💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین197 نور سه روز بعد از حادثه تروریستی کرمان که بیش از صد زن، کودک و مرد را شهید کرد به گلزارشه
کتاب روان بخوانید...کتابی که از ب بسم الله مثل سیاهچاله شما را درون خودش بکشاند...داریم همچین کتابهایی ولی مثل امتحان مجازی است...کتاب سیاهچاله ای شما با کتاب سیاهچاله ای بغلی تان فرق دارد....
#کتاب_سیاهچاله_ای
فراست به کتاب لم یزرع اشاره کرد و گفت: به نظر میرسد که آقای بایرامی به ذات، نویسنده و داستاننویس است. ایشان ذاتا نویسنده است. دقت کنید که ما دو مقوله داریم؛ یکی داستانسازی است و دیگری داستاننویسی است. داستانساز کسی است که وقتی برای او داستان خوبی را تعریف میکنند، داستان خوبی را از آن میسازد اما در مقابل کسی هم هست که ذاتا داستاننویس است و از هیچ، داستان میسازد. برای مثال خانم ولف میگوید که وقتی میخواستم بنویسم، از یک سماور شروع میکردم اما در نهایت به یک رمان خوب و ارزشمند میرسیدم. آقای بایرامی ذاتا داستاننویس است. من فکر نمیکنم که اگر چندین کار ایشان را کنار هم بگذاریم، حتی ۲ تای آن هم شبیه به هم باشد. او سعی میکند که در هر کتاب یک نگاه جدید و یک دستاورد جدید را نشان بدهد. این موضوع به ارزش کار ایشان اضافه میکند.
هدایت شده از مهربانی کن...
#پیرنگ
✏️فرم نوشتن پیرنگ
1️⃣شخصیت ؛ اشخاص ساخته شده ای که در داستان حضور می یابند که گاه در عالم واقع مشابه دارند.
2️⃣ حادثه اولیه ؛ یا محرک ، نخستین حادثه مهم داستان است که علت اولیه و اصلی تمام حوادث بعدی است.
3️⃣ خواسته شخصیت ؛ بسته به ویژگی های حادثه ، انگیزشی در شخصیت نسبت به حادثه بوجود می آید و شخصیت را به کنش وا میدارد.
4️⃣ مانع یا موانع ؛ که بر سر دستیابی او به خواسته اش رخ می دهند.
5️⃣ کشمکش ؛ تقابل میان شخصیت ها یا نیروهای مختلف داستان است که بنیاد حوادث را پی می ریزد. (مثلا تلاش شخصیت برای برطرف کردن موانع)
6️⃣ نقطه اوج ؛ نقطه ای که قهرمان با جدی ترین چالش خود مواجه می شود ، این چالش اجتناب ناپذیر است و برای مخاطب غافلگیرکننده است. ✅
7️⃣ راه حل (گره گشایی) : راه حلی که منجر به حل مشکلات و رفع مانع می گردد.
8️⃣ مانع ساده نهایی ؛ پس از اوج ، کشمکش داستان به نتیجه نهایی خود میرسد . ممکن است در این مسیر، یک تعلیق نهایی ، مخاطب را درباره ی پایان داستان به تردید بیاندازد و سپس خیلی زود حل شود . ✅
9️⃣ پایان ؛ دیدن نتیجه کشمکش ها
✅شماره ی ۶و۸ اختیاری می باشد
هدایت شده از حرکت در مه
رنج انسان از این خودآگاهی و احساس زمان و درک تاریخ است. انسان، رنجهای همۀ تاریخ را در انعکاس اشک خود میتواند ببیند و شوری خونهای دهانهای همۀ بردههای تاریخ را میتواند با همین زبان کوچک قرمزش مزهمزه کند. و ضربۀ تمام تازیانهها را میتواند با همین پوست محدود گردهاش احساس کند.
انسان بیشتر از شهر ایدهآل و عشرت و سرگرمی عشق و عیاشی ایدهآل نیرو دارد، حتی بیشتر از بازنویسی رمزها و رازها و داستانها و هنرآفرینیها فراغت دارد و این فراغت یکی از زمینههای احساس پوچی است.
انسان همانطور که از شکستهای متعدد و ناکامیهای پشت سر هم میتواند به احساس پوچی و عبث برسد، همین طور با درک کامیابی و پیروزی هم به «فراعت و پوچی عمیقتر» میرسد؛ چون در «پوچی شکست» باز انتظار پیروزی برای معنا دادن به زندگی کافی است، ولی در هنگام رفاه و کامیابی و سرشاری، آدمی احساس میکند که تمام نیروهایش به کار نیفتادهاند و فکر و عقل و وجدان و آزادی و خودآگاهیاش به کار نیامدهاند؛ که برای خوشیها، زنبورهای عسل و یا برهمیشها و بزغالهها و مرغها و پرندهها و حشراتالارض نمونههای موفقتری هستند. رنج را نمیفهمند و از نکبت خویش صدمه نمیخورند و به فکر خودکشی و انتحار نمیافتند.
عین صاد.
باید لب و دهان عین صاد را بوسید برای این حرفها.🌿🌿
هدایت شده از مهرابی
بر اساس بیانات رهبر معظم: شهید سلیمانی یک مکتب است.
چه رودارود لبخندی چه نوشانوش آوازی
رجزخوان شد غمت درما عجب سوزی عجب سازی
حیات جاودان یعنی که بعد از خویش برخیزی
رجز یعنی که وحشت را به جان مرگ اندازی
تو کوتاه آمدی از خود ولی از آرمانت نه
که بنویسند بعد از این ، چه اطنابی چه ایجازی!
پس از تو تازه فهمیدم چه بازیهاست در عالم
یکی سرگرم جانبازی! یکی گرم ورق بازی
الا هدهد چه اوردی تو از ملک سلیمانش
بیا و نامه را واکن بخوان بر سایه ها رازی
اگر دست ستم رو شد اگر شب جامه وارو شد
یقین دارم پس از خونت ، غمت آمد به غمازی
از آن قدقامتِ قامت در این طوفان ترین حیرت
فقط دستی به جا مانده که طرحی نو دراندازی
بگو (مکتب )شناسان را که از دست تو بنویسند
عجب پایان زیبایی، چه بی پایان سراغازی
عالیه مهرابی
هدایت شده از حسین ابراهیمی
می روم حلیم بخرم
آن قدر كوچك بودم كه حتی كسی به حرفم نمیخندید. هر چی به بابا و ننه ام میگفتم میخواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمیگذاشتند. حتی در بسیج روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشته ام خندیدند. مثل سریش چسبیدم به پدرم كه حتما باید بروم جبهه، آخر سر كفری شد و فریاد زد: «به بچه كه رو بدهی سوارت میشود. آخه تو نیم وجبی میخواهی بروی جبهه چه گِلی به سرت بگیری.»
دست آخر كه دید من مثل كنه به او چسبیده ام رو كرد به طویله مان و فریاد زد: «آهای نورعلی! بیا این را ببر صحرا و تا میخورد كتكش بزن! و بعد آن قدر ازش كار بكش تا جانش در بیاید.»
قربان خدا بروم كه یك برادر غول پیكر بهم داده بود كه فقط جان میداد برای كتك زدن. یك بار الاغ مان را چنان زد كه بدبخت سه روز صدایش در نیامد.
نورعلی دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا. آن قدر كتكم زد كه مثل نرمتنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم و حركت كنم!
به خاطر اینكه ده ما مدرسه راهنمایی نداشت، بابام من و برادر كوچكم را كه كلاس اول راهنمایی بود آورد شهر و یك اتاق در خانه فامیل اجاره كرد و برگشت. چند مدتی درس خواندم و دوباره به فكر رفتن به جبهه افتادم. رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازی كردم تا اینكه مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت. روزی كه قرار بود اعزام شویم صبح زود به برادر كوچكم گفتم: «من میروم حلیم بخرم و زودی بر میگردم.»
قابلمه را برداشتم و دم در خانه آن را زمین گذاشتم و یا علی مدد! رفتم كه رفتم.
درست سه ماه بعد از جبهه برگشتم در حالی كه این مدت از ترس حتی یك نامه برای خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم فروشی یك كاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه. در زدم. برادر كوچكترم در را باز كرد و وقتی حلیم را دید با طعنه گفت: چه زود حلیم خریدی و برگشتی!»
خنده ام گرفت. داداشم سر برگرداند و فریاد زد: «نورعلی! بیا كه احمد آمده» با شنیدن اسم نور علی چنان فرار كردم كه كفشم دم در خانه جا ماند. !
هدایت شده از حسین ابراهیمی
قاى نورانى سوخته
بعد از سه ماه دلم براى اهل و عيال تنگ شد و فكر و خيالات افتاد تو سرم.
مرخصى گرفتم و روانه شهرمان شدم.
اما كاش پايم قلم مى شد و به خانه نمى رفتم.
سوز و گداز مادر و همسرم يك طرف، پسر كوچكم كه مثل كنه چسبيد بهم كه مرا هم به جبهه ببر، يك طرف.
مانده بودم معطل كه چگونه از خجالت مادر و همسرم دربيايم و از سوى ديگر پسرم را از سر باز كنم.
تقصير خودم بود.
هر بار كه مرخصى مى آمدم آن قدر از خوبى ها و مهربانى هاى بچه ها تعريف مى كردم كه بابا و ننه ام نديده عاشق دوستان و صفاى جبهه شده بودند، چه رسد به يك پسربچه ده، يازده ساله كه كله اش بوى قرمه سبزى مى داد و در تب مى سوخت كه همراه من بيايد و پدر صدام يزيد كافر! را دربياورد و او را روانه بغداد ويرانه اش كند.
آخرسر آن قدر آب لب و لوچه اش را با ماچ هاى بادكش مانندش به سر و صورتم چسباند و آبغوره ريخت و كولى بازى درآورد تا روم كم شد و راضى شدم كه براى چند روز به جبهه ببرمش.كفش و كلاه كرديم و جاده را گرفتيم آمديم جبهه.
شور و حالش يك طرف، كنجكاوى كودكانه اش طرف ديگر.
از زمين و آسمان و در و ديوار ازم مى پرسيد.
- اين تفنگ گندهه اسمش چيه؟
- بابا چرا اين تانك ها چرخ ندارند، زنجير دارند؟
- بابا اين آقاهه چرا يك پا ندارد؟
- بابا اين آقاهه سلمانى نمى رود اين قدر ريش دارد؟
بدبختم كرد بس كه سؤال پرسيد و منِ مادرمرده جواب دادم.
تا اين كه يك روز برخورديم به يك بنده خدا كه رو دست بلال حبشى زده بود و به شب گفته بود تو نيا كه من تخته گاز آمدم.
قدرتىِ خدا فقط دندان هاى سفيد داشت و دو حدقه چشم سفيد.
پسرم در همان عالم كودكى گفت: «بابايى مگر شما نمى گفتيد رزمندگان ما همه نورانى هستند؟»
متوجه منظورش نشدم:
- چرا پسرم، مگر چى شده؟
- پس چرا اين آقاهه اين قدر سياه سوخته اس؟
ايكى ثانيه فهميدم كه منظورش چيه؛ كم نياوردم و گفتم: «باباجون، او از بس نورانى بوده صورتش سوخته، فهميدى؟!»
سلام
این فایل هر چند برای سالیانی گذشته است ولی هنوز برای کسانی که تازه در عرصه کتاب و کتابخوانی وارد شده اند و یا در این عرصه فعالیت دارند،جذاب و مفید خواهد بود......از جذابیت های این فایل مصور بودن آن است.از 30 نویسنده برتر کشور معرفی شده در فایل،حداقل یک اثر از 10 نفر آنها خوانده ام.از بین معرفی 120 کتاب هم با ده تا از این کتاب ها اشنا هستم و 28 تا از کتاب های این لیست را خوانده ام.بیشترین آنها مربوط به سید مهدی شجاعی و رضا امیر خانی است....معرفی اجمالی کتاب ها هم از مزیت دیگر این فایل است....با این حال این فایل حدود50 صفحه دارد.این اثر حاصل تلاش دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاه شاهد می باشد.
امیدوارم از دیدن و خواندن این فایل لذت ببرید....
#کتاب
#کتاب_بخوانیم
#کتابخوانی
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
@pooyanevisi
@anarstory
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
https://www.makarem.ir/maaref/fa/article/index/419710/%D8%B9%D9%84%D9%91%D8%AA-%D9%BE%D9%86%D9%87%D8
دوستان کمک کنند.
پیشنهاد بنده این است که کتابهای معرفتی و معارفی را حتماً توی برنامهتان بگذارید، مثل کتابهای مثل خود قرآن، علی صفایی، همنام گلهای بهاری و ... با توجه به علاقهتان، تاریخی، انسانشناسی و ... و... .
یک پایۀ نوشتن، حرف تازه داشتن است. مضمون و محتوا داشتن است. طرف 500 صفحه کتاب نوشته اما مضمون خاصی را نمیرساند.
اما دربارۀ ادبیات کتابهای فاخر را بخوانید. ادبیات عامه (کتابهای زرد) خوب هستند، ازش یاد بگیرید که چهطور راحت و روان بنویسید.
آقای رحیل یک لیست گذاشتهاند، لیستِ کتابهای خوب. بهنظرم خوب است. اینجا فوروارد میکنم.
اگر منظورتان کتاب برای نوشتن است، عجله نکنید. دو بال قالب(فرم) و مضمون(محتوا) را قوی کنید و شروع کنید به نوشتن. روزی نیم ساعت مستمر و پیوسته.
کمکم دستتان میآید.
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #شب_های_قدر🖤 ⚫️به دلیل فرا رسیدن شبهای پرفیض قدر، مجموعهی باغنار2 به مدت پنج شب پخش نمی
دونه دونه میگم
خوشه ی ماه از اعتماد به نفس هیوا خیلیی خوشم وکسی که بین عشق وعقل جدال میکنه معلومه ادم فهمیده ای هست که تاعاشق شو نمیاد بگه عاشقمو ورویا ببافه و رمان خوشه ماه یه رمان تاثیر گذار بیا جوانان هست واین عالیه رمان خوشه ی ماه پراز معنی ومفهونه ازچیزایی عرفانی وشعر و...که بدرد مامیخوره جوانان برای الانشون مانوجونا واسه بعد هامون عبرت میگیرم
واینکه فهم وشعور حسام الدین واقعا قابل تحسینه وسید هاشم که رمان رومعنوی کرده عالیه الان میخوام برم کلاس مجازی دارم میام درمورد رویای وصال هم میگم
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
https://www.makarem.ir/maaref/fa/article/index/419710/%D8%B9%D9%84%D9%91%D8%AA-%D9%BE%D9%86%D9%87%D8
از مریدان خانم هیام....علت علاقه تون به رمانهای خانم هیام چیه؟