باغ انار قطعه ای از بهشته.
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ «116»
و اگر از بيشتر افراد روى زمين اطاعت كنى، تو را از راه خداوند، منحرف و گمراه مىكنند. زيرا آنان جز از گمان پيروى نمىكنند وآنان، جز به حدس و گمان نمىپردازند.
انعام/116
نکته ها
«خَرْص» به معناى تخمين و حدس است. چون بعضى از تخمينها نادرست از آب در مىآيد، به معناى دروغ هم آمده است. «1»
پیام ها
1- راه هدايت و راه قرآن ملاك است، نه راه مردم و اكثريّت. وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ ... وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ ...
2- اكثريّت، دليل حقانيّت نيست. ملاك، حقّ است نه عدد، پس در پيمودن راه حقّ از كمى افراد نهراسيد. إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ ...
3- جلب نظر اكثريّت، گاهى به قيمت نابودى و انحراف خود انسان تمام مىشود. إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ ... يُضِلُّوكَ (در راه خدا حركت كنيم هر چند خلاف رأى اكثريّت باشد)
4- اكثريّت، چنان جلوهاى دارد كه خدا پيامبر را هم از تبعيّت آن بر حذر مىدارد. «وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ» (انبيا بايد تابع وحى باشند، نه آراى مردم)
5- ريشهى ضلالتها، اعتماد به حدس وگمان است. «يُضِلُّوكَ- إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ»
6- اكثريّتى كه به جاى حقّ، در پى حدس و هوس باشند، قابل پيروى نيستند. إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ ... يُضِلُّوكَ ... يَخْرُصُونَ
7- در انتخاب راه، دليل وبرهان لازم است، نه حدس وگمان. إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَ ... يَخْرُصُونَ
#تمرین68
برای این آیه یک داستان یا داستانک یا مونولوگ یا دیالوگ یا .... بنویسید.
#تمرین68
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
بسم الله انور
🔹دوست دارین بفهمین چه راز هایی تو انیمیشن ها نهفته ست؟🤭
🔹چه حقایقی تو شخصیت های به ظاهر کارتونی شون پنهان شده؟ 😈
🔹میدونید نادانسته چه بلایی سر ناخوآگاهمون میاد ؟😥
🔹دوست دارین یه تحلیلگر فیلم و انیمیشن بشید؟ حتی تیزر و موزیکشون !😎
🔹اینجا یاد میگیریم با یک نگاه به هر فیلم و انیمیشن ، قصد و منظور کارگردان رو بفهمیم 🎥😬
🔎برگزاری دوره تحلیل فیلم و انیمیشن در •{باغچه تحلیل}•
دوره ۳ ماهه
مبلغ>> ۱۵/۰۰۰ تومان
🚨ظرفیت محدود🚨
جهت ثبت نام به آی دی زیر مراجعه کنید⬇️
@Yamahdy_Adrekny
#باغ_انار
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
بسم الله انور 🔹دوست دارین بفهمین چه راز هایی تو انیمیشن ها نهفته ست؟🤭 🔹چه حقایقی تو شخصیت های به
📌 اولین جلسه ان شاءالله یکشنبه ۲۲فروردین
💫🌸💫🌸
شهدا از دست نمےࢪوند به دست مےآیند.
#سید_شهیدان_اهل_قلم
#شهید_آوینی
#باغ_انار
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از سرچشمه نور
🔴برگزاری بیستمین کنفرانس درسرچشمه نور
🔹️تحلیل قالب کتاب شطرنج باماشین قیامت
🔹️زمان شروع امشب ساعت ۲۱
منتظرتان هستیم.
https://eitaa.com/joinchat/1614741592C64fca83486
هدایت شده از سرچشمه نور
هنرمندرویی به عالم غیب داردورویی به عالم شهادت.
باآن روی، خورشید منیراست و بااین روی، قمری مستنیردرشب ظلمانی کره ی ارض؛ اما کدام هنرمند؟
هل یستوی الاعمی والبصیر؟!
#سید_شهیدان_اهل_قلم
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
#روز_هنر_انقلاب_اسلامی
سرچشمه نور🔻
https://eitaa.com/joinchat/1473380440Cb2e7adf8ca
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از امیری حسین
⚜جواهری💎 در قصر💒⚜
✅دبیر خانه دائمی بانوی هزاره
اسلام
همزمان با فرا رسیدن ماه مبارک
رمضان
برگزار می نماید.
🔹🔸سلسله نشست های مجازی
«نشست اول»
🌎هستی شناسی خانواده
با
محوریت زن🧕
🎙 با سخنرانی
🧔 حجت الاسلام والمسلمین
محمد حسین شعبان زاده
🔹🔸🔹🔸🔹
📆زمان 25الی27فروردین 1400
⏰ساعت5:30صبح
مکان برگزاری
👇👇👇👇👇
https://vc.yazd.ir/b/ttd-guq-ht6
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
بسم الله النور کارگاههای ۱۴۰۰: 📌یکشنبه ۸ فروردین باغبان گرامی فرجام پور ⤵️طبع شناسی در شخصیت
﷽
#یادآوری
📌 سومین کارگاه سال ۱۴۰۰
⏳شنبه ۲۱ فروردین
(امشب)
باغبان گرامی صداقت
⤵️ ادامه بحث شخصیت پردازی
💯به وقت 20:30
#ناربانو
نشانی ناربانو🔻
@Yamahdy_Adrekny
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
﷽ #یادآوری 📌 سومین کارگاه سال ۱۴۰۰ ⏳شنبه ۲۱ فروردین (امشب) باغبان گرامی صداقت ⤵️ ادامه بحث شخصی
💯در حال برگزاریست
حضور شما مصداق سر ذوق آوردن صاحب سخن،
و مزید امتنان خواهد بود.
🌹 اهمیت روزه 3 روز آخر ماه شعبان
♦️در روایت معروفی از امام صادق (ع) که در کتاب " کتاب من لایحضره الفقیه ج2 ص 94 " آمده ، بیان شده است که هر کس سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگیرد و به روزه ماه رمضان وصل کند، خداوند ثواب روزه دو ماه پیدرپی را برایش محسوب میکند.
♦️لازم به ذکر است طبق تقویم ، روز سه شنبه همین هفته ، آخر ماه شعبان است ، پس 3 روز آخر این ماه از یکشنبه شروع می شود.
هدایت شده از سرچشمه نور
رسانه ملی نقش بسیار مهمی دارد.
رسانهی ما، هم باید ناظر باشد به خنثی کردن کار دشمن در داخل، هم باید ناظر باشد به ضربهزدن به دشمن در فضای عمومی.
همهی تلاشها و کارهایی که در کشور صورت می گیرد، یک طرف؛ کار رسانهی ملی طرف دیگر. اینها دو جریان هستند؛ والّا اگر خیلی کار انجام بگیرد، اما رسانهی ملی فعال نباشد، تأثیرش بسیار کمتر از چیزی خواهد بود که باید باشد.
#قطره91
#رسانه
#سینما
#محتوا
#رمان
#بیانات_نورانی
#دیدار_با_مسئولان_سازمان_صدا_و_سیما
https://eitaa.com/joinchat/1473380440Cb2e7adf8ca
هدایت شده از عطر قلم
بعضی کتاب ها را تمام نشده کنار میگذاریم. بعضی هایشان را فقط میخوانیم که تمام شود؛ برای اینکه بفهمیم آخرش چه میشود و چه بر سر شخصیت داستان میآید. بعضی کتاب ها را میخوانیم و بعد یادمان میرود که یک روز چنین کتابی را خوانده ایم.
اما بعضی کتاب ها هستند که دلت میخواهد تمام نشود. آنقدر از خواندنش کیفور میشوی که زمین نمیگذاری اش و از خانه که بیرون میروی، آن را هم میگذاری داخل کیفت و همراهت میبری. درست مثل #واو
واو را خواندم و حس خوب خواندن قیدار و من او برایم تداعی شد.
از طرح جلد زیبایش که پر از حس زندگی ست تا داستانی که تو را به تفکر وا میدارد و توصیف های زیبایی که خواندنش را شیرین میکند؛ مثل عطر پیچ امین الدوله هایی که به مشام میرسد. مثل عشق عمران به عذرا که هنرمندانه در کوتاه ترین جملات بیان شده است و وصف تکیهی امیر چخماق و مسجد جامع که مشتاقت میکند راهی یزد شوی و از نزدیک ببینی که دو دست فیروزه ایاش را انداخته است به گردن آسمان نیلی و گنبد بی همتایش که توی فلک دوران میزند.
واو را که میخوانی باید یک قلم به دست بگیری و زیر بعضی جمله هایش خط بکشی. بعد برگردی و دوباره بخوانی، آن قدر برگردی و بخوانی تا هیچ وقت از ذهنت بیرون نرود.
عمران به سمت نور و حقیقت میرود و دست تو را هم میگیرد و با خودش میبرد. کافیست همراهش شوی تا غبارهایی که بر روحت نشسته، زدوده شود.
واو پر از نشانه است. نشانه هایی که چراغ تفکر میشوند. همان یک جملهی «دنیا هر جور میخواد بچرخه بذار بچرخه، تو باید درست بچرخی» کافیست تا بنشینی و ساعت ها با خودت کلنجار بروی که کجای کاری؟
ایمان و مردانگی و صبر و سخاوت و حق طلبی عمران، کتاب عمران، پرهیزهای شش سقا، واو حک شده بر سر در خانهی کافور و ارادتش به سیدالشهداء، وعظهای آشیخ غلامرضا و ... بر جان مینشیند و روح را جلا میدهد.
اصلا واو را نباید یک بار خواند. واو از آن دسته کتابهایی ست که باید دوباره خوانده شود تا رمز و رازهایش آشکار شود.
#e_aghababaei
#000121
یالطیف
📌 اولین جلسه متن نگار ویژه
شنبه ۲۸ فروردین
⏰ ساعت ۱۶
🔸 جلسه اول به صورت عمومی در گروه #باغ_یاقوت برگزار میشود.
#متن_نگار
#آموزش
#پیکس_آرت
#باغ_انار
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/2117730369C3e312b8a21
نمایشگاهِ باغ🔻
@HOLLYYAGH
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#ویژه 🎈
یا نور
برین کنار رُبّی نشید 😎
مجله ربّ انار
بالاخره از راه رسید 🚴♂✨
انار نویسنده و گرافیست🧐
🔸 معما و سرگرمی
🔸 آموزشی
🔸 چالش
🔸 تخفیف
هزینه یکدونه مجله : فقط ۵ هزار تومن😳
چهارتاش تخفیف ویژه✨
خرید ⬇️
@Shahydeh_313
ازماحمایت کنید.
#مجله_رب_انار
#باغ_انار
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💥داستان طنز #باغنار💥
🌙ویژهی ماه مبارک رمضان🌙
✍نویسندگان: اَحَف، شَبنم، دخترمُحی(#اَشَد)✍
⏰هرشب ساعت ۲۱⏰
🔶از کانال باغ انار🔶
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#تمرین69
یه زمانی به خاطر دو تا آر پی جی که خطا میرفت خسارت میدادن که حقوقشون حلال بشه؛ الان طرف یه مملکت رو میفرسته هوا طلبکارم هست که اگه من نبودم بقیه جای هوا شما رو میفرستادن فضا!
(دست نوشته مربوط به شهيد سيد محمد امیری مقدم)
برشی از زندگی این شهید را تخیل کنید. چجوری بوده؟ صحنه پشتِ خاکریز و نخوردن گلوله ها به هدف و واکنش شهید را در قالب داستانی توصیف کنید.
#تمرین69
#داستان
#داستانک
🆔 @hvasl_ir
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💎 •﴿ بْاٰغِ یاقٓۆٺ ﴾• 💎
✨ێاٰࢪاٰݩِ إݩقِݪآبْۍِ قْاٰبُ ۆ تَصٰۆیّࢪ ✨
یاقوت ها در دل انارند. گرافیست ها، خوشنویس ها،نقاش ها،عکاسها،فیلم سازها...همه دانه های یاقوتی هستند که انار عشق را می سازند.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/2117730369C3e312b8a21
نمایشگاهِ باغ🔻
@HOLLYYAGH
#ویژه_رونمایی 🎈
یا نور
برین کنار رُبّی نشید 😎
مجله ربّ انار
بالاخره از راه رسید 🚴♂✨
🔸 معما و سرگرمی
🔸 آموزشی
🔸 چالش
🔸 تخفیف
هزینه یکدونه مجله : فقط ۵ هزار تومن😳
چهارتاش تخفیف ویژه✨
📌مراسم رونمایی:
۲۵ فروردین
اولین شب ماه مبارک رمضان
راس ساعت ۲۲
در #ناربانو
#مجله_رب_انار
#باغ_انار
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
💥داستان طنز #باغنار💥 🌙ویژهی ماه مبارک رمضان🌙 ✍نویسندگان: اَحَف، شَبنم، دخترمُحی(#اَشَد)✍ ⏰هرشب س
#باغنار
#پارت1
چند تن از اهالی باغ انار، جلوی دادگستری تجمع کردهاند و شعارهایی سر میدهند:
_تا انتقام نگیریم، آروم نمیگِگیریم!
بانو ایرجی پوفی کشید و با کلافگی گفت:
_دهنمون خشک شد. پس چرا قاضی نیومد؟ مگه وقت دادگاه ساعت نُه نبود؟
بانو شبنم در حالی که داشت موز میخورد، گفت:
_خب دای جانم تا بلند بشه و دست و صورتش رو بشوره و لباساش رو بپوشه، طول میکشه دیگه.
_من دارم قاضی پرونده رو میگم. به دایی تو چیکار دارم؟
بانو شبنم موز داخل دهانش را قورت داد و گفت:
_خب منم قاضی رو میگم دیگه. داییِ من قاضیه و از قضا، قضاوت این پرونده رو به عهده داره.
بانو ایرجی لبخندی مصنوعی زد و گفت:
_حالا تو چرا با این وضعت اومدی؟ خوب نیست بچهای که هنوز به دنیا نیومده، پاش به اینجورجاها باز بشه.
بانو شبنم پوست موز را داخل سطل زباله انداخت و یک عدد هلو از داخل کیفش در آورد. سپس یک گاز از آن زد و گفت:
_به نظرت میشه توی دادگاه محکومیت قاتلین بهترین استاد شرکت نکرد؟ اونم استادی که همش فروتنی به خرج میداد و میگفت که من رو برگ صدا کنید؟!
بانو ایرجی شانههایش را بالا انداخت و چیزی نگفت. سپس به کیف بانو شبنم نگاه کرد و پرسید:
_این کیفه یا میوهفروشی؟
بانو شبنم دستی به شکمش کشید و گفت:
_آخه من چهارشنبهها ویارِ میوه میکنم. به خاطر همین، امروز فقط میوه آوردم.
بانو ایرجی با چشم غُره پرسید:
_پیش خودت نمیگی ما روزهدارا هوس میکنیم؟
_خب چیکار کنم؟ نخورم که بچم رشد نمیکنه.
_نمیگم نخور. بخور، ولی با وَلَع نخور. در ضمن بگیر زیر چادرت که کسی نبینه.
بانو شبنم چشمی گفت که آقای قاضی به همراه هیئت منصفهاش، از ماشین شاسی بلند مشکیشان پیاده شدند و به سمت پلههای دادگستری به راه افتادند. بانو شبنم با دیدن داییاش، لبخندی زد و گفت:
_سلام دای جان.
آقای قاضی بعد از دیدن خواهرزادهاش، برقی در چشمانش نمایان شد و گفت:
_سلام شبنم جان. تو اینجا چیکار میکنی؟
بانو شبنم نسبت خود با استاد واقفی و اینکه روزی شاگرد او بوده را برای داییاش تعریف کرد و آقای قاضی هم خیلی زود قانع شد.
اهالی باغ انار که تعدادشان نُه نفر است، روی صندلیهای دادگاه نشستند. پس از مستقر شدن اعضا، آقای قاضی با چکشاش یک دانه به میز زد و گفت:
_سلام و نور. جلسه رسمی...
هنوز کلام آقای قاضی تمام نشده بود که باغ اناریها زدند زیر گریه. آقای قاضی علت را جویا شد که بانو رایا گفت:
_آقای قاضی، شما با این سلامی که دادید، داغ دلمون رو تازه کردید.
سپس بانو رایا، عکس قاب شدهی استاد واقفی و یاد را روی صندلی گذاشت و به جایاش یک تکه کاغذ که رویاش مونولوگ نوشته شده بود را بالا آورد و گفت:
_سلام و نور میداد، وقتی سلام و نور دادن مُد نبود.
آقای قاضی پاسخ داد:
_بنده واقعاً عذرخواهم.
سپس صدایش را صاف کرد و ادامه داد:
_داشتم عرض میکردم. جلسه رسمیست. متهم رو به جایگاه بیارید.
اهالی باغ انار که تا الان داشتند گریه میکردند، به طور ناگهانی تغییر حالت دادند و با صدای بلند و شادی خواندند:
_یارو متهمه، بله؛ خودِ متهمه، بله؛ حالا متهمه، بله!
آقای قاضی با لحنی نسبتاً تند گفت:
_دوستان، لطفاً نظم دادگاه رو رعایت کنید.
بانو سیاه تیری که وکیل مدافع باغ اناریها بود، از روی صندلیاش بلند شد و گفت:
_من عذرخواهم آقای قاضی، ولی ما الان متهم نداریم که بیاد روی جایگاه. البته همهی ما اینجا جمع شدیم که شکایتی رو بر علیه قاتلین برگ اعظم استاد واقفی و برگ کوچک یاد که معلوم نیست چه کسانی هستند، تنظیم کنیم.
آقای قاضی سری به نشانهی تایید تکان داد و خواست سخن بگوید که بانو شبنم گفت:
_دای جان زندایی خوبه؟ بچهها خوبن؟ خودت خوبی؟
آقای قاضی جواب داد:
_سلام دارن شبنم جان.
_زندایی چرا نیومد دای جان؟ بهم قول داده بود که سر بچهی پنجمم پیشم باشه.
_یه مقدار گرفتار بود شبنم جان. انشاءالله سر بچهی شیشُمِت جبران میکنه.
بانو ایرجی یک مُشت به پهلوی بانو شبنم زد و گفت:
_آخه وسط دادگاه به این مهمی، وقت احوالپرسی کردنه؟
بانو شبنم آخی میگوید و با اخم جواب میدهد:
_خب داییمه. چندماهه ندیدمش. الان احوال پرسی نکنم، پس کی بکنم؟
بانو ایرجی چشم غرهای رفت و گفت:
_باشه بابا، تو راست میگی. حالا خیارت رو بخور که یه موقع وقتِ ویارِت نگذره.
بانو شبنم مشغول خوردن شد که بانو سیاه تیری گفت:
_بهتره از بحث خارج نشیم آقای قاضی.
آقای قاضی حرف وکیل مدافع را تایید کرد و گفت:
_خب من میخوام یه بار دیگه از لحظهی ناپدید شدن این دو برگ تازه درگذشته مطلع بشم. سوالم اینه که چه کسی برای آخرین بار، این دو نفر رو دیده؟
بانو سیاه تیری جواب داد:
_احد.
_چی؟
_چی نه؛ کی.
_خب کی؟
_بانو احد. ایشون آخرین بار استاد واقفی و یاد رو دیدن.
آقای قاضی نگاهی به حضار انداخت و گفت:
_احد کیه؟
احد خواست دست خودش را بالا ببرد که ناگهان بانو شبنم از روی صندلی به زمین افتاد...
#پایان_پارت1
#اَشَد
#14000125
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار #پارت1 چند تن از اهالی باغ انار، جلوی دادگستری تجمع کردهاند و شعارهایی سر میدهند: _تا انت
#باغنار
#پارت2
همگی به طرف بانو شبنم آمدند که بانو ایرجی او را بلند کرد و نشاند. سپس چند چَک به صورتش زد که فایدهای نداشت. دخترمحی بعد از دیدن این صحنه گفت:
_شبنم باغ هم به رحمت خدا رفت.
بانو ایرجی چشم غرهای به دخترمحی رفت و گفت:
_به جای زخم زبون زدن، از کیفت بطری آب رو در بیار.
دخترمحی بطری آبش را به بانو ایرجی داد و او هم چند قطره آب به صورت وی پاشید. چندی بعد، بانو شبنم کم کم چشمانش را باز کرد که استاد مجاهد گفت:
_خداروشکر به هوش اومد. صلوات بفرستید.
همگی صلواتی فرستادند که بانو ایرجی گفت:
_چیشد یهو شبنمی؟
بانو شبنم با بیحالی پاسخ داد:
_یه لحظه چشمام سیاهی رفت و بعدش دیگه هیچی نفهمیدم.
_صدبار بهت گفتم اینقدر میوه نخور. اون بچه چه گناهی کرده که به جای پروتئین و کلسیم، هی باید ویتامین سی دریافت کنه؟ در ضمن من الان فکر میکنم که اون بچه به جای کیسه آب، توی کیسهی آبمیوَس.
بانو شبنم چیزی نگفت که بانو ایرجی ادامه داد:
_به شوهرت زنگ بزن که بیاد ببرتت. تو باید استراحت کنی.
بانو شبنم جواب داد:
_شوهرم رفته هند نارگیل بیاره. آخه تازگیا خیلی هوس کردم.
بانو کمالالدینی گفت:
_الهی! چه شوهرِ عاشقی! خدا بده شانس.
بانو شبنم پاسخ داد:
_ممنون فائزه جان. انشاءالله قسمتِ خودت بشه.
دخترمحی گفت:
_میگن هند، منبع کروناهای جهش یافتس. نکنه شوهرتون به جای نارگیل، کرونا بیاره؟
و به دنبال حرفش قهقههای زد. آقای قاضی که از روی صندلیاش بلند شده بود، چشم غرهای به دخترمحی رفت و خطاب به خواهرزادهاش گفت:
_بهتری شبنم جان؟
_خوبم دای جان.
بعد از خوردن آب قند، حال بانو شبنم بهتر شد و دادگاه به رِوال عادی برگشت. قاضی سوال خود را تکرار کرد که بانو احد دستش را بالا برد و گفت:
_احد منم آقای قاضی.
_لطفاً هرچی که دیدید و میدونید رو برامون تعریف کنید.
بانو احد نفس عمیقی کشید و گفت:
_داشتم ناهار میپختم که دیدم برگ اعظم و برگِ کوچیکِ باغِ پرتقال، وارد باغمون شدن. توجهی بهشون نکردم که دیدم بعد دقایقی، استاد واقفی و یاد همراهشون رفتن بیرون و دیگه برنگشتن.
قاضی دستی به ریشهایش کشید و گفت:
_الان شما معتقدید که این دو برگ کُشته یا همون شهید شدن؟
بانو احد با صدایی بغض آلود پاسخ داد:
_بله. چون بعد ناپدید شدنشون، من و چند نفر دیگه به باغ پرتقال رفتیم و قضیه رو ازشون پرسیدیم. اونا گفتن که باغ گیلاس، قرار بوده به باغ پرتقال حمله کنه و باغ پرتقال، خواسته از باغ انار کمک بگیره.
بانو سیاه تیری در ادامهی حرفهای بانو احد گفت:
_پس احتمال اینکه استاد واقفی و یاد، در جنگ با باغ گیلاس به شهادت رسیده باشن، خیلی زیاده. چون اگه شهید نمیشدن، بالاخره باید برمیگشتن دیگه. نه؟
آقای قاضی پاسخی به حرف وکیل مدافع نداد و خطاب به بانو احد گفت:
_چرا باغ گیلاس قصد حمله به باغ پرتقال رو داشته؟ آیا دشمنیای بِینشون بوده؟
بانو شبنم که یک دستش روی شکمش بود و با دست دیگرش داشت پسته و بادام میخورد، جواب داد:
_نه دای جان. علت حملهی باغ گیلاس، خودخواه بودنشون بوده. اونا معقتدن چون جفت هستن و دوتا هسته دارن، از پرتقال و انار که تک هستن، سرتَرَن. ولی نمیدونن که مهم کیفیته، نه کمیت.
آقای قاضی نگاهی به تَهِ دادگاه انداخت و گفت:
_خانوم چیکار دارید میکنید؟
_کمالالدینی هستم آقای قاضی. دارم عکس میگیرم. آخه استاد واقفی همیشه تاکید داشتن که هیچ سوژهای رو واسه عکاسی از دست ندیم.
بعد از این حرف بانو کمالالدینی، ناگهان بغض بانو شبنم ترکید و با اشک گفت:
_بیچاره استاد. به فکر همه بود، جز خودش. آخ شبنم باغ برات بمیره!
بانو ایرجی دستش را روی شانهی بانو شبنم گذاشت و گفت:
_اینقدر حرص نخور شبنمی. باز بیهوش میشیا.
_آخه نمیدونی که. استاد فقط یه برگ نبود، بلکه یه درخت بود. یه درختِ بزرگ که سایَش برای ما نعمتی بود. استاد جَوون مرگ شد. میفهمی؟ جَوون مرگ!
دخترمحی گفت:
_البته زیادم جَوون نبود و تقریباً عمرش رو کرده بود. خدا بیامرزتش.
بانو شبنم فریاد بلندی کشید و گفت:
_آقا سپهر کجایی که اینجا یه نفر داره برای فِلفِلات بیتابی میکنه.
آقای قاضی که از وضع دادگاه کلافه شده بود، نفس عمیقی کشید و خطاب به بانو کمالالدینی گفت:
_خانوم اینجا دادگاهه، نه طبیعت. لطفاً گوشیتون رو بذارید کنار.
بانو کمالالدینی چَشمی گفت که آقای قاضی خطاب به بانو احد ادامه داد:
_خب از کجا میدونید که باغ گیلاس قاتل آقای واقفی و یاده؟ شاید باغ پرتقال اونا رو سر به نیست کرده.
بانو احد گونههای خیس شدهاش را پاک کرد و گفت:
_نه، این امکان نداره. آقای واقفی با برگِ اعظمِ باغِ پرتقال، یه رفاقت دیگهای داشت. به طوری که نهارش رو توی باغ انار میخورد، شامش رو توی باغ پرتقال. در این حد صمیمی بودن.
آقای قاضی پوفی کشید و گفت:
_بسیار خُب. فعلاً یه دقیقه تنفس اعلام میکنیم و بعدش نتیجهی دادگاه رو به عرضتون میرسونیم...
#پایان_پارت2
#اَشَد
#14000125