eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
یا حق و من قلم ترک خورده‌ای داشتم که با ترکه ترکاندنش. خونش پاشید روی صفحه کلید. روی مانیتور دارد تند و تند پیام می‌آید. همین الان 1 دقیقه 10 کلمه حالا زود باشید. منتظرم. چند ثانیه خیره خیره به صفحه کلید نگاه میکنم. خون قلم را سریع با آستین پاک میکنم که مباد مادر بیاید و هولسمثظظظظظظقلنک ثیشقنمتفللازتبتببببببببببببزبنین ثد. خون سبزش می ماسد به آستینم. رایانه هک می‌شود. یک صوت خودبه خود باز می‌شود. صدای امیرخانی است! بلندگو را خاموش می‌کنم. صدا هنوز هست. دکمه سه راهی را می‌زنم. سیم ها را یکی یکی می‌کشم. صدا بلندتر میشود. از میز فاصله می‌گیرم. خودم را می‌اندازم در بذیرایی. پ صفحه کلید را گم کرده‌ام. تلویزیون روشن می‌شود. ـ مهمان داریم چه مهمانی! ‌استاد رضا امیر... شبکه را عوض می‌کنم. ـامیرخانی درباره بالا رفتن آمار فوتی های کرونا گفت... انگشتم را با تمام قدرت روی شبکه قرآن نگه می‌دارم. تلفن مجری زنگ می‌خورد. صدا اکو می‌شود: ـسلام! رضا هستم! می خواهم دکمه خاموش کنترل را از جا بکنم. کنترل کمربند انتحاری به خودش بسته. زل می‌زند به من: ـ شک کردی؟ چون ایمانت ضعیفه سعید! و می ترکد! خانه امن دستم می رود روی هوا. از ترکش هایش صدای قهقهه می آید. صدای اصغر عبداللهی است. روی جلد کتاب (قصه ها از کجا می آیند) نشسته: ـ داشتم برات از ژانر جنایی پلیسی می‌گفتم. نصفش مانده هنوز...بیا تا تشنه‌ای بقیشو بگم. مقاومت نکن... خودم را می‌اندازم روی زمین. گوش می‌گیرم. فریاد میزنم: بسم الله الرحمن الرحیم! دود از تلویزیون و کنترل بلند می‌شود و می‌رود در حنجره اصغر عبداللهی. عبداللهی بخار می‌شود و در کتاب هفت جن حل می‌شود. خانه امن می‌شود. آرام می‌گیرم. خون قلم روی لباسم خشک شده. دست کرختم را بالا می آورم: ـحالا با کدام قلم بنویسم؟! می دوم به سمت انباری. از انتهای کمد متروکه دو تا کارتن خارج می‌کنم. پلاستیک صابون حاج رجبی را جابجا می‌کنم و از پشتش سیمی را می‌کشم. چیزی از پشت پلاستیک آهسته آهسته نزدیک می‌شود. خودش است. صفحه کلید شکسته ام که به جایی وصل نیست! برق می‌افتد درمردمک هایم. قفل انبار را می‌اندازم و می‌دوم سمت میزتحریر. صفحه کلید را جاساز میکنم رویش. به سیمش که به جایی وصل نیست لبخند می‌زنم. التهابم را با بازدم می ریزم در هوا. ب بسم الله را که می‌زنم، کلید Enter لب باز می‌کند: ـانتشار، مستحب موکد است... @ANARSTORY