هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
پذیرای نقد و نظرات و پیشنهادات شما که قطعاً انگیزهی ما نویسندگان در ادامهی راه است👇💪🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
برای جزئیات قرعهکشی هفتگی و گرفتن شانس به وسیلهی نظر دادن هم بزنید روی لینک زیر👇🍃
🆔 https://eitaa.com/ANARSTORY/11888
اگر هم در نظر دادن در گروه معذورید، در لینک ناشناس باغنار2 منتظرتان هستیم👇🍃
🆔 https://harfeto.timefriend.net/17102367773206
💠 نتیجه تلاش
🔸 قرآن کریم :
براى آدمى جز حاصل کوشش او پاداشى نیست
و نتیجه سعى و کوشش هر کس به زودى مشاهده مى شود.
📚 نجم/39
🔸 حضرت علی(علیه السلام) می فرماید:
اشخاص عاقل به سعى و کوشش خود تکیه مى کنند،
ولى مردان نادان به آمال و آرزو هاى خویشتن متکى هستند.
📚 غررالحکم/ص43
#احادیث_روزانه
pay.eitaa.com/v/p/
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
💠 نتیجه تلاش 🔸 قرآن کریم : براى آدمى جز حاصل کوشش او پاداشى نیست و نتیجه سعى و کوشش هر کس به زودى
فور اِگزمپل اونایی که پولاشونو گذاشته بودن بورس که یه ماهه دو برابر شه. اَی خِدا...چه روزایی بود. اون یارو البته گفته بود مردم هرچه دارند بگذارند توی بورس. ثم ماذا.
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
41.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💥تیتراژ #باغنار2💥🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #پارت84🎬 نقشهی استاد مجاهد به بنبست خورده بود که این بار احف وارد عمل شد. وی پس از در آ
#باغنار2🎊
#پارت85🎬
سپس به چهرهی سارق نرمتر نگاهی انداخت و ادامه داد:
_ما هم تعجب کردیم که این اپل پیش وسایل ماست. چون اگه میدونستیم، میرفتیم میفروختیمش تا بزنیم به زخم زندگیمون!
با این حرف، مهندس محسن درست روبهروی سارقین نشست و در حالی که به چشمهایشان زل زده بود، لبخند کوچکی هم زد.
_پس نمیدونید. آره؟!
هردو با استرس سرهایشان را تکان دادند که مهندس محسن با دستش یک بشکن زد. با این بشکن، احف و علی پارسائیان با وسایل اعترافگیرشان، داشتند نزدیک سارقین میشدند که ناگهان سارق نرمتر فریاد زد:
_نه، نه! دروغ گفتیم. غلط کردیم. الان راستش رو میگیم!
سپس آب دهانش را قورت داد و بدون معطلی گفت:
_این گوشی رفیق گرمابه و گلستان برگ اعظم ماست. چند روز پیش اومده بود باغمون که خب گوشیش جا موند. ما هم الان برداشتیم تا امشب که داشتیم میرفتیم پیشش، ببریم بهش پس بدیم!
همگی مغزشان از این همه حقیقت هنگ کرده بود که سچینه پرسید:
_احیاناً این رفیق گرمابه و گلستان برگ اعظمتون، قاضی نبود؟!
سارق نرمتر تند تند سرش را تکان داد که سچینه با حالت متفکرانهای ادامه داد:
_میخوام بدونم این دو نفر از اول باهم گرمابه و گلستان بودن، یا از یه زمانی به بعد اینقدر باهم صمیمی شدن؟!
سارق سختتر سعی میکرد مانع سارق نرمتر شود؛ اما فایدهای نداشت که نداشت.
_نه؛ اولش یه دوست ساده بودند. ولی از یه پروندهای به بعد، این قاضیه بدجوری رفت توی دل برگ اعظم ما و از اونجا بود که رابطشون تنگاتنگ شد!
بانو سیاهتیری پس از کمی فکر کردن، نگاهی به اعضا انداخت و گفت:
_میدونید کدوم پرونده رو میگن؟!
اعضا نگاهی به یکدیگر انداختند و سرشان را به بالا تکان دادند که بانو سیاهتیری ادامه داد:
_این همون پروندهی رسیدگی به قاتلین استاده. یادتونه قاضی پرونده که همین دای جان شبنمی بود، گفت که انشاءالله جنازههای استاد و یاد پیدا میشن و قاتلینشون هم مجازات؟! جنازههای استاد و یاد پیدا شدن، ولی هیچوقت قاتلینشون نه! اینجاست که باید بفهمیم دای جان با اینا همدست بوده تا لوشون نده!
همگی نچ نچ کردند که دخترمحی گفت:
_کدوم جنازه بانو؟! استاد و یاد که صحیح و سالم پیدا شدن و اون جنازههای الکی هم معلوم نشد مال کدوم بیچارههاییه!
_این یعنی دای جان ایشون، توی این داستان هم به ما کلک زده!
این را رجینا گفت و سپس با حالت خاصی، خطاب به بانو شبنم ادامه داد:
_بفرما آبجی. اینم از دای جانت که سنگش رو به سینت میزدی. عامل همهی فلاکت و بدبختیامون همین دای جانت بود که توی زرد از آب در اومد!
اما بانو شبنم بدون هیچ جوابی، فقط گریه میکرد و به سر و صورتش میزد که بقیه سعی میکردند مانعِ این کار بشوند. در این میان، احف نزدیک سارقین شد و پرسید:
_شماها گفتید که میخواستید استاد و یاد رو ببرید پیش برگ اعظمتون تا سر به نیستشون کنه؛ ولی الانم گفتید که گوشی دای جان رو برداشتید تا امشب که میرید پیشش، پس بدید بهش. میخوام بدونم امشب دوجا میخواستید برید، یا احیاناً برگ اعظم و دای جان پیش همن؟!
سارق نرمتر دریغ از کمی مقاومت، دوباره لب به سخن گشود.
_نه. این دونفر الان پیش همن. یعنی ما میخواستیم با یه تیر، دو نشون بزنیم. هم استاد و یاد رو تحویل برگ اعظم بدیم، هم گوشی دای جان رو تحویل خودش!
احف دستی به ریشهای کم پشتش که یک ماهی بود اصلاح نشده بود، کشید.
_که اینطور. این نشون میده که ممکنه اصلاً نقشهی دزدیدن و قتل استاد و یاد رو خود همین دای جان کشیده باشه!
افراسیاب نیز حرف احف را تایید کرد.
_دقیقاً. اونم به این دلیل که با زنده بودن استاد و یاد، هرلحظه امکان داره حقیقت برملا بشه و دای جان لو بره. به همین خاطر دستور قتلشون رو صادر کرده و منتظره جلوی چشمش دستور رو اجرا کنن تا آب از آب تکون نخوره!
همگی از تحلیلهای این دونفر کف کرده بودند و باورشان نمیشد که مهدیه با چهرهای مرموز گفت:
_زهی خیال باطل! هم استاد و یاد به قتل نرسیدن، هم شخصیت واقعی دای جان لو رفت!
مهدیه نیز فاز کاراگاهان برداشته بود که بانو شبنم با فریاد و هق هق گفت:
_خدایا چرا من؟! چرا دای جان من؟! چرا این همه حقیقت باید الان برملا بشه؟!
بانو شبنم که انگار ویروس چرا به او هم سرایت کرده بود، نگاهی به ساعت مُچیاش انداخت و ادامه داد:
_چرا باید ساعت یک و بیست دقیقه نصفه شب، این همه حقیقت برملا بشه؟! اونم با این وضعم که هر حقیقت تلخ، معادل یه تیر توی قلبمه؟! ها خدا؟! چرا الان؟!
این بار بانو نسل خاتم با خونسردی جوابش را داد.
_ساعت یک و بیست دقیقه، به وقت حاج قاسم. شاید عنایت ایشون بود که حقیقتا یکی پس از دیگری برملا بشه تا به شخصیت واقعی افراد پی ببریم!
بانو شبنم بدون توجه به حرفهای بقیه، همچنان به ناله و شیونهای خودش ادامه داد که دوباره علی املتی دستش را بالا برد...!
#پایان_پارت85✅
📆 #14030227
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
پذیرای نقد و نظرات و پیشنهادات شما که قطعاً انگیزهی ما نویسندگان در ادامهی راه است👇💪🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
برای جزئیات قرعهکشی هفتگی و گرفتن شانس به وسیلهی نظر دادن هم بزنید روی لینک زیر👇🍃
🆔 https://eitaa.com/ANARSTORY/11888
اگر هم در نظر دادن در گروه معذورید، در لینک ناشناس باغنار2 منتظرتان هستیم👇🍃
🆔 https://harfeto.timefriend.net/17102367773206
19_Jalase-16.mp3
9.09M
🔷🔹※
#فایل_صوتی_خلاصه
#صوت_خلاصه_جلسه_شانزدهم
🔸 رستاخیز اجتماعی نبوت
[کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی درقرآن]
📻 استاد سید علی خامنهای
◤ ※∵ [※] ∴ ※ ◢
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
41.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💥تیتراژ #باغنار2💥🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #پارت85🎬 سپس به چهرهی سارق نرمتر نگاهی انداخت و ادامه داد: _ما هم تعجب کردیم که این اپل
#باغنار2🎊
#پارت86🎬
_برای قاضیم، قاضیت، قاضیش، که با اون ابهت و جذبه و ریش، که نخواست بکنه به قاتلینش یه پیش، آخرشم خریدنش با یه برگه فیش! برای مسئولم، مسئولت، مسئولش، که راحت یه رشوهی خوب میدن بهش، اونم میگیره و میخوره و میگه آخِیش، بعدشم اگه شد که شد، اگه نشد فدای سرش!
اما داد و هوار اعضا، مانع از ادامهی شعر سُرایی علی املتی شد که دخترمحی گفت:
_زنگ بزنید اورژانس! شبنمی غش کرد دوباره!
بانو احد دوباره بیسیم را جلوی دهانش گرفت.
_از احد به نگهبان! از احد به نگهبان!
طولی نکشید که استاد ابراهیمی پاسخ داد:
_احد به گوشم!
_سریعاً زنگ بزنید اورژانس. یه مورد غشی داریم!
_شنیدم، تمام! فقط پلیسا هم برای دستگیری سارقین رسیدن. دستور چیه؟!
_با کمال احترام راهنماییشون کنید داخل!
_شنیدم، تمام!
پس از رد و بدل شدن پیامهای استاد ابراهیمی و بانو احد، خانوم دکتر طاهره خطاب به بانو احد گفت:
_بانو دیگه اورژانس لازم نبود. من بودم دیگه. با یه سُرُم حالشون رو خوب میکردم.
_نه طاهره خانوم. وضعیت شبنمی یه کم حاده به خاطر حمل بارش. پس نباید ریسک کنیم. در ضمن این یه غش عادی نیست و احتمالاً غش منجر به زایمان بشه. چون دیگه الان وقتشه!
خانوم دکتر طاهره سرش را تکان داد که اینبار استاد مجاهد نگاهی به همهی اعضا انداخت و گفت:
_من و بانو سیاهتیری همراه سارقین و پلیسا میریم تا از باغ پرتقال و دای جان شکایت کنیم. بقیتونم بانو شبنم رو ببرید بیمارستان. فقط چند نفر بمونید که باغ خالی از سکنه نشه. در ضمن مراقبت از استاد و یاد هم که توی کائنات هستن فراموش نشه. با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد، به امید دیدار...!
دقایقی از رسیدن اعضا به بیمارستان نگذشته بود که اعضا شاهد بردن بانو شبنم به اتاق عمل بودند. بلافاصله پشت سرش هم دکتر زنان راه میرفت که اعضا جلویش را گرفتند.
_خانوم دکتر حالش چطوره؟!
این را بانو احد پرسید که دکتر جواب داد:
_وقت زایمانش رسیده. اگه حالشون خوب بود، خیلی راحت و مثل همیشه زایمانشون انجام میشد؛ ولی خب چون از شدت فشار عصبی غش کردن و اینکه جنین هم دوقلو هست، مجبوریم عملش کنیم تا هرسه نفر سالم بمونن! براشون دعا کنید.
سپس با یک لبخند دوباره به سمت اتاق عمل قدم برداشت. اعضا نگران و بیقرار، هی طول و عرض سالن را طی میکردند و گهگاهی هم دست به سوی آسمان میبردند. در این میان رجینا و مهدیه کنار هم و روی صندلی نشسته بودند. رجینا آرنجهایش را تکیهگاه کرده و با دستانش، صورتش را گرفته بود. مهدیه نیز در یک دستش کتاب دعا و در دست دیگرش تسبیح بود.
پس از چند دقیقه، مهدیه زیرچشمی نگاهی به رجینا انداخت و آهی کشید.
_نگران نباش آبجی رجی. همه چی درست میشه. هم شبنمی راحت میزاد، هم حافظهی یاد برمیگرده و هم دای جان و همدستاش گیر میفتن و به سزای اعمالشون میرسن!
رجینا که غرق فکر بود، پس از چند لحظه سرش را بالا آورد و به خاطر آبجی خطاب کردنش، چشم غرهای به مهدیه رفت. سپس به روبهرو خیره شد و نفس عمیقی کشید.
_میدونم آبجی. همه چی ردیف میشه. ولی نگرانی من یه چیز دیگست به مولا!
مهدیه تسبیحش را لای کتاب دعایش گذاشت تا خط را گم نکند. سپس آن را بست و به رجینا خیره شد.
_نگران نباش آبجی. درسته احف یه کم گیج و منگ میزنه؛ ولی مطمئنم که دست فرمونش خوبه و نمیذاره یه خط روی موتورت بیفته!
رجینا دوباره نگاه معناداری به مهدیه انداخت.
_چی داری میگی تو؟! نصفه شبی قاط زدی؟!
ابروهای مهدیه بالا رفت.
_مگه نگران موتورت نیستی که به احف قرض دادی تا باهاش بره پادگان و برگرده؟!
رجینا سری به نشانهی تاسف تکان داد.
_سطح دغدغههات من رو کشته!
سپس دوباره به روبهرو خیره شد.
_راستیتش نگران این دخترهام!
_خاطره رو میگی؟! بابا اون که دچار سوء تفاهم شده بود. اَفی هم باهاش حرف زد و فهمید که راجع به باغ انار و اعضاش اشتباه فکر میکرده!
رجینا محکم دستی به پیشانیاش کوبید.
_میذاری حرف از دهنم در بیاد بیرون یا نه؟!
شدت صدای رجینا بلندتر از قبل بود و همین باعث شد مهدیه سکوت پیشه کند و دیگر لام تا کام حرفی نزند.
_منظورم از دختره همینیه که قراره عیال من بشه. دو ساعت پیش پیام داده که تنهام. میتونی بیای خونمون؟!
با شنیدن این حرف، مهدیه محکم لب پاییناش را گاز گرفت و به آرامی با کف دست به صورتش زد.
_اِ وا خاک بر سرم! اونوقت تو چی گفتی؟!
_گفتم من نمیتونم. ناسلامتی من محرم نامحرمی حالیم میشه. بهش گفتم تا صیغه میغهی محرمیت بینمون خونده نشه، از تنها شدن باهات در مکان خصوصی شرمندهام. باز اگه مکان عمومی بود، یه چیزی!
مهدیه لبخندی گوشهی لبش نقش بست.
_آفرین آبجی خوبم. بهترین جواب رو دادی. حالا نگرانیت واسه چیه؟!
رجینا اینبار به زمین خیره شد و آهی کشید.
_بعد این نطقم دیگه جوابم رو نمیده. فکر کنم باهام قهر کرده به مولا...!
#پایان_پارت86✅
📆 #14030228
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
پذیرای نقد و نظرات و پیشنهادات شما که قطعاً انگیزهی ما نویسندگان در ادامهی راه است👇💪🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
برای جزئیات قرعهکشی هفتگی و گرفتن شانس به وسیلهی نظر دادن هم بزنید روی لینک زیر👇🍃
🆔 https://eitaa.com/ANARSTORY/11888
اگر هم در نظر دادن در گروه معذورید، در لینک ناشناس باغنار2 منتظرتان هستیم👇🍃
🆔 https://harfeto.timefriend.net/17102367773206
20_Jalase-17 (1).mp3
12.8M
🔷🔹※
#فایل_صوتی_خلاصه
#صوت_خلاصه_جلسه_هفدهم
🔸هدفهای نبوت
[کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی درقرآن]
📻 استاد سید علی خامنهای
◤ ※∵ [※] ∴ ※ ◢
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
41.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💥تیتراژ #باغنار2💥🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344