اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#هفتادُ_ششِ_سه قسمتِ عرقریزان ماجرای مهمان شدن در منزل عراقیها، وقت سفره چیدن است. ایضاً دست به س
#هفتادُ_ششِ_چهار
دستمان که به جمعکردنِ ظرفهای سفره رفت تذکر گرفتیم! خواستند برویم و در قسمت دیگری از اتاق بنشینیم. طبیعتاً همین کار را کردیم.
و جمعیتی از پسرهای خانواده پشت سرمان ریختند داخل اتاق. اول فکر کردم آمدهاند سریع طومار سفره را در هم بپیچند و والسلام. اشتباه میکردم! نشستند دور سفره. و عربطور و بدون قاشق، سه انگشتی افتادند به جان باقیمانده غذاها! و مای حیرتزده در طرف دیگر اتاق داشتیم با چاییِ عراقی پذیرایی میشدیم...
تازه دو ریالیم افتاد البته. باقیماندهی غذای زائر متبرک است! و بچهها برای تبرکیْ باقیمانده غذای زائر را میخورند. همان مرغِ پختهی نصفهنیمه و خورشتِ قاشقخورده و سالاد و میوه و نانِ دستخورده!
غذاهای باقیمانده تهش در آمد! سفرهی خالی را بچهها جمع کردند و مای خجالتکشیده توی فکر فرار بودیم! حرف حمام را نزده بودم که زودتر در میرفتیم.
آمار حمام را گرفتم و رفتم دوشِ مشتی گرفتم و زود بیرون زدم. زائر اهوازیعراقی ترجمه کرد که باید به رفیقهامان برسیم و ما بالاخره بیرون آمدیم. هر چند سه تا چفیهی متبرک حرم امام رضا علیه السلام هم به رسم تشکر تقدیم کردیم که خیلی پسندشان شد...
همان ماشین مدل بالا که راننده توی آن منتظرمان بود را سوار شدیم و برگشتیم همان نقطهای که سوار شده بودیم؛ و البته مدل ماشین را هم پرسیدم؛ یک شورلت آمریکاییِ مدل بالا...!
#روایت_حسین
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#هفتادُ_هفت سال اولی که پایمان رسید مشّایه، آلیس بودیم در شهر عجایب؛ چیزی شبیه یکی از رفقام وقتی او
#هفتادُ_هشت
ما برعکس نود و نه درصد زائرین مشّایه که نزدیکِ عمود ۱۳۰۰ میچرخند سمت راست، مستقیم میرویم! اکثراً نمیدانند. شاید هم میدانند و نمیخواهند.
من اما مستقیم رفتن را دوست دارم چون توی جادهای قرار میگیرم که حرم حضرت عباس علیه السلام چند کیلومتر در شعاع دیدم است. یک صحنهی برای من خیلی دوستداشتنی. تومانی هفتصنار توفیر دارد با جادهای که یکهو و سر یک پیچ حرم را میبینید!
سیصد چهارصد عمود آخری توی تراکم شهریِ کربلاست. آدم را حسابی خسته میکند. آدم نمیخواهد بزند توی موکبهای چادری. زمان رسیدن، آدم دل توی دلش نیست برود حرم...
و لحظههای عجیبیست این لحظههای آخرِ پیادهروی...
#روایت_حسین
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#هفتادُ_نه اربعین یکچیزی را کمکم حالیت میکند! سفرِ بدونِ زیارتِ دلِ صبر! یعنی اولهاش آدم یکطو
#هشتاد
توی بخشِ موکتشدهی سالن انتظار فرودگاه نجف دراز به دراز خوابیدهام جلوی کولر گازی.
دارم فکر میکنم به لحظههایی که تجربه کردم؛ به قدمهایی که زمین بین نجف تا کربلا را بوسیدهاند. به موکبها، به موکبدارها، به کوچولوهای آلبالو گیلاسِ توی جاده، به پیرهای فرتوتِ ویلچر نشین و عصا به دست، به یزلههای جوانان عراقی، به کارواشهای خنککنندهی هوای تن زائرها، به سقفهای توریِ سبز، به فریادهای هلابیکمِ میزبانهای خیسِ عرق، به وفورِ کولرهای روشن در موکبها و مسیر جاده، به صدای مداحیِ عربی و فارسیِ گُلهبهگُلهی مسیر و به هر چیز دیگری و حتی به زبالههای توی مسیر که با هر زبالهای در دنیا فرق دارند؛ و دارم فکر میکنم مشّایه هنوز در جریان است و تا روز اربعین هم ادامه خواهد داشت. با اینکه من و میلیونها نفر زودتر رفته و برگشتهاند...
و من برای همهچیز این سفر دلم تنگ میشود. حتی برای پرایدِ پوکیدهای که یکجای سالم توی تنش نبود و همان یک دستگیرهی سالمی که داشت هم، وقت بستنِ توسطِ ناصر کنده شد! حتی برای رانندهاش که هنرمندترین آدم عراق است! هنرمندی که توانسته این کُلِ آهن پاره را براند و حداقل ما را برساند مطار...
#روایت_حسین
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#هشتاد توی بخشِ موکتشدهی سالن انتظار فرودگاه نجف دراز به دراز خوابیدهام جلوی کولر گازی. دارم ف
#هشتادُ_تمامِ_یک
بگذارید یک چیزی بگویم بخندید! من الان که سر صبحی رسیدهام خانه، کولهپشتیِ سفر سال بعدم را حاضرْ آماده کردهام. یعنی از خرت و پرتهای سفری که امروز صبح و بعد از یک هفته تمام شد، خالیش کردم و ملزوماتی مثل کیف گردنآویز، پاور بانک و جانماز و ... را دوباره جاساز کردهام برای اربعین سال بعد.
اسمش را میگذارم زنبیل گذاشتن! و این زنبیلی که روی جالباسی اتاقم میبینید از اربعین سال ۹۳ رویِ دوشم بوده؛ و این کوله، توی کوله بودنِ خودش به کمال و سعادتی رسیده که توفیقش نصیب هر کولهای در دنیا نمیشود! کاش ما توی انسان بودن خودمان اینطوری به سعادت و توفیق برسیم...
الغرض...
سلسله روایتهای «روایتِ حسین» برای امسال، اینجا تمام میشود و من برای سال بعد برنامه دارم روایتنویسیام را در مشّایه تقویت کنم. البته الفکاف به روند عادیِ یادداشتها و روایتهای خودش برمیگردد تا انشاءالله اربعینِ آینده...
دوست داشتید با من همراه باشید
#روایت_حسین
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
عکسهای آقا عبدالرحیم آقایی دوست عزیزم از مسیر «طریق العلما»
این جاده موازی و با فاصله از جاده اصلی نجفکربلاست که بخشی از مردم از آن مسیر میروند. جادهای در کنار «فراتِ غمگین» و نخلستانهای ایستاده و زیبا...
انشاءالله سال آینده مینویسم که چرا هیچ وقت از آن مسیر نرفتم و مینویسم که چرا در سالهای آینده یکبار همه مسیر را از طریقالعلما خواهم رفت؛ به شرط زندگی...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT