هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
منتظر نظرات شما در گروه باغ انار و همچنین لینک ناشناس داستان #انفرادی2 هستیم👇🌹🍃
🆔 https://eitaayar.ir/anonymous/GP6V.z28mv
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#انفرادی2⛓ #قسمت36🎬 - منظورت از این حرفا، سینا جمالیه؟ سیدهادی سرتکان داد و آقای لطفی تسبیح را توی
#انفرادی2⛓
#قسمت37🎬
دو روز از ماه دوم زمستان گذشته بود که خانواده آقای لطفی بالاخره اجازه عقد را دادند. سینا داشت میشد مرد زندگی. مردی که میخواست برای همسرش زندگیای بسازد از جنس آرامش.
مادر میخندید و چشم پدر برق میزد. دنیا اتو را به برق زده بود و داشت خطوط تای پیراهن سفید سینا را باز میکرد و سینا... روی ابرها سیر میکرد و برای اولین مکالمهاش با همسرش برنامه میچید. صدای جدا شدن دوشاخهی اتو از پریز، همزمان شد با کوبیده شدن در.
نگاهها بین هم چرخید. دنیا صدایش را صاف کرد و سرش را انداخت پایین.
- فکر کنم داداش بهرامه.
سینا اخم کرد. لبش را جلو فرستاد و گفت:
- الان باید بگی؟!
صدای در دوباره بلند شد. دنیا نگاهی به پدرش انداخت و گفت:
- به بابا گفتم.. گفته بود میاد تا براش تو مسافرخانه اتاق بگیرم. منم گرفتم. بابا گفتن بگم اول بیاد اینجا بعد باهم میریم مسافرخونه.
پدر بدون حرف بلند شد و از پلهها رفت پایین. لحظاتی بعد با بهرام برگشتند. دست سینا مشت شد و بدنش لرزید. اخم میان ابروهای بهرام اصلاً خوشایند نبود. سینا خیلی وقت بود او را بدون اخم ندیده بود. آقای جمالی خطاب به سینا گفت:
- خوب نیست آدم زندگیش رو با کینه و نفرت شروع کنه، گفتم بهرام بیاد تا کدورت بذارید کنار و با هم آشتی کنید. اینطوری دل هر دوتون آروم میگیره.
سینا دست به زمین فشرد و ایستاد. نگاهی به پدر انداخت و گفت:
- من از کسی کدورت ندارم...
چشم چرخاند سمت اخم بهرام قدمی جلو گذاشت و گفت:
- ولی سوال دارم...بعدش چشم آشتی هم میکنم.
بهرام نیشخند زد. سینا جلوتر رفت. دست کشید به شانه برادرش. سرش را تکان داد و لبش لرزید:
- چرا؟!
گوشه لب بهرام بالا پرید. دست سینا را پس زد. گردنش را بالا گرفت و گفت:
- چراش که مشخصه...
زل زد توی چشم سینا:
- نگاه به گذشته کنی میفهمی تو سینه من چه خبره!
سینا آب دهانش را فرو برد. نمیخواست چشم از بهرام بردارد:
- بخاطر زندان...
بهرام چشم بست و صدایش رفت بالا. دنیا هین کشید و دست مادرش را چسبید. نگاه پدر پرتلاطم شد:
- بخاطر اون نیست... بخاطر اون نیست چون من بهتر از هر کس میدونستم تو بیگناهی.
زبان سینا بند آمد و انگار سؤالش از توی چشمش پرید توی دهان پدر:
- چی؟
بهرام نفس بلندبالایی کشید. چانه بالا انداخت و چسبید به دیوار پشت سرش:
- از اول میدونستم اون عربدهکشی و تهدید... کار امیره، میدونستم که سینا خطا نکرده، میدونستم... برای همین وقتی دیدم امیر سینا رو راضی کرده بره ماجرا رو گردن بگیره، رفتم شهادت دادم که... چاقو کشی کار سیناست.
#پایان_قسمت37✅
📆 #14040827
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
منتظر نظرات شما در گروه باغ انار و همچنین لینک ناشناس داستان #انفرادی2 هستیم👇🌹🍃
🆔 https://eitaayar.ir/anonymous/GP6V.z28mv
12.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میخواستند ۳۷۰ شهید را در یک روز خاک کنند و قبر نداشتند ...
ماجرایی عجیب و شنیدنی از ۳۳ سال پیش اصفهان
@hamidkasiri_ir
دعای فرج.mp3
زمان:
حجم:
5.7M
❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️
بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم
💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚
#دعای_فرج🔻
باصدای:مهدی تهوری
👓 فرزند حاج آقای صدیقی به رحمت خدا رفتند
❗️ مصیبت وارده را به ایشان تسلیت میگوییمو از خدا برای ایشان صبر و اجر خواستاریم
@HozeTwit
@anarstory