💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
✍️در تفحص شهدا، دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد ❌گناهان یک هفته او اینه
khademezahra:
سلام وقت بخیر
شانزده سال داشت اما درمیدان عشق و تقوا مردبود
S:
#تمرین 17
سیمرغ دلش بال گشوده
آن را خبری شد
خبری باز نیامد
بنت الزهرا:
میدانی؟ خیلی ها دم از خدا میزنند ولی این میدان مرد عمل میخواهد
افسون:
ای نفس مطمئن،به سوی پروردگارت بازگرد.در جمع صالحان و در بهشت باش.
توصیفی بهتر از استناد به ایات اخر سوره فجر نیافتم
لایُمکِن الفرار از عِشـقِ🚩الحُسین:
۱_ رَبِّ مَن! تا دفتر بدهکاریم را شستشو ندهی،شهید نمیشوم
۲_یک نوع بلوغ هم داریم که 16سالگی شهیدت میکند🌷
🍃مهجور
بنت الحیدر:
آنان که یک عمر مرده اند یک لحظه هم شهید نخواهند شد!
یا ذَالجَلالِ وَ اْلاِکْرام ❤:
شهید نوجوان،
حال که به دیدار ارباب نائل شدی.
زمینی ها را فراموش مکن....
افسون:
مدرسِ بی ادعایِ درسِ اخلاق ،جسم در دل زمین،روح ایستاده در عرش و ملکوت
بنت الزهرا (س):
در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبریست....
قبل از اینکه به حسابتان برسند، به حساب خود برسید
ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ نیستم:
شانزده کوچک است و دل و عقل اندازه چهل کامل!
R.Khatib:
چنان سختگیرانه به حساب خودش رسید که فرشتگان قلم ها را زمین گذاشتند.
غریب آشنا:
هنوزاحلی من العسل های عاشقانت دلمان رابه آمدنت گرم میکند...
مهدی ایزدی:
اینهایی که برای این شهید کابوس است ما هر روز به عشقش سر بر بالش میگذاریم
☄شکور☄:
#تمرین_۱۷
مکتب فاطمی روح را می توانند خارج از زمان پرورش دهد.
آرمینهآرمین:
علامه طباطبایی فرمودند:
-مراقبت، مداومت. مراقبت، مداومت.
افسون:
غلبه بر یزیدِ نفسش،پیروزی بر کربلای درونش،بهشت برین گوارایش.
یا ذَالجَلالِ وَ اْلاِکْرام ❤:
#تمرین 16
شهادت ،
نتیجه اعمال این شهید والا مقام است.
[گـــمـنـــامــ213ـــ]:
#تمرین 17
شانزده ساله ای که رویِ شصت و یک ساله های کت و شلواری و محترم را زمین زده ..!!
Mahdyar:
#تمرین17
زندگی اش شهیدانه بود و همین شد امضای شهادتش...
#مهدیار
کاف نون (فخرالزمان):
#تمرین_۱۷
سلام بر کسانی که شب را میجنگند و صبح هنگام ، با کفن بازمیگردند.
حیدر جهان کهن (پیاده):
تمرین ۱۷
از خودش سخت حساب میکشید. یقهی خودش را ول نمیکرد.
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
✍️در تفحص شهدا، دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد ❌گناهان یک هفته او اینه
محمد:
چشمان سیاهش را به برگه دوخت، دستانش می لرزید ولی باید می نوشت.
#تمرین۱۷
عرق پیشانی اش را با چفیه پاک کرد، با دستان لرزان نوشت:
#تمرین۱۷
حسین ابراهیمی:
#تمرین 17:
خون ریخته رویِ سبیلهای تازهسبزشدهاش، قدش یک متر هم نمیشود.
#تمرین17
لباسش گشاد؛ سبیلهاش تازهسبزشده، صورتش آفتابسوخته، کلهاش کچل، قد 150.
محمد:
#تمرین۱۷
هنوز پشت لبش سبز نشده بود، گاه شیطنت های کودکانه را در رفتارش می دیدی، اما گناه هرگز
غریب آشنا:
روزی که ازمدرسه زدبیرون،باخودش عهدکردکه خضاب ببنددباخون گلویش...
عقل که به سن نیست
گاهی وصیت نامه شهید16ساله ای،نامه محاسبه نفسش هست...
S:
سلام استاد وقت به خیر
#تمرین 17
بعد شهادت معنای چشمان غمگینش را فهمیدم
گناه یعنی خداحافظ حسین(ع)
#تمرین 17
یکبار دور هم که خندیدیم سریع رفت،
پشت سنگر گریه می کرد.
غریب آشنا:
#تمرین17
مجال قدکشیدن نیافته بودهنوز
خون گلویش پاشیده بودبه کاغذجیبش
نامه اعمالش بود
R.Khatib:
#تمرین17
قدش خیلی از کلاشی که دستش گرفته بلندتر نیست.
سبیل های تازه جوانه زده اش روی صورت افتاب سوخته اش به سختی قابل تشخیص است.
افسون:
ای نفس مطمئن،به سوی پروردگارت بازگرد.در جمع صالحان و در بهشت باش.
توصیفی بهتر از استناد به ایات اخر سوره فجر نیافتم
مدرسِ بی ادعایِ درسِ اخلاق ،جسم در دل زمین،روح ایستاده در عرش و ملکوت
Mahdyar:
گناهانش روزمرگی های ما بود...
#مهدیار
#تمرین17
R.Khatib:
#تمرین17
گناهانش را آخر دفتر ریاضی اش می نوشت.
حساب را خوب یاد گرفته بود
افسون:
خودش به حساب خودش رسید،قبل از انکه به حسابش برسند.
ذاکِرُاݪُحُسِیݩعڵیھسَݪآم..":
#تمرین_هفده..
وجودش سرشار از عڋاب وجدان بود..
نماز شبش را با عجلہ خوانده بود
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین20 برای این تصویر یک داستانک 20 کلمه ای بنویسید. @anarstory
ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ:
پدر خندید
پسرک بغض کرد
پدر رفت و
پسر ماند و آرزوهای پدرش!
پدر تمام شد و پسرک شروع...
ذاکِرُاݪُحُسِیݩعڵیھسَݪآم..":
#تمرین
عمرش هدر رفتہ بود بہ پای تجربہ هایش..
و حالا..
تجاربش را بازگو میکرد برای کودکش
تا راه و رسم باخدا زیستن را بیاموزد
#تمرین
نگران به جوانش نگاه کرد..
هنوز اول راه بود..!
و مسیری سخت در انتظارش
گفت : بابا جان اگر میخوای موفق بشی همیشه شہدارو الگو قرار بده
عِمران واقفی:
#تمرین20
-پسر گلم پس هر چیو که بهت گفتم یادت باشه ها!
پدر این را گفت و ساعت شنی، آخرین دانه را انداخت.
+پدر، ولی من کوله ام خیلی کوچک است! پدر!
بی قَرآر:
دست پسرک را گرفت.
+میخواهم آخر عمری را با تو باشم میوه ی دلم.🌿
پسرک چشمانش را بست و پدر آخرین جرعه ی زندگیش را به پای پسر پیر شد...
Mahdyar:
_ بابا چرا گریه میکنی؟
+ فرصتم تمومه، دونه های شنی ساعتم تمومه.
_خب باید یکم روی دستات وایسی!
#تمرین
#مهدیار
R.Khatib:
#تمرین20
پدر و پسر هر دو پا به جاده ی زندگی گذاشتند.پدر داشت به آخر جاده نزدیک میشد اما پسر تازه اول راه بود
هیام:
سلام من از دور نظاره گرم، ببخشید که خیلی فرصت نمیکنم شرکت کنم ولی از حضور بزرگواران استفاده میکنم.
شاید مثل این:👇
پدر بزرگ دست حسین را گرفت و گفت:
_این عصا رو میبینی؟ فکر نکن همیشه این طور بودم. یه روز من هم مثل تو به سرعت باد می دویدم. اما حالا ...
تعداد کلمات کمتر 👇 دیالوگ
_بابایی بیا بدوییم
_نه بابا جان از ما دیگه گذشت. حالا نوبت شماست.
مثال دوم:👇
اکبرآقا دست کودکیاش را گرفت و به او گفت: اکبر میشه باهم بدوییم؟
اکبر کوچک گفت: چرا که نشه پیرمرد.
اکبر آقا نگاهی به عصایش کرد و گفت: نه! نمیشه دیگه از ما گذشت.
R.Khatib:
#تمرین20
پدر پزرگ خندید و گفت:من دیگر عمر خودم را کردم تو باید خودت را آماده کنی
پسر نگاهی به پدربزرگ انداخت:آماده ی چی؟
پدر بزرگ لبخندی زد.دستی با سر پسر کشید:آماده زندگی کردن
احد:
#تمرین20
گل ها را روی صندلی همراه گذاشت.
کنار پای پدر نشست.
دستگاه تنفس، بد زایدهای بر لب های مدرس پدر بود.
_خودم کلماتت میشم. همیشه بهم گفتی همه دنیا رو ول کن!
پا جای پای علی بذار.
ببین! کفشهام گلی شده...
فَخْرُالزَماٰن (::
پدر نگاهی به پسرک میکند: دیگه وقت رفتنه!
پسر با کنجکاوی میپرسد: کجا؟
دست روزگار اما سؤال پسر را بی جواب میگذارد!
پدر میرود...
ږۏيآ ♡:
پسر دستان لرزان پدر را میگیرد عرق بر چهره ی پدر نشسته است
- بابایی میخواستی ی چیزی به من بگی ... من منتظرم
+ و چشمان نگران پدر آخرین حرفهایش میشود
ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ:
#تمرین
- می رسونمت تا یه جایی بقیهاش با خودت!
- خب تا تهش بیا!
- اجازه ندارم!
نگاهی به پدرش انداخت و گفت:
- شما آخر راهی و من اول راه! نصیحت چی داری؟
پدر خندید:
- آرزوی بیخود نکن، حسرت نشه!
🌹حلما🌹:
علی از پدرش پرسید :بابا چرا شما همیشه عصا به دست داری؟؟؟
پدر لبخندی زد و گفت :به پاییز زندگانی ام رسیدم تو از بهار زندگانیت استفاده کن و لذت ببر.....
. .:
#تمربن20
بنام خدا
#⃣ تاتی تاتی
پسرک با چشمهای گرد شده به عصا زل زد. تند جلو آمد. دست بابا بزرگ را گرفت. گفت:
«تاتی تاتی...»
######
پسرک دست بابابزرگ را گرفت. به عصا اشاره کرد. گفت:
«شما هر وقت خسته شدید, من بقیهاش را شروع میکنم.»
✍ م. ب.
ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ:
نکند پسرش از تشنگی جان می داد؟
- تو آخرین سرباز منی!
حجت تمام کرد و او را روی دست بالا گرفت
امان از تیر...
خانم گل:
#داستانک
اسفند روزها را به آخر برد به خندههای بهار نگاه کرد و گفت: با آمدنت نوید شروعی دوباره میدهی و این یعنی امید.
بهار به اسفند گفت چیزی به من بیاموز
اسفند گفت: روزها باقی نمیمانند و نفس آخر را کشید.
@anarstory
ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ:
#تمرین
- به چی زل زدی؟ دلم آب شد!
دانه انار را مقابلش گرفت:
- قدرت خدا!
ذاکِرُاݪُحُسِیݩعڵیھسَݪآم..":
لبخند خجولي زد..
انار سرخ اما ترڪ خورده را بہ سمتم گرفت..
پرسیدم: چرا ترڪ خورده..؟
چشمان مشڪۍ براقش شب ستاره باران چشمانم شد
:این انار عاشقہ..
مثل قلبـ من.
حیدر جهان کهن (پیاده):
تمرین ۲۲
بغض انار ترکید. خون انار خاک را خیس کرد. عین رفیقی که پای انار خاکش کرده بودند؛ میرزا کوچک خان.
ږۏيآ ♡:
بغض انار ترکید دلش خون شد ترک برداشت قلب کوچکش تکه تکه شد هر تکه اش جایی افتاد
کسی خم شد یک دانه ی انار را برداشت
دانه در دستش آب شد...
عطر نرگس:
با صدای بلند میگفت:
ولدی علی
ولدی علی
ولدی علی
و آنقدر گفت ک نرسیده ب علی از اسب ب زمین افتاد
پاهایش یاریش نمیکردند
حسین در کنار دانه های از هم پاشیده یاقوتش جان داد
یا اباالحسن ادرکنی:
هیچگاه ازاو چیزی نخواسته بود الا همین یکبار ، «انار» خواسته بود.حالا او مانده بود وسری پایین از درد شرمندگی...
لایُمکِن الفرار از عِشـقِ🚩الحُسین:
#تمرین
با قاشق تند تند به پشت انارسرخ ضربه میزند
رو به قاب عکس پسرش میگوید: از اول هم انار نوبر پاییز را دوست داشتی
پاییز شد برنمیگردی؟! انارها رسیده...
مهجور🍃
آرمینهآرمین:
آرمینهآرمین:
#تمرین
جهید و اناری که داماد بالای سر عروس پرتاب کرد را زودتر از ناردخت قاپید.
-ناردُخت! انار یاقوتی از من میگیری؟
ناردخت سرخ شد و دست دراز کرد.
-لیلی لیلی لیلی
ذاکِرُاݪُحُسِیݩعڵیھسَݪآم..":
#تمرین
سجاده پر از قطرههای سرخ رنگ شد..
گوش فلک را کر میکرد آوای مظلومانہی این قطرههاۍیاقوتی..!
راستۍسوالیدارم..
چرا مقتل ز حال زهرا(سلاماللهعلیہا)
در آن لحظہ چیزۍ نگفت..؟
#تمرین
لشڪری مقابلش ایستاده بود..
دستش را زیر گلوۍدریدهی گرفت..
و دانہهای سرخ..
آسمان را سیاهپوش کرد !
بیچاره رباب..!
از آن روز
از یڪ چشمش دانہهای باران
و از چشم دیگرش
یاقوت های سرخ میبارید !
احد:
#تمرین
سنگی پرتاب کردند.
صاف خورد گوشه لبش.
لبخندی زد.
_مولایم علی فرمود...
_خرمافروش کذاب! هرچه بیشتر می چلانیمش، صدایش بلندتر میشود! زبانش را ببرید!
صورت میثم شد خنده.
_مردم! اعجاز مولایم را نمیبینید؟! این وعده او بود!
گرگها به گلویش پنجه کشیدند.
پوشش عشق دریده شد و یاقوت ها خاک نخل را فرش کردند.
ذاکِرُاݪُحُسِیݩعڵیھسَݪآم..":
#تمرین
دلم رضا نمیداد روی این خاڪ ها قدم بردارم..
صدای راوی در گوشم پیچید "
رفقا این خاکا خیلی مقدسن..
قدم که برمیدارید..
ممکنه زیر پاتون پای یه جوون باشه..
ممکنه دست یه جوون باشه..😭
حرمت داره
چون گوشه گوشه اش پر از قطرههای سرخه..!
Ⓐⓢⓚⓐⓡɨ:
کنارم انار هارا دانه میگرفت
میخواست دلم را بخرد شاید راضی شوم که راهی شود...
گفت:
این دونههای انار یه رنگن پس خون منم
از جوونای دیگه رنگینتر نیست...
بغضم همراه با انارها ترکید..
سخت بود اما...
گفتم: برو..
R.Khatib:
روی ایوان نشسته بود و انارها را دانه میکرد.
صدای در که آمد خشکش زد.کاسه را برداشت . ایستاد.
با صدای آخ جون بابای علی کاسه انار از دستش رها شد.
ریحانه رفیعی هامانه:
دانه های تسبیحش همچون یاقوت هایی بود که انگار در هر کدام فرشته ای بهر تقرب،خود را در آن دانه ها اسیر کرده بود...
میدانی با مرگ آن پیرمرد انگار آن دانه ها دگر جانی نداشتند...
#تمرین
Ⓐⓢⓚⓐⓡɨ:
-مامان
+جانم
-میخوام بابا برام دونه دونه کنه...
+نمیشه مامانم..من برات دونه میکنم..
-چرا بابا دونه نکنه...
بغضش همراه با پوسته های انار شکست...
اخه دیگه بابایی نبود که بخواد دونه دونه کنه...
hadise:
#تمرین
فلبش را هدف گرفت و تیر را رها کرد....... پاهایش سست شد و بر زمین افتاد دستش را روے زخمش گزاشت و زمزمه کرد :اشهد ان لا اله الله ...اشهد ان محمد رسول الله ....دانه هاے انار از لابه لاے دستش سر میخوردند و بر چفیه اش ارام میگرفتند .....اطرافش پر شده بود از یاقوت های قرمز چشم هایش گرم شدند...... اشهد ان علی ولی الله........
S. Omidian:
قرار شد مادر برنده را مشخص کند.
مشتهایشان را باز کردند، مادر شمرد:
حسن سه، حسین هم سه!
یکی از یاقوتها کم است!
هریک بهسمتی دویدند.
مادر دوباره شمرد:
حسن سه دانه و نصفی
حسین هم سه دانه و نصفی!
Mahdyar:
#داستانک
_علی چشه؟
_ داداش کوچیکه ش، مهدی شهید شد.
به صورتش نگاه کردم. در اثر ترکش ها چشمش خونریزی داشت؛ انگار که جای اشک یاقوت روی گونه هایش سر میخورد...
#مهدیار
یا اباالحسن ادرکنی:
یکدانه یاقوت نبود، دانه هفتاد ودوم گم شده بود، عمه گفت: آنجاست کنار علقمه، رد نگاهش به آب بود هنوز.
خانم گل:
#داستانک
راه افتاد دانههای انار را به یادش در دست گرفت خواست دانهای بخورد، قرمزیش نگذاشت
فَخْرُالزَماٰن (::
بچه ها با خوشحالی میدوند به طرف باغ و میگویند:
_ حبة الرمان!
مادر میخند
بسم الله الرحمن الرحیم
#تمرین
_ماییمُ نوای بی نوایی...
#دیالوگ
_ماییمُ نوای بی نوایی
+تواییُ سکوتِ پُر نگاهی
_ماییمُ نوای بی نوایی
+خوابیمُ عجب سر و صدایی
*
#تمرین
-ماییم و نوای بی نوایی..
+برخیز اگر همره مایی
*
-ماییم و نوای بی نوایی..
+این جمعه شویم کرب و بلایی؟!
*
-ماییم و نوای بی نوایی..
+ای قاصم شوکتین کجایی؟
*
+ماییم و نوای بی نوایی
-وقت نیست همرنگ یار شی؟
*
عِمران واقفی:
+ماییم و نوای بی نوایی
بله، داشتم می گفتم. گاهی سنگ ریزه ای میشود شیطانِ زمین زدنت.
خدایا به گلوی بریده علی اصغرِ حسین، رشته خودت را از ما نبر...این حوری پری ها ارزانی این دنیای دنی...ما به حسین دلبسته ایم.
بسم الله اگر حریف مایی...
*
_ماییم و نوای بی نوایی
+باز این مظلوم بازی در آورد...
#مهدیار
*
#دیالوگ
_ماییم و نوای بی نوایی.. 😌
+داداش دمپایی پرتاب می کند! 😑
_چشم داداش.. میخوابم.. چشم😕😢
سلول 16
*
#تمرین
#دیالوگ
ماییم و نوای بی نوایی
آهای کسایی که رفیق مایید
پس چرا فقط اسم رفیق رو یدت میکشید؟
*
#دیالوگ
+ماییم و نوای بی نوایی..
_بلند شو یا علی بگو. لشکر تحریفو باید بشکنیم.
*
_ماییم و نوای بی نوایی
+دهنت صاف اگر حریف مایی!
#مهدیار
*
#دیالوگ
+ماییم و نوای بی نوایی..
_ خواهشا زودتر برگرد از نانوایی
*
_ماییم و نوای بی نوایی
+من خسته شدم از این کبابی!!!
#مهدیار
*
_ماییم و نوای بی نوایی
+ای جان به این هوای عالی!
#مهدیار
*
_ ماییمُ نوای بی نوایی
+ جز لطف کریم نیست پناهی!!
کریم اهل بیت
#عمار
*
_ ماییم و نوای بی نوایی
+ مرغ و گوشت نداریم چه نوایی!؟
#عمار
*
_ماییم و نوای بی نوایی
+ای حضرت معشوق کجایی...؟
#مهدیار
*
_ ماییم و نوای بی نوایی
+ نوکرانی تا ابد زهرایی :)
#عمار
*
- ماییم و نوای بی نوایی
+ چشم دیدن دولت نداریم ! نداریم !
#نوکرارباب
*
ماییم و نواے بے نوايے
اباصالح التماس دعا هر کجا هستی یاد ماهم باش(:
#کاف_نون
*
_ ماییم و نوای بی نوایی
+ داداش رجز نخون، بیا کمک اگ خیلی مردی!!
#عمار
*
_ماییم و نوای بی نوایی
+در حسرت یک خطکش آبی 😅
#مهدیار
*
#مایم و نوای بینوایی
+ برخیز اگر یار مایی
*
_ مامایم و نوای بی نوایی
+ جز راه تو نیست عشق و جنون
*
ماییم و نواے بی نوایی
اللہ اکبر
بچه آخر شبی چہ وقت شعر خوندنہ
***
مایم ونوای بی نوایی
100سال دگر هم بگذشت پس تو کجایی
@anarstory