eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
897 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
کل مطب پر بود از زنان حامله و مردان دست به کمر. بالاخره بعد از ساعاتی خانوم منشی صدایم زد: _آقای احف، نوبت شماست. با چشمانی گرد شده پرسیدم: _من که حامله نیستم. با کلافگی جواب داد: _منظورم شما و خانمتون بودید. یک "آهان" گفتم و با ذوق و شوق همراه عشقم وارد مطب شدیم. _تالاپ، تلوپ! تالاپ، تلوپ! از صدای قلب بچه‌ام، قند در دلم آب شد که خانوم دکتر گفت: _تبریک میگم آقای احف. شما قراره صاحب یه دختر تپل و گوگول مگولی بشید. چشمانم برقی زد که عشقم پرسید: _اسمش رو چی بذاریم؟! _ببف چطوره؟! عشقم چشم غره‌ای رفت و گفت: _ببف مگه اسم گوسفندت نبود؟! _چرا. ولی خب توی دومین سال تولد باغ انار قربونیش کردیم. روحش که شاده، ولی برای اینکه یادش هم گرامی بمونه، می‌خوام اسمش رو روی دخترمون بذاریم. چطوره؟! _از دست تو! اسم گوسفند رو می‌خوای بذاری روی بچمون؟! خواستم جوابش را بدهم که ناگهان دخترم یک لگد زد و شکم عشقم دو متر پرید بالا. آرام دستانش را گرفتم و از روی تخت بلندش کردم که ناگهان گوشی‌ام زنگ خورد. گوشی را از جیبم در آوردم که "عزیز دلم" را روی صفحه‌ی گوشی دیدم. کفش‌های عشقم را جفت کردم و گفتم: _عزیزم من یه توک پا میرم بیرون ببینم این عزیز دلم چی میگه! اخم‌های عشقم درهم کشید و گفت: _یادت باشه وقتی دخترت رو به دنیا آوردم، اون رو می‌ندازم سرت و خودم میرم خونه‌ی مامانمینا. تو هم برو با عزیز دلت خوش باش. لبخندی زدم و از مطب بیرون آمدم. _سلام و برگ عزیز دلم. مگه نمی‌دونی امروز وقت سونوگرافی عشقم بود؟! پس واسه چی مزاحمم میشی و کانون گرم خانوادم رو به‌هم می‌ریزی؟! _سلام و نور بر احف یا همان ابو ببف! حالت چطوره؟! کار واجب داشتم. وگرنه زنگ نمی‌زدم. _حالا کار واجبت چیه؟! _خواستم بگم پنجمین سال تولد باغ انار نزدیکه. از طرف کانون نویسندگان برتر کشور زنگ زدن و گفتن قراره از باغ انار به عنوان بهترین باغ سال 1404 تجلیل کنن. تو هم باید باشی. بالاخره دوتا کتابت چاپ شده و قراره به زودی پروژه‌ی رو استارت بزنی. منتظرتم! _باشه، میام. فقط یاد و محمد نیکی مهر هم میان؟! _یاد که رفته فضا تحقیق. البته توی تخیل خودش. وگرنه پیش محمد نیکی مهر نشسته داره سبزی پاک می‌کنه. آخه اونم کانالش یک ميليون رو رد کرده و همش داره به ناشناسای فضولش جواب میده. سرکار هم نمیره. چون میگه از تبلیغ توی کانالم پول در میارم و دیگه نیاز نیست سرکار برم. _که اینطور. باشه، وقتی عشقم رو رسوندم خونه، میام پیشت. _خوبه. راستی بچت جنسیتش چی بود؟! _دختره. باورت میشه؟! دارم پدر میشم. کِی بود مگه توی ناشناس بهت گفتم برام زن پیدا کن. یادته؟! _آره واقعاً. یادش بخیر. راستی دخترت رو بزرگ کن، بعد شوهرش بده به نیکی مهر. چون هیچکس که به اون زن نمیده، حداقل تو بهش بده. _چی داری میگی؟! تا دختر من بزرگ بشه، نیکی مهر ریشاش هم‌رنگ دندوناش شده! _چرا حواست نیست؟! نیکی مهر مثل کوسه می‌مونه و اصلاً ریش نداره. _عه راست میگی. باشه، حالا ببینم چی میشه. کاری نداری استاد واقفی؟! _استاد واقفی نه. عزیز دلم...!