eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
880 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
153 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از KHAMENEI.IR
پاد کست دیدار مداحان.mp3
22.92M
✍ پادپخش | مرور صوتی دیدار صبح امروز مداحان اهل‌بیت علیهم‌السلام با رهبر انقلاب. ۱۴۰۳/۱۰/۲ 🎧 از طریق یکی از سکوهای زیر بشنوید: 📥 castbox | shenoto
هدایت شده از KHAMENEI.IR
مداحی ابزاری برای تبیین-3.mp3
6.09M
⭐️ مداحی، رسانه تمام عیار تبیین | کلیپ صوتی جدید KHAMENEI.IR 👆بیانات روز گذشته رهبر انقلاب درباره نقش بزرگ مداحی آگاهی بخش و امید آفرین در برابر شبهه‌افکنی دشمن ✏️ رهبر انقلاب: مدّاحی یک رسانه‌ی تمام‌عیار است؛ چون یک رسانه است، پس میتواند ابزار باشد؛ ابزار مهمّ تبیین. ۱۴۰۳/۱۰/۲ 🎧از طریق یکی از سکوهای زیر بشنوید: 📥 castbox | shenoto
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#بازمانده☠ #قسمت5🎬 مچم را محکم می‌گیرد و دست دیگرش را حصار انگشتانم می‌کند. -چرا اینقدر جیغ میزنی
🎬 _بهترید؟ سرم را پایین می‌آورم و انگشتانم را به بازی می‌گیرم. _بله! سرش را تکانی می‌دهد و پوشه‌اش را باز می‌کند. درحالی که با خودکار، روی کاغذ زیر دستش چیزی می‌نویسد، می‌گوید: _ بازجویی ضبط و ضمیمه‌ی پرونده میشه. پس بادقت جواب سوالامو بدید. بالافاصله می‌پرسد: _خودتونو کامل معرفی کنید. انگشتانم را به هم گره می‌کنم و می‌گویم. _رها افشار. متولد فروردین۱۳۸۲. دانشجوی مهندسی صنایع. سری تکان می‌دهد و می‌گوید: _خانم رها افشار، می‌دونید متهم به چه جرمی هستید؟ قلبم به تپش می‌افتد. درحالی که سعی می‌کنم لرزش صدایم را پنهان کنم جواب می‌دهم. _قـ... قتل! ولی... ولی من اینکارو نکردممم. قسم می‌خورمممم. از بالای قاب عینک نگاهم می‌کند و بی‌توجه ادامه می‌دهد. _پنجشنبه‌ی هفته‌ی قبل شما به خانم نسیم ثابتی پیام دادید که چندروز بیشتر شهرستان می‌مونید. درسته؟ _بله! دقیق بخوام بگم شما سه ساعت و بیست دقیقه قبل از پیدا شدن جسد رسیدید تهران. قبل از قتل، دوربینای مداربسته‌ی راهنمایی رانندگی تصویرتون رو اطراف خیابونِ نزدیک محل قتل ثبت کردن. متاسفانه بخاطر یه سری تعمیرات اون زمان برق کل ساختمون قطع بود و بخاطر همین دوربینا غیر فعال بودن. به هرحال نشد که از فیلمای دوربین ساختمون کمکی بگیریم اما مدارک بهتری هست که میتونه به ما کمک کنه! -اما من فقط به خاطر تولدش زود برگشتم همین! مکثی می‌کند و می‌گوید: -غیر از چیزایی که تو کاغذ نوشتید هیچ حرفی ندارید؟ چشمانم را محکم باز و بسته می‌کنم. صدای مرد میانسال دوباره در فضا می‌پیچد: _می‌دونید، شواهدی داریم که اوضاع رو پیچیده‌تر کرده. اثرانگشت شما روی چکش پیدا شده؛ از طرفی پزشکی قانونی تایید کرده که جمجمه خانم ثابتی با وسیله‌ای مثل چکش شکسته. توضیحی واسه این مورد دارید؟ کلافه سرم را بین دستانم می‌گیرم و شالم را چنگ می‌زنم. _وقتی دیدم نسیم جوابمو نمیده در حمومو با چکش شکوندم تا برم تو. _در از پشت قفل شده بود. کلید دقیقا پایین در افتاده بود. می‌تونستید با همون کلید درو باز کنید! _من اونقدر ترسیده بودم که متوجهش نشدم. کمی مکث می‌کند و ورقه‌های پروند را زیرورو می‌کند. بعد از چند ثانیه عکسی را مقابلم می‌گذارد. عکسِ نسیم است. داخل وان حمام. آخرین تصویری که از او در ذهنم ثبت شده. چشمانم را می‌بندم و سرم را به سمت دیگر می‌چرخانم. یک‌لحظه گرمای اشک زیر چشمم می‌دود. _با وجود دیدن این صحنه چرا به جای کمک به دوستتون و تماس با اورژانس از خونه‌تون خارج شدید؟ بوی تند خون و قهوه زیر دماغم می‌پیچد و دل و روده‌ام را به هم می‌ریزد. نفسم بند می‌آید و رگ شقیقه‌ام متورم می‌شود. صدای بازجو را نمی‌شنوم. ناخودآگاه خم می‌شوم و گردنم را چنگ می‌زنم تا بتوانم نفس بکشم. نسیم به جای بازجو پشت میز نشسته و لبخند می‌زند. آرام آرام لبخندش تبدیل به اخم می‌شود و بلند فریاد می‌زند: _چرا نجاتم ندادی؟؟ صدایش در گوشم پژواک می‌شود. تا بخواهم جوابش را بدهم سرم روی میز می‌خورد. ____________ هیچ صدایی نمی‌شنوم، انگار در خلاء مستی آوری گیر کرده‌ام، خلاءای که هرگز از دستش رها نمی‌شوم! خنکی و خیسی صورتم مجبورم می‌کند چشمانم را به آرامی باز کنم. مامورِ خانم بعد از گذشت چند ثانیه بطری آبی را که روی میز است برداشته و تا نزدیکی لبم می‌آورد. مانند کسی که سالهاست آب نخورده، با عطش فراوان آن را سر می‌کشم. - حالت چطوره؟ می‌نشینم و نفس عمیقی می‌کشم. _ الان می تونی با بازپرس پرونده صحبت کنی؟ آنقدر غرقِ حال خرابم شده‌ام که نمی‌دانم چه بگویم. با وجود نوشیدن آب، دیواره‌های گلویم خشک شده و حرف زدن را برایم محال کرده! از جایش بلند می‌شود. _فکرکنم حالت خوب باشه. صدای بسته شدن در باعث می شود سرم سوت بکشد. قبل‌تر ها خیال می‌کردم صحنه‌ی جنازه‌ای که در کفن پیچیده و در قبر گذاشته شده است به قدری آزار دهنده‌است که حتی نمی‌توان به آن فکر کرد؛ اما حالا تمام مغزم درگیرِ نسیم است! با برگشتن بازپرس به اجبار تمرکز می‌کنم...! ✅ 📆 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙 ♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#بازمانده☠ #قسمت6🎬 _بهترید؟ سرم را پایین می‌آورم و انگشتانم را به بازی می‌گیرم. _بله! سرش را تکانی
🎬 _سلام! به آرامی زیر لب زمزمه می‌کنم: _سلام. سرم را بالا می‌آورم. ساعتش را نگاه می‌کند. _توانایی ادامه‌ی بازجویی رو دارید؟ نفس عمیقی می‌کشم. _بله _تا اونجایی که می‌دونم با مقتول رابطه‌ی نزدیکی داشتید؛ درسته؟ چندسال باهم بودید؟ تک‌تک خاطراتم جان می‌گیرند و مثل نوار فیلم از جلوی چشمم عبور می‌کنند. _چندسالی میشه! انگار جوابم کافی نبود که همچنان منتظر، به چشمانم خیره می‌شود. _از دبیرستان! همکلاسی بودیم. _توی اظهارات اولیتون نوشتید که یک هفته برگشته بودین شهرستان! _درسته، می‌خواستم قبل از شروع ترم جدید با خانوادم باشم. _اخرین بار کی باهاش تماس گرفتید؟! _گمونم دو یا سه روز بعد از اینکه رسیدم شهرمون. بعدش دیگه فقط پیام می‌دادیم. _بهش اطلاع ندادید که دارید برمی‌گردید؟ - تو راه بهش پیام دادم که دارم میام. _ خانم افشار ازتون می‌خوام یکبار دیگه درست و واضح چیزی که دید رو تعریف کنید. می‌خوام تمام جزئیات حادثه رو بگید. چشمانم را محکم فشار می‌دهم و سکوت می‌کنم. _من که یکبار همه چیز رو بهتون گفتم. چرا می‌خواید با دوباره شرح دادن ماجرا، حالم رو خراب تر از اینی که هست کنید؟ _خیلی خب! دوباره می پرسم. چرا با وجود دیدن جسد دوستتون تو وان حمام به جای تماس با اورژانس، از خونه به سرعت خارج شدید؟ _من…من ترسیده بودم. اصلا انتظار همچین اتفاقی رو نداشتم. نمی‌دونستم باید چیکار کنم. وقتی با اون وضع تو حموم دیدمش حالم انقدر بد شد که بدون فکر، فقط از خونه خارج شدم. وقتی داشتم از پله‌ها پایین می‌رفتم یهو پام لیز خورد و بعدش دیگه یادم نیست. _ شما شاهدی برای حرفاتون دارید؟ _ نه. من اونجا تنها بودم ولی بچه‌ها می‌تونن بگن که برای چی اونجا بودم. _اون زمان با کسی صحبت نکردید؟ اگر بله با کی و چه ساعتی؟ -قبل از اینکه برم خونه داشتم با بهاره تلفنی صحبت می‌کردم! کمی سکوت می‌کند. _ متاسفم ولی هیچکدوم از چیزهایی که گفتید نمیتونه اثبات کنه که شما بی‌گناهید. ما از دوستاتون سوال می‌کنیم؛ اما شما نیاز به شاهدی دارید که تو صحنه حاضر بوده باشه. یکم فکر کنید. هیچ وسیله‌ای یا هیچ مورد عجیبی نظرتونو جلب نکرد؟ کلافه سعی می‌کنم ذهنم را به عقب برگردانم. تازه یادم می‌آید. دوفنجان خالی روی میز بود و چند نخ سیگارِ سوخته، روی زمین! امید مثل دریچه‌ای از نور به سمت قلبم هجوم می‌آورد. -چرا؟ چرا...؟! ✅ 📆 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙 ♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از اَنار نیوز🎙
🎁 🎊 سلام و برگ. ان‌شاءالله که حالتون خوبه🌹🍃 بالاخره قرعه‌کشی پایانی خوانندگان باغنار2 هم بین کسانی که داستان رو می‌خوندن و نظر می‌دادن و شانس قرعه‌کشی می‌گرفتن، برگزار و برنده مشخص شد🙂🌹🍃 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙