اردوی راهیان نور دانشآموزان پسر هم تمام شد، با همهی لحظههای ثبت شده یا نشدهاش، با همهی روایتشدههاش و نشدههاش!
از آخرین صحنهی آن در اختتامیه با مراسم چهلم شهید گمنام نمازخانه اردوگاه شهید عاصیزاده و سینهزنی بچهها، تا بیهوشیِ صبح بیرون رفتن از اردوگاه؛ از چیدنِ نارنجهای رستوران قائمیه تا رسیدنِ به مصلی و اتفاقات و گفتگوهای داخل اتوبوس...
امیدوارم برای بچهها، حال و هوای راهیان نور مخصوصا شلمچهاش بماند... تا همیشه...
من اما اندازهی چهل روز خستهام و چقدر که نیاز دارم بخوابم :)
#روایت_راوی
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۴ بهمن
از بی حوصلهترین روزهای زندگیم دارم مینویسم. از روزهای خستهای که وجودم نای بلند شدن از روی زمین را ندارد؛ اگر توان ایستادن پیدا شود هم نای راه رفتن ندارد؛ راه افتادن هم مشکلش حل شود، با کرختی و بی میلی و بی حالی همراه است...
آدم خودش هم گاهی نمیداند چه مرگش میشود. هر چند من همیشه بعد از مسافرتهای خواستنیِ زندگیم یک حالیام که گفتنی نیست. چیزی در مقیاسی کوچکتر و کمتر از پدرمان آدم، وقتی از باغ بهشتی بیرون آمد! آدم که از جای خواستنی بر میگردد توی روتینِ زندگیِ روزمره، وزنِ چیزهای توی دلش و قلبش و حتی مغزش بیشتر میشود. این وقتها میگوییم که «نمیکِشم! رد دادهام...!» یا همچین اصطلاحاتی که خودتان لابد زیاد شنیده و حتی استفاده کردهاید.
مغزم درگیر راهیان نور است و چشم و چارم هنوز دارد جایی توی خاکهای شلمچه دنبال چیزی میدود! و امروز به زور و زاجراتی خودم را کشیدهام سر کار! هر چند توی روزهای عادی و سرِ حال زندگی هم به زور امدهام اینجا، که از گفتنش هم ابایی ندارم...
به هر حال روزهای خستهی زندگی برای من، روزهای تغییرند! و تصمیمهای ناگهانیام اینجاها عملی میشوند. این حرکتهای تند و متغیر نسبت به روزهایِ دیگر زندگی هم فقط دلیلی هستند برای آرامش بیشتر. مخصوصاً روزهایی که هر چه چشم میچرخانم، اطرافم را خالیتر از همیشه میبینم؛ و مخصوصاً مثل این روزها که معلوم نیست #غلامحسین چرا پیدایش نمیشود؛ همین که یک پاکتِ مونتاتا را دود میکند توی دم و بازدمم و لباسهایم را گند سیگار میگیرد و دو کلام حرفِ رک و راست به هم میزنیم، بیاعصابیهای زندگیم را فراموش میکنم...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۶ بهمن
بعد از ابهامی که در زمان برگزاری مراسمِ رونمایی از تقریظ رهبری بر «معبد زیرزمینی» وجود داشت، این بار خبر رسیده پنجشنبه این اتفاق خواهد افتاد. امیدوارم این زمانبندی به اجرا در بیاید و شاهد یک اتفاق خوب حول محور یک کارِ استثنایی باشیم...
در ضمن این برنامه به خواست خدا قرار است در شبکههای تلویزیونی هم به صورت زنده پوشش داده شود...
پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۱۰ الی ۱۲ صبح در روستای رکن آباد میبد، حسینیه بزرگ
پینوشت:
کتاب را پارسال خواندهام؛ به نظرم خواندنش را از دست ندهید
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۷ بهمن
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 یازدهم بهمنماه در روستای رکنآباد میبد استان یزد برگزار میشود؛
🔹️پاسداشت مجاهدت مقنّیهای هنرمند یزدی دوران دفاع مقدس همراه با انتشار تقریظ رهبرانقلاب بر کتاب«معبد زیرزمینی»
🔹️هجدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت با محوریت حماسه مجاهدت مقنّیهای یزدی و با انتشار تقریظ حضرت آیتاللهالعظمیخامنهای بر رمان معبدزیرزمینی، یازدهم بهمنماه ۱۴۰۳ برگزار میشود.
🔹️یکی از زوایای کمتر دیدهشده دفاع مقدس، نقشآفرینی مقنّیهای یزدی در برخی عملیاتهای بزرگ بهویژه فتحالمبین است. این قشر با هنر و تخصص خود در حفر تونلها و سازههای زیرزمینی، سهم بسزایی در پیشبرد عملیاتهای جنگ داشتند.
🔹️در همین راستا، هجدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت همراه با انتشار تقریظ رهبر معظّم انقلاب بر کتاب «معبد زیرزمینی»، یازدهم بهمنماه ۱۴۰۳ در استان یزد، روستای رکنآباد میبد برگزار خواهد شد.
🔹️این مراسم بهمنظور گرامیداشت ایثار و تلاشهای مقنّیهای هنرمند یزدی و با تأکید بر اهمیت این حماسهها در تاریخ دفاع مقدس برگزار میشود.
💻 Farsi.Khamenei.ir
۷ بهمن
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
📢 یازدهم بهمنماه در روستای رکنآباد میبد استان یزد برگزار میشود؛ 🔹️پاسداشت مجاهدت مقنّیهای هنرمن
قهرمانهای ما شنل نمیاندازند! بدنهایشان زیر پرس سینه، اسکات و جلو بازو و کولهالتر ورقلمبیده نشدهاند!
قهرمانهای ما لباس قرمزآبی نمیپوشند و از یکجایی توی مچ دست یا انگشتشان تار عنکبوت نمیزند بیرون. قهرمانهای ما با هفتتیرْ هشتصد نفر را نمیکشند و با گوشهی کُتِشان گلوله دفع نمیکنند! و به زورِ جلوههای ویژه و کمکِ بدلکارها قهرمان نشدهاند!
قهرمانهای ما آدمهای معمولیِ این شهرِ معمولیاند که صبح نمازشان را میخوانند و میزنند به دلِ کار؛ بیل و کلنگ دست میگیرند و پینههای دستشان مثل موجهای وسطِ تنههای قطور درختها نمادیست از اصالتشان...
قهرمانهای ما اما آواکسهای آمریکایی را و همهی تکنولوژی دهها کشورِ قدرتمند را پیچاندهاند و با کلنگ و بیل و حفر تونل موجب شکست دشمن شدهاند
حالا دقیقاً یادآوری این قهرمانی مصادف شده با پیروزیِ حماس در طوفانالاقصی، جلوی دشمن تا بنِ دندان مسلح که همه دنیای کفر هم بهش کمک کردهاند. و نقطهی قوتِ این پیروزی هم تونل است! تونلهایی که مردان ایرانی مبدع آن بودهاند. چه در تاریخ اسلام که جنگ خندق را با همهی احزابِ کفر در هم کوبید! چه در زمانِ جنگِ هشت ساله و چه در زمان حال که فلسطینیها را در پیروزی بزرگ کمک کرد...!
قهرمانهای ایرانی شنل نداشتند، تار عنکبوت را با کمک جلوههای ویژه شوت نمیکردند، با طنابِ سبز و تکنیک استفاده از کروماکی پرواز نمیکردند؛ اما بلد بودند با کمترین تجهیزات، همهی دنیای کفر و ظلم و استکبار را به زانو در آورند؛ قهرمانانی بزرگ از سلمانِ فارسی تا غلامحسینِ رعیت...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۸ بهمن
Hesamoddin Seraj - Shamso Zoha (320).mp3
17.6M
شمسالضحی با صدای حسامالدین سراج رو میشنوید که خیلی دوستش دارم...
عید مبعث هم مبارکتون باشه انشاءالله
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۸ بهمن
ساعت یازده! مجید تماس گرفت و من نفسم حبس شد توی سینه! و تماس گرفتن مجید برای اهل معنا یک پیام خاص دارد!
«میای بریم» را که میپرسد جواب میدهم «بریم.» خستهام این روزها و این سفر یکی دو روزه به سمت غرب شاید راه فرار باشد. یک راه فرارِ تضمین شده برای آرامتر شدن!
از ساعت یازده تا یکوبیست کارهام را توی شرکت جمعوجور میکنم و خداحافظ بلند. راننده تاکسی از آن آدمهایِ «نمیتونم ساکت بمونمِ» توی دلبرویی هست که اخلاقشان را دوست دارم. من هم اصولاً با سکوتِ این وقتها حال نمیکنم. گرم میگیرم و میگویم راهی یک سفرم.
خداحافظی میکنم از آقای راننده. همهاش ربع ساعت وقت دارم تا ساعت دو ظهر. حمام میروم، ناهار میخورم، لباسم را خودم و خانمم مشترک اتو میکنیم و دکمههای لباسم را توی کوچه میبندم و مینشینم توی ماشین مجید...
و من راهی یک سفرم! شما با من همراه میشوید؟!
#روایت_سفر
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۱۰ بهمن
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
ساعت یازده! مجید تماس گرفت و من نفسم حبس شد توی سینه! و تماس گرفتن مجید برای اهل معنا یک پیام خاص دا
ماشین نو است! و شیرینی نو بودنش رکاب دادن است برای یک سفر. مجتبی آشناتر است از بین ما به دندهاتومات. راه که افتاد تازه فهمیدیم چند تا گواهینامه دارد اعم از بینالمللی...
و جاده شلوغ است یک جوراهایی. داریم میرویم دم راه خود صاحب ماشین را هم سوار کنیم! ماشینش را از خانهاش برداشتیم. و خودش سر کار است...
#روایت_سفر
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۱۰ بهمن
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
ماشین نو است! و شیرینی نو بودنش رکاب دادن است برای یک سفر. مجتبی آشناتر است از بین ما به دندهاتومات
مجید میخندد ولی من بدون برنامهی نقشهخوان حال نمیکنم با رانندگی! نه اینکه فقط حال نکنم؛ چشم آستیگماتْ شب توی جاده به درد خوابیدن میخورد تا رانندگی! و میدانید که؟! بحث جانِ پنج نفر آدم است دیگر!
تا نزدیک صبح با آریزو پنج راندم. خدایی با رانندگیِ پراید تومانی سنار تفاوت دارد. هر چند مجتبی نقد جدی دارد به محصول چینی...
صفحهی نقشهخوانِ گوشیام را انداختم روی صفحه نمایش ماشین و یکچشم به صفحه و یکچشم به روبرو چند ساعتی رانندگی کردم به سمت غرب...
#روایت_سفر
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۱۱ بهمن
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
مجید میخندد ولی من بدون برنامهی نقشهخوان حال نمیکنم با رانندگی! نه اینکه فقط حال نکنم؛ چشم آستیگ
رسیدیم غرب اما خورشید دارد از شرق تازه بیرون میآید...
یک صحنه باشکوه و دوستداشتنی
#روایت_سفر
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۱۱ بهمن
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
رسیدیم غرب اما خورشید دارد از شرق تازه بیرون میآید... یک صحنه باشکوه و دوستداشتنی #روایت_سفر
و اتوبوس اتوبوس آدم دارد پیاده میشود اینجا. به مجید میگویم بجنبد و او بی خیال است!
میگویم «هر اتوبوسی که رد میشود یعنی چهل نفر جلوتر از ما توی صف مهر کردن گذرنامه...!»
و به هر حال میرسیم. توی صف بچهکوچولوها دارند با دمشان گردو میشکنند و من میدانم نظر کردههای امام حسین هستند. و مرز مهران شلوغ است، خیلی.
آن سرزمین اینترنت داشته باشم، روایت میکنم...
#روایت_سفر
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۱۱ بهمن