eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
طرقبه رویایی و زیباست و البته خوش آب و هوا. خیلی کوچیک اما خیییییلی شلوغ. روستاهای طرقبه که هرکدام جاذبه‌های خاص دارند: روستای کنگ که خانه‌های پلکانی زیباش دیدنیه. روستای نغندر که طبیعت زیبا و خوش آب و هواش زبانزد هست. روستای ده بار روستای کلاته آهن روستای ازغد روستای مایان روستای حصار و گلستان روستای جاغرق جاذبه های روستاهاش: پارک سنگی نصوح آباد رودخانه جنگلی طرقبه مسجد ازغد پارک کمر مقبولا با سنگ‌های آتش فشانی سنگ کمر بسته سنگ و مزار مولانا علی معروف به سنگ کمربسته در رودخانه باز طرقبه چشمه عسل و ارتفاعات کردینه چنار کهنسال و مسجد پاچنار سنگ خواهرو برادر دهکده جزامی ها سنگ نگاره های پیش از تاریخ معدن طلای آمریکایی ها کاخ بیلدر همه طرقبه خلاصه می‌شه تو جاده‌ای که از بین باغ‌ها می‌گذره، می‌ره تا خود کَنگ و جاغرق و نغندر... خوبه نرسیده به طرقبه سر فرمون رو کج کنیم و سلامی هم خدمت دو تا آقازاده بدیم. همون نزدیک جاده‌ی باریکی منتهی می‌شه به حاشیه رودخانه و رودی که البته امسال خیلی پر آب نیست اما جان رو تازه می‌کنه‌. رودخانه حاشیه کوهای بلندیه که جون می‌ده صبح جمعه‌ها بزنی به دل شون و ورزشی بزنی بر بدن. روستای حصار روی بلندی‌های نزدیک امام زاده‌هاست، و مسجد کهن اون خیلی قشنگه اما متاسفانه در تاریخی اون رو چندین سال پیش دزدیدن. طرقبه رو با بستنیش و صنایع دستیش و البته بیشتر با رستوران‌ها و کافه‌هاش میشناسن. می‌تونیم یه سر هم به چالی دره بزنیم و از تفریحات اونجا هم استفاده کنیم. ضمنا یکی از اساتید و پزشکان طب سنتی هم اینجا هستند. البته امیدوارم گذرتون بهشون نیفته اصلا. آخر سر هم بگم یکی از کهنسال ترین مردم ایران زمین ساکن روستای گلستان طرقبه است. و البته نسبتی هم با بنده دارند. از دعای سلامتی براشون فراموش نکنید. خلاصه کنم افتخارم ایرانی بودن است و بس.
آه! ای فلک تو را چه شده‌است که رضایت دادی این‌گونه بخت برگشته باشم. چرا در این وانفسا که پوست از تنمان می‌کَنَند سکوت اختیار کرده‌ای؟! آی آی بچه جان یواش‌تر پوست که دباغی نمی‌کنی. بابا من بیچاره رنگم نارنجیه! پرتقال که نیستم. هعععی چه آرزوها داشتم! چه شب‌ها که خواب دیدم تو ظرف سلطنتی روی میز ملکه الیزابتم... هعععی روزگار نامراد... آخ آخ یواش‌تر. اِ اِ چی شد؟ وای نه خانم معلم خواهش می‌کنم. نه! نه! اون جا نندازین منو... ای خدا چرا هیچ‌کس صدای منو نمی‌شنوه؟! آی آی، کمک یکی به دادم برسه! آی امان بابا بذار حداقل بعدا منو‌ بخوره. واوووو، پرواز چه حالی داره... نه نه، غلط کردم اصلا هم کیف نداره. الانه با مغز بخورم وسط آسفالت حیاط مدرسه پخش بشم، هیچیم نمی‌مونه که! ای خدا اصلا غلط کردم آرزو کردم روی میز ملکه باشم. به همین دانش آموز شکمو هم راضیم... تالاپ... اِ چی شد!؟ آخیش چه نرم بود، یعنی کجام؟ یعنی باز کنم چشامو؟! آخ سرم! این چی بود؟ وای نزن، نزن، جان من! این‌جا کجاست دیگه... اینم قسمت ما بود که بشیم روزی چند تا جوجه سار کوچولو... در این لحظات آخر شما را نصیحت می‌کنم، اندازه قد و قواره‌تون آرزو کنید تا این نشه سرنوشت‌تون... آه ای زندگی بدرود ای دنیا خدا ....
-ضعیفه مگه صد بار بهت نگفتم این‌قدر عطر نزن به خودت؟ -ای وای آقامون ببخشید. ولی باور بفرما این عطر گیسای خودمه. - شیطونه می‌گه بزنم از ته بتراشم همه گیسای نارنجی‌شو. -نگو آقا پرتقال دلت میاد همه حسرت این عطر و بو رو دارند. -د آخه زن چرا نمی‌فهمی! همین که می‌ذارنت تو ظرف میوه، خونم به جوش میاد همه قلب و جیگرم قرمز می‌شه. -دور قلب قرمز تون بگردم پرتقال خان، دل بد نکنید، نارنگی تنکابن آفت نداره. -من هرچی می‌گم باز شوما حرف خودتو می‌زنی... از این به بعد می‌ری اون ته جا میوه‌ای که دست کسی بهت نرسه. -چشم هرچی آقامون بگه. -برو! این‌قدر نارنگی نریز، برو تا نیومدن سر یخچال ببرنت. -باشه رفتم، فقط آقا پرتقال این کت نارنجی جدیده خیلی بهتون میادا. -درِ برو دیگه باز زبون می‌ریزه... پ.ن فقط برای ناربانو 😊
ممکن ای صبح طلوع... نمی‌دانم سِرَّش چیست گاهی که نمی‌خواهی بگذرد، می‌گذرد! زود هم می‌گذرد... حتی گمان می‌کنی زودتر از همیشه هم می‌گذرد. این حال دل بی قرار من است... که ضجه می‌زند، خواهش و تمنا می‌کند، اصلا التماس می‌کند، نه! طلوع نکن! نیا... که اگر می‌دانستی لحظه عروجت بر قله آسمان با سقوط عرش بر زمین یکی خواهد شد، خودت نمی‌آمدی... اما...! گوش کن! می‌شنوی؟ صدای همهمه‌ای چونان زنبوران عسل به گوش می‌رسد... دل‌های دیگری هم در این شب بی‌تابند... همان‌ها که تا خود صبح دل به عشق بازی دادند... همان‌ها که دل به تاریکی خیمه ندادند و نرفتند... ماندند تا اندکی، فقط اندکی دیرتر ندای هل من ناصر مولا بلند شود... این‌ها هم دل‌هایشان برای ظهر فردا می‌تپد... چرا که چشم انتظار وصالند... او بی قرار و من بی قرارم او به شوق وصل و من از هجر فراق ...
وقتی خورشید بر تیغ آسمان رسید... تیغ‌ها کشیده‌اند... چکاچک بی رحم‌شان زخم بر پیکر مردان خورشید می‌زند. این سوتر نوحه و ناله مخدراتِ موی ‌پریشان، روح زمان را جراحت می‌زند... آخر ای روشنایی بخش ظلمات لیل، به کدامین ثمن راضی به اوج شدی؟! مگر ندیدی رسیدنت بر تیغ آسمان مصادف با کسوف خورشید امامت شد؟ مگر ندیدی خسوف ماه بنی هاشم را... آه آه! بر غروب کدامین ستاره‌ نوحه سرایی کنم... بر لطافت بسان گلبرگ گلوی طفل رضیعت... یا بر جسم ارباً ارباًی جوان رشیدت... بر دستان قطع شده از پیکر برادر وفادارت... یا بر مویه‌های غریبانه ناز دانه‌ات... داغ کربلا اصلا روضه نمی‌خواهد ... آنی تصور حضور در آن صحرا جان را به لب می‌رساند... أعظَمَ اللهُ اجورَنا و اجورَکم بمُصابِنا بِالحُسَینِ علیه السلام ، وَ جَعَلَنا و ایّاکُم مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَع وَلیّهِ الامامِ المَهدیِّ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله آجرک الله یا مولای یا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فی مصیبة جدک الحسین (علیه السلام)