eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از صوت و موسیقیِ خام
محمود+کریمی-+من+هلاکتم+به+علی+قسم-+میلاد+حضرت+علی.mp3
7.02M
من هلاکتم به علی قسم... سینه چاکتم به علی قسم... ای به علی قسم... خاک خاکتم به علی قسم :)❤️✨👏
هدایت شده از صوت و موسیقیِ خام
محمود+کریمی-+کلید+جنت+الاعلا-+میلاد+حضرت+علی.mp3
3.83M
کلید جنت الاعلا... امیر عالم والا... علی مولا علی مولا علی مولا :) ❤️👏💫✨
بسم الله الرحمن الرحیم یازهرا سلام‌الله‌علیها همنشین علی بودن لذت کهکشانی و درد کهکشانی دارد... شاهد لبخند حیدر بودن تو را تا ابد مُدَرس عشق می‌کند و شاهد هق‌هق‌ او کنار چاه های مدینه، تو را ذوب می‌کند... من با او بوده ام... در اکثر لحظات... هم سلول به سلولم عاشق شده اند و هم سوخته اند برای تک تک اشک های مولای‌شان... هر سحر، هر مناجات، هر نماز، هر رفت و آمد و هر مسجد رفتن من روی شانه های علی زیسته ام و درس عشق آموخته ام... آری، منم عبای چندین ساله ی حیدر... همیشه او من را به آغوش کشیده است و اکنون من او را... وقت جبران بود! اما ای کاش چنین جبرانی در سرنوشتم نوشته نمی‌شد... اگر می‌دانستم قرار است در آخر چهره ی خضاب شده ی علی به خون را ببینم، اصلا مگر پنبه‌ام کاشته می‌شد؟ مگر رشد می‌کرد؟ مگر به بار می‌نشست؟ چهار طرفم را بلند کرده اند. ابن ملجم دست و پا بسته است. لبخند می‌زند. خشم در و دیوار را می‌بینم. محراب به خون نشسته. سجاده هم جوشش دارد انگار. رسیده ایم به درب مسجد. حسنین وقتی تماما تغییر رنگم را می‌بینند هق‌هق‌ شان بلند می‌شود. علی چشم بسته و نفس نفس می‌زند. گاهی بیهوش می‌شود و گاه با ناله ی فاطمه فاطمه چشم باز می‌کند. که باورش می‌شد این مرد خسته و زخم خورده علی باشد!؟ اویی که قلعه خیبر از جا کنده و جنگاور بدر بوده است. علی را شمشیر و زهر نمی‌تواند از پای درآورد. علی با همان یک میخ کوچک تمام شد. فراق زهرا هرروز ساعت های خلوتش با چاه را بیشتر می‌کرد. من خودم شاهد بودم. چند ساعت پیش همان دعای زهرا را زمزمه کرد. همان دعایی که اورا الان به این روز انداخته. "خدای من، مرگ علی را برسان" .... به نزدیکی های خانه رسیده ایم. علی با ناله ی "زهرایَ، زهرایَ" به هوش می آید... _حسن جان، کجا هستیم عزیز پدر!؟ _آقای من به خانه رسیده ایم... می‌ایستد. زانوانش می‌لرزد و دست به دیوار می‌گیرد. اما می‌ایستد. فاطمه هم دست به پهلو ایستاد. اما ایستاد. من را حسین به روی شانه های پدر می‌اندازد. با گوشه ای از سمت راست بدنه ام خون صورتش را پاک می‌کند. حسن نگران است. جوابش را می‌دهد. _ زینب مرا در این حال نبیند بهتر است... زینب پدر را در آغوش می‌گیرد. نه یک دفعه، تا لحظه ی آخر چندین بار سر به شانه ی حیدر می‌گذارد. پدر نیست اما، زینب حسین را هم در آغوش می‌گیرد. نه یک دفعه، تا قتلگاه چندین بار.... ✍️