! اتوبوس ایستاد همه با هیجان فراوان پیاده شدند! تعداد زیادی از بانوان با هم، به مسیری مشخص می‌روند، کارت شناسایی‌ها را نشان می‌دهیم و اجازه‌ی ادامه دادن به مسیر صادر می‌شود! خوب به اطراف نگاه می‌کنم! کوچه‌هایی با عرض کم و خانه‌هایی که از ظاهر آنها نمایان بود که سال‌های زیادی از ساخت آنها می‌گذرد! بالاخره وارد محوطه‌ی اصلی شدیم، مکانی بزرگ با دیوارهایی بلند، در انتها قفسه‌های فلزی کار شده بود که در آنجا از وسایل نگهداری می‌کردند، کمی جلوتر جایی بود که با دقت بازرسی می‌کردند، هنوز هم خبر از ساختمان باشکوه و تجملاتی نبود! با خود گفتم حتما جلوتر این سادگی تمام می‌شود و ما وارد جایی با شکوه و عظمت می‌شویم! اما هر چه جلوتر می‌رفتم تعجبم بیشتر می‌شد، چرا اینجا همه چیز این‌قدر ساده و به‌دور از تجملات است؟! مگر اینجا مکانی نیست که اول مرد ایران با عام و خاص دیدار دارد؟! پس چرا امروزی و مدرن نیست؟! کجای دنیا رهبرش در چنین جای ساده‌ای سخنرانی‌های مهمش را انجام می‌دهد؟! سادگی به حدی است که فرش پهن نکرده بودند و به جای آن از گلیم‌هایی ساده استفاده شده بود! بالاخره بعد از بازرسی دقیق دوم توانستیم وارد حسینیه شویم، اندکی در صف ایستادیم تا بلکه جایی برای نشستن پیدا شود اما متأسفانه دیر رسیده بودیم و همه حسینیه تقریبا پر بود، انتهای یکی از درها ایستادم! خوشحال بودم که از آنجا به راحتی می‌توانستم رهبر عزیزمان را ببینم، حضرت آقا راس ساعت ۱۰ با اقتدار فراوان وارد شدند، همه به احترام ایشان ایستادند و شعار« صل علی محمد یاور مهدی آمد» فضای سالن را پر کرد، اندکی گذشت! گویا دل‌ها آرام گرفت و هیاهو ها کمتر شد، افرادیکه جلوی ما بودند نشستند، تازه چشمم به رهبر، آن مرد بزرگ و نورانی افتاد، اشک چشمانم مانع می‌شد خوب ایشان را ببینم، تند تند اشکانم را کنار می زدم اما حریف آنها نمی‌شدم، حسی وصف ناشدنی بود، بغض، گریه، اشک، خوشحالی! برنامه با تلاوت آیه‌ای از قرآن که بیانگر یکی از زنان اسوه قرآنی بود آغاز شد، بلافاصله بعد از آن سرودی زیبا از دختران سرزمین‌مان اجرا شد، که تحسین رهبر عزیز و این پدر مهربان را در برداشت، مجری بر روی صحنه رفت و از حضرت آقا رخصت خواست و ایشان به او «رخصت» دادند، با هر بار شنیدن صدای آقا خوشحالی عظیمی قلبم را فرا می‌گرفت، چقدر زیبا! انگار با پدرت صحبت می‌کنی و او با مهربانی به تو «رخصت» می‌دهد، مجری با صلابت برنامه را آغاز کرد، و بعد از آن یک به یک از بانوانی که در عرصه های مخصوص خود نخبه بودند دعوت شد و هر کدام آنچه را که آماده کرده بودند، خواندند، آقا نیز مانند استادی دقیق به سخنانشان گوش می‌دادند و گاهی نکاتی بر روی کاغذ یادداشت می‌کردند، تمام مدت حواسم به حرکات آقا بود، به نگاه‌هایش، حرکت دستانش، صحبت کردنش، چه آرامشی دارد این مرد، انگار کوهی از صبر و استقامت در برابرم می‌دیدم! بعد از اتمام برنامه‌ها، تازه سخنرانی حضرت آقا شروع شد! لحن صدا بسیار آرام و در عین حال محکم و با صلابت بود، ایشان در ابتدای عرایض خود از همه‌ی کسانیکه برنامه ای ارائه داده بودند تشکر کردند و سپس بر حسب نیاز، برای هرکدام جداگانه پند و اندرزی بیان کردند و در انتها فرمودند : «حتما کار آنها از طریق دولت پیگیری خواهد شد»! ایشان سخن خود را با بیان دو بانوی اسوه‌ی قرآنی، یکی حضرت آسیه همسر فرعون و دیگری حضرت مریم ادامه دادند! و از ما زنان خواستند که در مرحله‌ی اول وظیفه ی مادری و همسری خود را فراموش نکنیم و سپس بیان فرمودند که در عرصه‌های مختلف اجتماعی حضور پررنگ داشته باشید و از آن طرف به مردان یادآور شدند، اگرچه طبق فرمایش قرآن وظیفه ی «قیمومیت» به آنان سپرده شده، اما باید توجه داشت که در این راه اعتدال را در پیش گیرند و در انجام وظایف منزل و خانواده در کنار زنان باشند و نگذارند زن این موجود لطیف پژمرده شود! ایشان از زنان خواستند اگر مردی به هر دلیلی از زور بازو استفاده کرد شما باید حتما از طریق قانون های تصویب شده، از خود دفاع کنید! و سخن خود را با بیان ویژگی‌هایی از بزرگ‌ترین الگوی عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به پایان رساندند! براستی در کجای دنیا رهبرش این چنین از زن این موجود لطیف دفاع می کند و تا این حد او را بزرگ و عزیز می‌دارد؟! حقا که شما نائب عام امام زمان عجل الله هستید چرا که همان‌گونه زن را اکرام کردید که پیامبر و اهل بیت علیهم السلام اکرام کردند و عزیز داشتند! خدا را شاکرم که در کشوری زندگی می‌کنم که چنین رهبر فرزانه‌ای دارد. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«سجده‌ی شکر» ✍ راضیه کاظمی زاده سفر می‌کنم به سال ۱۳۸۸ و زمان انتخابات! یادم می‌آید که قبل از اعلام رسمی نتایج انتخابات ریاست جمهوری، زمزمه‌هایی از تقلب شنیده می‌شد! ما به خبرهای شنیده شده واکنشی نشان ندادیم اما دشمنان سوژه‌ی خوبی پیدا کرده بودند تا به مقاصد شوم خود برسند! پس تا جایی که می‌توانستند جریان را پررنگ کردند و تأثیرات زیادی بر عده‌ای که از بصیرت برخوردار نبودند، گذاشتند. و عده‌ای از هم‌وطنان بی‌بصیرت، یا به دلایل شخصی و یا به دلیل دلخوش کردن به وعده و وعیدهای دشمن، در تیم آنها قرار گرفتند و مدتی موجب بی‌نظمی و آشوب در کشور شدند! این آشوب‌ها تا آنجا ادامه پیدا کرد که موجب هتک حرمت به ساحت مقدس امام حسین علیه السلام شد! گویا دشمنان فراموش کرده بودند در مقابل آنان همیشه افرادی بیدار و هوشیار قرار دارند و هر کجا که پای مقدسات، کشور، رهبر و انقلاب به میان آید با تمام وجود و کفن‌پوش به میدان می‌آیند! این‌بار نیز مردم همیشه حاضر در صحنه در نهم دی ماه سال ۱۳۸۸ برای پایان دادن به این دشمنی‌ها و آشوب‌ها به میدان آمدند و باشکوه هر چه تمام‌تر در راهپیمایی شرکت کردند و بدین وسیله بیزاری خود را نسبت به دشمنان اعلام کردند. و خط بطلان بر نقشه‌های شوم آنان کشیدند. به گونه‌ای که تحسین مقام معظم رهبری دامت برکاته را در برداشت و ایشان در رابطه با این حرکت بزرگ این چنین فرمودند:«اگر صدها بار هم برای نعمت هوشیاری این ملّت سجده شکر به جای آورده شود، باز هم کم است. حماسه‌ای که محاسبات دشمن را به هم ریخت، محاسباتی که با همکاری و برنامه‌ریزی عده‌ای اقلیت در داخل از روی بغض و کینه شکل گرفته بود اما در این روز حماسی یک بار دیگر امّت اسلامی با بصیرت عمل کرد و دشمنان نظام مایوس شدند.» به‌راستی که خداوند چه زیبا در آیه ۱۱ سوره رعد می‌فرمایند :«...إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ ۗ...» ...خدا حال هیچ قومی را دگرگون نخواهد کرد تا زمانی که خود آن قوم حال‌شان را تغییر دهند... @AFKAREHOWZAVI
عهد 91 - نسخه تلفن همراه - 14021005 - ویرایش.pdf
5.42M
📦 محصول 🗞 نسخه 🔻زن ایرانی از منظر سفرنویسان غربی. ✍فاطمه میری طایفه فرد یادداشت علمی عضو شورای انجمن تاریخ اسلام جامعه‌ الزهرا س و عضو تحریریه مجتهده امین، در نشریه عهد -----------❀❀✿❀❀--------- @tarikh_j
. 🔖بصیرت، مایه‌ی عزت و اقتدار آمنه عسکری منفرد از آنجا که تحقق انقلاب اسلامی ایران در امتداد حکومت ائمۀ معصومین (علیهم السلام) و طلیعه‌ی فجر صادق است که با رهبری حکیمانه و شجاعانۀ امام خمینی(رحمت‌الله علیه) و وامداری از آموزه‌های کربلا یعنی عقلانیت، بصیرت، حمیت، غیرت دینی و اخلاص، تجدید کنندۀ مضمون بعثت در دوران معاصر شد. همچنین بر این باوریم که «دشمن از پا نمی‌نشیند و دنبال این است که فکر توحیدی را، فکر ولایت و محبت اهل بیت را، تعصب وغیرت نسبت به مبانی و اعتقاد به مبارزۀ ظالم را، اعتقاد به قبح و زشتی ظلم‌پذیری را، از دل این مردم با انواع حیله‌ها بیرون بکشد.»(بیانات رهبری،۱۲ دی ۱۴۰۰) .آنچه در۲۲ بهمن سال ۵۷ رخ داد تبلور همین غیرت و بصیرت بود که چون با اخلاص وشجاعت آمیخته شد، ملت را از ذلت واسارت نجات بخشید. «ملت ایران ملتی با استعداد، با استقامت و برخوردار از غیرت دینی و غیرت ملی است. به اسلام عمیقا ایمان دارد، به میهن خویش عشق می‌ورزد. اینها چیزهایی است که به ما اعتماد می‌بخشد که ملت ما قادر است به این هدف دست پیدا کند. تجربه همین را به ما نشان می‌دهد.» (بیانات رهبری،در جمع زائران رضوی، سال ۱۳۸۶). از طرفی بر اساس بیانات رهبر انقلاب در ۲۸ بهمن ۱۳۹۲ ؛ ایمان اسلامی، غیرت ایمانی، شجاعت، اهل اقدام بودن، پیشرو بودن، صف شکن بودن، کارهای برجسته و نوآوری در راه اهداف والا انجام دادن، زمان را شناختن، موقعیت را شناختن و کار متناسب با موقعیت انجام دادن، از شاخصه‌هایی است که امت اسلامی را آماده می‌کند تا در بزنگاه‌های حساس تاریخی درست عمل کنند، مطالبه‌گری وکنش مناسب داشته باشند، انفعالی عمل نکنند. مانند حادثۀ ۹ دی سال ۸۸ که تهدید بزرگی راه افتاد، اما بصیرت و غیرت دینی مردم آن تهدید را به فرصتی برای پیروزی تبدیل کرد و آن ناشی از یک تصمیم جمعی برآمده از عقل جمعی بود؛ همچنین حرکت عظیم ملت مسلمان در تمامی دنیای اسلام در حادثۀ شهادت شهید سلیمانی که از نظر دشمن یک تهدید بود، اما غیرت ملت مسلمان آن را تبدیل به فرصت کرد و در نهایت اخلاص، تقوا، فرقان و ولایت مداری مطلق آن شهید بزرگوار بود که راه او را جاودانه کرد، که امروز ولی امر مسلمین جهان راه او را «مکتب سلیمانی» بنامند. در تمامی سالهای بعد از انقلاب، جبهه‌ی مقاومت در کل دنیای اسلام با هدایت و الگوگیری از انقلاب اسلامی ایران، همواره به دنبال مبارزه با ظلم و ستم استکبار جهانی بوده تا دست غاصب آن را از تسلط بر کشورهای اسلامی قطع کنند. امروز نیز حرکت عظیم ملت مقتدر و مظلوم غزه بعد از طوفان الاقصی، نشان از وجود حمیت و غیرت دینی آنان دارد. غیرت و بصیرتی که باعث شکوفایی نور ایمان در سراسر دنیا حتی جهان غرب گشته است و دلهای بسیاری را با نور قرآن آشنا کرده و بر تعداد مسلمین جهان افزوده است که به فضل الهی پیروزی قطعی غزه و آزادی قدس شریف را نتیجه خواهد داد. @AFKAREHOWZAVI
«بصیرت دسته جمعی» ✍زهرا نجاتی 🔹چهارده سال پیش، مثل همه دهه‌های قبل‌تر، دشمن تلاش کرد تا طبق یک دکترین ده ساله، تمام دار و ندارش در مال و ثروت و سلاح و رسانه را یک کاسه کند و بابت نابودی جمهوری اسلامی به میدان بیاورد. البته رسوایی‌اش کمی بیش از پارسال طول کشید و احتمالا دلیلش این بود که پارسال دست روی نقطه غیرت و ناموس گذاشتند و بازی کثیفی شروع کردند که در دنیای خودشان هم شکست خورده بود اما ماجراهای سال هشتاد و هشت، نزدیک هشت ماه طول کشید. ماجراهایی که در آن از هیچ دریغ نکردند: از دروغ و شخصیت‌سازی و توهین و شکنجه بسیجی‌های میدان تا آتش زدن مسجد و محراب و قرآن و کشتن ندا آقا سلطان تا برای نظام هزینه درست کنند، تا آتش زدن بسیجی وسط خیابان در پیت نفت تا جایی که آثار و عوارض شکنجه‌هایش تا چندسال بعد باقی بود و آثار مخرب روانی روی او، در خانواده‌اش مشکل ایجاد کرده بود. 🔹اما چرا نه دی تبدیل به حماسه شد؟ شاید مهمترین وجه آن، تشخیص به موقع اجتماعی مردم بود. بصیرت مردمی که توهین به هرکه و هرچه را تاب آوردند اما وقتی برایشان روشن شد کسانی که زیر علم مقابلشان، می‌جگند،نه مشکلشان فرد برگزیده است نه «یا حسینی» که برای «میر» شان می‌گفتند، مشکلشان همان حسینی است که حاضر شدند بابت شعارهایشان، مسجد، بیرق کتیبه و پرچمش را آتش بزنند و نامش را زیردست و پا بیندازند. مشکلشان اسلامی است که نظام اسلامی، سالهاست بابت حفظ آن تقاص می‌دهد. خودی و ناخودی، نظام را می‌زنند. یکی تلاش می‌کند تا ایجاد بی‌اعتمادی کند یکی نظام را محکوم می‌کند به ناتوانی در اجرای احکام اسلامی، یکی مقایسه‌اش می‌کند با کشور چندکیلومتری در زمان معصوم و همان را هم با کج فهمی تحلیل می‌کند، یکی هم با اسم و رسم، در مقامی که هست، خیانت و کم‌کاری میکند تا کمر نظام را بشکند و همه اینها البته در تحلیل خود، موضوعی را ندید گرفته‌اند که هرکسی را یارای فهم آن نیست و آن، دست بزرگ و قدرتمند الهی و مهدوی است که سالهاست در اوج مسائل و مشکلات، به یاری کشور و نظام اسلامی آمده و حضورش را ثابت کرده. آری! مردم در نه دی هشتاد و هشت به درستی درک و بصیرت اجتماعی خود را به نمایش گذاشتند و شاید بزرگترین بصیرت جمعیشان بعد انقلاب و شرکت در جنگ را به نمایش گذاشتند و درک کردند که دشمن نظام، دشمن اسلام است و نظام ما تنها نظام شیعی جهان است که شایدگاهی کُند اما پیوسته به سمت قله‌های تمدن اسلامی حرکت می‌کند. @AFKAREHOWZAVI
. «حول محور زنانگی» ✍ سیده ناهید موسوی این روزها همه از جنس «زن» سخن‌می‌گویند. از هویت، اصالت، نقش و تاثیر آن در جامعه و خانواده یک زن، چقدر می‌تواند مؤثر واقع شود؟! اصل قصه چیست که این روزها همه در حال تحلیل و بررسی هویت «زن» هستند؟ در این چند مدت گذشته مقالات و بیانات فراوانی از علما در رابطه با بحث زن بطور کلی در اسلام و جامعه و روانشناسی زن مطالعه کردم. زن موجودیست که نیمی از جمعیت جهان را تشکیل می‌دهد. با متعلقات و نقش‌های گوناگون همراه با اثرگذاری‌های عمیق که منجر به ترویج فرهنگ یک جامعه می‌شود و به تبع آن هویت فرزندان را هم شکل می‌دهد. درحالیکه جامعه متشکل از واحدهای کوچکی به نام «خانواده» است، چارچوب اصلی بستگی به زن و «مادر» یک خانواده دارد. پس هرچه زن به اساسی ترین نقش خود توجه کند و مسؤلیت تربیت اخلاقی، فکری و اجتماعی فرزندان را عهده‌دار باشد قطعا نسلی سالم و هوشمند همراه با صحت روانی به جامعه تحویل خواهد داد. از طرفی نقش زن در اقتصاد خانواده بسیار حیاتی است و زنانی که در اقتصاد خانواده مشارکت دارند، بدون شک می‌توانند نقش مؤثری در بهبود مادی و معنوی خانواده داشته باشند. بعلاوه چگونگی مدیریت مخارج، تاثیر مستقیم در تربیت کودک دارد. زنان باید با الهام از قوانین اسلام اقتصاد خانواده را به نحو احسن اداره نمایند. اسراف کاری‌های برخی زنان مشکلات زیادی را در خانواده بوجود می‌آورد. معصومین (ع) فرموده‌اند: «بزرگترین نعمت برای یک مرد،‌ زن با ایمان است که وقتی شوهرش را می‌بیند خوشحال می‌شود و در غیاب او از اموال شوهرش و آبرو و شرف خویش حفاظت کند.» زن مدیر خانه است، وی باید خردمند باشد و دخل و خرج خانواده را تنظیم نماید. بنابراین ضرورت و اهمیت این موضوع وقتی به‌طور محسوس احساس می‌شود که به این واقعیت پی ببریم که تقریبا هر زن در عرصه‌های تربیت فرزندان، اقتصاد خانواده و مدیریت منزل می‌تواند نقش آفرین باشد. و اگر زنی قادر باشد با موفقیت از عهده این امور برآید، خواهد توانست به عنوان منبع آرامش فکر و دل همسرش باشد. زنان زیادی در سالیان متمادی تاریخ ساز شدند و اکنون در جامعه ما پس از انقلاب اسلامی «زن» به اوج شکوفایی و زنانگی خود رسیده است. و در آخر، انسان فی نفسه یک جهان‌است.کمال وی تقرب به قرب الهی است و سعادت ابدی وی نیز در رسیدن به قرب پروردگار است تا هنگامی که وی به این واقعیت ذاتی و فطری، جامهٔ عمل نپوشانده است نخواهد توانست در مسیر شادکامی گام نهد. @AFKAREHOWZAVI
«ناحله» ✍ایرانپور نگاه هراسانش تا ته کوچه کشیده شد. خبر بازگشت کاروان در تمام شهر پیچیده بود. کاروان بزرگی که به شامات و یمن رفته و بعد از سه سال همه را به تلاطم انداخته بود. سر و صدایی از بازار عکاظ بلند شده و دلهره‌ای که از صبح به جان سامیه افتاده بود را بیشتر می‌کرد. پشت در چوبی حیاط ایستاد و برای هزارمین بار کابوسی که در این سه سال لحظه‌ای از خواب‌هایش جدا نبود را مرور کرد. با نگرانی سمت ناحله آمد و پیراهن عربی را در تنش مرتب کرد. موهای سیاهش را در پیچ و تاب گیسی که تا زیر شانه‌هایش می‌رسید بافته و زیر شال زرد رنگی پنهان کرده بود. ناحله سمت دستار سنگی گوشه حیاط رفت و با خنده گفت: « مادر جان! مگر میهمان داریم که این چنین خانه را مرتب کرده‌ای؟» کلماتی که با شیرینی از دهان دخترک بیرون می‌آمد بی اختیار اشک را میهمان صورت آفتاب سوخته سامیه کرد. با دنباله شال سیاهش، خیسی را از گونه‌هایش پاک کرد: _ آری دخترم، میهمان داریم «قیس» به خانه‌اش برمی‌گردد. ناحله با جاروی حصیری، خاک‌های حیاط را جابه‌جا کرد: _ قیس؟ من او را می‌شناسم؟ صدای پایی نزدیک شد و غوغایی که در دل سامیه بر پا شده بود به دستانش رسیده و شروع به لرزیدن کرد. دو لنگه چوبی در باز شد و هیکل درشت قیس تمام چارچوب را پر کرد. سامیه به استقبال قیس رفته و در کنارش روی حصیر پهن شده زیر سایه دیوار نشست. ناحله پیش آمد و با تردید گوشه حصیر جای گرفت. قیس از صحبت با سامیه فارغ شده و نگاه پرسشگرش را به ناحله دوخت: _ این دخترک در خانه من چه می‌کند؟ سامیه دستان ظریف ناحله را در دست گرفت: _ امانت است. می‌بینی چقدر زیبا و ظریف است نامش ناحله است‌. قیس، نگاهش را از دختر گرفت و زیر لب گفت: «ناحله، مانند اسمش ضعیف و بی جان است، امانت کیست؟» سامیه دستپاچه بلند شد و دخترک را به دنبال خود کشاند: _ امانت همسایه است، به زودی می‌رود. غروب دومین روز بازگشت قیس بود. در جمعی از اهالی بازار در بزرگترین‌ اتاق خانه نشسته و مشغول حساب و کتاب بود. از صبح ناحله را با چشم دنبال می‌کرد.‌ جای خورشید داغ مکه با لکه‌های سیاه ابر عوض شد و میهمانان قیس، یکی یکی خداحافظی کرده و رفتند. صدای قیس در حیاط پیچید: _ سامیه، این دختر بیش از یک امانت در این خانه مانده است، نمی‌خواهی تحویلش دهی؟ کابوسی که آرامش سامیه را در این سه سال به هم زده بود، رنگ واقعیت گرفت. نفس‌های بریده بریده سامیه در گلو گیر کرد و به سرفه افتاد به سختی گفت: « می‌دانی قیس، همان زمان که به قصد تجارت به سمت شامات بار سفر بستی من حامله بودم» ابروهای سیاه و در هم تاب خورده قیس گره عمیقی برداشت و منتظر ادامه حرف‌های سامیه شد. سامیه ناحله را در پناه دستانش پنهان کرد و ادامه داد: _ هشت ماهی بعد از رفتن تو وضع حمل کردم و این دختر همدم شب‌ها و روزهای تنهایی‌ام شد. رگ‌های پیشانی قیس به سرخی رفت و نگاهش طوفانی شد. سامیه که با خشم و عصبانیت قیس آشنا بود دخترک را به گوشه‌ حیاط فرستاد و خودش زیر آواری از مشت و لگدهایی که بی هوا بر بدنش فرود می‌آمد روی زمین افتاد. ننگ دختر دارشدن بی هوا یقه قیس را گرفته و راه نفسش را بند آورده بود‌. تکه‌های ابر سیاه بر پیکره مهتاب گره خورده و شب از نیمه گذشته بود. قیس سمت رختخواب سامیه رفت و ناحله را بلند کرد. پیش از آنکه به حیاط برسند دخترک بیدار شد. گرمای دستان پدر را چشید و بی آنکه حتی مژگانش تکانی بخورد چشم در چشمان قیس دوخت.‌ آسمان نگاه قیس طوفانی شد و بی اختیار ناحله را زمین گذاشت و بی صدا دستان ظریف دختر را به دست گرفته و راه نخلستان در پیش گرفت‌. نخل‌های خشک و قد کشیده سرزمین کعبه را پشت سر گذاشته و پا در صحرا گذاشت. ناحله با آرامش خیالی که در پناه پدر داشت قدم‌های کوچکش را سرعت داده و سمت مسیری که قیس پا کج‌ کرد رفت: _ پدر، به کجا می‌رویم؟ دشت یکپارچه سکوت بود و گه‌گاه نور کم جانی از پشت توری ابر، سینه خاک را روشن می‌کرد. قیس روی زمین زانو زد و نگاهش را از چشمان ناحله دزدید: _ به جایی دور، به دنیایی دیگر. خنجر فولادینی که سوغات سرزمین شامات بود را از گوشه کمرش باز کرده و زمین را زخمی کرد. دانه‌های سبک خاک به هوا بلند شد. ناحله با خاک‌های تلنبار شده مشغول بازی شد. گاه در خیالش قصری از خاک بنا کرد و با شادی ملکه قصری شد که خودش ساخته بود. قیس با غضب زمین را چال کرد. ناحله، با مشت کوچکش به کمک خنجر پدر رفته و زمین را کَند‌. خنده‌های ریز ناحله، با نسیم یکی شده و دشت را پر کرد.‌ زمین به گودی نشسته و قیس تا سینه در آن خم شده بود. محاسنش جو گندمیش خاکی شده بود. دخترک دست برد و خاک نشسته روی محاسن پدر را تکاند. ادامه دارد.... @AFKAREHOWZAVI
ادامه‌ی «ناحله» قیس، با یک دست دخترک را بلند کرده و به آنی در ته گودال انداخت. ناحله بود و پدر و یک دشت تنهایی‌. دخترک ته چاله دست و پا می‌زد: _ پدر، من از تاریکی اینجا می‌ترسم. دستانش را سمت قیس دراز کرد و التماس کرد. ناحله، ناله زد و قیس با هر دو مشت زمین را پر از خاک کرد. چشمان و دستان و صورت دخترک با خاک صحرا یکی شد.[۱] طوفانی وزید و مهتاب در سوگ هزاران دختری که با چشمانی باز در گهواره گور آرمیده بودند بر دامن دشت نشست.‌ در انتظار صبح و خورشید... پی نوشت: [۱]. داستان، برداشتی است آزاد از جلد ۱۱ تفسیر نمونه، صفحه ۲۷۳. از جمله مواردی است که به زنده به گور کردن دختران پیش از ظهور اسلام اشاره دارد. @AFKAREHOWZAVI
«روز مادر» ✍مریم رمضان قاسم داریم به روز مادر نزدیک می‌شویم با دیدن پروفایل دوستی که مادری امروزی است این مطلب در ذهنم جرقه زد؛ تفاوت اکثر مادران سنتی با بعضی از مادران مدرن و فرامدرن امروزی در چیست؟ در اینکه اکثر مادران سنتی خود را به فراموشی سپرده و خواسته ها و عواطف خویش را پنهان می نمودند اما برخی از مادران امروزی به سمت روان‌شناسی‌های زرد (شبه روانشناسی‌ها) رفته که در آنها توصیه به دوست داشتن خود می‌شود و اینکه باید خودشان به فکر خودشان باشند و دیگران را نادیده انگارند و گمان کنند هیچ کس به فکر آنها نیست، غافل از اینکه همسری که ساعتها از عمر خویش را صرف اشتغال و تحصیل روزی برای آنها می‌کند؛ اولین کسی است که آنها را فراموش نکرده است هرچند برخی زبان ابراز ندارند و گمان می کنند زنان زیرکی دارند که دوست داشتن‌های‌شان را از پس تلاش‌های‌ آنها کشف می‌کنند. این افراد به زعم خود متمدن پدر و مادرشان را که سالها آنها را زیر سایه‌ی مهر خویش پرورانده‌اند را به فراموشی سپرده‌اند چه رسد به خویشان، دوستان و آشنایان. اما با این وجود همه و همه حتی همان خویشاوندانی که دیگر این بانوان آنها را به خویشاوندی نمی‌پذیرند دعاگوی این خانم‌ها هستند و برای خوب شدن حال‌شان و خوشبختی آنها دست به دعا برمی‌دارند. آری دوست داشتن خود و به دنبال خوب کردن حال خود خوب است اما به شرطی که محبت دیگران را نسبت به خویش نادیده نگیریم‌. ✅ یک‌جانب نگر نباشیم پس نه مانند اکثر مادران سنتی خودمان را فراموش و نه مانند برخی از مادران امروزی دیگران را فراموش کنیم. نگاه الاکُلنگی کار دست‌مان می‌دهد و خروجی آن خیانت‌ها و طلاق‌هایی است که در جامعه شاهد آن هستیم. به امید روزی که مادران سرزمینم با نگرشی متعادل فرزندان متعادلی نیز پرورش دهند. @AFKAREHOWZAVI
«من اول عاشق شدم!» ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد می‌دانم من اول تو را شناختم، من اول تو را پسندیدم، اول من عاشق شدم. من تو را از حسرت‌های شناختم، همان حسرت دوران نوجوانی‌ام وقتی که کاروان مدرسه به سمت تو می‌آمد. من از شهداء ممنونم که اول‌بار با خیال آنان به تو رسیدم. من، تو را در راهروی آموزش و پرورش ناحیه دو شناختم، وقتی که نتوانستم از کنار تابلوی عکس به راحتی بگذرم. من، تو را در مزار برادر امام‌علی(علیه‌السلام) شناختم، ، آن‌وقت که گنبدش تمام چشمم را گرفته‌بود. من اول عاشق شدم، برای تمدن نهفته در زمینت یا نه، فرزندان گم‌شده در خاکت؛ برای کدامش نمی‌دانم! برای گرمی خون‌هایی که در رگ‌های مردان و زنانت می‌جوشد یا دست‌های پیرمرد و کودک که با اشتیاق برای اتوبوس ما، در آسمان تکان می‌خوردند... نمی‌دانم جذبه کدام دارایی‌ات مرا به تو عاشق کرد، هرچه بود، نبود! من هنوز را ندیده، مجنونت شدم. امام هم عاشق بود، همان موقع که گفت جزایر باید حفظ شوند، مردم هم عاشق امام بودند و عاشق تو که نگذاشتند مُهرِ مجنون از پیشانی ایران پاک شود. اصلاً شهداء مجنون بودند که این‌گونه پای حرف امام ایستادند، آن‌ها مجنون بودند، لیلی داشتند، مرام داشتند... راستش را بخواهی برای رفتن به ، را بیشتر می‌پسندم، با وجود این‌که نقشه می‌گوید ! شلمچه باب‌ ورود است، شلمچه اذن دخول است برای زیارت ارباب؛ اجازه از همه استخوان‌های زیر خاک تو، اجازه از ، اجازه از ، از ، از... نفت حتی در ورطه دلیل‌هایم نمی‌گنجد، اما چرا، تاریخ پربارش، مزار . به درس و مکتب می‌برد این طفل گریز پای را و در کنار دانشگاه قرار می‌دهد. دلم هوای امام رضا(علیه‌السلام) که می‌کند، به دادم می‌رسد. من در دنبال ربّ خویشم، در زیگورات تو، خدایم را برای این همه نعمت ستایش می‌کنم. من، آب زندگانی را در آسیاب دشمن نه! در آسیاب‌های آبی شوشتر تو می‌بینم. خدا ببخشد مرا که بی‌رسمی می‌کنم و مست می‌شوم در نرگس‌زارهای ، آن‌وقت دیگر دیر و خرابات نمی‌خواهم، گوشه قدم‌گاه امام‌رضا(علیه‌السلام) کنج * مرا کافی‌است. دلم به گرمای تو خوش است، حالا دیدی که بیش‌تر دوستت دارم؟ من اول عاشق شدم، ! *ارجان نام قدیم بهبهان است. @AFKAREHOWZAVI