°
.
|ای کاش کنیزش بودم🖤|
#بخش_دوم
چشمم به زمین افتاد. رد خون؛
رد خونی که از میان کوچه تا حوالی مسجد کشیده شده بود.
نفسم برید.
به سمت دود رفتم؛ سمت کوچههای بنیهاشم.
نمیفهمیدم چطور ممکن است در کوچههایی که علی در آنها خانه دارد، خون کسی بریزد… یا خانهای بسوزد.
دیگر چیزی نمانده بود... در خانه آتش گرفته را میدیدم. پاهایم سست شد.
این همان در بود، درِ خانه علی و زهرا.
چه کسی جرئت کرده بود؟
چه کسی آن همه هیزم جمع کرده بود؟
دست کدام نامسلمان آنها را آتش زده بود؟
زمین با خون چه کسی گلگون شده بود؟
چرا از لبه در شکسته، قطرههای خون میچکید؟
صدای "وا اماه"حسنین که برخاست، قلبم فروریخت.
کاسه اشکم لبریز شد.. بغضم شکست...
پس خود بانو… کجا بود؟
رد خون روی زمین تا مسجد میرفت.
هرچه بود، در مسجد بود.
کوزه را محکم در دست فشردم و با قدمهایی تند خود را رساندم.
دختر پیامبر را جلوی درب مسجد النبی دیدم..
پاهایم خشک شد.
او بود… بانوی دو عالم! فاطمه!
اما چرا اینگونه؟ چرا زخمی؟ چرا مجروح؟
چرا از پهلویش خون میچکید؟ صورتش را چه شده بود؟
چرا چادرش خاکی بود؟
یعنی بانو هم مثل من زمین خورده بود؟
یا کسی… او را انداخته بود؟
اشک امانم را بریده بود
و علی …؟
با وجود سربازانی که دور مسجد جمع شده بودند به زحمت میتوانستم داخل مسجد را ببینم علی، وصی رسول خدا، داخل مسجد نشسته بود، آن شمشیر برهنه چه بود بالای سرش؟؟؟؟
نفسم بند آمد.
صدای بانو را شنیدم:
«به خدا قسم اگر علی را رها نکنید، پیش مزار پدرم میروم و نفرینتان میکنم…»
بند بند بدنم لرزید.
ستونهای مسجد هم میلرزیدند.
میدانستم، همه میدانستند، اگر او نفرین کند، تنها اهل مدینه نه؛ تمام اهل زمین هلاک میشوند.
خواستم جلوتر بروم؛ حال بانو خوب نبود.
مرهم که نبودم، اما شاید میتوانستم عصایش باشم.
همان لحظه در دلم آرزو کردم:
ای کاش کنیزش بودم…
اما ناگهان میان سربازان، چشمم به اربابم افتاد.
قدمهایم را پس کشیدم.
نگاهم به کوزه در دستم افتاد.
خودم را پشت دیوار پنهان کردم…
✦✦✦
چشم از ماه پنهانشده پشت ابرها میگیرم.
سه ماه؛ کمتر یا بیشتر؛ از آن روز گذشته است.
امشب، هوا چقدر بوی غم دارد.
انگار ماه از آسمان کوچ کرده است…
پایان.
#محدثه_نبی_حسینی
#بانوی_ایهام
.
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#انفرادی2⛓ #قسمت40🎬 - نه.. بابا بهم گفته بود، گفته بود خوب فکر کنم.. الان که دیگه پشیمونی فایده ندا
#انفرادی2⛓
#قسمت41🎬
افکارش شده بودند مثل یک باتلاق. او را درون خود میکشیدند. داشت بینشان دستوپا میزد و چیزی نمانده بود که خفه شود.
سینی چای که مقابلش قرار گرفت انگار که دستی قدرتمند او را از درون دریا بیرون کشیده باشد به عقب پرت شد و کتف و کمرش به پشتی مبل خورد. به نفس افتاد. نگاهش چرخید سمت لعیا.
دقیق شد توی صورتش. نه استرسی توی صورتش بود، نه نگاه میدزدید تا حرف چشمش پنهان شود، در عوض لبخند داشت و نگاهش مهربان بود.
- منم بعضی وقتا که از خواب بیدار میشم فکر میکنم گمت کردم. مخصوصاً صبحایی که بدون خداحافظی میری.
دستش را گذاشت پشت دست سینا و انگشت را فرو برد بین انگشتان او.
- من همینجام... پیشت، با کلی پروانه که وقتی میبینمت دورم پرواز میکنن.. با کلی ستاره توی چشمم.
سینا خندید. گوشه چشمش چین خورد. دست چپش را گذاشت روی دست لعیا و نوازش کرد.
- چرا زود بیدارم نکردی؟.. گفتی نخوابم که بریم خرید؟
لعیا سرش را تکیه داد به شانه همسرش. صدایش را صاف کرد و گفت:
- امم..خرید نداشتم، دوست نداشتم بخوابی. گفتی میخوای من پیشت باشم ولی خوابیدی.. سینا؟.. چرا نذاشتی برم پیش خالهام؟
دستش را از دست لعیا درآورد و خودش را جلو کشید. سر لعیا از شانهاش جدا شد.
لیوان چایش را برداشت. لعیا مات نگاهش کرد. بین ابروهای سینا چین افتاده بود. نگاهش را داد به برگهای پاییزی روی لیوان دست سینا. صدای سینا که درآمد نگاهش را از لیوان چای داد به لبهای سینا:
- دوست ندارم تنها بری جایی که پسر مجردی هست که خواستگارتم بوده.
لعیا لیوان خودش را برداشت. برعکس لیوان سینا مال او پر بود از شکوفههای سفید بهاری. سکوت کرد و حرفی نزد. فکر کرد هرچه بگوید، بیشتر سینا را سر لج میآورد.
کمی از چایش نوشید. لیوان را روی میز گذاشت و پای چپش را جمع کرد روی مبل و آرنجش را گذاشت روی پشتی مبل. سرش را به کف دستش تکیه داد:
- میگم سینا.. با آقاسیدهادی صحبت کردی درباره کاری که قرار بود انجام بدیم؟
سینا هم لیوانش را کنار لیوان لعیا گذاشت. از گوشه چشم نگاهی به لعیا انداخت و گفت:
- حوصله ندارم دربارهش صحبت کنم.
- سینا؟.. چرا؟!..آقا هادی پیشنهاد خوبی دادن که..
سینا چنگی به گردنش زد. نگاهی از گوشه چشم به او انداخت و گفت:
- دوست ندارم با کسی شریکی کاری کنم. معلوم نیست ته شراکت چی میشه. رابطه منو سیدهادی همینطوری خوبه.
صدای خواندن قرآن از پنجرهی رو به خیابان توی خانه پیچید. سینا ایستاد و گفت:
- اگه دخترخالهت هم حرفش رو پیش کشید، چیزی نگو. بعداً خودم به سیدهادی یه طوری میگم.
آستین تیشرتش را بالا کشید و پشت کرد به لعیا.
#پایان_قسمت41✅
📆 #14040902
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
منتظر نظرات شما در گروه باغ انار و همچنین لینک ناشناس داستان #انفرادی2 هستیم👇🌹🍃
🆔 https://eitaayar.ir/anonymous/GP6V.z28mv
شفق صوفی ای کاش کنیزش بودم.mp3
زمان:
حجم:
7.5M
|ای کاش کنیزش بودم🖤|
#فاطمیه
در رختخواب از این پهلو به آن پهلو میشوم. مدتهاست که با بیخوابی اُنس گرفتهام؛
از همان روز حسرتبار…
از همان شبی که دیگر خواب آرام از سرم گریخت.
اما امشب حالم بدتر از همیشه است.دلشوره، غم، اضطراب... انگار تمام احساسات تلخ دنیا همزمان به سراغم آمدهاند.
از خستگی رمقی ندارم و خواب هم از چشم هایم کوچ کرده.
دل از بالین میکنم و به حیاط میروم. روی سکوی جلوی اتاقها مینشینم. پاهایم را در شنهای نرم حیاط فرو میبرم و چشم به آسمان میدوزم.
آسمان… تاریک است.تاریکِ تاریک. انگار ماه از تسمان کوچ کرده است.
نمیدانم امشب چه شده که هوا اینقدر سنگین است؛ درست مثل شب رحلت پیامبر.
انگار از زمین و آسمان غم میبارد..
#محدثه_نبی_حسینی
#شفق_صوفی
@anarstory
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
montazer.irصلوات_بر_حضرت_فاطمه_سلاماللهعلیها.mp3
زمان:
حجم:
7.5M
🎧 صوت استدیویی صلوات خاصه حضرت زهرا (سلام الله علیها)
@ostad_shojae
🔖 #یه_گپ_روز_کوچک
✍🏻 ویدئویی را آماده میکردم
که باید همین الآن منتشر شود.
آنقدر مفهوم، آنقدر کُد، آنقدر فرمول در این دو دقیقه و پنجاه ثانیه ریخته بودند اساتید، که من بیش از ده بار آنرا دیدم و دوباره برگشتم از اول!
• برای آنان که نگران ریزش خودشان در آخرالزمانند،
• برای آنان که واقعاً دلشان میخواهد در ظهور امامشان موثر باشند،
نه فقط موثر باشند که قلبشان بی نفس کشیدن در هوای امام طاقت زنده بودن ندارد،
• برای آنان که میترسند آنگاه که عشّاق دور امام را میگیرند، قلبشان آنقدر دور باشد از این فضا، که توان کشاندن و بردنِشان را نداشته باشد،
• برای آنان که دنبال کلیدی برای بیمه کردن فعالیت مهدویشان میگردند،
• و در یک جمله برای کسانی که ..... میخواهند بمانند ؛
این ویدئو یک حجتِ کامل و تمام است!
البته اگر قلب باز باشد و بفهمد...👇🏻
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️ کسانی که در مبارزه «شُل و سفت» میشن؛
منتظر ریزش خودشون در آخرالزمان باشند!
#استاد_شجاعی #استاد_یوسفی
منبع #کلیپ: حضرت زهرا(سلام الله علیها) الگوی «کفر به طاغوت» | استغاثه
@ostad_shojae | montazer.ir
AUD-20221204-WA0000.
زمان:
حجم:
3.6M
🌺صوت حدیث کسا
🎤محسن فرهمند
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
🥰 ٠٠"٠٠ 🥰
#دعای_سلامتی_امام_زمان_(عج)
اَللّهُمَّ
کُنْ لِوَلِیِّکَ
الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ
فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة
وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً
وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ
طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها
طَویلا..
#اݪهۍعَجللِۅَلیڪالْفࢪج
#ساعت صفر عاشقی
# ساعت ٠٠ : ٠٠