eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
898 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
به گفته‌ی فرمانده بچه‌ها به همراه استاد و جوانان قبیله‌ی خودش دور زمینی گرد آمدند تا نقشه‌ی حمله را بکشند. فرمانده مشاور خود را که در مراسم طبل می‌زد و آن را اجرا می‌کرد، صدا زد. او بیشتر از هرکسی درمورد اهریمن نفوذی مجسمه اطلاعات جمع کرده بود و از اینجور مسائل بیشتر سردرمی‌آورد. او با عصایش کنار فرمانده نشست. نقشه‌ی بزرگتر و قدیمی‌تری که از پوسیدگی‌اش مشخص بود، روی زمین پهن کرد. بعد شروع به توضیح دادن کرد:«مجسمه‌ی مادر و پدر توسط اهریمن احاطه شدند. اگر قصد آسیب زدن به اون رو داشته باشیم خودمون آسیب می‌بینیم.» شه‌بانو با تفکر گفت:«پس چجوری باید شکستشون بدیم؟!» -«ما با کسی نمی‌جنگیم. ما خیر می‌خوایم پس فقط از خودمون دفاع می‌کنیم.» انگشت اشاره‌اش را بالا گرفت و ادامه داد:«تا یه زمانی...مردم قبیله باید برن به غاری که اینجاست.» بعد با عصایش نقطه‌ای‌ را روی نقشه نشان داد. -«مردم قبیله باید برن به این غار...وقتی که زمانش برسه اونجا باید یه مراسم دیگه اجرا کنیم. اونجا وقتی زمانش برسه نفرین از جزیره برداشته میشه و همه‌ی مردم آزاد میشن. شما فقط باید تا زمانی که بهتون علامت بدیم جلوی موجوداتی که از شکاف مجسمه بیرون میاد رو بگیرید.» برای ادامه‌ی حرف‌هایش نفس گرفت:«وقتی مراسم اجرا شد و مردم قبیله شروع به آزاد شدن کردند بهتون علامت میدیم. همون لحظه باید به سمت کشتی فرار کنید و ازین جزیره برای همیشه دور بشید.» بعد از شرح نقشه، مشاور مکان هر گروه را روی نقشه نشان داد و موقعیت هرکدام را هم یادآور شد. بعد از اینکار همگی برای دریافت اسلحه‌‌هایشان به سمت چادری رفتند. بچه‌ها هنگام برداشتن اسلحه‌هایشان، لب و لوچه‌شان آویزان بود. استاد با اخم پرسید:«چیزی شده؟!» رجینا با حالتی دمغ گفت:«استاد من احساس می‌کنم می‌خوان از ما سوءاستفاده کنن...یعنی چی ما بریم جلوی اون جونورا رو بگیریم تا اونا آزاد شن؟! اصلا اگه ما اون وسط مردیم چی؟!» شفق با دلسوزی جلو آمد و گفت:«ما دیگه راه برگشتی نداریم‌. در ضمن این آخرین شانس ما برای پیروز شدنه...» همگی حرف او را تایید کردند. دیگر راه برگشتی نبود و باید برای بقای خود می‌جنگیدند! خورشید داشت دامنش را از روی جزیره پس می‌کشید که آماده‌ی رفتن شدند. دیگر خبری از چادرهای بزرگ و گاو و گوسفندان در قبیله نبود. همه‌ی آنها را آزاد کرده بودند و بساط چادرها را هم جمع کرده بودند... برای آخرین بار صدای طبل به صدا درآمد و آغازگر بیداری بود. بعد از صدای طبل پشت سرمشاور راه افتادند. پس از نیم ساعت پیاده‌روی به کوه نسبتا بزرگی رسیدند. مشاور فرمانده نقشه را به دست او داد و با عصایش شاخه‌ها و علف‌ها را کنار زد. با اینکارش دهانه‌ی غار مشخص شد. به دستور فرمانده‌ همه‌ی افراد قبیله وارد غار شدند. رحیق و طاهره هم با آنها وارد غار شدند. قرار بود بعد از برداشته شدن نفرین هردو به سمت مجسمه بروند و به استاد و بقیه ملحق شوند. به گفته‌ی مشاور فرمانده منطقه‌ی مجسمه‌ها همین نزدیکی‌ها بود... قبل از رفتن، فرمانده تک‌تک پسرها ازجمله استاد را در آغوش گرفت. دخترها هم همدیگر را و برای هم آرزوی موفقیت و پیروزی کردند...فقط چند روز بود که آشنا شده بودند اما آنچه که بینشان گذشته بود بیشتر از خیلی دوستی‌ها در قلبشان جا خوش کرده بود. و اینک وقت جدایی فرا رسید... ؟🤓🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از اَنار نیوز🎙
💢 🎤 روز خبرنگار رو به همه‌ی خبرنگاران از جمله خبرنگار انارنیوز تبریک میگم😎🌹🍃 به امید شنیدن و دیدن خبرای خوب😉🍃 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
✅ مغز متفکر عملیات طوفان الاقصی و کسی که توانست نهادهای اطلاعاتی اسرائیل را فریب دهد کیست؟ 📍 "او گوینده این جمله معروف است: کاری با نتانیاهو میکنم که بگوید ای کاش زاده نمی‌شدم؛ به زبان عبری مسلط و کارشناس مسائل داخلی اسرائیل است و کسی بهتر از او رژیم اسرائیل، سیاست و رسانه های آن را نمی‌شناسد!" ☑️ @Kavoshplus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از اَنار نیوز🎙
"بسم‌الله الرحمن الرحیم." سلام. عصر همگی بخیر و خوشی🌱 جلسه سوم و ادامه مبحث توصیفات و صحنه پردازی رو ادامه می‌دیم. 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
هدایت شده از اَنار نیوز🎙
امروز قراره بریم سراغ دو نوع صحنه پردازی یعنی ایستا و پویا همچنین یه نکته‌ای که تو متن اکثر دوستان مشهود بود رو یکم باز کنیم و بیشتر راجبش صحبت کنیم. به متن زیر دقت کنید👇 «بقالی پر بود از گونی‌های کوچک و بزرگ حبوبات. تنها چند راه باریک میان آنها وجود داشت که بقال چاق و خپله برای این که جنسی را بردارد و به دست مشتری بدهد،‌ مجبور بود به سختی از میان این راه‌ها عبور کند. طاقچه‌ها و قفسه‌ها پر بود از شیشه‌های جورواجور مربا و ترشی. از دیوار سمت چپ، کلمه‌گوزنی آویزان بود. کلاهی گرد که مال بقال بود از قسمت پایینی شاخ‌های درهم‌پیچیده‌ی گوزن آویخته بود ...» میبینید که این نوع توصیف بیشتر شبیه انشای مدرسه هست و هیچ حرکت و پویایی در آن دیده نمی‌شه. هنوز داستان شروع نشده و خواننده نمی‌دونه چیزی که می‌خونه چه ربطی به چیزیه که قراره اتفاق بیافته. همونطور که مشخصه یکم کسل کنندست و اینطور توصیفا باعث میشه خاننده بدون این که حتی سعی کنه تصور کنه مکان رو سریع بخونه بره. به این نوع صحنه پردازی میگن ایستا 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
هدایت شده از اَنار نیوز🎙
حالا می‌ریم سراغ متن بعدی👇 «مردی لاغرمردنی، با بی‌صبری کنار درِ بسته دکان ایستاده بود که «آقا کمال» نفس‌نفس‌زنان از راه رسید و کلید را توی قفل قدیمی انداخت. در چوبی را در دو طرف تا کرد و به دیوار تکیه داد. بوی ترشی و نفتالین، قاطی با ده‌ها بوی دیگر از دکان بیرون زد. مرد لاغر در برابر هیکل گنده و خپل آقا کمال، مانند فیل و فنجان به نظر می‌آمدند. آقا کمال در پیشخوان را بلند کرد و به زحمت از راه باریکی که میان ده‌ها گونی کوچک و بزرگ که کنار هم در فضای کوچک دکان چپیده بودند، ‌گذشت. در مقابل نگاه تند و اخم و تخم مشتری لاغر، کلاه گرد مخملی‌اش را برداشت. تنها باریکه‌ی موی فلفل‌نمکی پشت گردن‌اش دیده می‌شد. به دیوار سمت چپ دکان، سر گوزنی آویزان بود. آقا کمال مثل هر روز به قسمت پایین شاخ‌های درهم‌پیچیده گوزن آویخت. قفل و کلید را روی ردیف یکی از قفسه‌ها گذاشت. قفسه‌ها و طاقچه‌ها پر بود از انواع ادویه و گیاهان دارویی... همینطور که می‌بینید تو این نوع صحنه پردازی، نویسنده توصیفات و صحنه رو با مهارت خاصی در لابه لای سیر داستان قرار داده که باعث جذابیت بیشتر داستان شده و فضا برای مخاطب ملموس تره. این نوع صحنه پردازی رو میگیم پویا. 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
هدایت شده از اَنار نیوز🎙
هر صحنه با صحنه‌های همانند خود،‌ وجه مشترکی دارد. در عین حال ویژگی‌هایی نیز دارد که او را از صحنه‌های مشابه،‌ متمایز و جدا می‌کند و به آن وجه ممتاز یا متمایز صحنه می‌گوییم. در نوشتن صحنه به کمترینِ وجوه مشترک صحنه باید اکتفا شود و بعد به وجوه متمایز و خاص آن پرداخت. وجوه متمایز و خاص صحنه، داستان را باورپذیر و تأثیرگذار می‌کند. 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
هدایت شده از اَنار نیوز🎙
مثال👇 اگر صحنه‌ی ما مغازه‌ای بقالی در بعد از ظهری گرم و کسل‌کننده است، بقال،‌ مشتری‌ها، اجناس و شکل و شمایل مغازه، صدای رادیو، بوی صابون و نفتالین و ادویه و سبزی‌های خشک معطر،‌ باد گرمی که پنکه‌ی پر سروصدای سقفی می‌زند، بو و دود تند تخمه‌هایی که بود داده می‌شود، صدایی که از خیابان شنیده می‌شود و ... جزئی از صحنه هستند. در مسیر داستان باید به میزان لازم این اجزای صحنه را به کار برد. اگر قرار است بین بقال چاق و یک مشتری لاغر و عصبانی،‌ جنگ و دعوایی پیش آید،‌ باید شاهد واژگون شدن گونی‌ها، ریختن حبوبات، شکستن شیشه‌های مربا و ترشی، پرتاب صابون و گردو، شکستن شاخ گوزن و جر خوردن کلاه بقال باشیم. نخست باید دید که در داستان چه اتفاقی قرار است بیفتد؛ سپس متناسب با آن اتفاق صحنه را انتخاب کرده به میزان نیاز لازم از اجزای صحنه،‌ در پردازش آن اتفاق، بهره می‌بریم. 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
هدایت شده از اَنار نیوز🎙
چون مثال زیاد داشت این مبحث یکم طولانی شد و این مبحث صحنه رو متوقف می‌کنیم و می‌ریم سراغ ایراد اکثر متنا که خیلی تو نقد مفصل توضیح دادم. در نوشتن داستان باید از توصیف مجرد و انتزاعی فاصله بگیریم و به توصیف عینی بپردازیم. در جمله‌ی: «بالای تپه، خانه قشنگی بود ...»، «قشنگ» یک وصف مجرد است. خواننده با آنکه معنای «قشنگ» را می‌داند، ولی نمی‌داند در اینجا «خانه قشنگ» یعنی چه جور خانه‌ای؟ اگر نویسنده به جای این جمله، چگونگی «خانه قشنگ» را دقیقا بیان می‌کرد، توصیفی عینی به کار برده بود. او می‌توانست بگوید: «بالای تپه، خانه‌ای بود به شکل قلعه‌های قدیمی که با سنگ سفید ساخته شده‌بود. صبح‌ها وقتی آفتاب می‌زد، مثل «تاج محل» می‌درخشید. هرکس از دور آن را بالای تپه سرسبز و بلند می‌دید، خیال می‌کرد آنجا سرزمین رویاهاست.» حالا بهتر می‌فهیم که مراد از «خانه‌ قشنگ» چیست. گفتیم که چگونه یک مغازه بقالی را توصیف کنیم تا از تمامی مغازه‌های بقالی جهان، متمایز و جدا شود. گفته شد چاره کار این است که به اندکی از «وجه مشترک» اکتفا کتیم و بیشتر «وجه متمایز و خاص» را نشان دهیم. 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙