eitaa logo
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
547 دنبال‌کننده
680 عکس
196 ویدیو
2 فایل
نوشته‌های احمدکریمی @ahmadkarimii کتاب‌ها #تحــفه_تدمر #من_ماله_کش_نیستم (حاشیه‌نوشتی بر سفر شهید سیدابراهیم‌رییسی به استان یزد، با مشارکت نویسندگان محفل منادی) با محفل منادی همراه باشید https://eitaa.com/monaadi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
«عباس نورمحمدی» سر صبحی حسابی روی اعصاب جمعیت زائر بود. داشت با رفقای مرزدارش شوخی و بگو بخند می‌کرد و جمعیت لاجرم پشت درهای بسته منتظر رسیدن نوبتش بود که رد شود از مرز. هزار بار به بهانه فرج امام زمان صلوات فرستاد جماعت که انتظارش توی صف تمام شود. و نهایتاً بعد از چند بار جدا کردن و نوبت ایستادن توی صف‌های بررسی یا مهر کردن گذرنامه رد شدیم از خان هفتم و رفتیم عراق... البته رد شدن از مرز داریم تا رد شدن از مرز! رد شدن از مرز عراق را با رد شدن از هیچ مرزی یکی نکنید! من همیشه این وقت‌ها حس یک بچه‌ی دور افتاده از خانه را دارم که یکی دارد انتظارم را می‌کشد. یکی که نشسته توی خانه‌اش و دارد می‌گوید «بیا اینجا ببینمت دوباره با خودت چه کردی پسر، بیا...!» و دارم می‌روم توی بغلش... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
به هر راننده‌اتوبوسی رو زدیم گفت «محفوظ» و محفوظ یعنی برو دنبال سیارات دیگری برای رفتن به نجف، این یکی دربست رزرو شده! مثل اربعین و شلوغی‌اش نیست که باید دست به شکارِ ماشین‌ت خوب باشد، وگرنه سر و کارت می‌افتد به تریلی‌های کانتینر دار! راننده‌های عراقی ریختند سرمان که با آنها برویم. و ما اولویت‌مان اتوبوس است. که البته گیر نمی‌آید. یکی هم گیر می‌آید البته؛ یک کاروان‌دار ایرانی ما را از وسط راننده‌ها برای تکمیل اتوبوس خودش شکار می‌کند. راننده‌ها به گوشه‌ی قبای‌شان بر می‌خورد و شاکی می‌شوند. حالا سر خواستن ما دعواست! راننده های تاکسی و ون آن ایرانی را سارق خطاب می‌کنند و ایرانی زیر بار نمی‌رود. ما بالاخره وسط این دعوا نصیب یک جوانِ هیوندا سوار می‌شویم. می‌ریزیم بالا و از وسط معرکه‌ی گاراژ در می‌رویم. ساعت حدود نه‌ونیمِ عراق. پنج نفریم و توی هم چپیده ایم برای رسیدن به نجف. صبحانه را از ایران آورده‌ایم از گشنگی نمیریم. توی ماشین و روی حالت فشردگی می‌خوریم. و راننده دارد با هیوندا روی دور سرعت صد و شصت‌هفتاد کیلومتر پرواز می‌کند تا نجفِ امیرالمومنین علیه السلام... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
یکی دو ساعتی با هیوندا نرفته بودیم که راننده زد کنار. رساند که بقیه مسیر با «أخو» بروید! یعنی با داداش ندار هستیم و شریکی مسافرکشی می‌کنیم. منتقل شدیم توی یک اپیروس زرد قناری. کاظم همان اول کار مداحی عربیِ دوبس‌دوبسی را بلوتوث کرد رو پخش و سیگار وینستونش را کاه‌دود کرد توی اتاق ماشین. یک پایش را هم تا کرد زیر خودش و آن یکی را کوبید روی گاز! و ماشین روی آسفالت‌ جاده‌های عراق بالاپایین می‌پرید، دود می‌کرد و مثل بوئینگِ تیک‌آف کرده برای پریدن، افسار کنده بود. غریبه که نیستید، من این وقت‌ها جلوی ماشین این مدل راننده‌های عراقی زیاد به مرگ فکر می‌کنم. یک حالت انقطاع از همه‌چیز هم دست می‌دهد که به مدل‌های مختلفِ جمع‌شدن از لا و لوی آهن پاره‌های ماشین فکر می‌کنم. هر چند آرامش محسوسی هم دارم این وقت‌ها. من ضرب گرفته‌ام روی صندلی راننده و روی پای خودم و راننده که عشق می‌کند با دوست‌داشتنم، صدا را بیشتر می‌کند و اپیروس رسماً حسینیه می‌شود... بدره، نعمانیه، کوت، دیوانیه و چند شهر دیگر را رد می‌کنیم تا برسیم شهر پدری؛ نجف اشرف. چند تا ایست بازرسی را رد کردیم نمی‌دانم اما تجربه ثابت کرده هر وقت ارتش عراق ماشین را نگه داشت، ایرانی صحبت کن! خودش می‌شود عامل گیر دادن کمتر و زودتر رد شدن... و توی مسیر باز هم چشمم دارد روشن می‌شود به عراق دوست‌داشتنی‌ام. کشوری خاک‌وخلی و ساده که همه‌چیزش را دوست دارم؛ به خاطر امیرالمومنین، به خاطر سیدالشهداء، به خاطر ابوالفضل العباس و دیگر بزرگان خفته در این خاک مقدس... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
یکی دو ساعتی با هیوندا نرفته بودیم که راننده زد کنار. رساند که بقیه مسیر با «أخو» بروید! یعنی با داد
نمی‌دانم این مطلب را چه وقت می‌خوانید؟! اما من الان که می‌نویسمش سه متری ضریح بابای عزیزمان نشسته‌ام توی نجف اشرف؛ و بعد از عالیه‌المضامینی که به نیت همه‌ی شما خواندم می‌نویسم... ما نهایتش به دو ساعت نکشیده از نجف می‌رویم؛ می‌پرسید چه صرفی می‌کند؟! باور کنید اگر آمدن این راه طولانی ختم می‌شد به ده دقیقه آمدن توی این حرم، باز هم می‌آمدم... خانه‌ی پدری اصلأ یکی از باغ‌های بهشت است. اینجا بوی عطر خاصی می‌آید و صدای جمعیت لحظه‌ای قطع نمی‌شود. یک زائر پاکستانی دارد برای بابا شعر می‌خواند و صلوات‌گیرها به احترامش ساکت شده‌اند. یکی دو تا از شیخ‌های اهل سنت هم دارند دعا می‌کنند این‌جا... و من جای شما را خالی کرده‌ام اینجا... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
نمی‌دانم این مطلب را چه وقت می‌خوانید؟! اما من الان که می‌نویسمش سه متری ضریح بابای عزیزمان نشسته‌ام
بعد از چند بار رفتن و پس آمدن برای کرایه‌ی ماشین از نجف به کربلا، بالاخره نشستیم توی این رولزرویس...! داریم با این موشک زمینی می‌رویم کربلا؛ شب جمعه ان‌شاءالله نائب‌الزیاره‌ی همگی هستم... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
بعد از چند بار رفتن و پس آمدن برای کرایه‌ی ماشین از نجف به کربلا، بالاخره نشستیم توی این رولزرویس...
ورودی کربلا شلوغ است. و مهم نیست سوار پراید باشید یا رولزرویس! توی ترافیک باید لاکپشتی رفت جلو. جمعیت مجاور و زائر دارد می‌ریزد توی جمعیت ساکن و مستقر. و کربلا، شب جمعه خبرهای زیادی‌ست که لابد اهل آسمان فقط چند و چونش را می‌فهمند! اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
ورودی کربلا شلوغ است. و مهم نیست سوار پراید باشید یا رولزرویس! توی ترافیک باید لاکپشتی رفت جلو. جم
و کربلا رفتنی‌ست و دیدنی، نه نوشتنی... نیت زیارت کنید؛ به جا می‌آورم قربة‌الی‌الله اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
توی حرم امام حسین علیه السلام یا حرم امیرالمومنین علیه السلام یک کار خاص خیلی جواب می‌دهد! اینکه آدم مثل کتک‌خورده‌ها (بلاتشبیه) برود یک جایی توی تیررس نگاهِ ضریح، بنشیند و درد دل کند...! این کار توی هیچ حرمی از حرم ائمه اطهار شاید این قدر حال ندهد. یک کتک‌خورده! کسی که از دنیا بریده، آمده یک گوشه‌ی امن و امان نشسته و با اهلش درد دل می‌کند... اگر تا حالا این تجربه ناب را نداشته‌اید، برایتان ویژه‌ آرزو می‌کنم اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
توی حرم امام حسین علیه السلام یا حرم امیرالمومنین علیه السلام یک کار خاص خیلی جواب می‌دهد! اینکه آدم
ساعت یک‌ونیم شب بالاخره از کربلا زدیم بیرون. مجید با اتوبوس رفت که چهار نفر باقیمانده یک سواریِ بی دردسر بگیریم. آخر شبی ماشین به سختی گیر آمد، ولی به هر حال نشستیم توی سوناتا و انداختم سمت مهران... خیابان باب‌القبله را این وقت‌ها آدم باید عقب عقب بیاید که چشم‌ها آخرین بهره‌ها را از نور حرم ببرند. به قول دوستمان البته خداحافظی نمی‌کنیم؛ زود باید برگردیم دوباره...! اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
ساعت یک‌ونیم شب بالاخره از کربلا زدیم بیرون. مجید با اتوبوس رفت که چهار نفر باقیمانده یک سواریِ بی د
سوناتای ۲۰۲۲ برگشتنی، برعکس ماشین ظهری، زده به پخش ترانه‌های عربی! و برای منِ عربی‌نابلد شبیه تلاوت قرآن به سبک شاد و شنگول و دبه‌ی انگور...! رانندهْ جوانی ریش‌بلند و هیکلْ تو پُری‌ست که خدا نکند دست به سیگار شود توی آن سرمای نیمه‌شب! ماشین می‌شود پرِ دود! و عراق را که می‌دانید؟! توی آن آدم‌ها برعکسِ همه‌جا که از آب و خاک درست شده‌اند، دود هم از عناصر خلقت‌شان است! سوناتا توی دست‌اندازها و چاله‌چاه‌های جاده جوری می‌دود که دلم به حال کمک‌های آن می‌سوزد! جوری که رفتنِ روی یک دست‌انداز می‌پراندم بالا و با ضربه‌ی سر چراغ سقفِ بالای سرم را روشن میکنم! و دارد سوال ناجوری توی ذهنم وول می‌خورد وسط تلاوتهای شنگول پخش ماشین! «من وسط جاده‌های پر از خط‌کشی و علائم راهنمایی‌رانندگی با کمک نقشه‌خوان باز می‌ترسم پا بگذارم بالای صد و سی! این‌ها چطوری توی جاده‌ای که هیچ‌چیش معلوم نیست، توی تاریکی بالای صد و شصت می‌روند؟!» حدود یک و نیم ساعت داریم تا مرز زرباطیه! همان مرز مهرانِ ما، به اسم داخلِ عراقش... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
سوناتای ۲۰۲۲ برگشتنی، برعکس ماشین ظهری، زده به پخش ترانه‌های عربی! و برای منِ عربی‌نابلد شبیه تلاوت
مرز زرباطیه ازدحام است. این یعنی ملت دارند برمی‌گردند ایران. دو‌روز دیگر تولد سیدالشهداء علیه السلام و داداش عزیزش هست و این برگشت یک معنای خاص دارد. همینی که به خاطرش روایت نوشته‌ام! من فقط خواستم جدا از حالی که از این زیارت انتقال می‌دهم، یک سبک زیارتی خاص را هم نشان‌تان بدهم. من و دوستانم کمتر از بیست ساعت توی عراق بودیم و زیارتمان شاید کمتر از شش هفت ساعت بوده. و زائر مثل ما کم هم نیست! پس دقت کنید! کربلا رفتن پول و وقت شما را خیلی نمی‌گیرد، کافی‌ست تفکر و سبک خودتان را درباره این سفر مقدس عوض کنید... من با یک گذرنامه و لباس تنم رفتم و بعد از بیست ساعت دارم برمی‌گردم و فقط یک گذرنامه توی دستم هست! اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT