23.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اونایی که امسال از خیابون ها و پارک ها و میدون ها و بلوار های شهر مشهد عبور کردن به نظرم با صحنه خاص و حیرت انگیزی مواجه شدند.
و اون گل کاری بی نظیری هست که در سطح شهر انجام شده. در این کلیپ فقط یک گوشه کوچک از گل کاری ها پیداست. من هر وقت سوار ماشین میشم و بیرون میرم هر لحظه به لبخندم و تحیرم اضافه میشه.
هیچ جای کشور و حتی خارج از کشور چنین گل کاری و فضای زیبایی که در میادین و تمام سطح شهر کار شده ندیدم. حتی به نظرم در هلند هم چنین چیزی وجود نداره به جز باغ گل ها.
ممکنه در برخی مکان ها یا خیابان ها اِلمان خاص یا گل کاری باشه اما اینکه در هر بلوار و میدانی به زیباترین شکل ممکن گل های زیبا کار شده واقعا برام جالب و شگفت انگیز بود.
مطمئنا هزینه بسیار زیادی هم بابت اون خرج شده اما نوش جان همه زائرا و مجاورین علی بن موسی الرضا (ع)
خارجی ها رو دعوت کنید به دیدن این شهر در فصل بهار و عید نوروز. مطمئنم شگفت زده خواهند شد. به آن ها بگویید که:
«ایران ما از خیلی از کشورها دیدنی تر و زیباتر است. باور ندارید پس سفر کنید.»
#مشهد
#نوروز
#امید
#شکوه
#ایران
#هیام
@khoodneviss
10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📖السَّلامُ عَلَیْک یااُمَّ الْمُؤْمِنِینَ،اَلسَّلامُ عَلَیْک یازَوْجَةَ سَیِّدِالْمُرْسَلِینِ...
@ANARSTORY
تمرین #عیدانه16 برگرفته از کتاب #یادت_باشد👆 بود که خانم فاطمه زهرا امیدیان اسم کتاب را درست حدس زدند.
برای سلامتیشون ۱۴ صلوات فرستاده شد.
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
41.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💥تیتراژ #باغنار2💥🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #پارت11🎬 تماس تصویری بود و نام حیدر جهان کهن ملقب به پیاده، روی صفحهی گوشی خودنمایی میک
#باغنار2🎊
#پارت12🎬
_بفرمایید به خریدتون برسید. منم همراهتون میام تا هرموقع راهنمایی خواستید، سریع کمکتون کنم. بفرمایید لطفاً!
مادر و دختر بزرگش، لبخندی زدند و به راه افتادند. خریدهای مربوط به مواد غذایی را انجام دادند و به غرفهی پوشاک رسیدند.
_ببخشید این چادرا چنده؟!
دخترمحی با دست چادر را لمس کرد و گفت:
_این چادرِ لبنانیه. از بهترین پارچه ساخته شده و با هر شویندهای که بشوریدش، تغییر رنگ نمیده و کاملاً مقاومه. من و دوستام از این چادرا بردیم و کاملاً هم راضی هستیم. قیمتش هم هفتصد و پنجاه تومن. البته قابلتون رو نداره!
مادر از قیمت گفته شده، متعجب شد که دخترش گفت:
_شما چطور از این چادرا بردید، ولی الان خودتون مانتو پوشیدید؟!
دخترمحی لبخندی به پهنای صورت زد.
_عزیزم من گفتم از این چادرا بردم؛ نگفتم که دارم استفاده میکنم. من چادرم رو گذاشتم توی کمد تا هرموقع که لازم شد، ازش استفاده کنم!
دختر خواست به بحث با دخترمحی ادامه بدهد که مادرش دستش را گرفت و به غرفهی لوازم آرایشی و بهداشتی برد. پس از دقایقی، دختر یک رُژ لب صورتی رنگ برداشت و پرسید:
_اینا چنده؟!
دخترمحی دوباره لبخندی زد و با لحن ملایمی گفت:
_این ماتیک خوشرنگ، مال کشور نروژه که مستقیم از خود نروژ آوردیم. موادش از بهترین مواده که بر خلاف بقیهی رُژا، سرطانزا نیست. من و دوستام چند ماهه که از این رُژ استفاده میکنیم و کاملاً هم راضی هستیم. قیمتش هم با تخفیفی که گذاشتیم، میشه نود و پنج تومن. بازم میگم، قابل شما رو نداره!
مادر و دختر نگاهی بههم انداختند که دختر دم گوش مادرش گفت:
_من نفهمیدم! الان این دختره هم چادر سر میکنه، هم رُژ لب میزنه؟!
مادر شانههایش را بالا انداخت.
_نمیدونم. شایدم از اونایی باشه که حجاب داره، ولی آرایش هم میکنه و توی عکسای تبلیغاتی ایفای نقش میکنه.
_شاید. شیطونه میگه جوابش رو بدم و تاتوش رو در بیارم.
_شیطونه غلط کرده! اصلاً شاید رُژ لبش هم گذاشته توی کمد تا هرموقع که لازمش شد، ازش استفاده کنه. پس بهتره زود قضاوت نکنیم!
مادر و دختر بدون خرید از این دو غرفه، با همان خوراکیهایی که خریده بودند، به سمت حسابداری رفتند تا بانو شبنم حساب و کتابشان را ردیف کند.
_خب جمع اینا میشه چهارصد و پنجاه تومن. صد و پنجاه تومن هم هزینهی نگهداری بچهها که جمعاً میشه شیشصد هزار تومن. البته قابلتون رو هم نداره!
مادر با چشمهایی گرد شده پرسید:
_هزینهی نگهداری بچهها؟! بچهها که داشتن واسه خودشون بازی میکردن.
بانو شبنم در حالی که دستانش را درهم گره کرده بود، با خونسردی گفت:
_دِ نه دیگه. بچههای شما با بچههای من بازی میکردن، نه خودشون!
_خب الان به خاطر این باید پول بدیم؟!
_بله دیگه. من مرض ندارم که بدون دلیل بچههام رو از خونه و زندگی بردارم بیارم اینجا. من اینا رو آوردم که یه پولی هم از کنارشون در بیارم. شما فکر نکنید صد و پنجاه تومن زیاده. اگه بچههای شما مشغول نمیشدن و باهاتون میومدن غرفهها، اینقدر از اینور و اونور وسیله برمیداشتن که هزینش خیلی بیشتر از این میشد. پس این برای شما خیلی به صرفهتر بود!
مادر و دختر که دیدند حرف حق جواب ندارد و البته چارهی دیگری هم ندارند، تا قِران آخر پول را پرداخت کردند و دست دخترهای کوچک را گرفتند و از سوپرنار خارج شدند!
_اَه اَه اَه! مردم همه چی میخوان، بعد دلشون نمیاد پول خرج کنن! در این حد گِدا گودول بودن، نوبره والا!
بانو شبنم این حرف را گفت و مشغول شمردن پولها شد که دخترمحی نزدیکش آمد و آهی کشید.
_اگه اون چادر و رژ لب رو هم میخریدن، الان پول بیشتری میتونستیم به مراسم سال استاد کمک کنیم!
بانو شبنم نگاه چپ چپی به دخترمحی کرد.
_فکر کردی این پول رو میخوام بدم واسه مراسم؟!
سپس تک خندهای کرد و ادامه داد:
_خدا بیامرزه استاد رو. ولی من با این پول باید شکم پنج تا بچم رو سیر کنم. در ضمن مراسمی وجود نداره که بهش کمک کنیم!
دخترمحی اخمی کرد که بانو شبنم با زیرکی گفت:
_البته حقوق تو محفوظه. نگران نباش!
استاد مجاهد که دید بانوان احد و نسل خاتم و سیاهتیری مشتاق شنیدن حرفهایش هستند، صدایش را صاف کرد و گفت:
_خب اول یه صلوات بفرستید.
هر سه صلواتی فرستادند که استاد ادامه داد:
_خب ما اگه میخواییم مراسم بگیریم، باید قانع باشیم و قناعت کنیم. یعنی چی؟! یعنی اینکه بریز بپاش الکی نداشته باشیم. آخ بچهی کوچیک خونه دارم، یه غذا اضافه بهم بدید نداریم. ورود افراد غریبه و متفرقه نداریم؛ و البته از همه مهمتر، حق پیچوندن مسئولیت و خرج نکردن از پساندازهامون رو هم نداریم. ما باید به توانمندیهای اعضای خودمون تکیه کنیم و بر اساس همین توامندیها، بتونیم یه مراسم آبرومند بگیریم. اینجوری هم خرج زیادی نمیکنیم، هم یه فرصت خوب واسه دیده شدن اعضای خودمون داریم...!
#پایان_پارت12✅
📆 #14020112
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
بقره 279.mp3
4.57M
🌸 #هر_روز_یک_آیه_یک_نکته
🔊 بشنوید | شرح یک آیه از قرآن کریم با بیان آیت الله حائری شیرازی
💎فلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِكُمْ لَا تَظْلِمُونَ وَلَا تُظْلَمُون. بقره؛ 279💎
#ماه_رمضان
@haerishirazi
@ANARSTORY
شش نکته آسان و کاربردی
برای مطالعه و آشتی نهجالبلاغه
هنوز هم میتوان خوشبخت زندگی کرد.
با #نهج_البلاغه
#ما_نهج_البلاغه_میخوانیم
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
@mahdavi_arfae
@ANARSTORY
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
41.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💥تیتراژ #باغنار2💥🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #پارت12🎬 _بفرمایید به خریدتون برسید. منم همراهتون میام تا هرموقع راهنمایی خواستید، سریع
#باغنار2🎊
#پارت13🎬
بانو احد آب دهانش را قورت داد و گفت:
_یعنی میگید صفر تا صد مراسم رو با تواناییهای بچههای خودمون بگیریم و از بیرون، هیچی واسه مراسم خرج نکنیم. درسته؟!
_احسنتم. مثلاً واسه غذای مراسم، نمیخواد از رستورانای بیرون سفارش بدیم. چون گرون در میاد و بودجمون نمیرسه. عوضش به رستوران خودمون میگیم که رئیسش بانو نورسانه!
بانو سیاهتیری که علاوه بر گوش دادن، همچنان داشت دهانش میجُنبید، با شنیدن این حرف به سرفه افتاد. بانو احد یک لیوان آب دستش داد و گفت:
_خفه نشی حالا. همش ماله توئه!
بانو سیاهتیری لیوان را سر کشید و گفت:
_اصلاً حرفشم نزنید. اگه از رستوران نورسان غذا بگیریم، بعدش باید چندتا آمبولانس هم بیاریم جلوی در باغ.
بانو نسل خاتم با تعجب پرسید:
_چطور مگه؟!
_بابا نورسان اصلاً به رستورانش نمیرسه. اینقدر غذاهاش مزخرفه که پرنده توی رستورانش پَر نمیزنه! اینقدرم بیخیاله و سرش توی گوشیه که نمیدونه دور و برش چه خبره! یه بار رفتم رستورانش، اتفاقی گذرم افتاد به آشپزخونش. البته بگید حشرهخونه بهتره! چشمتون روز بد نبینه. سوسک و مورچه بود که از در و دیوار آشپزخونه میرفت بالا. حالم بههم خورد و از غذا خوردن منصرف شدم. اومدم برم با نورسان خداحافظی کنم، دیدم یکی از مشتریا غذاش رو خورد و بلند شد. من فکر کردم بعدش میره و حساب میکنه؛ ولی با کمال تعجب دیدم مشتری وقتی دید نورسان حواسش نیست، سریع فِلِنگ رو بست؛ بدون اینکه پول غذاش رو بده! فقط نمیدونم نورسان خرج پول آب و برق و گازش رو از کجا میاره؟! وقتی مشتریاش به این راحتی، غذا میخورن و پولش رو نمیدن!
همگی آهی کشیدند که استاد مجاهد گفت:
_خب بالاخره چارهای نیست. شاید این فرصتی باشه که ایشون شکوفا بشن و بیشتر حواسشون به کارشون باشه. در ضمن من پیشنهادم واسه نوشیدنیهای مراسم هم خانوم سچینَس. چرا که کافهنار خوبی دارن و به نظرم میتونن از عهدهی این کار بر بیان!
بانو سیاهتیری با کلافگی گفت:
_روی این هم حساب نکنید. چون همین چند وقت پیش، پروندههای شاکیاش رو بستم. علت اکثر شاکیاش هم فقط یه چی بود. خوردن شیرکاکائو با فلفل و گرفتن شکمروش و حالت تهوع!
استاد مجاهد پوفی کشید.
_خب به نظرم با حذف شیرکاکائو با فلفل، این مشکل هم حل میشه! در کل با توجه به وضع موجود، باید به داشتههامون اکتفا و به اعضای خودمون اعتماد کنیم. این قضیه هم، یه فرصتیه برای نشون دادن استعداد اعضا، توی کاری که تخصصش رو دارن!
هر چهارنفر، راجع به مسئولیتهای دیگر اعضا در مراسم سال استاد، به بحث و تبادلِ نظر پرداختند و تصمیم گرفتند بعد از نماز جمعهی فردا، آن را به اطلاع اعضا برسانند!
رجینا بعد از حدود دو ساعت که زیر تاکسی استاد ابراهیمی خوابیده بود، به سختی بیرون آمد و با همان دستهای روغنی، لیوان آبی برای خودش ریخت.
_هِی تُف توی این وضع! یه شاگرد هم نداریم یه لیوان آب دستمون بده!
بعد هم با صورتی افسوسبار، نگاهی به تاکسی زِوار در رفته کرد.
_آخه استاد قربونت برم! چی تو این لَکَنتِه دیدی که بیخیالش نمیشی؟! بدبخت چرخهاش به زور بهش وصله؛ بعد بخوایم توش آدم اینور اونور کنیم؟!
رجینا حداقل هفتهای چهار بار، مجبور بود این تاکسی را تعمیر کند و باز روز از نو، خرابی از نو! استاد ابراهیمی که مشغول رد کردن مسافرهای اسنپش بود و با هر کلیک، یک آه میکشید، نگاهی به او انداخت.
_خب منم با این روزگارم میچرخه دخترم! من اگه با این پول در نیارم، شما یه لقمه نون دست من میدی؟!
رجینا با آستین لباسش، دماغش را پاک کرد و نگاه تندی به استاد ابراهیمی انداخت. استاد که دوزاریاش افتاده بود، آب دهانش را قورت داد.
_ببخشید! منظورم همون پسرم بود.
رجینا مشغول ادامهی کارش شد که احف و گوسفندانش، وارد باغ شدند. از آنجا که مکانیکی رِجینار نزدیک ورودی باغ بود، احف بلافاصله پس از ورود، با استاد ابراهیمی روبهرو شد و سلام و علیکی کرد. سپس به تاکسی استاد که رجی دهانش را باز کرده بود، نگاهی انداخت و بلافاصله استاد ابراهیمی را در آغوش کشید.
_شما چقدر خوبی استاد! ماشینت خراب بوده و نتونستی بیای دنبال من. بعد یه نیسان واسم فرستادی و الکی گفتی گوسفندای من توی تاکسیت جا نمیشه. نگو ماشینت خراب بوده و برای اینکه من نگران نشم، این حرف رو زدی. آخ که چقدر خوبی! چرا اینقدره محبوبی؟!
استاد ابراهیمی چشم و ابرویی آمد و با دست، به کمر احف زد.
_اگه نُطقت تموم شد، بهت بگم که اگه ماشینم هم سالم بود، دنبال تو و گوسفندات نمیومدم. چون ماشین من ظرفیتش چهار نفره، نه دَهتا گوسفند به اضافهی یه آدم!
احف از بغل استاد بیرون آمد و به چشمانش زُل زد.
_ولی در کل استاد خودتی، استاد دانشگاه هم نمیتونه ادات رو در بیاره!
استاد ابراهیمی پوزخندی زد که صدای گوشنوازی به گوششان خورد...!
#پایان_پارت13✅
📆 #14020113
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
15.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حیفه نبینیدش😂
👌ببینید از چه رسانه خوبی استاد عزیزی استفاده می کنه
👏فارغ از محتوایی که تدریس میشه، نحوه تدریس اونقدر جذاب و خوبه که هم طرف مقابل یادش میمونه هم برای جلسات بعدی مشتاقه
@inaghd_i
@ANARSTORY