eitaa logo
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
552 دنبال‌کننده
681 عکس
201 ویدیو
2 فایل
نوشته‌های احمدکریمی @ahmadkarimii کتاب‌ها #تحــفه_تدمر #من_ماله_کش_نیستم (حاشیه‌نوشتی بر سفر شهید سیدابراهیم‌رییسی به استان یزد، با مشارکت نویسندگان محفل منادی) با محفل منادی همراه باشید https://eitaa.com/monaadi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
Hesamoddin Seraj - Shamso Zoha (320).mp3
17.6M
شمس‌الضحی با صدای حسام‌الدین سراج رو می‌شنوید که خیلی دوستش دارم... عید مبعث هم مبارک‌تون باشه ان‌شاءالله اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
ساعت یازده! مجید تماس گرفت و من نفسم حبس شد توی سینه! و تماس گرفتن مجید برای اهل معنا یک پیام خاص دارد! «میای بریم» را که می‌پرسد جواب می‌دهم «بریم.» خسته‌ام این روزها و این سفر یکی دو روزه به سمت غرب شاید راه فرار باشد. یک راه فرارِ تضمین شده برای آرام‌تر شدن! از ساعت یازده تا یک‌و‌بیست کارهام را توی شرکت جمع‌وجور می‌کنم و خداحافظ بلند. راننده تاکسی از آن آدم‌هایِ «نمی‌تونم ساکت بمونمِ» توی دل‌برویی هست که اخلاق‌شان را دوست دارم. من هم اصولاً با سکوتِ این وقت‌ها حال نمی‌کنم. گرم می‌گیرم و می‌گویم راهی یک سفرم. خداحافظی می‌کنم از آقای راننده. همه‌اش ربع ساعت وقت دارم تا ساعت دو ظهر. حمام می‌روم، ناهار می‌خورم، لباسم را خودم و خانمم مشترک اتو می‌کنیم و دکمه‌های لباسم را توی کوچه می‌بندم و می‌نشینم توی ماشین مجید... و من راهی یک سفرم! شما با من همراه می‌شوید؟! اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
ساعت یازده! مجید تماس گرفت و من نفسم حبس شد توی سینه! و تماس گرفتن مجید برای اهل معنا یک پیام خاص دا
ماشین نو است! و شیرینی نو بودنش رکاب دادن است برای یک سفر. مجتبی آشناتر است از بین ما به دنده‌اتومات. راه که افتاد تازه فهمیدیم چند تا گواهینامه دارد اعم از بین‌المللی... و جاده شلوغ است یک جوراهایی. داریم می‌رویم دم راه خود صاحب ماشین را هم سوار کنیم! ماشینش را از خانه‌اش برداشتیم. و خودش سر کار است... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
ماشین نو است! و شیرینی نو بودنش رکاب دادن است برای یک سفر. مجتبی آشناتر است از بین ما به دنده‌اتومات
مجید می‌خندد ولی من بدون برنامه‌ی نقشه‌خوان حال نمی‌کنم با رانندگی! نه اینکه فقط حال نکنم؛ چشم آستیگماتْ شب توی جاده به درد خوابیدن می‌خورد تا رانندگی! و می‌دانید که؟! بحث جانِ پنج نفر آدم است دیگر! تا نزدیک صبح با آریزو پنج راندم. خدایی با رانندگیِ پراید تومانی سنار تفاوت دارد. هر چند مجتبی نقد جدی دارد به محصول چینی... صفحه‌ی نقشه‌خوانِ گوشی‌ام را انداختم روی صفحه نمایش ماشین و یک‌چشم به صفحه و یک‌چشم به روبرو چند ساعتی رانندگی کردم به سمت غرب... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
مجید می‌خندد ولی من بدون برنامه‌ی نقشه‌خوان حال نمی‌کنم با رانندگی! نه اینکه فقط حال نکنم؛ چشم آستیگ
رسیدیم غرب اما خورشید دارد از شرق تازه بیرون می‌آید... یک صحنه باشکوه و دوست‌داشتنی اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
رسیدیم غرب اما خورشید دارد از شرق تازه بیرون می‌آید... یک صحنه باشکوه و دوست‌داشتنی #روایت_سفر
و اتوبوس اتوبوس آدم دارد پیاده می‌شود این‌جا. به مجید می‌گویم بجنبد و او بی خیال است! می‌گویم «هر اتوبوسی که رد می‌شود یعنی چهل نفر جلوتر از ما توی صف مهر کردن گذرنامه...!» و به هر حال می‌رسیم. توی صف بچه‌کوچولوها دارند با دمشان گردو می‌شکنند و من می‌دانم نظر کرده‌های امام حسین هستند. و مرز مهران شلوغ است، خیلی. آن سرزمین اینترنت داشته باشم، روایت می‌کنم... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
«عباس نورمحمدی» سر صبحی حسابی روی اعصاب جمعیت زائر بود. داشت با رفقای مرزدارش شوخی و بگو بخند می‌کرد و جمعیت لاجرم پشت درهای بسته منتظر رسیدن نوبتش بود که رد شود از مرز. هزار بار به بهانه فرج امام زمان صلوات فرستاد جماعت که انتظارش توی صف تمام شود. و نهایتاً بعد از چند بار جدا کردن و نوبت ایستادن توی صف‌های بررسی یا مهر کردن گذرنامه رد شدیم از خان هفتم و رفتیم عراق... البته رد شدن از مرز داریم تا رد شدن از مرز! رد شدن از مرز عراق را با رد شدن از هیچ مرزی یکی نکنید! من همیشه این وقت‌ها حس یک بچه‌ی دور افتاده از خانه را دارم که یکی دارد انتظارم را می‌کشد. یکی که نشسته توی خانه‌اش و دارد می‌گوید «بیا اینجا ببینمت دوباره با خودت چه کردی پسر، بیا...!» و دارم می‌روم توی بغلش... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
به هر راننده‌اتوبوسی رو زدیم گفت «محفوظ» و محفوظ یعنی برو دنبال سیارات دیگری برای رفتن به نجف، این یکی دربست رزرو شده! مثل اربعین و شلوغی‌اش نیست که باید دست به شکارِ ماشین‌ت خوب باشد، وگرنه سر و کارت می‌افتد به تریلی‌های کانتینر دار! راننده‌های عراقی ریختند سرمان که با آنها برویم. و ما اولویت‌مان اتوبوس است. که البته گیر نمی‌آید. یکی هم گیر می‌آید البته؛ یک کاروان‌دار ایرانی ما را از وسط راننده‌ها برای تکمیل اتوبوس خودش شکار می‌کند. راننده‌ها به گوشه‌ی قبای‌شان بر می‌خورد و شاکی می‌شوند. حالا سر خواستن ما دعواست! راننده های تاکسی و ون آن ایرانی را سارق خطاب می‌کنند و ایرانی زیر بار نمی‌رود. ما بالاخره وسط این دعوا نصیب یک جوانِ هیوندا سوار می‌شویم. می‌ریزیم بالا و از وسط معرکه‌ی گاراژ در می‌رویم. ساعت حدود نه‌ونیمِ عراق. پنج نفریم و توی هم چپیده ایم برای رسیدن به نجف. صبحانه را از ایران آورده‌ایم از گشنگی نمیریم. توی ماشین و روی حالت فشردگی می‌خوریم. و راننده دارد با هیوندا روی دور سرعت صد و شصت‌هفتاد کیلومتر پرواز می‌کند تا نجفِ امیرالمومنین علیه السلام... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT