هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
منتظر نظرات شما در گروه باغ انار و همچنین لینک ناشناس داستان #انفرادی2 هستیم👇🌹🍃
🆔 https://eitaayar.ir/anonymous/GP6V.z28mv
🥰 ٠٠"٠٠ 🥰
#دعای_سلامتی_امام_زمان_(عج)
اَللّهُمَّ
کُنْ لِوَلِیِّکَ
الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ
فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة
وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً
وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ
طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها
طَویلا..
#اݪهۍعَجللِۅَلیڪالْفࢪج
#ساعت صفر عاشقی
# ساعت ٠٠ : ٠٠
امیرحسین ساجدی @SAJEDIFR4_5886253323413098637.mp3
زمان:
حجم:
18.7M
شبتون آروم با نوای #قرآن که آرامش بخش دلهاست
15.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگن امضای کربلا رو از امام رضا باید بگیری اونوقت من امضای مشهدُ از کی باید بگیرم؟🤕🤒
#شهادت_امام_رضا
#کالیگرافی
#باغ_آبرنگی
@bagh_abrangi313
9.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تمرین فرم نویسی🙈🙈
پیشکش نگاه ارزشمندتون 🌱😊
#فرم_نویسی #ماژیک_الخطاط
#باغ_آبرنگی #فاطمه_نوروزی
@bagh_abrangi313
14040920_47332_64k.mp3
زمان:
حجم:
17.9M
⭐️ صوت کامل بیانات امروز رهبر انقلاب در مراسم جشن میلاد حضرت زهرا سلاماللهعلیها. ۱۴۰۴/۹/۲۰
🎥 فیلم کامل بیانات | تصاویر مراسم
🎙از طریق یکی از سکوهای زیر بشنوید👇
📥 castbox | shenoto | سایت
52.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭐️ فیلم کامل بیانات امروز رهبر انقلاب در مراسم جشن میلاد حضرت زهرا سلاماللهعلیها. ۱۴۰۴/۹/۲۰
📥 صوت کامل بیانات | تصاویر مراسم
🖥 Farsi.Khamenei.ir
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#انفرادی2⛓ #قسمت62🎬 گوشهی صحن نشسته و منتظر بود سینا بیاید. نگاهی به گلدستهها انداخت و اشک گوشهی
#انفرادی2⛓
#قسمت63🎬
چشمش روی خطوط کتاب میچرخید. ابرو بالا انداخت و لبخند روی صورتش نشست. خودکار آبیاش را برداشت. همین که نوک خودکار به برگه خورد، صدای جیغ خفهی لعیا از آشپزخانه حواسش را پرت کرد.
خودکار را انداخت روی میز تحریرش و به سرعت از جا بلند شد. زانویش خورد به لبه میز. تمام وسایل روی آن ریخت روی زمین. دوید سمت آشپزخانه.
- چی شد؟
لعیا گاز را خاموش کرد و به طرفش چرخید. چشمش سرخ شده بود.
- هیچی..برنجا چسبیده بودن به کفگیر ، میخواستم باهاش سیبزمینی در بیارم، برنجه پرید رو صورتم.
سینا با نگرانی پیش رفت و بازویش را گرفت. آهسته او را روی صندلی نشاند. دست چپش را گذاشت زیر چانه او سرش را بالا کشید:
- ببینم.
با دست راست موهای او را کنار زد. نزدیک خط موهایش قرمز شد بود. لبش را گزید. آهسته دست روی سرخی پیشانی او کشید.
- چیکار میکنی با خودت؟ هزار بار گفتم مراقب باش. سر به هوا...
لعیا بغ کرده نگاهش کرد. سینا رفت سمت یخچال و یک خیار برداشت. تکهای از آن کند و گذاشت روی پیشانی لعیا.
- خیلی سوختم...
سینا لبش را کشید توی دهانش و خندهاش را خورد. خم شد و سر او را بوسید. با صدای خندهآلود گفت:
- خیلی خب. یه برنج کوچولو بوده دیگه.
لعیا مشتش را کوبید به بازوی سینا و گفت:
- نخند، دردم گرفت.
صدای زنگ در آمد. سینا چشموابرو آمد و گفت:
- بچههاتن... اینطوری بغض کردی فکر میکنم سهتا بچه هفت ساله دارم.. نه دوتا!
لعیا دست گرفت به پهلویش و ایستاد. تکه خیار از پیشانیاش جدا شد و افتاد. اخمی به شوهرش کرد.
- خودتو مسخره کن، وگرنه به روت میارم دیشب سر شام قهر کردی چون مورد علاقهت نبود.
سینا به طرف آیفون رفت و دکمهاش را فشرد. با صدای بلند گفت:
- آها الان به روم نیاوردی؟!
در چوبی آپارتمان را باز کرد و منتظر ماند. دقیقهای گذشته بود که دخترکی با مقنعهی سفید و ربان زردرنگی که کارت نمایندگی به آن وصل بود از پلهها بالا آمد. سینا لبش به خنده باز شد. خم شد و دستش را ازهم باز کرد.
دخترک راه باقی مانده را دوید و خودش را انداخت توی آغوش او:
- سلام بابایی.
- سلام دختر مهربون بابا.
بوسهای به سر دخترش زد. از او فاصله گرفت. چشمش افتاد به پسری که به سختی از پلهها بالا میآمد و دو کیف را با خود بالا میکشید.
- وروجک باز کیفت رو انداختی گردن داداش؟
دختر شانه بالا انداخت و گفت:
- خودش خواست. گفت تو دختری تاج سری اذیت میشی کیف سنگین رو بکشی با خودت بالا!
کفشش را بیرون کشید و دوید توی خانه. سینا خندید و سر تکان داد. جلو رفت و کیفها را از پسرش گرفت. پسر سلام کرد.
- علیک سلام پسرِ قهرمانم. خدا قوت!
پسر لبخند مردانهای زد. وارد خانه شدند. سینا کیفها را کناری گذاشت. دست کشید به سر پسرش.
- محمدجواد مهربون! اینقدر این خواهر دردونهت رو لوس نکن! یکم سختی بکشه بد نیستا...
محمدجواد با صدای کودکانهاش، مردانه گفت:
- مگه من مرده باشم آجی سختی بکشه.
سرش را به چپوراست تکان داد و او را نگاه کرد که به طرف آشپزخانه میرفت.
#پایان_قسمت63✅
📆 #14040920
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344