eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#باغنار2🎊 #پارت11🎬 تماس تصویری بود و نام حیدر جهان کهن ملقب به پیاده، روی صفحه‌ی گوشی خودنمایی می‌ک
🎊 🎬 _بفرمایید به خریدتون برسید. منم همراه‌تون میام تا هرموقع راهنمایی خواستید، سریع کمکتون کنم. بفرمایید لطفاً! مادر و دختر بزرگش، لبخندی زدند و به راه افتادند. خریدهای مربوط به مواد غذایی را انجام دادند و به غرفه‌ی پوشاک رسیدند. _ببخشید این چادرا چنده؟! دخترمحی با دست چادر را لمس ‌کرد و گفت: _این چادرِ لبنانیه. از بهترین پارچه ساخته شده و با هر شوینده‌ای که بشوریدش، تغییر رنگ نمیده و کاملاً مقاومه. من و دوستام از این چادرا بردیم و کاملاً هم راضی هستیم. قیمتش هم هفتصد و پنجاه تومن. البته قابلتون رو نداره! مادر از قیمت گفته شده، متعجب شد که دخترش گفت: _شما چطور از این چادرا بردید، ولی الان خودتون مانتو پوشیدید؟! دخترمحی لبخندی به پهنای صورت زد. _عزیزم من گفتم از این چادرا بردم؛ نگفتم که دارم استفاده می‌کنم. من چادرم رو گذاشتم توی کمد تا هرموقع که لازم شد، ازش استفاده کنم! دختر خواست به بحث با دخترمحی ادامه بدهد که مادرش دستش را گرفت و به غرفه‌ی لوازم آرایشی و بهداشتی برد. پس از دقایقی، دختر یک رُژ لب صورتی رنگ برداشت و پرسید: _اینا چنده؟! دخترمحی دوباره لبخندی زد و با لحن ملایمی گفت: _این ماتیک خوش‌رنگ، مال کشور نروژه که مستقیم از خود نروژ آوردیم. موادش از بهترین مواده که بر خلاف بقیه‌ی رُژا، سرطان‌زا نیست. من و دوستام چند ماهه که از این رُژ استفاده می‌کنیم و کاملاً هم راضی هستیم. قیمتش هم با تخفیفی که گذاشتیم، میشه نود و پنج تومن. بازم میگم، قابل شما رو نداره! مادر و دختر نگاهی به‌هم انداختند که دختر دم گوش مادرش گفت: _من نفهمیدم! الان این دختره هم چادر سر می‌کنه، هم رُژ لب می‌زنه؟! مادر شانه‌هایش را بالا انداخت. _نمی‌دونم. شایدم از اونایی باشه که حجاب داره، ولی آرایش هم می‌کنه و توی عکسای تبلیغاتی ایفای نقش می‌کنه. _شاید. شیطونه میگه جوابش رو بدم و تاتوش رو در بیارم. _شیطونه غلط کرده! اصلاً شاید رُژ لبش هم گذاشته توی کمد تا هرموقع که لازمش شد، ازش استفاده کنه. پس بهتره زود قضاوت نکنیم! مادر و دختر بدون خرید از این دو غرفه، با همان خوراکی‌هایی که خریده بودند، به سمت حسابداری رفتند تا بانو شبنم حساب و کتابشان را ردیف کند. _خب جمع اینا میشه چهارصد و پنجاه تومن. صد و پنجاه تومن هم هزینه‌ی نگهداری بچه‌ها که جمعاً میشه شیشصد هزار تومن. البته قابلتون رو هم نداره! مادر با چشم‌هایی گرد شده پرسید: _هزینه‌ی نگهداری بچه‌ها؟! بچه‌ها که داشتن واسه خودشون بازی می‌کردن. بانو شبنم در حالی که دستانش را درهم گره کرده بود، با خونسردی گفت: _دِ نه دیگه. بچه‌های شما با بچه‌های من بازی می‌کردن، نه خودشون! _خب الان به خاطر این باید پول بدیم؟! _بله دیگه. من مرض ندارم که بدون دلیل بچه‌هام رو از خونه و زندگی بردارم بیارم اینجا. من اینا رو آوردم که یه پولی هم از کنارشون در بیارم. شما فکر نکنید صد و پنجاه تومن زیاده. اگه بچه‌های شما مشغول نمی‌شدن و باهاتون میومدن غرفه‌ها، اینقدر از اینور و اونور وسیله برمی‌داشتن که هزینش خیلی بیشتر از این می‌شد. پس این برای شما خیلی به صرفه‌تر بود! مادر و دختر که دیدند حرف حق جواب ندارد و البته چاره‌ی دیگری هم ندارند، تا قِران آخر پول را پرداخت کردند و دست دخترهای کوچک را گرفتند و از سوپرنار خارج شدند! _اَه اَه اَه! مردم همه چی می‌خوان، بعد دلشون نمیاد پول خرج کنن! در این حد گِدا گودول بودن، نوبره والا! بانو شبنم این حرف را گفت و مشغول شمردن پول‌ها شد که دخترمحی نزدیکش آمد و آهی کشید. _اگه اون چادر و رژ لب رو هم می‌خریدن، الان پول بیشتری می‌تونستیم به مراسم سال استاد کمک کنیم! بانو شبنم نگاه چپ چپی به دخترمحی کرد. _فکر کردی این پول رو می‌خوام بدم واسه مراسم؟! سپس تک خنده‌ای کرد و ادامه داد: _خدا بیامرزه استاد رو. ولی من با این پول باید شکم پنج تا بچم رو سیر کنم. در ضمن مراسمی وجود نداره که بهش کمک کنیم! دخترمحی اخمی کرد که بانو شبنم با زیرکی گفت: _البته حقوق تو محفوظه. نگران نباش! استاد مجاهد که دید بانوان احد و نسل خاتم و سیاه‌تیری مشتاق شنیدن حرف‌هایش هستند، صدایش را صاف کرد و گفت: _خب اول یه صلوات بفرستید. هر سه صلواتی فرستادند که استاد ادامه داد: _خب ما اگه می‌خواییم مراسم بگیریم، باید قانع باشیم و قناعت کنیم. یعنی چی؟! یعنی اینکه بریز بپاش الکی نداشته باشیم. آخ بچه‌ی کوچیک خونه دارم، یه غذا اضافه بهم بدید نداریم. ورود افراد غریبه و متفرقه نداریم؛ و البته از همه مهم‌تر، حق پیچوندن مسئولیت و خرج نکردن از پس‌اندازهامون رو هم نداریم. ما باید به توانمندی‌های اعضای خودمون تکیه کنیم و بر اساس همین توامندی‌ها، بتونیم یه مراسم آبرومند بگیریم. اینجوری هم خرج زیادی نمی‌کنیم، هم یه فرصت خوب واسه دیده شدن اعضای خودمون داریم...! ✅ 📆 🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344