هدایت شده از اَنار نیوز🎙
#قرعهکشی🎁
#باغنار2🎊
و خانوم "نورای جان" برندهی قرعهکشی پایانی داستان "باغنار2" شدند👏🍃
تبریک بهشون. لطفاً ایشون برای دریافت جایزه، به پیوی بنده مراجعه کنن. جایزشون هم ۵۰ تومان شارژ یا وجه نقد هست که خودشون انتخاب میکنن👌🍃
ممنون از همهی کسانی که شرکت کردند. به امید دیدار مجدد😎🍃
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
هدایت شده از اَنار نیوز🎙
72.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پشت_صحنه🎬
#باغنار2🎊
و بالاخره بعد ۲ سال و نیم و هزارتا دنگ و فنگ، باغنارِ ۱۳۵ پارتی ما تموم شد...🥲🍃
پوستر و کلیپ: بانو رایا📹
متن: آقای احف✍
تیزر: بانو فرات💥
تیتراژ: بانو نورسان🎬
موزیک: آقای محمد محرمی🎤
با تشکر از همهی نویسندگان، خوانندگان و تهیه کنندگان این داستان✨🌹🍃
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#بازمانده☠ #قسمت7🎬 _سلام! به آرامی زیر لب زمزمه میکنم: _سلام. سرم را بالا میآورم. ساعتش را نگ
#بازمانده☠
#قسمت8🎬
همان که حرفش را پیش میکشم، لای پوشهی کنار دستش را باز میکند و تصاویر خانه را روی میز ردیف میکند.
میان تصاویر دنبال فنجانها و سیگارهای سوخته میگردم اما...اما در هیچ کدام اثری از آنها نمیبینم.
-نه...نه امکان نداره! نمیتونه درست باشه!
به سمتم خم میشود.
-هیچ کدوم از این مدارکی که شما میگید تو صحنه جرم پیدا نشده!
بهتره رو راست باشید خانم افشار!
صدایم در نمیآید. چرا همه چیز دقیقا برعکس حقیقت پیش میرود؟
با آرام ترین تن صدا که حتی خودم هم به زور میشنوم میگویم:
-من نسیم و نکشتم؛ اصلا چرا باید اینکار رو بکنم؟ اون بهترین دوستم بود.
روابط دوستانهی شما دلیل خوبی برای تبرئه کردن خودتون نیست!
بلند میشود و از پشت صندلی کت چرمش را چنگ میزند.
دستش را در جیب کت فرو میبرد و چند ثانیه بعد با چند ورق عکس، دوباره سر جایش مینشیند.
یکی یکی نگاهی به عکسها میاندازد و یکی را از بینشان بیرون میکشد و روی میز میگذارد. با انگشتهایش عکس را روی میز حرکت میدهد و روبرویم متوقف میکند.
یک لحظه با دیدن عکس روبرویم سرم میچرخد.
-ایــ...این دیگه چیه!
صدای لرزانم را که میشنود بیمعطلی شروع میکند:
-این دختر تازه هفده سالش شده بود. یه روز خانوادش به پلیس مراجعه میکنن و گزارش گم شدنش و میدن. بعد از یک هفته بلاخره پریروز جسدش رو پیدا کردیم. زیر یکی از زیرگذرهای قدیمی.
-خوب این قضیه به من چه ارتباطی...
حرفم را قطع میکند و میگوید:
-قاتل دخترخالهش بود.
بخاطر اینکه دهنشو ببنده تا راپورت مهمونیا و مصرف موادشو نده با یکی از دوست پسراش میره سر وقتش که یکم گوش مالیش بدن؛ اما از دستشون در میره و...
کمی به جلو خم میشود.
-خانم افشار! تو دنیایی که آدما به راحتی دست به قتل همخونشون میزنن، کشتن رفیق کار سختی نیست!
فعلا استراحت کنید.
صدای پاهایش در گوشم پژواک میشود. یک لحظه صحنهای مبهم به سرعت از مقابل چشمم میگذرد.
"دخترم دخترم!"
همان صدا، صدای آن زن!
الان یادم افتاد!
-صبر کنید!
بازپرس برمیگردد و از زیر عینکش نگاهم میکند.
بلند میشوم و با صدای نسبتا بلندی میگویم:
_اون زن اونجا بود!
وقتی از پله ها افتادم بالا سرم بود. شرط میبندم که صدامو شنیده!
یک لحظه خیره میماند.
-تو همون ساختمون زندگی میکنه؟
-آره آره! دقیقا واحد روبروییمونه!
یکی دو ماهی میشه که اونجا زندگی میکنه!
یک لحظه اخمهایش را درهم میکشد و چند قدم جلو میآید.
-خانم افشار! اون واحد یک سالی میشه که خالیه.
او چه میگفت؟ مگر میشد؟
حتما شوخی میکرد. حتما...
-امکان نداره!
-وقتی حادثه اتفاق افتاد، ما اون طبقه رو بررسی کردیم. خونه کاملا خالی بود. دو تا از همسایه های واحد پایین هم ادعا دارن که هیچی ندیدن. مطمئنید؟
-میتونم قسم بخورم که اون زن اونجا زندگی میکرد. پاهاش درد میکرد، زیاد از خونه بیرون نمیومد، یکی دوباری هم برامون آش نذری آورد!
-قیافهشو یادتونه؟ اسم یا حتی شمارهای ازشون دارید؟
-شماره نه ولی اسمش اکرم بود. قیافش رو خوب یادمه.
بازپرس در را باز میکند و کسی را صدا میزند. چند دقیقه بعد ماموری داخل میشود و دوباره به دستم دستبند میزند.
بازپرس به بیرون اشاره میکند و میگوید:
-پس الان میتونی کمک کنی که چهرهاش رو بازسازی کنیم؟
-آره چهرش خوب یادمه.
بازپرس نگاهی به مامور میکند و میگوید:
_ببرش آگاهی برای تشخیص هویت.
زن چشمی میگوید و مرا به سمت بیرون میبرد.
****
-چی؟ امکان نداره! مطمئنم خودش بود.
دوباره به مانیتور نگاه میکنم...!
#پایان_قسمت8✅
📆 #14031007
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344