eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🔞 😂جوووک😂 🔞
Hamdi Alimi - Dobare Moztaram (320).mp3
14.94M
الهی‌کم‌نشه‌یه‌لحظه‌سایَت‌از‌سرم(:
🔰 سخن‌نگاشت | نماز روزهای یکشنبه ماه ذی‌قعده 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «روزهای یکشنبه‌ی ماه ذی‌قعده ایّام توبه و انابه است و عملی دارد که مرحوم عارف بزرگوار حاج میرزا جواد آقای ملکی در المراقبات نقل میکند از رسول مکرّم اسلام که خطاب به اصحاب خود فرمود: کدامِ از شماها مایلید توبه کنید؟ همه گفتند ما میخواهیم توبه کنیم -ظاهراً ماه ذی‌قعده بوده است- طبق این نقل و این روایت حضرت فرمودند که در روزهای یکشنبه‌ی این ماه این نماز را -یک نمازی با یک خصوصیّتی در مراقبات ایشان ذکر میکنند- انجام بدهید. غرض، ایّام در ماه ذی‌قعده که اوّل ماه‌های حرام است در این سه ماه متوالی، ایّام و لیالی مبارک و متبرّکی است، پر از برکات است؛ باید از اینها استفاده کرد.» ۱۳۹۴/۶/۱۸ 💻 @Khamenei_ir
📚نوشتن درمان درد بیهودگی است. 🖊شاهرخ مسکوب 📙اول باید بد بنویسی، تا بعداً بتوانی بهتر بنویسی. 🖍ویلیام فاکنر 🗞هر کس هرطور که می‌خواهد و در توانش هست، می‌نویسد. 🖋آنتون چخوف 📖نوشتن یعنی کشف رازهای سر به مهر. 📝 ﷽؛اینجابا هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می کنیم. باهم ساقه می‌زنیم وبرگ می‌دهیم. به زودی به اذن خداانارهای ترش و شیرین وملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 @ANARLAND
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
📚نوشتن درمان درد بیهودگی است. 🖊شاهرخ مسکوب 📙اول باید بد بنویسی، تا بعداً بتوانی بهتر بنویسی. 🖍ویلیا
کاش می‌شد به تو می‌گفتم که بیشتر خودت را نشان بدهی. کاش می‌شد به تو می‌گفتم منظورم خودنمایی و شهرت‌طلبی نیست. حرفم ساختن خود از رهگذر بیان دقیق و خلاقانه‌ی خویش است. کاش می‌شد به تو می‌گفتم که ترس‌هایت نمی‌گذارند به جایگاهی که لیاقت آن را داری برسی. کاش می‌شد به تو می‌گفتم کمال‌طلبی سبب شده ذوقت شکوفا نشود و تن به روزمرگی بدهی. کاش می‌شد به تو می‌گفتم حتا شروع شلخته و بی‌کیفیت کار در خود نیرویی دارد که در تو انگیز‌ه‌ی رشد و پیشرفت ایجاد می‌کند. کاش می‌شد به تو می‌گفتم بهانه‌هایت نمی‌گذارند با آدم‌هایی در ارتباط باشی که زندگی با آنها زیباتر است. کاش می‌شد به تو می‌گفتم وقتی همه چیز برایت بی‌معنی می‌شود و می‌گویی «خب، که چی؟» فقط کافی است صبورانه ادامه بدهی تا در دل کار به معنا برسی. کاش می‌شد به تو می‌گفتم بهترین راه خاموش کردن صداهای مزاحم درونت کارِ بی‌وقفه است. کاش می‌شد به تو می‌گفتم خیلی از توصیه‌های به‌ظاهر موجه اما در باطن مخرب را همین امروز دور بریزی. مثل این حرف: «سن و سال تو برای انجام این کار مناسب نیست.» کاش می‌شد به تو می‌گفتم ایده‌ها و افکارت را دم به دم در معرض دید عموم قرار بدهی. نگذاری هیچ روزی بدون انتشار متنی یا صوتی یا تصویری بگذرد. کاش می‌شد به تو می‌گفتم حس بدی به بازخوردهای منفی نداشته باشی و نگذاری نظر مخاطب منحرفت کند. کاش می‌شد به تو می‌گفتم مطمئن‌ترین راه برای خوب نوشتن، نوشتن از موضوعی‌ست که برایت هیجان‌انگیز است. کاش می‌شد به تو می‌گفتم نگویی هنوز به اندازه‌ی کافی خوب نیستی تا کارهایت را ارائه کنی. کاش می‌شد به تو می‌گفتم برای روشن شدن تکلیفت صبر نکنی، کار کنی.
اگر شما با خواندن رمان و دیدن یک فیلم زیبا شروع به نوشتن می کنید و از آن ایده می گیرید و یا حتی فردی هستید که سرگرم کردن و تحت تأثیر قرار دادن دوستانتان باعث لذت و شادی شما می شود در درون خود یک نویسنده خلاق هستید. چند تمرین برای اینکه خلاقیت خود را بالا ببرید تمرین اول: تقویت نیروی تخیل در فضایی آرام و با چشم های بسته در ذهن خود تصویرسازی کنید. یکی از مهم ترین ترفند هایی که استفاده می شود بهره گیری از شیوه ذخیره ی عاطفی است. تمرین دوم: یادداشت کردن ایده ها برای اینکه بتوانید ایده ها را رشد و پرورش دهید حتما باید آن ها را در قالب نوشته در بیاورید. برای این کار از ایده های کوچک شروع کنید و به آن شاخ و برگ بدهید. تمرین سوم: وانمود کنید که کس دیگری هستید در این تمرین شما خود را جای فرد دیگری می گذارید و با تصویرسازی یک نوشته مناسب را ارائه می دهید. این دقیقا کاری است که بازیگران در کار خود انجام می دهند تا نقش را کاملا درک کنند. تمرین چهارم: یک چیز را در 100 کلمه توضیح دهید ممکن است این تمرین ساده به نظر برسد ولی کاملا چالش بر انگیز است . در این تمرین باید در مورد موضوعی توضیح بدهید و این توضیح دقیق و جامع باشد تا شنونده یا خواننده یک دید کلی از آن موضوع دریافت کند. تمرین پنجم: محیط اطراف خود را توصیف کنید سعی کنید خود را به چالش بکشید و محیط اطراف خود را توصیف کنید. شما باید آنقدر در توصیف کردن مهارت پیدا کنید که بتوانید ساده ترین چیز ها را توصیف کنید. این تمرین ها را جدی بگیرید و بدانید که نویسندگی خلاقانه یک نوع سبک زندگی است و کسی که وارد نویسندگی خلاقانه شود دنیا را به شکل دیگری می بیند. موفق و پیروز باشید. ﷽؛اینجابا هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می کنیم. باهم ساقه می‌زنیم وبرگ می‌دهیم. به زودی به اذن خداانارهای ترش و شیرین وملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 @ANARLAND
نویسندگی چیست؟ نویسنده کیست؟ مثل هر کار دیگری در هفتۀ اول باید بفهمیم که اصلاً نویسندگی چیست؟ نویسنده کیست؟ مراحل نویسنده شدن سخت است یا آسان؟ برای نویسنده شدن چه میزان عرق جبین و کد یمین لازم است؟ نویسنده کسی است که می‌نویسد! همین. شاید تعریف رضا بابایی از نویسندگی یکی از زیباترین و راه‌گشاترین تعاریف باشد: نویسنده کیست؟ «نویسنده کسی است که نوشتن برای او آسان است؛ اگر چه محصول کارش متوسط باشد.» پس نویسنده، کسی است که از نوشتن نمی‌هراسد؛ بلکه آن را دوست دارد و از آن لذت می‌برد. کسی که نوشتن برای او، به‌آسانی و شیرینی گشت‌وگذار در طبیعت باشد، نویسنده است؛ حتی اگر آنچه می‌نویسد، چشم‌ها را خیره نکند. این گمان که نویسنده، باید با هر نوشتۀ خود، خواننده‌اش را شگفت‌زده کند و به تحسین و اعجاب وا دارد، دور از آبادی است. اگر کسی، به همان راحتی که می‌گوید، بنویسد، نویسنده است؛ اگر چه دیگران، به سختی و با رنج فراوان، بهتر از او بنویسند. (نقل از کتاب خارج از نوبت) قانون طلایی نویسندگی به این شرح است: راحت‌نوشتن + بسیارنوشتن = زیبایی و سنجیدگی تصور می‌کنیم تاکنون جسته‌گریخته دست به قلم برده‌اید، اما هنوز حرفه‌ای نشده‌اید. حالا در هفتۀ اول آغاز نویسندگیِ حرفه‌ای چه باید بکنید؟ کمی دربارۀ تعریف نویسندگیِ حرفه‌ای بدانیم: یک تعریف نویسندگی حرفه‌ای می‌گوید: نویسندۀ حرفه‌ای فردی است که جز نوشتن کار دیگری انجام نمی‌دهد. تعریف دیگر می‌گوید: نویسندۀ حرفه‌ای کسی است که شغل او نویسندگی است و از راه دیگری امرار معاش نمی‌کند. اما بیایید فعلاً تعریف زیر را به عنوان یک قرارداد مشترک بپذیریم: نویسندۀ حرفه‌ای کسی است که هر روز می‌نویسد. این تعریف به ما کمک می‌کند که در ابتدای کار بهتر و منظم‌تر بنویسیم؛ و در این رهگذر عضلات نویسندگی خودمان را تقویت کنیم. در هفتۀ اول ممکن است این سؤال برای شما پیش بیاید که آیا نویسندگی آب و نان می‌شود یا نه؟ (+) مسخ بر خلاف تصور عامه و کلیشه‌های جاافتاده که نویسندگی را تحمل فقر و بدبختی و بیچارگی می‌دانند، می‌توان نظر متفاوتی داشت؛ با توجه به روندهای موجود در دنیای فعلی و توسعۀ تکنولوژی و رسانه‌های دیجیتال، نویسندگی جایگاه کاملاً متفاوتی یافته است. قبل از راه‌اندازی اینترنت هیچ بعید نبود که نویسندۀ بینوا از فقر و تنگدستی به هزار کار عجیب و غریب دیگر روی بیاورد یا از سر استیصال خودکشی کند. ﷽؛اینجابا هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می کنیم. باهم ساقه می‌زنیم وبرگ می‌دهیم. به زودی به اذن خداانارهای ترش و شیرین وملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 @ANARLAND
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
نویسندگی چیست؟ نویسنده کیست؟ مثل هر کار دیگری در هفتۀ اول باید بفهمیم که اصلاً نویسندگی چیست؟ نویسن
تمرین هفتۀ اول: ابزار اصلی کار نویسنده «کلمه» است. کلمۀ مورد علاقۀ شما چیست؟ محبوب‌ترین واژه‌ای را که دوست دارید قاب کنید و بزنید روی دیوار اتاقتان. این کلمه را در گوگل سرچ کنید. سعی کنید تمام لینک‌­های صفحۀ اول را باز کنید و نگاهی به آن‌ها بیندازید. گزارشی ۵۰۰ کلمه‌ای از جستجوی این واژه و مطالعۀ نتایجی که به آن‌ها برخوردید بنویسید. چقدر با تصور شما متفاوت بود؟ آیا به ایدۀ جالبی برخورد کردید؟ آیا فکر نمی‌کنید فضای محتوای فارسی در وب فقیر است و جای زیادی برای رشد و دیده شدن دارید؟ با این تمرین علاوه بر دقت بیشتر روی فرایندهای گوگل، هوش کلامی خودتان را افزایش می‌دهید. این تمرین به شما کمک می‌کند تا: روی کلمه‌ها و اهمیت آن‌ها حساس‌تر شوید. با روندهای جاری تولید محتوا در اینترنت آشنا شوید. به کشف علایق اصلی و موضوعات مورد علاقۀ خودتان نزدیک‌تر شوید. گزارش‌نویسی را تمرین کنید. گزارش‌نویسی یکی از مهم‎ترین شاخه‌های نویسندگی است. ﷽؛اینجابا هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می کنیم. باهم ساقه می‌زنیم وبرگ می‌دهیم. به زودی به اذن خداانارهای ترش و شیرین وملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 @ANARLAND
نور دو روش برای افزایش دانش در یک حیطه علمی و تخصصی یا تجربی وجود دارد. یکی فشار آوردن به خود. دومی فشار آوردن به دیگران. مثال. می‌پرسد: کره زمین چیست؟ می‌گویم: یک چیز سنگی و گِرد و پر از آب و باد و قابل سکونت بشر و نبات. می‌پرسد سنگ چیست، می‌گویم یک قسمتی از کوه یا صخره، می‌گوید کوه چیست؟ گِرد یعنی چه؟ می‌گویم کوه یکی از محکمترین چیزهای جهان است که فولاد و آهن و بقیه فلزات از کوه ها استخراج می‌شوند. می‌پرسد فلز چیست و قابل سکونت یعنی چه؟ می‌گویم یک کتاب معرفی می‌کنم برو بخوان ولی فلز یعنی یکی از دسته بندیهای جدول مندلیف. می‌گوید این کتاب را دارم ولی حوصله خواندن ندارم، مندلیف کیست و نبات چیست؟ می‌گویم کتاب خوبی است بروید بخوانید ولی مندلیف یک آدم روسی است احتمالا که دانشمند بوده و نبات هم یعنی گیاه یک نوع نبات دیگه هم داریم که ما یزدی ها می‌اندازیم در چایی و می‌خوریم. می‌گوید شما یزدی هستید؟ می‌گویم بله! می‌پرسد چقدر خوب. تعریف پسران یزدی را شنیده ام. می‌گویم من زن و بچه دارم بی تربیت. می‌گوید، والا حقیقتش شوی خوب کم است. می‌گویم، می‌دانم، ولی دلیل نمی‌شود وسط متن آموزشی اینجوری کنی. می‌گوید، خب بقیه سوالها را جواب دهید. می گویم تا کی جواب بدهم؟ می‌گوید، تو که بیکار هستی منم که بیکار هستم. می‌گویم من بیکار نیستم. خب برو گوگل کن. می‌گوید سخت است، اصلا به چه درد می‌خورد اینها... می‌گویم، رنج آموزش به سنگ راحت تر از آموزش به کسی است که دغدغه و هدف ندارد. می‌گوید، بد اخلاق. می‌گویم، کاری از دست من بر می‌آید؟ می‌گوید، شما باید خمس دانش تان را بدهید. می‌گویم، منظورتان زکات دانش است؟ نخودی می‌خندد و می‌گوید، آره، آره. می‌گویم شما بهتر نیست مشق هایتان را بنویسید تا ناظم دعوایتان نکند‌؟ می‌گوید، ما مچق ندالیم. می‌گویم، اَی پدسوخته زیبایی باید در نگاه تو باشد. می‌گوید، در سرزمین انار روباه وجود دارد؟ می‌گویم نه. می‌گوید آخ جون. بعد می‌پرسد پس می‌تونم راحت مرغ شکار کنم؟ می‌گویم، ولی ما در سرزمین باغ انار مرغ نداریم. فقط درخت انار داریم. لوبیایی می‌خندد و می‌گوید آه می‌دانستم همیشه یک جای کار می‌لنگد. می‌گویم، می‌شود دست از سر ما برداری ما برویم دنبال زندگی مان؟ می‌گوید، همین امشبی را با ما سحر کن. لبم را گاز می‌گیرم و می‌گویم اَی چشم سفید. می‌گوید، داداشمم هست. گاز لب را به جای خودش بر می‌گردانم و کلاچ و ترمز را می‌گیرم و می‌گویم آهان🤦‍♂. می‌گویم کمتر با داداش‌هایت چت کن. می‌گوید، من که از همه سرزمین انار کوچ کرده ام. می‌گویم، شما یک شتر گنده شده‌اید، دروغ برازنده نگاهتان نیست. می‌گوید، تو رو سنننه قربونت برم. می‌گویم، بگذار بروم. لباسم را از پشت می‌گیرد. تمام انارها می‌ریزد روی زمین. می‌گویم، نور به مصاف تاریکی آمده. می‌گوید، من که حوصله ندارم. همینجا نشسته ام، تو خدا بروید بجنگید. می‌گویم، ای کاش می‌دانستم برای چه خلق شده‌ای؟ می‌گوید، بده بزنیم بریم. می‌گویم، آن پشه مفیدتر از توست. می‌گوید، من زنده به آنم که آرام بگیرم. دیگر چیزی نمی‌گویم. می‌زنم به پیشانی ام. اینجوری👈🤦‍♂. ﷽؛اینجابا هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می کنیم. باهم ساقه می‌زنیم وبرگ می‌دهیم. به زودی به اذن خداانارهای ترش و شیرین وملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 @ANARLAND
نور از جمله های نویسندگی خلاق ، خواندن نوشتۀ خود «با صدای بلند» است (در مقابل «مطالعۀ چشمی»). این تمرینِ به‌ظاهر کم‌اهمیت، اثربخشی زیادی دارد. در این حالت، «گوش» کمک می‌کند خودتان، مثل یک داورِ منصف و شخصی باشید؛ داوری که کُندی یا تندی ریتم نوشته را حس می‌کند، زواید را تشخیص می‌دهد و هرجا نوشته پارازیت، گیر و تراش‌نخوردگی داشته باشد، «می‌فهمد». فایدۀ دیگرِ خواندن با صدای بلند برای خود، این است که بخش سمت راست مغز هم که مرکز تصویرها و حس‌هاست، بیشتر به تحرک درمی‌آید. چون ما بخشی از پیام‌ها و محرک‌های ادبی ـ هنری را از طریق گوشمان به دست می‌آوریم و به اتاق فرمان نوشتن، یعنی مغز، ارسال می‌کنیم https://negahdll3.ir/threads/%D8%AA%D9%85%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%82-%D8%8C.121140/ ﷽؛اینجابا هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می کنیم. باهم ساقه می‌زنیم وبرگ می‌دهیم. به زودی به اذن خداانارهای ترش و شیرین وملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 @ANARLAND
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
تمرین هفتۀ اول: ابزار اصلی کار نویسنده «کلمه» است. کلمۀ مورد علاقۀ شما چیست؟ محبوب‌ترین واژه‌ا
هفته دوم هر داستانی صدای خودش را دارد، درست همان‌طور که هر شخصی صدای خودش را دارد. -کیت گرویل داستان‌نویس برای یافتن موضوع، از خودش تغذیه می‌کند. -ماریو بارگاس یوسا نوشتن برای نویسنده این امکان را به وجود می‌آورد تا در بیداری، رؤیا یا کابوس ببیند و بنویسد، بی‌آن‌که اغلب تعبیر نوشته‌هایش را بداند. -ابوتراب خسروی نویسندگی داستانی یا غیر داستانی؟ با خواندن مطالب هفتۀ اول ممکن است با خودتان بگویید: «من می‌خواهم رمان بنویسم. این‌ها که شما گفتید دربارۀ نویسندگی در دنیای اینترنت است.» پس آماده باشید که یک بار برای همیشه تکلیف انواع مختلف نویسندگی را روشن کنیم. فرقی نمی‌کند بخواهید مقاله بنویسید، شعر و ترانه بگویید، در نگارش فیلمنامه‌ای مشارکت کنید یا گزارشی برای روزنامه تهیه کنید در هر صورت ما به عنوان نویسنده باید داستان­‌گویی را بلد باشیم. اصلاً داستان چیست؟ به قول گوستاو فلوبر نویسندۀ فرانسوی، داستان همان چیزی است که شما سر میز کافه برای دوستتان تعریف می‌کنید. اگر دوستانتان همیشه سرگرم حرف‌های شما می‎شوند به احتمال زیاد یعنی مهارت ‌داستان‌گویی دارید، اگر نه که باید تمرین کنید. چون همۀ ما آدم‌ها ذاتاً قصه‌گو هستیم. باربارا شوپ و مارگارت لاودنمن در کتاب اندیشه‌های نو در رمان‌نویسی می‌گویند: داستان‌گویی، چیزی بیش از تعریف زنجیرۀ رویدادهاست. باید طوری بنویسی که خوانندگان احساس کنند انگار همه چیز درست جلو چشمشان اتفاق می‌افتد. خواننده باید کردار شخصیت‌ها را ببیند، گفتارشان را بشنود و محیط آن‌ها را مشاهده کند تا از چندوچون قضایا سر درآورد و نه‌تنها به عاقبت کار علاقه‌مند شود، بلکه بکوشد آن را پیش‌‌بینی کند.
. من خواهم مُرد؛ و شما هم. بیا قبل از مردن یک کاری بکنیم. .
. من علقه هستم. باید بزرگ شوم و از رَحِم بروم. تو چه هستی؟ کجا هستی؟ .
یه لحظه ساکت خدا بهم پیام داده😍👇
😐🤔🙄
🗒 بیایید با هم در باشگاه نوشتن تمرین کنیم. وقتی در یک باشگاه ورزشی شروع به کار می‌کنیم قدم اول گرم کردن است. با تمرین‌های سبک و روزانه گرم می‌شویم تا بتوانیم حرکات سنگین‌تری را اجرا کنیم. همین تمرین‌های به‌ظاهر ساده رفته‌رفته و طی زمان قدرت بدنی‌مان را افزایش می‌دهد و بعد از آن تاب و توان ورزش‌های دیگر را هم خواهیم داشت. در باشگاه ورزشی مربی این ریزعادت‌ها را تجویز می‌کند. کسی که خودش این راه‌ها را رفته. ⬅️ نوشتن هم همین‌طور است. نمی‌شود که با به دست گرفتن قلم سریع یه کتاب چندین صفحه‌ای تولید کنیم. نه. تمرین‌های سبک می‌خواهد. حرکات نرم و آهسته می‌خواهد. تداوم می‌خواهد. برنامه روزانه و منظم می‌خواهد. ارائهٔ روزانهٔ این تمرین‌ها در کانال مدرسهٔ نویسندگی باعث می‌شود برای نوشتن یا چه نوشتن سردرگم نشوید و با برنامه‌ای روزانه از نوشتن لذت ببرید. ☀️ کار باشگاه نوشتن، از امروز در مدرسه نویسندگی شروع می‌شود. با هم قلم و کاغذ به دست می‌گیریم و خودمان را برای تمرین‌های سنگینِ آینده گرم و آماده می‌کنیم. ابتدای روز یک تمرین نوشتن کوچک در کانال مدرسه نویسندگی منتشر می‌شود. می‌توانیم تمام روز را به آن فکر کنیم و آخر شب بنویسیم، یا به محض دیدن تمرین آن را اجرا کنیم، یا تکه‌تکه طی روز انجام دهیم. 💠 از زبان قاب عکس روی دیوار، یک روزِ خانه را توصیف کنید. ﷽؛اینجابا هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می کنیم. باهم ساقه می‌زنیم وبرگ می‌دهیم. به زودی به اذن خداانارهای ترش و شیرین وملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 @ANARLAND
. خدا خودش می‌دونه که همه‌اش رو تنهایی می‌خوره. یه لقمه هم به من نمی‌ده. حتی اینقدرش 👌 هم نمی‌دهد.
آفتاب روی شیشه ی غبار گرفته ام نشست. با کسلی چشمانم را باز کردم . باز هم یک روز تکراری دیگر برایم آغاز شد. صدای اخبار رادیو با همان خش خش روی اعصابش .صدای قلقل سماور . و سکوت حاج بابا .... باز هم مثل همیشه چای را نعلبکی اش می ریزد و هورت می کشد . سماور و رادیو را خاموش می کند . کیسه ی برنجی که داخل آن وسایل فله گی اش هست را بر می دارد و زیر لب الهی به امید تویی می گوید و می رود. با چشمانم بدرقه اش میکنم .کاش زبانی داشتم که با او حرف بزنم ،خدانگهداری ،خداقوتی ،سلامی ... حیف که نمی توانم. چشمانم را باز می بندم و چاره ی جز خوابیدن ندارم . هنوز گرم نشده بودم که صدایی شنیدم . با ترس چشمانم را باز کردم . در اتاق را دیدم که باز است . نگاهی به اطراف اتاق انداختم . خانمی با چادر سیاه را دیدم که پشتش به من بود و لرزش شانه هایش را حس کردم . زمزمه هایی به گوشم می رسید. _ آخه چرا ؟ این چه زندگی واسه خودت درست کردی .من که میگم بیا پیش خودم .صدای گریه اش بالا می رود. با گریه به سمت من بر می گردد ولی غبار جلوی چشمانم را گرفته .نمی شناسمش .دلم آشوب بود.احساس ترس می کنم . دیدم به من نزدیک می شود.دستش به سمت من می رود و من را در آغوش می کشد .کاش قدرتی داشتم خودم را از دستش رها می کردم . ولی محکم تر من را فشار می دهد . دیگر طاقت ندارم اگر کمی دیگر فشار بیاورد قطعا ترک بر می دارم . صدای خفه ای می شنوم . _مادر قشنگم .... و باز هم صدای گریه در اتاق می پیچد. تلنگری می خورم .نه باورم نمیشه .این زهراست .آره خود زهراست . تنها دختر کوچولوی حاج بابا... زهرا در حالی که اشک هایش را پاک می کرد با گوشه ی روسری اش غبار را از تنم پاک کرد .وقتی دیدم بهتر شد ،بادقت نگاهی به چهره اش کردم . دلم برای او وشیطنت هایش تنگ شده بود. زهرا خودش این راه را انتخاب کرد. وقتی حاج بابا گفت:یا من را باید انتخاب کنی یا شهاب را .. زهرا در عین ناباوری شهاب را انتخاب کرد. از ان زمان حاج بابا کمرش شکست ، گوشه گیر شد و دیگر با کسی حرف نزد. زهرا من را در همان جای همیشگی ام قرار داد .مشغول تمیز کردن خانه شد .شام را هم آماده کرد. بوی قرمه سبزی در خانه پیچیده بود .خیلی خوشحال بودم . زهرا را دیدم که نگاهی به همه جای خانه کرد و با خودش گفت :همه چیز روبه راه است. چادرش را سرش کرد و با چشمانی که از اشک پر شده بود از خانه خارج شد. خواستم داد بزنم :نرو.ولی صدای بسته شدن در چیز دیگری می گفت. دل توی دلم نبود،با خودم میگفتم کاش حاج بابا زودتر بیاید ،حتما خوشحال می شود. منتظر شدم به ساعت روبرویم زل زدم .او هم اخمی کرد ولی برایم مهم نبود. فقط دوست داشتم ثانیه ها زود بگذرند. صدای در آمد. از خوشحالی می خواستم جیغ بزنم .به حاج بابا زل زدم ،منتطر عکس‌العملش شدم. اول کمی ایستاد .نگاهی به خانه کرد. اخمی کرد و به آشپزخانه رفت . قابلمه را در دستش دیدم که به سمت در رفت و به حیاط پرتش کرد. بعد هم تلفن را برداشت و نمی دانم به چه کسی زنگ زد ولی شنیدم که گفت : خانه را برای فروش ... دیگر چیزی نشنیدم ،فقط صدای خرد شدن شیشه ی دلم که روی زمین افتاد و هزار تکه شد را شنیدم....
هدایت شده از خاتَم(ص)
به نام او با یک میخ کوچک، آن هم کج، می‌چسباندم به سینه‌ی دیوار و می‌رود. یک طرفم با شیب سی درجه رو به پایین است و طرف دیگرم با همان درجه از اختلاف، نسبت به خط افق، رو به بالا. مثلاً که زینتم برای دیوار آبی رنگ اتاقش؛ با آن تصویری از رونالدو که روی سینه‌ام نقش بسته؛ و این یعنی: من آنم که رستم بود پهلوان چشم می‌چرخانم در چهاردیواری اتاقش تا بیشتر بشناسم خانه‌ی جدیدم را. اول چیزی که توجهم را جلب می‌کند کمدی است که در قسمت شرقی اتاق کنار میز تحریر کوچکی قرار دارد. البته کمد که نه، چیزی شبیه بازار مسگرها. روی کمد هم پرچمی آبی رنگ با شیپوری قرمز، عجیب خودنمایی می‌کنند که ثابت می‌کنند: اجتماع نقیضین ممکن است. نگاهم به سقف که می‌خورد خود به خود می‌افتد پایین؛ کنار تختی از جنس ام.دی.اف. روی تُشَکَش تصویری از مانگای خون‌آشام و روی نازبالشش، شمایلی نقش بسته که زندگی را بر آدم حرام می‌کند، چه برسد به خواب را. مشغول تماشای اتاق هستم که با صدای برخورد لگدی به در، در به شدت باز می‌شود ومحکم به دیوار کناری اصابت می‌کند و شاهین به سرعت وارد اتاق می‌شود و به طرف کمد می‌رود. شک ندارم که این بچه، بیش‌فعال است؛ نه؛ بیشتر از بیش فعال است. با نوک پا، صندلی پلاستیکی گوشه‌ی اتاق را می‌کشد به سمت کمد و با کف پا می پرد رویش؛ پاشنه‌پایش را بلند می‌کند و تمام وزنش را می‌اندازد روی پنجه پا، تا قدش چهار پنچ سانتی بلندتر شود؛ که می‌شود و شیپور را از آن‌بالا برمی‌دارد. هنوز پاشنه‌ی پایش را روی صندلی نگذاشته که آن چنان در شیپور می‌‌دمد که در‌‌ دَم شروع می‌کنم به محاسبه‌ی زمانِ باقی‌مانده‌ از عمرم و نوشتن آخرین وصایای زندگی‌ام. نمی‌فهمم کِی ازصندلی پایین می‌پرد و کِی در را می‌کوباند و کِی می‌رود. ولی خوب میفهمم که زین پس حداقل موسیقیِ همیشگیِ زندگی‌ام، با ضرب‌آهنگِ تللللق، تلوووووق، تقققفق، توووووق، شتللللق و البته دنننننگ و دوووونگ و امثالهم همراه است. او که می‌رود دوباره می‌روم تو نخ اتاق، و اول ازهمه هم، نگاهم می‌افتد به استوانه‌ی پلاستیکیِ توپُرِ معلقی که با زنجیری از سقف آویزان است و با هرموجی که در هوا ایجاد می‌شود، کمی در جای خود تاب می‌خورد... دستکش‌های بوکس را که در کنار استوانه‌ی پلاستیکی معلق می‌بینم، دیگر فاتحه‌ام را می‌خوانم و شروع می‌کنم به بررسی احتمالات تا ببینم زندگی‌ام به جمعه می‌رسد یا نه! سرم به جمع و تفریق گرم است که ناگهان توپی چهل تکه، شیشه‌ی پنجره‌ی اتاق را هزار تکه می‌کند و مانند موشک تیز می‌خورد به سینه‌ام یعنی درست به نوک دماغ رونالدو. خلاصه که شیشه‌ی دلم می‌شکند و خرده‌هایش پخش می‌شود روی زمین و شیب سی درجه‌ام می‌شود شصت درجه و زبانم قفل می‌شود و چشمانم از حدقه بیرون می‌زند و تعادلم به هم می‌خورد و میخِ کجم، کج‌تر می‌شود و به مویی بین زمین و آسمان معلق می‌شوم... که همان دم، صدایِ « شاهین الهی به زمین گرم بخوری»ِ مادر، بلند می‌شود و طول زندگیِ من کوتاه می‌شود و از آن بالا، با سر می‌خورم زمین و اینک منم و آخرین وصایای زندگی‌ام به رونالدو که: من از بیگانگان هرگز ننالم آقا که با من هرچه کرد، آن آشنا کرد پ.ن دیگه تند تند نوشتم که فقط از تمرین‌ها عقب نیفتم.
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
آفتاب روی شیشه ی غبار گرفته ام نشست. با کسلی چشمانم را باز کردم . باز هم یک روز تکراری دیگر برایم آغ
دو تا از بچه های سید شهیدان اهل انار این تمرین را نوشته اند. بقیه در حال چه کاری هستند؟🧐
نور گنجشک یا مرغ. یک الگوی کاملا ایرانی. رنگها کاملا ایرانی. اون خط و خطوط ها نسبت های طلایی است. رنگهای زرد و بنفش مکمل هستند و رنگ قرمز به عنوان رنگ سوم اضافه شده. محراب یعنی محل حرب. محل جنگ. اون تیغ قرمز روی سر پرنده بهم به معنای تاج قرمز پرنده اس و هم به معنای رزم در جنگ.😎 . هم میم کلمه محراب یعنی اولین کلمه ای عبارت سه کلمه ای. یعنی جایی که باید برنده باشد تا برنده شویم. به خاطر همین شبیه یک وسیله تیز و جنگی طراحی شده. و به خاطر همین بیرون دایره قرار گرفته و بقیه قسمت ها داخل دایره هستند. کلمه محراب هنر در این لوگو قابل خواندن است. این لوگو به سفارش خودم برای خودم طراحی شده. امشب باید بروم برای خودم یک و پونصد کارت به کارت کنم. واقعا این گرافیست ها وجدان ندارند. حتما وضو هم می‌گیرند؟ ولی خداییش قشنگ شده. بگو ماشاءالله. صلواتم بفرست. دیگه چیزی به ذهنم نمی رسه. آهان از بغل دیوار برو ماشین بهت نزنه. دستتم از دماغت درآر. @mehrabehonarirani
هدایت شده از محبوب
«خروس» روی دیوار، خوابم برده بود. با صدای بوق از خواب پریدم. چشمم افتاد به پسرک. صدای بوق، از زیر او بود. دیشب با یک عروسک بوق بوقی به خانه آمد. برق چشم‌هایش از این بالا هم معلوم بود. خروس زرد پرکنده‌ی گردن دراز با آن تن دون دونش را آنقدر فشار داد که صدای مادرش را در آورد: - آخه این چیه خریدی براش! زشته قیافش اما خنده‌داره. بوقشم انگار صدای خروس و سگ‌و قاطی کردن! - دیگه اصرار کرد خیلی. گفتم دلش شاد بشه! - مثل روان ما بعد هم باهم خندیدند. اما من چندبار نصف شب از خواب بیدار شدم. خروس زیر تن پسرک می‌رفت و جیغش در می‌آمد. هم خودش چند متر از جایش می‌پرید هم من! صبح هم با دیدن خروسش که با قوقولی قوقوی مخصوص خودش او را بیدار کرده، ذوق کرد. بقیه اعضای خانواده هم با صدای خروسی که کمی هم صدای سگ قاطی‌اش شده بود، بیدار شدند. روز در جریان بود. یکی گوشی به دست، یکی کتاب به دست، یکی خروس به دست! چشمم به در حمام افتاد. پسرک داشت لباس و شلوارک را با یک دست در می‌آورد. دست کوچک دیگرش هم پر بود با خروس کذایی‌اش! کاملا برایم واضح بود که خروس هم مجبور به آب‌تنی‌ است. صدای شلپ شلوپ و گاهی هم صدای خروس را می‌شنیدم. کم کم صدای خروس قطع شد و صدای گریه‌ی پسرک بلند شد. مادر با عجله برگه‌ای گذاشت بین کتاب دوست داشتنی‌اش که چند روز پیش شروع کرده بود به خواندنش. در نیمه باز حمام را تا آخر باز کرد. از این بالا سرک کشیدم. وان کوچکی که پسرک توی آن نشسته بود را دیدم. مادر پرسید: «چیشد یهو؟» پسرک با صدای فین فین گفت: «خروسم چرا صدا نمیده دیگه؟» خروس در دست مادر بررسی شد. - آب رفته تو گلوش. بوق بوقیش خراب شده. شایدم سرما خورده. پسرک با چشم‌های اشکی به خروس یک‌روزه‌ی بیمارش نگاه کرد. چشمم افتاد به سمت دیگر خانه. در گوشه‌ی پذیرایی دخترک نشسته بود. رنگ آبی به دست، داشت ابر می‌کشید. ابر فانتزی مدل دار! زیر لب هم با خنده‌ی مرموزی گفت: «آخیش خروس زشته ساکت شد! مغزمون آرامش گرفت.» قهقهه‌ای که زدم باعث شد کمی روی دیوار کج شوم. یاد هابیل و قابیل افتادم. بوی شامپوی ملایمی آمد. صدای مادر و ناله‌ی پسرک به گوشم می‌رسید. بالاخره در حمام باز شد. پسرک با آن حوله‌ی تن‌پوش آبی از حمام بیرون آمد. تمام مدت که لباسش به او پوشانده شد و حتی وقت ناهار و تا وقتی به زور قصه‌های تخیلی مادر، چشم‌هایش بسته شد، از خوب شدن خروس حرف می‌زد. آخرسر همین‌طور که گردن خروس پرکنده را گرفته بود، با چهره‌ی گرفته، روی پای مادر خوابش برد. مادر نفس عمیقی کشید. پاورچین پاورچین به سمت آشپزخانه رفت. یک دور خودش چرخید. حدس زدم بخواهد ظرف‌های ناهار را بشوید. صدای در حیاط آمد. به آن‌جا دید نداشتم اما فهمیدم دخترک، دوباره برای بازی توی حیاط پریده. مادر نگاهی به چهره‌ی کوتاه و مژه‌های بلند پسرک انداخت. نفس عمیقی کشید و روی صندلی میز ناهارخوری نشست. گوشی را برداشت و چیزی را تند تند نوشت. گوشی را روی اپن گذاشت و کتابش را برداشت. سکوت همه‌جای خانه را گرفته بود. گاهی نگاهم به مادر می‌افتاد. غرق بود در کتاب. گاهی که لبخند می‌زد، چقدر دلم می‌خواست آن قسمت کتاب را بخوانم. ورود پدر با بیدار شدن پسرک یکی شد. باب گلایه و ناراحتی از خروس بی‌صدا شده، باز شد. من با چشم‌های گرد شده به دست پدر که انگشتش را در دهان خروس فرو کرده بود، نگاه کردم. از جیب پیراهنش چیز کوچک سفیدی را بیرون آورد. باز دستش را در دهان باز شده‌ی خروس برد، چند لحظه بعد صدای خروس در آمد اما با صدایی گوش‌خراش‌تر از اولش! لبخند پسرک و بالا و پایین پریدنش، برایم دوست داشتنی بود. دخترک هفت ساله جلو آمد و قری به گردنش داد و گفت: «سلام بابا خسته نباشی. تازه راحت شده بودیما. چرا درستش کردی آخه!» - سلام دختر قهوه‌ای خودم! شما که ازرنگ پوستت معلومه همش کجا تشریف داری بلا. دخترک سرش را پایین انداخت و خندید. عقب عقب به سمت اتاق خواب رو‌به روی من، فرار کرد. همه خندیدند حتی من!
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
🗒 بیایید با هم در باشگاه نوشتن تمرین کنیم. وقتی در یک باشگاه ورزشی شروع به کار می‌کنیم قدم اول گرم
🗒 بیایید با هم در باشگاه نوشتن تمرین کنیم. وقتی در یک باشگاه ورزشی شروع به کار می‌کنیم قدم اول گرم کردن است. با تمرین‌های سبک و روزانه گرم می‌شویم تا بتوانیم حرکات سنگین‌تری را اجرا کنیم. همین تمرین‌های به‌ظاهر ساده رفته‌رفته و طی زمان قدرت بدنی‌مان را افزایش می‌دهد و بعد از آن تاب و توان ورزش‌های دیگر را هم خواهیم داشت. در باشگاه ورزشی مربی این ریزعادت‌ها را تجویز می‌کند. کسی که خودش این راه‌ها را رفته. 💠 در کوپهٔ قطار با یک دوست قدیمی که مدت‌هاست او را ندیده‌اید به طور اتفاقی ملاقات می‌کنید. یکی از اتفاقات جدید زندگی‌تان را با تصویرسازی برای او تعریف کنید. ﷽؛اینجابا هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می کنیم. باهم ساقه می‌زنیم وبرگ می‌دهیم. به زودی به اذن خداانارهای ترش و شیرین وملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 @ANARLAND