#روزنگاشت
توی ایوان نشستهام.
صدای طبل میآید، یک ضربهی محکم، بعد سه تا ضربهی آرامتر و بعد دوباره تکرارضربهی محکم اول
هوا سرد است. یعنی تمام شد، تابستان دارد میرود، عجب مهمان خوبی بود! خودش را هم از چشم نینداخت.
صاحبخانهها پاییز و زمستانند.
لحظهای صدای طبل خاموش میشود.صدای آب خوردن اردکها با آن نوکهای پهنشان را میشنوم. بیچارهها بد خواب شدهاند.
امروز سرفههایم شدیدتر شدهاند.چهقدر زشت است که آدم بگوید من دوبار کرونا گرفتم.آخر هر دوبار، مجانی بود.من هم گرفتم...
دفعهی قبل به پوست کلفتی خودم پیبردم...اینبار اصلا حوصله ندارم در مورد کارهای این ویروس و حال خودم فکر کنم و نتیجه بگیرم.
یعنی فکرهای نمیگذارند که فکر کنم.
کرونا وقتی معنی مرگ بدهد ترس دارد.
مرگ، آنهم وقتی بروی در عمق چند متری ...
آخر هنوز برای من مسئلهی جدا شدن روح از جسم حلنشدهاست.
هنوز هم با مردهها میروم توی قبر و آن زیر نفسم تنگ میگیرد و حسابی اذیت میشوم.
وای حالا چه لزومی دارد اینقدر عمیق باشد،
انگار بیشتر این مردهها هستند که میخواهند فرار کنند نه ویروسها
سلمان ولی میگوید: برای من حلشده،
من دقیقا احساس میکنم که روح مرده توی قبرش نیست...دور و بر عزادارها دارد میچرخد یا شاید هم یک جایی بهتر، ولی توی قبر نیست.
اگر اینطور که او میگوید باشد، پس چرا میگویند دماغ طرف میخورد به سنگ لحد و...
حتماً یک مقدار درک میکند این ضیق فضا را آنتو....
چه میشد اگر آدم موقع مرگ دود میشد؟
توی خاک، توی آن جای تنگ رفتن، سخت است.
از آنچه که میترسم، میترسم.
مادرم میگوید: از هر چه بترسي و بدت بیاید سرت میآید؛ امتحانت میشود همان چیز...
دیگر همه جا ساکت شده.
مرغوخروس و اردک و غازهای زهرا هم خوابیدند.
سرفهام میگیرد.صدای سرفهام میپیچد توی حیاط، حالا دوباره همه را بیدار میکنم.
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
Selahselah:
انار درونش چون مروارید سفید بود.
دلش را باد خونین کرد.
زمانی که خبر از کربلا آورد.
#مونولوگ
『عَیْن•حَـوْرآء²¹³』:
نفس آخر ناله ی ولدیِ مادر را که شنید مولایش را برادر صدا زد...
#سقا
_برادر جان به سکینه سلام برسان، بگو شرمندگی مرا از پا درآورد ورنه عباس را تیر و نیزه قادر به کشتن نیستند...
#سقا
عٖؒـؒؔ🍀ـٰٰمٖؒـؒؔ✨ـٰٰاٖؒرٖؒ:
بچه ها جان گرفتند وقتی که رقیه گفت:
دلتان قرص بخوابید عمو میآید
#سقا
عمری ما را سید سرور خواندی
چه شد اینبار برادر خواندی؟
#سقا
#کپی
Selahselah:
دلم برای آب میسوزد
حسرت لب هایش تا ابد به دل آب ماند.
#سقا
سقا سلطان ادب بود.
شاهد آب است بپرس.
درس ادبی از او گرفت که تا ابد فراموش نخواهد کرد.
حالا فکر کن به در خانهی سلطان ادب بروی ، حتی اگر بد هم باشی رسم ادب مهمان نوازی است.
#سقا
عٖؒـؒؔ🍀ـٰٰمٖؒـؒؔ✨ـٰٰاٖؒرٖؒ:
شمر نعره میزد و خوشحال بود:غارتشان کنید،عباس از پا افتاد
#سقا
محمد و علی و فاطمه و حسن گریستند
با اخا ادرک اخا عباس
#سقا
عِمران واقفی:
آهای آسمان، خدّ التریب میدانی چیست؟
#مونولوگ
پ.ن
گونه خاکآلود
گودال قتلگاه همان سیاهچاله ایست که نور میخورد فقط.
#مونولوگ
آقابابایی:
به النسوة البارزات که رسیدی، توقف کن
عمو امشب برای پاسداری از اهل حرم بیدار است...
#مونولوگ
پ.ن
بانوان بیرون آمده از خیمهها
Selahselah:
تنها سیاهچالهای که نور خورد و تبدیل به خورشید ارض گشت.
#مونولوگ
عِمران واقفی:
آهای شنهای کویر! مرمل بالدما میدانید چیست؟ جواهرنشان شده است تمام تمام پیکرش...
#مونولوگ
#ناحیه
Selahselah:
بعد عباس مشکل بیخوابی حرملهها حل شد انگار.
#سقا
#مونولوگ
منتظر سقا میمانم تا با پیالهای از نور سیرابم کند.
#مونولوگ
عِمران واقفی:
و دلم گواهی میدهد. گواهی میدهد. نور در پشت کوهها منتظر است. حجم عظیمی از نور. عینکهای آفتابی به سوی نور خواهند شتافت. به سرزمین حجاز خواهیم رفت به همین زودی ها..از پشت کوفه مردانی بلندبالا و سینه سپر کرده میبینم...قدس آذین بسته خواهد شد...امپراطور جهان در راه است. دلم دارد گواهی میدهد. کوله و کفشکوه. و یک فلاکس میخواهم که فاصله پرواز تهران-اورشلیم چای را داغ نگه دارد.
#مونولوگ
🏴 sarab.ო 🏴:
- شهادت را چند میفروشی کوفی؟
- هم وزن شمشیرم!
.
م توفیقی:
تاریخ هی روی دکمه ی تکرار می زند ،ما بی چشم رو شدیم ،آدم نمی شویم
#مونولوگ
عِمران واقفی:
چه بگویم؟ تو بگو. دوربین راوی را کنار فرات بکارم یا کنار نخل ها؟ تیرهای به پرواز درآمده را دیده ای؟ پرندگانی تیزبال برای برخورد به امیدِ خیمه ها...
#مونولوگ
safar900k.apk
46.02M
📌احساس خوب در هیئت بودن و سفر کربلا را با سفر نهصد کیلومتری تجربه کنید
🔰همراه با سرگرمی و بازی، اطلاعات خود را درباره امام حسین(ع) بالا ببرید.
✅امکانات:
- دارای 10 مرحله اصلی
- سوالات خوب و هوشمند جهت بالا بردن معرفت حسینی
- پخش صوت بهترین مداحی ها و نماهنگ های مذهبی
- دارای انمیشنهای دلنشین
- گرافیک فوق العاده
دانلود کنید،ضرر نمیکنید...
📱 دانلود از کافه بازار:
https://cafebazaar.ir/app/ir.game.karbala
#سفر_نهصد_کیلومتری #بازی_کلماتی_هدفمند #بازی_فرهنگی #امام_حسین #کربلا #محرم
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
@gam_dovvom
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نذر عباس | روایت ویژه مادر شهید مصطفی صدرزاده برای رهبر انقلاب از شهادت فرزندش در ظهر تاسوعا
➕ سخنان شهید سلیمانی در وصف شهید صدرزاده
📥 سایر کیفیتها👇🏻
https://farsi.khamenei.ir/video-content?id=48514
moarrefi ketab-kamel3.doc
238.6K
👆کاری از مرحوم فرجنژاد
🔅 ليست کتب و منابع مفيد مطالعاتي ساده و متوسط براي جوانان بر اساس موضوع
🖋 این فایل بینهایت با ارزش است. ضمن قرائت فاتحهای به روح جاویدالاثر محمدحسین فرجنژاد، این فایل را ذخیره و به دوستان خود برسانید.
#معرفی_کتاب #سیر_مطالعاتی #استاد_فرج_نژاد
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
🆔 @farajnezhad110
نور و قمر
سلام بر تو ای قمر عشیره. ای قمر بنی هاشم.
امسال سرانجام به سن تو رسیدم. سی و چهارسال. سنی که به کربلا رسیدی. به علقمه. به شهادت.
شنیده ام دو پسر داشتی. دو پسر دارم. جز اینها هیچ چیز ندارم که خودم را به مرام و وجود و قله معرفتت بچسبانم. جز اینکه پسر ارشدم امیریحسین است. امیرحسین. همنام اربابت. و پسر کوچکم هم نام اربابم، امیریمهدی. امیرمهدی.
شاید این حرفها جایی در این عالم ثبت شود. شاید روزی به سرزمین قلب سفر کنم. شاید روزی عمیقا بفهمم. ولی عجالتا این جنازۀ متحرک را قبول کن ای مولای با بصیرت و ای عموجان.
علمدار مولایت حسین بودی و چه علمداری کردی...همه جهان دهانش باز است. تو ما را به مقام حیرت رسانده ای. به مقام عجایب. کربلا حقا حقا که سرزمین عجایب است. من در سرزمین عجایب به دنبال چه میگردم؟ نمیدانم. ابوتراب پسری به عالم هدیه کرده ابوالعجایب...که علم کرده شهدای کربلا را...و من سی و چهار سال است در سرزمین عجایب زندگی میکنم. در قلب.
عموجان. من را زنده کن. با اراده آهنین مرا زنده کند. کاری کن صاحب عزم شوم. بشوم جزء اولیالعزم ها. بشوم پارهآهن. فولاد آبدیده. دماوند درونم را فعال کن. آتشفشانی ام کن.
از دهانه آتشفشان روحم فراتی مذاب جاری کن.
امروز را به نام تو تاسوعا نام گذاری کردهاند. جدای از عاشورا. تو روز مختص به خودت را داری. همانگونه که گنبد و بارگاه منحصر به خودت را. همانگونه که نحوه عروج مختص بع خودت را. تو را تازه در قیامت خواهیم شناخت. منتظر آن روز میمانم. ای همه امید حرم. ای همه امید...همه امید...
#اسماعیل_واقفی
#باغ_انار
#تاسوعا
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
نور.
شب عاشورا شد.
با ادب باشیم تا در این بزم مقربتر شویم.
استیکر خنده و تشویق و ...تا بیست و چهار ساعت ارسال نکنیم.
البته الاعمال بالنیات ولی...در آسمانها باادبها به حسین علیهالسلام نزدیکترند.
بنت_الحاجی:
چادرش را حایل دختربچهها کرد،
خدا عالَم را حایل وجودش کرد.
#مونولوگ
حدیثـ🖤:
این روز ها بدجور قلمم گوشه گیر شده.
نمیدانم چرا؟!!
به گمانم شرم دارد
آخر جانی برای اشک ریختن در مصائبت ندارد!!
مگر یک قلم چقدر توان دارد؟!!
اگر بنا به نوشتن درد هایت باشد
قلم که چه، صد ها قلم باید به صف شوند.
اخر هم میمانند از چه بنویسند؟!!
از جگر سوختهات یا پیکر بی سرت؟!!
از نالههای زینبت یا اسارتش؟!!
از گیس های به آتش کشیدهی جگر گوشهات
یا علیاکبر به خون نشستهات؟!!
از اسارت زن های خاندانت یا گلوی پارهپارهی علی اصغرت؟!!
از عطش فرزندانت یا پیکر بی دست و پای برادرت؟!!
از قد خمیدهی لیلایت یا سینهی سوختهی ربابت؟!!
از کدامین بگویند؟!!
قلم هم جوهرش خشک میشود!!
#حدیـثـ🖤
#محرمنامه
فاطمه یاس:
فوقف العباس متحیرا...
#محرمنامه
عِمران واقفی:
نماز آیات مردم عراق قضا شد
وقتی قمر بنی هاشم، بر غروب خورشید
سایه انداخت.
#محرمانه۲
_این سوار کیست؟
_وجود قمر بنی هاشم است که خورشید عاشورا،
به پا بوسیش امده.
#محرمانه۲
شاید عباس هم قبل از رفتن به علقمه میدان را از روی تل وارسی کرده باشد
#محرمانه_۲
بپا خیزید شیعیان
منتقم آل ال..منتظر است
روز دنیا به غروب نزدیک است!
#محرمانه۲
یا فاطمة الزهرا:
🏴🥀🏴🥀🏴🥀
🥀🏴🥀🏴🥀
🏴🥀🏴🥀
🥀🏴🥀
🏴🥀
🥀
سلام به همه ناربانوییها
عزاداریهاتون قبول
#مُحرمنامه
الوداع... الوداع...
حسینم ماند، تنهای تنها...
لحظهی خداحافظی سخت است...
این صحنهی جانسوز را با قلمهایتان برای آیندگان به یادگار ثبت کنید.
#دیالوگ، #مونولوگ، #داستانک، #داستان_کوتاه و...
در پایان، هشتگ #مُحرمنامه7 نوشته شود.
🥀
🏴🥀
🥀🏴🥀
🏴🥀🏴🥀
🥀🏴🥀🏴🥀
🏴🥀🏴🥀🏴🥀
فاطمه یاس:
_زود برمیگردی؟
_نه نازنین
ولی زود برای بردنت می آیم
#محرمنامه7
فائزه ڪمال الدینے:
عباس رفت
نانجیب ها چشماشون دریده تر شد
حسین بره کی مواظب سیاهی چادر زینب باشه؟
#محرمنامه7
#ࢪستاا
زهراسادات هاشمی:
ـ دیگه #آب نمیخوام #عمو تو رو خدا برگرد
#محرمنامه
ـ بابایی... میشه یکم راه برید من نگاهتون کنم؟
#مُحرمنامه7
- خواهر جان به اهل حرم بگید طلاهاشون رو در بیارن...!
#مُحرمنامه7
فائزه ڪمال الدینے:
_بابا عمو رفت برنگشت
تو برمیگردی دلم آروم بگیره؟
_برمیگردم بابا برمیگردم توروهم باخودم ببرم رقیه جانم
#محرمنامه7 #ࢪستاا
زهراسادات هاشمی:
ـ بابایی، میشه قبل از رفتن یکم سرمو ناز کنی؟
#مُحرمنامه7
- بابایی منم با خودت ببر... لطفاً... خواهش
#مُحرمنامه7
نورای جان❤:
_بابا منم ببر دلم برات تنگ میشه.
+بابا به قربانت رفتنم برگشتی نداره.
#دیالوگ
زهراسادات هاشمی:
ـ آبجی، بابایی هم رفته آب بیاره؟
#مُحرمنامه7
- عمه دستمو ول کن منم میخوام با بابا برم
#مُحرمنامه7
نورای جان❤:
بابا کی برمی گردی؟
وعده ی دیدارمان کنار حوض کوثر به همین زودی.
#دیالوگ
زهراسادات هاشمی:
- خواهر جان خیالم راحته که شما مراقب زن و بچهها هستی
#مُحرمنامه7
یا علی بن موسی الرضا:
شب سیاه است مثل دل دشمن. پدر با چشمانی خیس بیابان را میکاود. خارها را بر میچیند. خارها زیادند. نگران است، نگران پاهای کوچک کودکانی که فردا در این بیابان، سرگردان و ترسیده، میگریزند.
#محرمنامه
تولیدات #ناربانو
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد:
به فدای دستی که بَلاکِشِ اهلِ حَرَم شد و بَلاگردانِ عالم....
#نسل_خاتم
در آن شبی که شعر وشُعارش همه شعور بود....
یکی هم این وسط، چون شمر، بی شعور بود.....
#نسل_خاتم
هیس......آرام.......آرام......
علی اصغر تازه خوابش برده......
#نسل_خاتم
شیطان، به مَصافِ عباس میرود....
چه غلطها...!!!!!!!
#نسل_خاتم
° دخټرڪ نویسندھ °:
چرا غروب نمی کنی خورشید؟
به چه می نگری؟
به مصیبت عظیمی که رخ داد؟
به تنهایی و آوارگی من؟
به سر بریده ی عزیز برادرم؟
غروب کن...
غروب کن که در دل شب بتوانم اندکی گریه کنم...
#محرمنامه2
#گلناربانو
صدای شیهه ی اسبش مرا از جا پراند.
به صورت ترسیده ی برادرم نگاه کردم و او را محکم تر بغل گرفتم
لب هایش از شدت تشنگی ترک خورده بود.
خطاب به سوار بی رحم گفتم :{ هان؟ دیگر از ما چه می خواهید؟}
سوار قهقهه ای سر داد و شلاقش را بالا برد.
ترسیده چشمانم را بستم , اما شلاقش را تکان نداد.
با صدایی که در آن خوشحالی موج می زد گفت :{ دیگر هیچ کس نمی تواند برایتان کاری کند. حتی حسین ابن علی...}
غمگین به اطرافم نگاه کردم . غائله ی جنگ به پایان رسیده بود و این یعنی اسارت...
#محرمنامه3
#گلناربانو
زهرا سادات مسعودی:
گرگها چشم تیز کردهاند.
بی حرکت، بی صدا، در میان غبار...
حسابشان را ندارم؛ بیشمارند...
آخر نه برای شکار آهو، که برای زمینگیر کردن شیر آمدهاند.
#مسعودی
#مُحرمانه6
#داستانک
یا فاطمة الزهرا:
از چهار طرف بر او بتازید.... رحمش نکنید.... بر او بتازید....
لعنت خدا بر حرامیان
#مُحرمنامه6
Hakime.Salmani:
نوریدن داری؛
شبیه اولین ماهِ عالم!
چرا نگاهت این چنین محکم، نور حق را به قلب های بیدار میرساند؟
عباسِ علی؟!
#محرمنامه2
#حکیمه_سلمانی
همین که تو عباسِ علی هستی؛
گرد خاک به پا میکند میان قلب های سنگیِ دشمن...
که علی مع الحق است و تو، ابن علی!
شگفتا که نور حقِ نگاه او، اینچنین باشکوه از ایمان تو به یک تاریخِ گُلگون،
تا همیشه تابان است..!
#محرمنامه6
#حکیمه_سلمانی
زهرا سادات مسعودی:
خمیده آمد،
عمود خیمه عباس را که کشید، خیمه در هم شد؛
حالِ رباب هم.
#تاسوعا
#مسعودی
بنت_الحاجی:
دست در بدن نداری،درست.پس چرا "برادر" گفتنت بریده بریده شده؟
#مونولوگ
زهرا سادات مسعودی:
خوب شد که حسین را آرزو به دل نگذاشتی،
قبل از رفتن، "برادر" صدایش کردی.
#تاسوعا
#مسعودی
ملکوت:
میدانم چه دردی دارد به امید به دیدن لبخند برادر و شادی کودکان،بهت زده به مشک پاره خیره شوی،بگویی مرا خیمه مبر
#مونولوگ
بنت_الحاجی:
بابا بهم گفته وقتی یکی داره گریه میکنه نباید بخندیم...
#عمو پس چرا وقتی من گریه میکنم،اینا بهم میخندن؟
#دیالوگ
تولیدات #ناربانو
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
سلام بر سقای دشت کربلا
میگویند شما ساقی خیمهها بودید و من سالهاست در هر مجلسی که به نام امام شهیدم برگزار میشود، به یاد شما ساقی میشوم.
خورشید تاسوعا که طلوع میکند، در عهدی نانوشته، از آب لب میبندم تا به خیال خودم مشق وفا کنم.
آخر میگویند شما نهایت وفا بودید و من دلم میخواهد به حد قطرهای شبیه شما باشم برای امامم.
امسال به حکم بیماری که بر جهان حاکم شده، مجبور به برگزاری مجلس عزا در فضای باز هستیم. زیر تیغ آفتاب با لبان تشنه، در کلمن یخ میاندازم برای سیراب کردن عزادارانتان و به حال شما غبطه میخورم و به یادتان اشک میریزم.
میگویند شما شرمنده شدید...
اما شما سربلندترین مرد تاریخ هستید...
ما درس وفا را از کلاس درس شما میگیریم
خدا و صاحب امرم ببخشد که شاگرد خوبی نبودم
ببخشد که پای ارادت سربازیام میلنگد.
تشنگیهایم را، اشکهایم را، خادمیهایم را نذر تو میکنم؛ آخرش من هم آدم میشوم. آخرش من هم یار وفاداری برای امامم میشوم. آخرش در راه عشق جان میدهم، دست و پا و سر میدهم...
#تاسوعا