دعای فرج.mp3
زمان:
حجم:
5.7M
❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️
بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم
💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚
#دعای_فرج🔻
باصدای:مهدی تهوری
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#انفرادی2⛓ #قسمت75🎬 لحظهی آخر همزمان با صدای فرو رفتن مبل، صدای سینا را شنید: - خدایا خودت به خیر
#انفرادی2⛓
#قسمت76🎬
آسمان با تمام بلندیاش برایش مثل قفسی تنگ مینمود. آفتاب گرچه از او خیلی دور بود؛ اما او احساس میکرد میان جهنم دست و پا میزند. حتی تشرف به حرم هم حال دگرگون قلبش را آرام نکرده بود. بیست روز میشد که آمده بودند قم و از دیشب، هرچه به سینا زنگ میزد، بیپاسخ میماند. تماسهای بیجواب خلاف قول سینا بودند. توی ایستگاه اتوبوس نشست و اشک روی گونهاش روان شد.
- کجایی سینا؟.. چرا جواب نمیدی؟.. یعنی اینقدر با آقا سیدهادی خوشی که منو یادت رفته؟
وارد صفحه مخاطبین شد. چشم گرداند روی اسم سیدهادی. سه روز پیش سیدهادی رفته بود تهران و قرار بود با سینا برگردند. با دستی لرزان شمارهی او را گرفت. توقع نوای پیشواز همیشگی را داشت. نوای دعای فرج. اگر با او زمزمه میکرد حتماً گشایش روبهرویش بود. سیدهادی حتماً از سینا خبر داشت. لب خشکیدهاش را تر کرد. بوقهای کشدار، حال بدش را زیرورو کردند. آنقدر منتظر ماند تا اپراتور گفت سیدهادی هم جواب او را نخواهد داد.
با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و شماره دخترخالهاش را گرفت. بازهم همان بوقهایی که به صدای حدیثه ختم نشد.
دست گذاشت روی سینهاش و کمی خم شد:
- چی میخوای بگی؟ چرا آروم نمیگیری؟
اتوبوس آمد و سوار شد. به خانهی پدری رسید. بی سروصدا وارد حیاط شد و روی صندلیهای سفید وسط حیاط نشست. با این حالش نمیتوانست داخل خانه شود. برای بار صدم شماره گرفت. سینا، سیدهادی حدیثه. باز هم امیدش هیچ شد. شمارهی خانم انصاری را گرفت.
- اگه بهش بگم حتماً میره سراغ سینا.
ولی صدای زنانه خبر از خاموش بودن تلفن او داد.
- چرا امروز همه باهام اینطوری میکنن؟ خدایا...
چشم برهم زد و وارد یکی از پیام رسانها شد. از یک شمارهی ناشناس پیام داشت. پیام را باز کرد. دایرهی وسط ویدئو خیلی سریع چرخید و فیلم پخش شد.
سر انگشتانش سر شد. چشمانش وقزده خیره به تصویر بود. زبانش شد یک چوب خشک. چندبار دهانش بازوبسته شد. گوشی از دستش افتاد. صدای برخوردش با موزائیکهای کف حیاط شبیه انفجار مین عمل کرد. دست گذاشت روی گوشهایش و شروع کرد جیغ کشیدن. مادر پابرهنه بیرون دوید و حسن پشت سرش. مادر شانهاش را گرفت و تکانی به تنش داد. جیغهای لعیا، تمامی نداشت. صدایی نمیشنید جز یاحسین گفتنهای سینا...
#پایان_قسمت76✅
📆 #14040929
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#انفرادی2⛓ #قسمت76🎬 آسمان با تمام بلندیاش برایش مثل قفسی تنگ مینمود. آفتاب گرچه از او خیلی دور بو
#انفرادی2⛓
#قسمت77🎬
سینا زل زد تو صورت مرد روبهرویش. نیشخندی زد و صدایش رفت بالا:
- شما.. کل دنیا رو ضرر کردید... ولی من اگه زندگیمم از دست بدم سود کردم... بسوزم هم خاکسترم شما رو کور میکنه.
صدایی از سر کوچه به گوش رسید. صدا ترسیده بود، از صدای بلند سینا. از جمعی که جلوی در جمع شده بودند. از صدای کوبیده شدن بدنی به در آهنی:
- چه خبره اونجا؟!.. چرا جمع شدید در خونهی حاجآقا.
مرد روبهروی سینا کمی گردنش را عقب داد:
- ساسان!.. نذار کسی بیاد توی کوچه. مرد جوانی از آنها فاصله گرفت و دوید به سمت ابتدای کوچه.
سینا از غفلت او استفاده کرد و کوبید تخت سینهاش. هنوز قدرت بازو داشت. هنوز از پس خودش بر میآمد. مرد پرت شد عقب. مرد دیگری به سمتش هجوم آورد. چاقوی ضامندارش را بیهوا کشید به صورت سینا. صدای دادوفریاد از ابتدای کوچه به گوش میرسید.
- یا میگی پشیمونی و یا با همین چاقو تیکه تیکهت میکنم...
نیشخند سینا رفت روی اعصابش.
- هزار تیکه هم بشم هر تیکهام پیرو حقه.
مرد مشتش را کوبید به صورت سینا. شدت ضربه زیاد بود و سینا نتوانست خودش را کنترل کند و چرخید. دست گرفت به در که زمین نخورد. ضربهای سنگین از پشت سر به او وارد شد.
عمامه از سرش افتاد. پیشانیاش فرو رفت توی برآمدگی عمودی در. خون شره کرد تا پایین. فرصتی برای چرخیدن و دفاع از خود پیدا نکرد. ضربهای محکم خورد به کتفش. سینهاش فرو رفت توی شیارهای در. ریههایش انگار فراموش کردند باید هوا را خارج کنند. سُر خورد روی زمین. چند ضربهای محکم فرو رفت توی پهلویش. خون جلوی چشمانش را گرفته بود. دستی قدرتمند او را از جا کند و کوبید به در. نگاهش تار بود. درد توی تکتک سلولهای تنش پیچیده بود.
- بهت هشدار دادیم سرت به کار خودت باشه. بگیر که حقته..
نفسش لرزید. لبهای خونین را به سختی تکان داد:
- اتفاقاً به حرفتون گوش دادم. صدبار دیگه هم...
شیای سخت خورد به شقیقهاش. سرش به دوران افتاد. سنگ بود یا میله آهنی؟ موهای سرش چنگ دستانی شدند و سرش چندبار کوبیده شد به دیوار. لگدی نشست زیر زانویش. فرود آمد روی زمین. دیگر درک نمیکرد این درد است یا چیزی فراتر. نمیدانست از کجای تنش مراقبت کند که نمیرد. از یکطرف ضربههایی که میخورد توی سرش، از طرف دیگر تیزی چاقو را توی جای جای بدنش حس میکرد. سرفه زد. خون فواره زد بیرون. جوی خون جاری شده بود کف کوچهی یکمتری.
جانی در بدنش نداشت. اما با همان بیجانی فریاد میزد:
- یاحسین... یاحسین...
با هر نفس و هر یاحسین خون از زخمهایش فواره میزد و زخم تازهای میافتاد روی بدنش.
بیجان چشم باز کرد. زنی گفت:
- آخری رو من میزنم.
کفشهای نوک تیز پاشنه بلندی جلوی صورتش قرار گرفت. با آخرین توان لب زد:
- یاحسین.
نوک کفش فرو رفت توی حنجرهاش دیگر صدایی هم نداشت و تهمانده جانش با فشرده شدن گلویش زیر لگدی از بدن خارج شد...
#پایان_قسمت77✅
📆 #14040929
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
منتظر نظرات شما در گروه باغ انار و همچنین لینک ناشناس داستان #انفرادی2 هستیم👇🌹🍃
🆔 https://eitaayar.ir/anonymous/GP6V.z28mv
خودسازی
امام علی سلام الله علیه: کاهلی کردن انسان در نماز، از سستی ایمان است.
رساله الاثنا عشریه/ص20
یکی از معیارهای خودشناسی در ایمان انسان که نماز پایه و ستون آن است، همین روایت است. اگر نماز را به جماعت نمی خوانیم، اگر در خواندن نماز اول وقت سستی می کنیم... باید نگاهی به اعمالمان بیندازیم.
#احادیث_روزانه
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
6.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍😍💐💐
برای او که:
جمع نور حسین بود و حسن
روی منبر شبیه حیدر بود
اولین بانی حدیث و کلام
قلمش ذوالفقار دیگر بود...👌
#یلدا
#شب_یلدا
#ماه_رجب
@bagh_abrangi313