eitaa logo
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
533 دنبال‌کننده
702 عکس
215 ویدیو
2 فایل
نوشته‌های احمدکریمی @ahmadkarimii کتاب‌ها #تحــفه_تدمر #من_ماله_کش_نیستم (حاشیه‌نوشتی بر سفر شهید سیدابراهیم‌رییسی به استان یزد، با مشارکت نویسندگان محفل منادی) با محفل منادی همراه باشید https://eitaa.com/monaadi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#چهلُ_نه دارد با حسرتی نگاه می‌کند به جمعیتِ در حال پیاده‌روی که دویست سیصد کیلومتری هنوز تا رسیدنِ
ما جمعه‌ها خانه پدری هستیم! همه‌ی دختر پسرها، داماد و عروس‌ها، نوه‌ها، کوچک و بزرگ‌مان! بچه‌ها گاهی اصلأ منتظر دعوت بابا هم نیستند؛ خودشان روی دور اتوماتیک ظهر جمعه آماده‌اند بریزند آنجا و سینه‌کش در و دیوار خانه بالا و پایین بروند... گاهی وقت‌ها که یکی‌مان به دلیلی آنجا نیستیم، دل‌مان آنجاست، بقیه حتی یادی می‌کنند ازش و جایش را خالی می‌کنند... خانه پدری، خانه‌ی ماست، آنجا باشیم یا نباشیم و بابا دلتنگِ همه‌ی بچه‌هاش هست و دعاشان می‌کند و خاطرشان را می‌خواهد... اینجا و الان نبودید، از خانه پدری این عکس توی موج شلوغی را گرفتم و گذاشتم اینجا که بدانید جای‌تان خیلی خالی‌ست؛ آهای همه‌ی خواهر برادرها، عروس و دامادها، نوه و نتیجه‌ها، کوچک و بزرگِ این خانواده، به جای همه‌تان «عالیة‌المضامین» خواندم... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#پنجاه ما جمعه‌ها خانه پدری هستیم! همه‌ی دختر پسرها، داماد و عروس‌ها، نوه‌ها، کوچک و بزرگ‌مان! بچه
اولِ وادی‌السلام، اول مشّایه است؛ برای ما که با نجف امیرالمومنین علیه السلام شروع می‌کنیم. توی محدوده‌ی حرم نه جای ایستادن است نه خوابیدن. مثل هر سال، همه‌ی توقف ما در حرم به دو ساعت هم نمی‌رسد. از فشار موج جمعیت، از حرم می‌رویم و پیاده‌روی را شروع می‌کنیم. همان اول‌های جاده هم می‌زنیم کنار برای استراحت. قبل از اینکه برویم توی این موکب چادری، پای علامه قاضی بودیم. شیخ علی اشاره کرد این دو سه نفر اطلاعات می‌خواهند درباره علامه و من چکیده‌ای از «کهکشان نیستی» را که خوانده بودم برایشان گفتم. جالب اینکه زن و مرد اطرافِ ما هم ایستادند به گوش کردن... حالا که دارم می‌نویسم از همین موکبِ داخل وادی‌السلام، فکر می‌کنم چه‌قدر اطلاعات مردم ما از مفاخر خودشان کم است واقعاً...! اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#پنجاهُ_یک اولِ وادی‌السلام، اول مشّایه است؛ برای ما که با نجف امیرالمومنین علیه السلام شروع می‌کنی
جاده پر است از آدم‌هایی که ظاهراً جسم سالمی ندارند و من توی یک‌جایی از مغزم با خودم تکرار می‌کنم: «پایِ رفتن اینجا مهم نیست، دلِ رفتن را باید پیدا کرد!» اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#پنجاهُ_دو جاده پر است از آدم‌هایی که ظاهراً جسم سالمی ندارند و من توی یک‌جایی از مغزم با خودم تکرا
هر سال یک پوستر جدا طراحی می‌کنیم برای پشتِ کوله‌هامان. هر سال هم بازخوردهای جالبی می‌گیریم. امسال دورْ دورِ طوفان‌الاقصیٰ‌ست و بهترین طرح، پرچم فلسطین، با جمله‌ی طلایی رهبری انقلاب که «تقدیر خداوند این است که فلسطین آزاد خواهد شد» دوازده نفر هستیم و من پانزده تا آماده کردم. همان اول هم به بچه‌ها گفتم اینها سرِ سالم به کربلا نمی‌رسند؛ و وسط راه یکی‌یکی‌شان را ازتان می‌گیرند. همان بِ بسم‌الله سه تا خانم سالمند ایرانی آمدند سراغ‌مان. شیخ علی فرستادشان پیش من. سه تا داشتم و سه‌تایش را دادم «دسته‌ی مادربزرگ‌ها» چند قدم جلوتر جوانی عراقی که پا تند کرده بود و ازم رد شد، «سوف تحرر» را چند بار تکرار کرد و من گفتم «ان‌شاءالله... به حق‌الحسین» الحمدلله کوله‌ای نداشت که دستِ نیازی دراز کند و مجبور به دادن پوسترم بشوم! ما جزئی ناچیز از جاده‌ایم. اگر فرصت می‌شد و امکان داشت عکس همه‌ی پشت‌کوله‌ای‌های جاده را می‌گرفتم و می‌گذاشتم ببینید! اینطوری بگویم که دنیای پشت‌نویسیِ ماشین‌بازها و تریلی‌سوارها و نیسان‌آبی‌ها، جلوی پشت‌کوله‌ای‌های مشّایه بچه‌بازی‌ست! اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#پنجاهُ_سه هر سال یک پوستر جدا طراحی می‌کنیم برای پشتِ کوله‌هامان. هر سال هم بازخوردهای جالبی می‌گی
تعریفِ «سربازِ عراقی» از دهه‌ی شصت تا دهه‌ی نود به بعدْ زمین تا آسمان فرق کرده! کار به سربازِ دهه‌ی شصت عراق ندارم؛ اما سرباز دهه‌ی نود به بعد همینی‌ست که دارید توی عکس می‌بینید... پوزه‌ی داعش را خاک‌مال کرده و دارد امنیتِ زائران سیدالشهداء را تأمین می‌کند و وقت بیکاری‌ش را با پذیرایی از زائران پر می‌کند... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#پنجاهُ_چهار تعریفِ «سربازِ عراقی» از دهه‌ی شصت تا دهه‌ی نود به بعدْ زمین تا آسمان فرق کرده! کار ب
از این زرنگ‌بازی‌ها توی ایران در نمی‌آورد! حالا که سیم‌کارت عراقی گذاشتم و تنظیماتش روی عراق بسته شده، مدام پیامِ دمای هوا می‌دهد! منظورم گوشی‌م هست. دو سه باری که پیامِ دمای نجف را داد و نوشت؛ «۴۸» لج‌م گرفت! انگار هی بخواهد به رُخَم بکشد که عن‌قریب جزغاله‌ای! کج کردم سمت موکبِ کوچولوی این آقای جوان و پدرش. نجفی بودند. ایران را می‌شناخت که از شهر و استان‌م پرسید. چاییِ سیاهِ عراقی را که می‌داد دستم ازش عکس گرفتم... انصافاً چاییِ سیدِ جوانِ عراقی شور انداخت توی سمپاتیک پاراسمپاتیکِ وجودم... ان‌شاءالله نصیب‌تون بشه. اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#پنجاهُ_پنج از این زرنگ‌بازی‌ها توی ایران در نمی‌آورد! حالا که سیم‌کارت عراقی گذاشتم و تنظیماتش روی
یک فن بزرگ گذاشته‌اند توی جاده که همراه باد، آب هم می‌پاشد. خودم رفته‌م جلویش و واقعاً حالی به حالی شدم! دمای هوا ۴۸ درجه‌ست و جاده از زائرِ در حال پیاده‌روی خالی نشده. الان که دارم می‌نویسم زیر سایه‌بانِ موکبی مشرف بر جاده و روبرویِ یک کلولر آبی اختصاصی نشسته‌ام و دست به گوشی‌ام... دخترکی ایستاده کنار خنک‌کننده‌ی بزرگ و نه جلوی‌ش و زائرین را دعوت می‌کند به ایستادن جلوی آن و خنک شدن... جالب اینکه اگر او هم نگوید، هیچ زائری این فرصت طلایی را برای خنک شدن از دست نمی‌دهد و اصلأ نیازی هم به گفتن او نیست. اما شرط ادب کردن و احترام گذاشتن به مهمانان سیدالشهداء این است که یکی بایستد و محترمانه آنها را برای خنک شدن فرا بخواند... هوا گرم نیست، یک‌پارچه آتش است! و دارد گرمی‌اش را با همه توان به رخ می‌کشد؛ ولی جاده را نتوانسته از آدم خالی کند! و جمعیت دارد می‌رود سمت کربلا... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#پنجاهُ_شش یک فن بزرگ گذاشته‌اند توی جاده که همراه باد، آب هم می‌پاشد. خودم رفته‌م جلویش و واقعاً ح
دارم به بعضی می‌خندم! آنهایی که دلیل نیامدن‌شان گرمی هوا بود... و دارم توی گرمای ۴۸ درجه چایی داغِ عراقی می‌زنم به بدن و جمعیتِ زائر را سِیر می‌کنم که آفتاب را از رو برده‌اند... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#پنجاهُ_هفت دارم به بعضی می‌خندم! آنهایی که دلیل نیامدن‌شان گرمی هوا بود... و دارم توی گرمای ۴۸ در
اینکه چرا آدم‌ها بعد از یک بار آمدن به مشّایه اینجا را رها نمی‌کنند و می‌شوند مشتری هر ساله، دلایل زیادی دارد؛ و من خیلی از این دلایل را نه می‌دانم نه می‌فهمم! اما «محبت» شاید یکی از مهم‌ترین‌هایش باشد. اینجا آدم «عاشق» زیاد می‌بینید که کارشان توی دایره عقل هیچ تعریفی ندارد. اینجا «فدایی» زیاد می‌بینید! اینجا با «لبخند» زیاد مواجه می‌شوید. اینجا جوری به آدم «لطف» می‌کنند که انتظارش را نداری... من «لبخند» مشّایه را هیچ کجای دیگری نه دیده‌ام و نه تجربه کرده‌ام. مثل همین پدر و پسرِ موکب‌دار که هیچ جای دیگری تکرار نمی‌شوند... و به قول بزرگان اگر می‌خواهید نمونه‌ای از جامعه‌ی امام زمانی را ببینید، بیایید مشّایه را سِیر کنید... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#پنجاهُ_هشت اینکه چرا آدم‌ها بعد از یک بار آمدن به مشّایه اینجا را رها نمی‌کنند و می‌شوند مشتری هر
ذرات و کائنات همه مرده یا خموش در احتجاج بود زنی یک علم به دوش قلب جهان به عمق زمین غرق جنب و جوش آتشفشان قهر خداوند در خروش هوهوی ذوالفقار علی می‌رسد به گوش در هیبتی ز حیدر کرار زینب است خورشید روی قله‌ی نی آشکار شد کوچکترین ستاره سر شیرخوار شد ناموس حق به ناقه‌ی عریان سوار شد هشتاد و چهار خسته به هم، هم قطار شد زیباترین ستاره‌ی دنباله‌دار شد در این مسیر نور جلودار، زینب است اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#شصت چهارده ثانیه با مشّایه... عمود ۱۳۰ #روایت_حسین اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
یک نوشمک‌های تو دل برویی دارند این عراقی‌ها که از بچه‌هایِ تازه زبان باز کرده تا پیر و میان‌سالِ ریش و مو سفیدْ توی صف‌ش می‌ایستند! بسته‌بندیِ لواشک‌طوری دارد البته که با مدل‌های پیچ‌پیچیِ ایرانی فرق دارد اما همان نوشمکِ خودمان است در لباسِ عراقی‌ش! موکب‌دارِ صد و نود تاییِ سبیلِ درشتیْ یکی‌ش را باز کرده بود ایستاده بود وسط جاده! نرسیده به او فکر کردم از همان بزرگسالانِ نوشمک‌خور است که مزه‌ی آن هوش و حواسش را از جایی که ایستاده پرت کرده، اما موکب‌داری بودْ ایستاده برای دعوت خلق‌الله به نوشمک‌خوری! من را که دید جلویم را گرفت؛ نیمه‌عربی نیمه‌فارسی پرسید که اسم این یارویِ توی دستم به فارسی چی هست؟! و من چند بار برایش هجی کردم «نوووش‌مممک!» از او که رد شدم شروع کرد بلند بلند دعوت کردن و گفتنِ «بفرما نوشمک... بفرما نوشمک!» و موکب‌دارهای عراقی چقدر شیرین همین کلماتِ نصفه‌نیمه‌ی فارسی را برای تور کردن زائر ایرانی استفاده می‌کنند... حالا اینی که توی دست من هست برایتان سوال و مسئله نباشد واقعاً! من توی ایران هم نوشمک‌خورِ به‌دردبخوری نیستم، چه برسد به عراق! تازه، چه کاری‌ست واقعاً؟! تا چایی عراقی و شربتِ لیمو عمانی هست، چه نیازی به نوشمک؟! همینی که دستم داده‌اند را هم افتادم دنبال پسرکی سه‌چهارساله و دادم دستش تا بخورد حالش را ببرد. دست گرفتنش هم صرفاً برای تبلیغ و معرفی این محصولِ اعجوبه بود که مشتری‌های بزرگسالِ زیادی دارد... پی‌نوشت همین الان که نشستم به نوشتن، پدری با پسر دو ساله‌اش دارند شریکی نوشمک می‌خورند:) اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT