💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#انفرادی2⛓ #قسمت61🎬 کنار تخت لعیا ایستاد. تقریبا یک هفته میشد که لعیا تحت مراقبت ویژه بود. دست گذا
#انفرادی2⛓
#قسمت62🎬
گوشهی صحن نشسته و منتظر بود سینا بیاید. نگاهی به گلدستهها انداخت و اشک گوشهی چشمش جمع شد. هشت ماهی بود که اشک و بغض عضو ثابت زندگیاش شده بودند، درست از روزی که فهمیده بود، فرزند سه ماههاش را از دست داده.
سرش را روی زانوهایش گذاشت و لبش لرزید. باد سرد پیچید توی تنش. زانوهایش را محکمتر بین بازو فشرد و آهسته هق زد:
- یعنی من لیاقت نداشتم بغلش کنم؟ چرا؟
صدای گریهی نوزاد درست از کنار دستش باعث شد سر از روی زانو بردارد. اشک سر خورد روی گونهاش. دست پیش برد و نوزادی که لباس پشمی سبز تن داشت را توی پتوی سفیدش پیچید و به آغوش کشید. نگاهی به زنی انداخت که داشت نماز میخواند.
نوزاد را محکم به سینه فشرد و آرام تکان داد:
- جان... جان دلم؟ هیش...
کلاه نوزاد را روی سرش درست کرد و پستانک آویزان به پتو را توی دهانش گذاشت.
- هیش... عزیز دلم، الان نماز مامانی تموم میشه، بغلت میکنه.
زن کنار دستش چادرش را از روی صورتش کنار زد و چرخید سمت لعیا. دست پیش برد و گفت:
- ممنون، ببخشید صداش شما رو هم اذیت کرد.
نوزاد را به مادرش سپرد و سرش را بالا انداخت:
- نه، حس خوبی داشت بغل کردنش. چند ماهشه؟
مادر لبخندی زد و گفت:
- این آقای اخمو و خواهرش که الان با باباشه، دو ماههان.
لعیا آهسته خندید. اشک توی چشمش برق زد. بغضش را پس زد. اگر فرزند او هم میماند، الان دوماه را گذرانده بود.
- میشه بوسش کنم؟
زن سر تکان داد. لعیا خم شد و پیشانیاش را بوسید. با صدای زن سربلند کرد:
- آبجی خانمشم اومد.
نگاهش را دوخت به مردی که نزدیک میشد و کنار همسرش نشست. نوزادی پیچیده در پتوی سفید، توی آغوش او بود. دخترک را روی زمین گذاشت و پسرش را از آغوش همسرش گرفت. زن دخترک را به آغوش کشید. لعیا زل زد به لبهای کوچک دخترک که گاهی توی خواب بالا میپرید.
- عزیزم...چقدر نازن..خدا حفظشون کنه..
با صدای سینا نگاه از دخترک گرفت:
- بریم خانم؟
به سینا چشم دوخت و سرش را تکان داد. با زن خداحافظی کرد و رفت سمت سینا. با هم همقدم شدند. لعیا دست سینا را گرفت و لب زد:
- سینا، میخوام نذر کنم، اجازه میدی؟ راضی هستی؟
دستش توی دست همسرش فشرده شد:
- چه نذری؟
- اینکه خدا بهم بچه بده، خیلی زود... وقتی دوماهش شد، ببرمش مشهد.
سینا آهسته خندید و گفت:
- نذر کن عزیزم... توی این مورد هر نذری دوست داری انجام بده به شرط اینکه دیگه چشمات رو گریون نبینم.
لعیا ایستاد. ذوق توی چشمانش دل سینا را گرم کرد.
- پس من برمیگردم کنار ضریح زودی میام.
با قدمهای بلند از سینا فاصله گرفت و رفت.
ایستاد روبهروی ضریح. دلش رفت صحن آزادی و ایوان طلا و آن ضریح نورانی. فقط توانست بگوید:
- یا امام رئوف..
و با این حرف اشک پشت پلکش شکست و افتاد در سد چشمانش. دیگر کلامی حرف نزد و فقط گریه کرد. چادرش را که مرتب کرد نگاهش روی انگشتری که سینا برایش خریده بود و خیلی دوستش داشت، ثابت ماند. از دلش گذشت امام رضا جوادش را بسیار دوست میداشت. هق زد: نذر جوادت. محمد جواد. اگه دختر شد نرجس.
#پایان_قسمت62✅
📆 #14040919
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
منتظر نظرات شما در گروه باغ انار و همچنین لینک ناشناس داستان #انفرادی2 هستیم👇🌹🍃
🆔 https://eitaayar.ir/anonymous/GP6V.z28mv
🥰 ٠٠"٠٠ 🥰
#دعای_سلامتی_امام_زمان_(عج)
اَللّهُمَّ
کُنْ لِوَلِیِّکَ
الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ
فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة
وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً
وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ
طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها
طَویلا..
#اݪهۍعَجللِۅَلیڪالْفࢪج
#ساعت صفر عاشقی
# ساعت ٠٠ : ٠٠
امیرحسین ساجدی @SAJEDIFR4_5886253323413098637.mp3
زمان:
حجم:
18.7M
شبتون آروم با نوای #قرآن که آرامش بخش دلهاست
15.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگن امضای کربلا رو از امام رضا باید بگیری اونوقت من امضای مشهدُ از کی باید بگیرم؟🤕🤒
#شهادت_امام_رضا
#کالیگرافی
#باغ_آبرنگی
@bagh_abrangi313
9.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تمرین فرم نویسی🙈🙈
پیشکش نگاه ارزشمندتون 🌱😊
#فرم_نویسی #ماژیک_الخطاط
#باغ_آبرنگی #فاطمه_نوروزی
@bagh_abrangi313
14040920_47332_64k.mp3
زمان:
حجم:
17.9M
⭐️ صوت کامل بیانات امروز رهبر انقلاب در مراسم جشن میلاد حضرت زهرا سلاماللهعلیها. ۱۴۰۴/۹/۲۰
🎥 فیلم کامل بیانات | تصاویر مراسم
🎙از طریق یکی از سکوهای زیر بشنوید👇
📥 castbox | shenoto | سایت
52.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭐️ فیلم کامل بیانات امروز رهبر انقلاب در مراسم جشن میلاد حضرت زهرا سلاماللهعلیها. ۱۴۰۴/۹/۲۰
📥 صوت کامل بیانات | تصاویر مراسم
🖥 Farsi.Khamenei.ir