eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
-ماییمُ نوای بی نوایی +چهار تا داداشیم. هر چهار تا تو صف نانوایی. به جای + متن یا شعر خودتون رو بنویسید. طنز وجدی، آزاد. هر چند تا آزاد. پادشاهان بخروشید. تمرین را در گروه پادشاهان وارونه قرار دهید. انار، پادشاهی ست وارونه با تاجی رو به زمین چرا که انار پادشاه درختان آسمان است که قدش تا زمین کشیده شده. اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6 نمایشگاه باغ🔻 @anarstory
+ماییم و نوای بی نوایی بله، داشتم می گفتم. گاهی سنگ ریزه ای میشود شیطانِ زمین زدنت. خدایا به گلوی بریده علی اصغرِ حسین، رشته خودت را از ما نبر...این حوری پری های رنگ و وارنگ ارزانی این دنیای دنی...ما به حسین دلبسته ایم. خدایا آرامم کن...آرام چون اقیانوس. طوفانی ام... بسم الله اگر حریف مایی... @anarstory
ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ: - به چی زل زدی؟ دلم آب شد! دانه انار را مقابلش گرفت: - قدرت خدا! ذاکِرُاݪُحُسِیݩ‌‌عڵیھ‌سَݪآم..": لبخند خجولي ‌زد.. انار‌ سرخ ‌اما ترڪ‌ خورده‌ را ‌بہ ‌سمتم ‌گرفت.. پرسیدم: چرا ترڪ‌ خورده..؟ چشمان ‌مشڪۍ براقش شب ‌ستاره ‌باران ‌چشمانم‌ شد :این‌ انار‌ عاشقہ.. مثل ‌‌قلبـ ‌من. حیدر جهان کهن (پیاده): تمرین ۲۲ بغض انار ترکید. خون انار خاک را خیس کرد. عین رفیقی که پای انار خاکش کرده بودند؛ میرزا کوچک خان. ږۏيآ ♡: بغض انار ترکید دلش خون شد ترک برداشت قلب کوچکش تکه تکه شد هر تکه اش جایی افتاد کسی خم شد یک دانه ی انار را برداشت دانه در دستش آب شد... عطر نرگس: با صدای بلند میگفت: ولدی علی ولدی علی ولدی علی و آنقدر گفت ک نرسیده ب علی از اسب ب زمین افتاد پاهایش یاریش نمیکردند حسین در کنار دانه های از هم پاشیده یاقوتش جان داد یا اباالحسن ادرکنی: هیچگاه ازاو چیزی نخواسته بود الا همین یکبار ، «انار» خواسته بود.حالا او مانده بود وسری پایین از درد شرمندگی... لایُمکِن الفرار از عِشـقِ🚩الحُسین: با قاشق تند تند به پشت انارسرخ ضربه میزند رو به قاب عکس پسرش میگوید: از اول هم انار نوبر پاییز را دوست داشتی پاییز شد برنمیگردی؟! انارها رسیده... مهجور🍃 آرمینه‌آرمین: آرمینه‌آرمین: جهید و اناری که داماد بالای سر عروس پرتاب کرد را زودتر از ناردخت قاپید. -ناردُخت! انار یاقوتی از من می‌گیری؟ ناردخت سرخ شد و دست دراز کرد. -لی‌لی لی‌لی‌ لی‌لی ذاکِرُاݪُحُسِیݩ‌‌عڵیھ‌سَݪآم..": سجاده پر از قطره‌های سرخ رنگ شد.. گوش فلک را کر میکرد آوای مظلومانہ‌ی این قطره‌هاۍیاقوتی..! راستۍسوالی‌دارم.. چرا مقتل ز حال زهرا(سلام‌الله‌علیہا) در آن لحظہ چیزۍ نگفت..؟ لشڪری مقابلش ایستاده بود.. دستش را زیر گلوۍدریده‌ی‌ گرفت.. و دانہ‌های سرخ.. آسمان را سیاه‌پوش کرد ! بیچاره رباب..! از آن روز از یڪ چشمش دانہ‌های باران و از چشم دیگرش یاقوت های سرخ میبارید ! احد: سنگی پرتاب کردند. صاف خورد گوشه لبش‌. لبخندی زد. _مولایم علی فرمود... _خرمافروش کذاب! هرچه بیشتر می چلانیمش، صدایش بلندتر میشود! زبانش را ببرید! صورت میثم شد خنده. _مردم! اعجاز مولایم را نمی‌بینید؟! این وعده او بود! گرگ‌ها به گلویش پنجه کشیدند. پوشش عشق دریده شد و یاقوت ها خاک نخل را فرش کردند. ذاکِرُاݪُحُسِیݩ‌‌عڵیھ‌سَݪآم..": دلم رضا نمیداد روی این خاڪ ها قدم بردارم.. صدای‌ راوی در گوشم پیچید " رفقا این خاکا خیلی مقدسن.. قدم که برمیدارید.. ممکنه زیر پاتون پای یه جوون باشه.. ممکنه دست یه جوون باشه..😭 حرمت داره چون گوشه گوشه اش پر از قطره‌های سرخه..! Ⓐⓢⓚⓐⓡɨ: کنارم انار هارا دانه میگرفت میخواست دلم را بخرد شاید راضی شوم که راهی شود... گفت: این دونه‌های انار یه رنگن پس خون منم از جوونای دیگه رنگینتر نیست... بغضم همراه با انارها ترکید.. سخت بود اما... گفتم: برو.. R.Khatib: روی ایوان نشسته بود و انارها را دانه میکرد. صدای در که آمد خشکش زد.کاسه را برداشت . ایستاد. با صدای آخ جون بابای علی کاسه انار از دستش رها شد. ریحانه رفیعی هامانه: دانه های تسبیحش همچون یاقوت هایی بود که انگار در هر کدام فرشته ای بهر تقرب،خود را در آن دانه ها اسیر کرده بود... میدانی با مرگ آن پیرمرد انگار آن دانه ها دگر جانی نداشتند... Ⓐⓢⓚⓐⓡɨ: -مامان +جانم -میخوام بابا برام دونه دونه کنه... +نمیشه مامانم..من برات دونه میکنم.. -چرا بابا دونه نکنه... بغضش همراه با پوسته های انار شکست... اخه دیگه بابایی نبود که بخواد دونه دونه کنه... hadise: فلبش را هدف گرفت و تیر را رها کرد....... پاهایش سست شد و بر زمین افتاد دستش را روے زخمش گزاشت و زمزمه کرد :اشهد ان لا اله الله ...اشهد ان محمد رسول الله ....دانه هاے انار از لابه لاے دستش سر میخوردند و بر چفیه اش ارام میگرفتند .....اطرافش پر شده بود از یاقوت های قرمز چشم هایش گرم شدند...... اشهد ان علی ولی الله........ S. Omidian: قرار شد مادر برنده را مشخص کند. مشت‌هایشان را باز کردند، مادر شمرد: حسن سه، حسین هم سه! یکی از یاقوت‌ها کم است! هریک به‌سمتی دویدند. مادر دوباره شمرد: حسن سه دانه و نصفی حسین هم سه دانه و نصفی! Mahdyar: _علی چشه؟ _ داداش کوچیکه ش، مهدی شهید شد. به صورتش نگاه کردم. در اثر ترکش ها چشمش خونریزی داشت؛ انگار که جای اشک یاقوت روی گونه هایش سر می‌خورد... یا اباالحسن ادرکنی: یک‌دانه یاقوت نبود، دانه هفتاد ودوم گم شده بود، عمه گفت: آنجاست کنار علقمه، رد نگاهش به آب بود هنوز. خانم گل: راه افتاد دانه‌های انار را به یادش در دست گرفت خواست دانه‌ای بخورد، قرمزیش نگذاشت فَخْرُالزَماٰن (:: بچه ها با خوشحالی میدوند به طرف باغ و میگویند: _ حبة الرمان! مادر میخند
د: باز شما دوتا رفتید سر کتاب عربی سمیرا؟ بهتون عربی یاد داده؟ بچه ها میخندند و تکرار میکنند: حبة الرمان مادر لبخندی میزند: یه انار برا حسین , یه انار برا حسن! حسین ابراهیمی: دستش را عقب برد و انار را محکم توی دیوار روبه‌رو کوبید. خونابه‌های انارها روی زمین می‌ریخت. بریده بریده فریاد می‌کشید: - آقای... درویش... مصطفا!... دلِ... آدم... مثلِ اناره... درست... باید... چلاندش... درست... حکماً شیره‌اش... مطبوعه... درست... اما... اما دل آدم را که می‌ترکانند دیگر شیره نیست، خونابه است... باز هم مطبوعه؟... من او. با تصرف. ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ: چشماش شده‌بود کاسه های خون. - همیشه می گفتن اربا اربا شبیه تسبیح! ولی تسبیح خون نداره! روی زمین، از انار فقط دونه های سفیدش مونده بود! Ⓐⓢⓚⓐⓡɨ: کودک که بودیم..دست به دست هم بودیم و دانه های اناری که لباسهایمان را سرخ میکرد و حالا بزرگ شده‌ایم.. این بار هم دست در دست لباس هایمان سرخ است... اما نه از رنگ انار از ترکه و گلوله... هوالعشق: تمام افکار تو ذهنم ،به یک موضوع متمرکز بود: امنیت جانی تو در کشور جنگ زده ؛فقط توی این روستا صدایی غمگین به او گفت حتی اینجا هم دیگر امن نیست،شناسایی شدی،عکست را گرفته اند.. بند دلم پاره شدن همانو و پخش شدن افکارم همان ... [گـــمـنـــامــ213ـــ]: چشم چرخاندم بین یاقوت ها... تکه ای کوچک بود از این انار بهشتی!! سپهر: بادیدنش میخکوب شدم.سر به زیر دلبری میکرد.پس از مکثی کوتاه پیش رفتم و صورتش را قاب گرفتم .حرارت گونه هایش☺️ به دستهایم آرامش میداد.غرق در او بودم که با صدایی جاخوردم... +رسیده مادر❗️بچین😅 محمد: دانه ی کوچولوی قرمز کمی تکان خورد، دانه بغلی گفت:«عه چخبرته؟ آنقدر وول نخور» اما دانه کوچولو دوست داشت زودتر بیرون بیاید، آنقدر وول خورد که پوست انار ترک برداشت، تکان محکمی خورد و بیرون پرید. علمدار: داشت آرام میخواند. -: صد دانه یاقووووت دسه به دسه. و من ‌انارها را دان میکردم. تابحال موشک ندیده بودم. اما آن لحظه صدایش را شنیدم. سقف روی زمین ریخت. انارها له شدند... ۳۲تا شد. طوریه؟؟ مهربانی کن...: یار دیرینه ام رفته بودی انار بخری، دانه هایت را آوردند. اما بدان دانه هایت را باید دانه دانه های تسبیح کرد و ذکر گفت.... حسین ابراهیمی: دانه‌‌های انار... چون دانه‌های انار... چون یاقوت... نشد محکم باشد... نشد... بر زمین افتاد... قوتی نداشت. کشان‌ کشان رفت بالای سرش: ولدی علی، علی الدنیا بعدک العفا... حیدر جهان کهن (پیاده): تمرین ۲۲ قبلا به خاطر ترک تشکیلات تهدیدش کرده بودند. رفتم دم در. از سر کوچه پیچید. صدای رگبار آمد. خوابم تعبیر شد. انارم از هم پاشید. مهربانی کن...: ماهک به آشپزخانه آمد و بشقاب دانه ها را دید. بپر بپر کرد و با صدای بلند گفت:《 آخجون گردنبند اناری!》مادر دکمه ی خاموشِ آبمیوه گیری را زد و گفت:《چیزی گفتی دخترم؟》 حیدر جهان کهن (پیاده): تمرین ۲۲ انار رسید. نتوانست حصار تنش را تحمل کند. ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ: - یه قاشق به خواهرت بده! لبخند زد: - یکی دیگه براش دون می کنم! - نمی خوره یه دونه! یه قاشق بسشه! ایستاد. کاسه را با خود برد: - دونه بهشتی قسمت آبجی بشه چی؟ ...مهجــور🕊️: +یه دونه انار... دو دونه انار... _چیه حاجی باز رفتی اتاق بچه ها؟! دستش روی قاب عکس سوم با بغض لرزید زیر لب گفت: +چقدر دعا کردم داغتو نبینم...مستجاب نشد بابا مهجور🍃 hosna razieh: صد دانه یاقوتی در چشمان پرآبش به یادش انداخت اناری بود در دست یاری مشام دلش لبریز بود از گلهای بهاری [@anarstory]
خانه / كارگاه هنر و ادبيات / چگونه داستانک بنویسیم؟ ( دیوید گافنی David Gaffney ) برگردان: مهناز براری @anarstory
david gaffney اما برخلاف درخواست ویراستار گاردین برای نگارش ده فرمان داستان نویسی باید بگویم که کار من ۶ مرحله بیشتر ندارد که آنها را برایتان می‌گویم: ۱- از وسط شروع کنید: شما زمان زیادی ندارید. بنابراین بدون حشو و زواید یکراست بروید سر اصل مطلب! ۲- از شخصیت‌های متعدد استفاده نکنید! چون شما زمان کافی برای پرداختن و توصیف این شخصیت‌ها در داستانک‌هایتان را ندارید. حتی گفتن اسم یک کاراکتر هم ممکن است لازم نباشد. مگر در جایی که طول کار را خلاصه می‌کند و باعث صرفه جویی در استفاده شما از کلمات اضافی و اطلاعات به‌درد نخور می‌شود ۳- مطمئن شوید که پایان ِ داستانک‌تان، پایان ِ آن نیست! یک خطر فراگیر در نگارش و خوانش داستانک وجود دارد که ممکن است یقه‌ی نویسنده و یا خواننده را بگیرد و باعث توقف کار بشود. به هیچ‌عنوان در اواسط داستان نتیجه کار را مشخص نکنید. این‌کار باعث می‌شود مخاطب ازهمانجا به بعد دیگر ادامه کارشما را نخواند. برای اجتناب از این مسئله به هیچ‌عنوان در میانه داستان، زمان کافی برای چرخش متن به بیرون به منظور تغییر وضعیت یا جایگاه راوی و [بیان] اندیشه‌های نهفته در پس تصمیماتی که کاراکترهایتان گرفته‌اند، ندارید.اگر شما دقیق نباشید. داستان ها می‌توانند بواسطه ضعف روایی و یا آشکار سازی بی‌موقع پایان ماجرا، از اصل غافلگیری بی‌بهره بمانند. برای جلوی گیری از این کار تقریبا تمام اطلاعات مورد نیازتان را در همان خط اول به هرقیمتی که هست ارائه دهید. بقیه پاراگراف را در طول سفر (با قطار) به جلا دادن روایت اختصاص دهید. ۴- برای انتخاب عنوان داستان عرق بریزید! این کار مانند ساختن شروع یک زندگیست! ۵- خط آخر داستانتان را تبدیل به زنگ اِخبار کنید! بیاد بیاورید، که چیزی که ما گفتیم این بود: خط آخر داستان پایان آن نیست. اما روند انتهای داستان باید به نحوی باشد که با اتمام آن روی داستان ادامه‌ی روایت در ذهن مخاطب صورت بپذیرد. برای اینکار ما نباید داستان را کامل بگوییم بلکه باید آن را در فضایی جدید پی‌بگیریم. فضایی که می‌تواند تداوم بخش ایده‌ایی باشد که ما در کل روایت آن را در نظر داشتیم. یک داستان که خودش را تا انتها ادامه می‌دهد، همیشه خوب خوب نیست. اما بعد از خواندن یک قطعه از داستانک خوب ما باید در ستیز برای فهم و درک درست آن باشیم. و در این راه علاقه خود را به خلق معما پرورش بدهیم. و این فرم دیگری از چالشی‌ست که داستانکها می‌سازند. داستانک خوب می‌تواند سرشار از احساس و القائات عاطفی در ذهن اکثریت مخاطبان باشد. اما داستانک‌های کمی‌وجود دارند که ما پس از خواندشان احساس تحیر و غافلگیری داشته باشیم. ۶- طولانی بنویسید بعد کوتاهش کنید. یک توده سنگی بلند برای خودتان بسازید تا از بلندای آن به پیکره‌ی داستانتان نظاره کنید. سفر به بیرون از محیط داستان به شما این فرصت را می‌دهد تا از بیرون به آن نگاه کنید. داستان¬ها می‌توانند از زندگی شما مزخرف‌تر باشند. اما شما باید مرافب باشید. چون معمولا در سفر آنرا می‌فهمید. البته نوشتن داستانک برای برخی‌ها مثل رفتن به سفر با یک کاروان است. در مدت کوتاه سفر می‌توان خود را روی تخت ماشین کاروان جا کرد اما شما نمی‌توانید بقیه عمرتان را روی یک تخت‌خواب تاشوی کوچک و بیرون بر بخوابید./ @anarstory
۱۰ ترفند برای شروعی جذاب و مهیج در داستان‌ نویسی برگرفته از: writersdigest.com @anarstory
۱. یک حرکت آنی ایجاد کنید قانونی اساسیِ اول در مورد خط‌های آغازین این است که آنها باید عناصر منحصربه‌فردی که داستان‌تان را می‌سازد، در بر بگیرند. خط‌های ابتدایی باید یک صدای مشخص، یک نقطه نظر، یک طرح ابتدایی و اشاراتی به شخصیت‌پردازی‌ها داشته باشند. در پایان پاراگراف اول ما باید بتوانیم فضا و کشمکش‌ها را بشناسیم. مگر این‌که دلیل خاصی وجود داشته باشد که به واسطه‌ی آن این اطلاعات را دریغ کنیم. برطرف ساختن این نیازها نباید منجر به سنگین شدن یا ایجاد پیچیدگی در جملات ابتدایی شود. به عنوان مثال به جمله‌ی ابتدایی فلانری اکانر در کتابِ «آدم خوب کم پیدا می‌شود» اشاره می‌کنیم: «مادربزرگ هرگز نمی‌خواست به فلوریدا برود». در این‌جا یک صدای مشخص داریم، چیزی غیرصمیمی یا حتی کنایه‌آمیز که اشاره‌ای به مادربزرگ است که لحنی قطعی دارد. ما یک طرح کلی را می‌توانیم ببینیم که همان امتناع از سفرکردن است. و شخصیت‌سازی را نیز در آن می‌توانیم حس کنیم که یک زنِ سالخورده‌ی لجوج یا مصمم است. اگرچه نمی‌توانیم محیط را به طور دقیق تجسم کنیم، ولی به نسبت در ۶ کلمه اطلاعات زیادی به دست آورده‌ایم. این آغاز به ما جهت می‌دهد و این را مدیون حرکت و پویایی‌اش است. بلافاصله ما با تعدادی سؤالِ بالقوه مواجه می‌شویم. سؤالاتی مانند: چرا مادربزرگ نمی‌خواست به فلوریدا برود؟ به‌جای فلوریدا به کجا می‌خواست برود؟ همراه چه کسی قرار بود به فلوریدا برود؟ شروع موفق، تعدادی سؤال (نه تعداد نامحدودی از سؤالات) ایجاد می‌کند. به عبارتی آن حرکت آنی را به وجود می‌آورد. @anarstory
۲. در مقابل اشتیاق‌تان برای زود شروع کردن مقاومت کنید. شما نباید وسوسه شوید تا در داستان خود یک‌سره سرِ اصلِ مطلب بروید. مثل شخصیتی که بیدار می‌شود تا این بیدار شدن، شروع مواجهه با روز سرنوشت‌ساز و چالش‌برانگیزش باشد. البته اگر شما قرار باشد دوباره «زیبای خفته» را بنویسید، این شروع اشکالی نخواهد داشت. چون بیدار شدن در ابتدای آن چندان چالش‌برانگیز یا سرنوشت‌ساز نخواهد بود. مهم‌ترین دلیلی که ما داستان را به این شکل می‌نویسیم، این است که ما در تلاشیم تا داستان را به روش خود پیش ببریم. در حالی که باید اجازه بدهیم آن حرکتِ آنی خودبه‌خود توسعه پیدا کند. خیلی بهتر است در این مواقع، فقط با لحظه‌ی اول چالش اصلی داستان شروع کنیم. مثلا اگر بیدار شدن شخصیت اصلی برای حفظ روند داستان یا ایجاد جذابیتی بزرگ ضروری بود، این بیدار شدن باید به شکل ماجرایی از گذشته یا فلش‌بکی که در آینده می‌بینیم، نشان داده شود. @anarstory
۳. یادتان باشد قلاب‌های کوچک بیشتر از قلاب‌های بزرگ ماهی صید می‌کنند بعضی نویسندگان تصور می‌کنند هرچه شروع خارق‌العاده و بی‌نظیرتر باشد، شانس بیشتری برای صید خوانندگان دارند. اما نکته‌ای که باید به آن توجه کرد این است که اگر این قلابِ بزرگ در ادامه با داستانی به همین اندازه جذاب همراه نشود، خواننده را مأیوس خواهد کرد. اگر شروع شما با دراماتیک‌ترین و بحرانی‌ترین قسمت داستان‌تان باشد، در ادامه پایین آمدن جذابیت‌اش اتفاقی اجتناب نا‌پذیر خواهد بود. همچنین اگر شروع شما به طرز شگفت‌آوری عجیب یا مغالطه‌آمیز باشد هم در ادامه شانس چندانی برای ادامه‌ی داستان در همین حد از شگفتی نخواهید داشت. همان‌طوری که دوستِ ماهی‌گیر من می‌گوید باید کوچکترین قلاب ممکن را به کار ببرید تا ماهی را به دام بیندازید، وقتی که موفق شدید باید آن را با تمام سرعت در جهت مخالف بکشید. ۴. از کل به جزء بیایید در سینمای مدرن، معمولا فیلم‌ها با نمای بسته‌ای از یک چیز شروع می‌شوند و رفته‌رفته این تصویر دورتر می‌آید تا تأثیر آن را روشن سازد. این تکنیک برای نوشتن به ندرت مورد استفاده قرار می‌گیرد. بیشتر خوانندگان ترجیح می‌دهند که در متن داستان فرود بیایند و کم‌کم بر روی آن تمرکز کنند. شما نیز داستان خود را با این روند آغاز کنید. ۵. همگام با خواننده‌ی خود پیش بروید یکی از ساده‌ترین تله‌ها این است که نوشته‌ی خود را همراه با به وجود آوردن نوعی سردرگمی برای خواننده شروع کنید. سپس با ارائه‌ی اطلاعات بعدی در ادامه‌ی داستان این ترفند خود را کامل کنید. البته مشکل در این‌جا، آن دسته از خوانندگانی هستند که با سردرگمی در ابتدا، تا انتهای داستان در این حس باقی می‌مانند. این به آن معنی نیست که جملات ابتدایی شما هرگز نباید نیاز به اطلاعات بعدی داشته باشد. بلکه نکته‌ی مهم این است که شروع داستانِ شما چه با اطلاعات بعدی که خواننده به دست می‌آورد یا حتی بدون آن هم، برایش بامعنا باشد. @anarstory
۶. با یک معمای کوچک آغاز کنید روش‌هایی برای شروع داستان - شروع با یک معمای کوچک اگر شما نمی‌خواهید در اول داستان از ایجاد حسِ سردرگمی استفاده کنید، طرحِ یک معما برای خوانندگان می‌تواند بسیار مؤثر باشد. مخصوصا اگر این معما برای راویِ داستان هم وجود داشته باشد. این کار می‌تواند فورا راوی و خواننده را شریک جرم کند. یک سؤال بی پاسخ می‌تواند حتی کل داستان را نیز در بر بگیرد. مثل وقتی که دیوید کاپرفیلدِ رمان چارلز دیکنز می‌پرسد: «نمی‌دانم من قهرمان زندگی خود خواهم بود یا دیگری. در هر حال این صفحات باید آن را روشن سازد». ۷. مکالمه‌ها را به حداقل برسانید اگر فکر می‌کنید مجبورید داستان خود را با مکالمه آغاز کنید، بدانید که در حال هدایت خوانندگان خود به گردابی هستید که می‌تواند آنها را از شما بگیرد. راه‌حل‌اش این است که با گذشت یک خط از مکالمه و پیش از ادامه‌ی آن، به زمینه‌ی اصلی خود برگردید و اطلاعات تکمیلی در مورد آن بدهید. تجربه نشان داده دنبال کردن مکالمه‌های طولانی در ابتدای داستان همیشه سخت است. ۸. از نوشته‌های موفق یاد بگیرید زمانی که خواستید برای شروع داستانِ خود اقدام کنید، تعدادی از داستان‌های کوتاه موفق را تهیه کنید. فقط جمله‌ی اول هر داستان را بخوانید. مانند سایر جنبه‌های نوشتن، شروع هر داستان‌ ساختار هنری متمایز و مخصوص به خود را دارد. خواندن شاهکارهای دیگران راهی است تا شما یاد بگیرید چگونه داستان خود را شروع کنید. (البته اگر نتوانید ادامه‌ی داستان خود را به جذابیت و خارق‌العاده بودن شروعِ خود بنویسید، باعث یأس خواننده خواهید شد). حتما بخوانید: چطور کلیک‌خور مقاله‌هایمان را بالا ببریم؟ ۹. اگر شک داشتید، چند گزینه‌ی دیگر را هم امتحان کنید روش‌هایی برای شروع داستان - بررسی گزینه‌های مختلف برای شروع داستان معمولا به نویسندگان توصیه می‌شود چند عنوان برای نوشته‌ی خود انتخاب کنند و از دوستان و خانواده نظر بخواهند که کدام بهتر است. این کار را برای جمله‌ی شروع نیز امتحان کنید. تا وقتی که انتخاب‌های دیگر را بررسی نکنید، نمی‌توانید بفهمید که شروع شما از این بهتر می‌شود یا خیر. ۱۰. وقتی که به پایان داستان رسیدید، دوباره شروع آن را بخوانید گاهی اوقات داستان در طول روند نوشتن چنان تغییر می‌کند که با شروع خود (هر چند هم عالی باشد) پیوستگی کافی را نخواهد داشت. تنها راه شما این است که مانند عنوان که پس از پایان داستان دوباره بازنگری می‌شود، شروع خود را نیز دوباره مورد بازنگری قرار دهید. البته این به آن معنا نیست که شروع خود را به طور کل به دور بیندازد. می‌توانید آن را نگه دارید شاید برای پروژه‌های بعدی به کارتان آمد. یک شروع خوب نمی‌تواند داستانی که در سایر بخش‌ها ضعف دارد را نجات بدهد. همچنین شما نمی‌توانید داستان‌تان را صرفا به خاطر یک شروع خوب به چاپ برسانید. اما در محیط ادبی یعنی جایی که مجله‌ها و انتشارات تعداد کثیری نوشته دریافت می‌کنند، یک شروع متمایز کمک می‌کند تا نوشته‌ی شما بهتر خود را معرفی کند. یک شروع متمایز شاید بتواند نماینده‌ای از کل داستان‌تان باشد. زمانی که سردبیر نوشته‌ی شما را می‌خواند، شاید حتی به جای عنوان، شروع‌ داستان‌تان به یادش بماند. مثلا «ماجرا از جایی شروع شد که ساعت‌ها با نواختن ۱۳ ضربه، ساعت یک را اعلام می‌کردند» (۱۹۸۴ نوشته‌‌ی جرج اورول). حتی وقتی که بقیه‌ی داستان از ذهن سردبیر یا خواننده محو شود، شروع خوب می‌تواند با میخی به دیوار حافظه‌اش بچسبد. @anarstory
▪️♦️▪️♦️💎♦️▪️♦️▪️ 🖋💎 •﴿بٰاغِ اَنٰار﴾• 💎 ✨انْجُمَنِ نِويسَندِگاٰنِ اِنقِلاٰبےِ رُماٰن.✨ نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔷 🖊💎 •﴿پاٰدِشاٰهِ واٰرؤنھ ﴾• 💎 ✨ شعر ، دلنوشته و متن ادبی.✨ نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6 🔷 🖍💎 •﴿ بٰاٰغِٰ ڲِࢪدٓۆ ﴾• 💎 ✨کاࢪگاٰھێ بࢪاٰ؎ دۆࢪھمێ أهݪ قَݪَمْ ڪھ قَڵبِ شاݩ بࢪا؎ کۆدڪاݩ مۍ ٺپد.✨ نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/2180513811Cc90247f1dc 🔶 🌳💠نمایشگاه این سه باغ⚡️ 💎 @anarstory 💠〰️💠〰️💠〰️💠〰️💠 🖌💎 •﴿ بْاٰغِ ێاٰقٓۆٺ ﴾• 💎 ✨ێاٰࢪاٰݩِ إݩقِݪآبْۍِ قْاٰبُ ۆ تَصٰۆیّࢪ ✨ نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/2117730369C3e312b8a21 🔸 🌳💠نمایشگاه باغِ یاقوت⚡️ ♦️ @HOLLYYAGHUT
محصول باغ🔻
بسم الله الرحمن الرحیم _ماییمُ نوای بی نوایی... _ماییمُ نوای بی نوایی +تواییُ سکوتِ پُر نگاهی _ماییمُ نوای بی نوایی +خوابیمُ عجب سر و صدایی * -ماییم و نوای بی نوایی.. +برخیز اگر همره مایی * -ماییم و نوای بی نوایی.. +این جمعه شویم کرب و بلایی؟! * -ماییم و نوای بی نوایی.. +ای قاصم شوکتین کجایی؟ * +ماییم و نوای بی نوایی -وقت نیست همرنگ یار شی؟ * عِمران واقفی: +ماییم و نوای بی نوایی بله، داشتم می گفتم. گاهی سنگ ریزه ای میشود شیطانِ زمین زدنت. خدایا به گلوی بریده علی اصغرِ حسین، رشته خودت را از ما نبر...این حوری پری ها ارزانی این دنیای دنی...ما به حسین دلبسته ایم. بسم الله اگر حریف مایی... * _ماییم و نوای بی نوایی +باز این مظلوم بازی در آورد... * _ماییم و نوای بی نوایی.. 😌 +داداش دمپایی پرتاب می کند! 😑 _چشم داداش.. میخوابم.. چشم😕😢 سلول 16 * ماییم و نوای بی نوایی آهای کسایی که رفیق مایید پس چرا فقط اسم رفیق رو یدت میکشید؟ * +ماییم و نوای بی نوایی.. _بلند شو یا علی بگو. لشکر تحریفو باید بشکنیم. * _ماییم و نوای بی نوایی +دهنت صاف اگر حریف مایی! * +ماییم و نوای بی نوایی.. _ خواهشا زودتر برگرد از نانوایی * _ماییم و نوای بی نوایی +من خسته شدم از این کبابی!!! * _ماییم و نوای بی نوایی +ای جان به این هوای عالی! * _ ماییمُ نوای بی نوایی + جز لطف کریم نیست پناهی!! کریم اهل بیت * _ ماییم و نوای بی نوایی + مرغ و گوشت نداریم چه نوایی!؟ * _ماییم و نوای بی نوایی +ای حضرت معشوق کجایی...؟ * _ ماییم و نوای بی نوایی + نوکرانی تا ابد زهرایی :) * - ماییم و نوای بی نوایی + چشم دیدن دولت نداریم ! نداریم ! * ماییم و نواے بے نوايے اباصالح التماس دعا هر کجا هستی یاد ماهم باش(: * _ ماییم و نوای بی نوایی + داداش رجز نخون، بیا کمک اگ خیلی مردی!! * _ماییم و نوای بی نوایی +در حسرت یک خط‌کش آبی 😅 * و نوای بی‌نوایی + برخیز اگر یار مایی * _ مامایم و نوای بی نوایی + جز راه تو نیست عشق و جنون * ماییم و نواے بی نوایی اللہ اکبر بچه آخر شبی چہ وقت شعر خوندنہ *** مایم ونوای بی نوایی 100سال دگر هم بگذشت پس تو کجایی @anarstory
ماییم و نوای بی نوایی درد است و فراق چون نیایی * ماییم و نوای بی نوایی گر مدعی و رفیق مایی لطفی بکن و تو چاره اندیش ارثی ببریم ما ز دایی * - ماییم و نوای نی نوایی + شد وقت سفر ، همره مایی؟ * ماییم و نوای بی نوایی افتاد میان ما جدایی دانی که مسببش که بوده آن خر مگسی که خورد چایی (اشاره دارد به خر مگس معرکه) * ماییم و نوای بی نوایی؛ تجزیه و ترکیبش کن! * عِمران واقفی: -ماییم و نوای بی نوایی +امروز اسیدُ فردا قلیایی * ماییم و نوای بی نوایی از این همه پرسش و چرایی تا پاسخ یک به یک بدادیم شرمنده شدیم ما خدایی * ماییم و نواے بی نوایے مهدے جان این جمعہ کجایے؟؟ * ماییم و نواے بے‌نوایے دلتنگ مشهد و مجنون کربلاییم✋ * ماییم و نواے بے نوایے نیست جز راه تو مجنون و فدایے * ماییم و نواے بی نوایے بابایے من تو کجایے؟!🖤 * ماییم و نوای بی نوایی من کنج خرابه تو کجایی؟! * مائیم ونوای بی نوایی هان ای کرونا چه بی وفایی با ماسک به جنگ تو بیائیم بسم الله اگر حریف مایی * _ماییم و نوای بی نوایی +برا من مظلوم بازی در نیار.. کارتو توضیح بده * ماییم و نوای بی نوایی پنچر شده دولت کذایی افتاده ز بام تشت برجام اینک به سرش زده گدایی * ماییم ونوای بی نوایی اینک شده مجلس انقلابی چونان ز دنا پلاس گویند انگار شده است مازراتی * _ماییم ونوای بی نوایی +سخت است اگر جدل نمایی😅 _ماییم ونوای بی نوایی +عشق است دلیل آشنایی ماییم ونوای بی نوایی مشتی٬که به سمت من می آیی😅 * ماییم و نوای بی نوایی جز راه حسین نیست فدایی✋ * -ماییم و نوای بی نوایی +ماییم و حسین و نیوایش * دیالوگ ماییم و نوای بی نوایی من بنده و تو،به حق،خدایی❤️ * ماییم و نوای بی نوایی ای منجیِ منتقم کجایی؟.. * ماییم ونوای بی نوایی باحب علی چو آشنایی دل را به ولایتش همی ده علم وعملت شود خدایی * ماییم و نوای بی نوایی جز راه حسین نیست راهیی * ماییم ونوای بی نوایی بشنو توحدیث هل اتایی * ماییم ونوای بی نوایی شمس وقمری عجب صفایی عشقت به دلم فتاده ای دوست مارا تو مرانی از گدایی * ماییم و نواے بینوایے وااااای از این کلاس‌هاے مجازے @anarstory
- یا حیدرِ کرار، زَنَد نقش به زودی. +بر پرچم سبز عربستان سعودی. به جای + متن یا شعر خودتون رو بنویسید. طنز وجدی، آزاد. هر چند تا آزاد. پادشاهان بخروشید. تمرین را در گروه پادشاهان وارونه قرار دهید. انار، پادشاهی ست وارونه با تاجی رو به زمین چرا که انار پادشاه درختان آسمان است که قدش تا زمین کشیده شده. اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6 نمایشگاه باغ🔻 @anarstory
- یا حیدرِ کرار، زَنَد نقش به زودی. +آنجایی که فکرش را هم نمی کردند بنی امیه.
داستانکی بنویسید که شخصیت آن یک مداد دلشکسته است. 18 کلمه. متن ادبی برود در پادشاه وارونه. داستان برود در باغ انار. نشانی باغِ انار🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 @anarstory
داستانکی برای این تصویر خلق کنید. خلاقانه باشد. کمتر از 30 کلمه. متن ادبی برود در پادشاه وارونه. داستان برود در باغ انار. نشانی باغِ انار🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 @anarstory
این هفته آخرین کلاس این دوره‌ی شهرکتاب بود. مثل همیشه شورانگیز و سخت و زجرآور و دلگرم‌کننده و پرهراس. من آدم تنبیه‌ام. راستش وقتی ازم تعریف می‌شود (با این که مثل بیشتر انسان‌ها به شدت برایش می‌میرم) این قدر خجالت می‌کشم که زود حرف طرف مقابلم را به بهانه‌ای قطع می‌کنم. اما وقتی تنبیه می‌شوم موتورم آتش می‌شود. برای همین ۱۲ سال پیش که خیلی‌ها باور نمی‌کردند رمان را هم بشود در کارگاه نوشت (و برخی هم تمسخر می‌کردند) سر لج افتادم و گفتم تا ۱۰۰ رمان حاصل کارگاه‌هایم نشود رهایش نخواهم کرد. اصلا خاطرم نیست از ابتدا چند نفر سر کارگاه‌هایم نشسته‌اند اما اخیرا برای موضوعی کاری مجبور شدم عناوین‌ را لیست کنم. البته که حتما چند تایی از خاطرم رفته اما تاکنون ۹۵ رمان به صورت قطعی در کارگاه‌های من تمام شده‌اند. از این تعداد ۷۲ رمان منتشر شده‌اند. ۸ تا در دست انتشارند. ۹ رمان به ناشر ارائه شده‌اند و متاسفانه ۶ عنوان از آن‌ها هرگز نتوانسته‌اند از سد سانسور بگذرند. هر آموزگاری می‌داند حداقل ۱۰ برابر آن چه می‌آموزاند، می‌آموزد. معلمی برای من دو کامیابی سترگ داشت. تدریس، بزرگترین لطفی که در حق من کرد کم کردن از بی‌قراری‌ام بود. من عاشق نوشتن در همه‌ی زمینه‌ها هستم. از کارهایی بسیار تجربی تا نوشتن تقریبا در همه ژانرها. و چون رابطه‌ی شدید عاطفی با نوشته‌ی بچه‌ها برقرار می‌کنم احساس می‌کنم هر رمانی که می‌نویسند من دارم می‌نویسم. برای همین میل مفرط نوشتن داستان‌های مختلف در من با شروع کلاس‌ها فروکش کرد و توانستم در حوزه‌های بنویسم که گمان می‌کردم توانایی بیشتری در آن دارم. سود بزرگ دیگری هم این که، تدریس باعث شد وجدان کاری‌ام افزایش یابد. از زمان تدریس به این سو همواره سعی می‌کنم صادق باشم و توصیه‌هایی که به بچه‌ها می‌کنم، خودم مجری‌شان باشم. مثلا همیشه به بچه‌ها می‌گویم مقهور خستگی نشوید. مقهور جلوه‌گری نشوید. نخواهید زود سر و ته اثر را هم بیاورید تا زودتر وارد بازارش کنید. تا زودتر تحسین بخرید. هیچ تحسینی به اندازه‌ی راحتی وجدان خودتان در زمان تنهایی، موثر نیست. وجدان راحتی که به شما می‌گوید در زمان نوشتن این اثر، مردی و زنده شدی. حالا اگر خوب نشده در بعدی جبران می‌کنی. در همین لحظه افراشته‌ترین انوار قلبم را نثار تک تک‌تان می‌کنم. خدا می‌داند گاه چه طور در لابه‌لای ثانیه‌های گذر روز از شب، چهره به چهره، رو به رو، یادتان جانم را بهار می‌کند. @anarstory
هدایت شده از z.askari
برای فهمیدن کربلا باید از زمان و مکان فراتر رفت... نمایشگاه فرا زمان، فرا مکان جلوه‌ای جدید از عاشوراییان با حضور نویسنده کتاب‌های رنج مقدس، از کدام‌سو و ...😍 🕔 زمان: ۶، ۷ و ۸ مهر ماه ساعت ۱۷ تا ۲۱ 🕌 مکان: بلوار مدرس، پشت مدینه العلم الکاظمیه، ورودی مسجد امام کاظم (حیاط مدینه الکاظمیه) با ما هم‌قدم شوید منتظر قدوم شما دختران گل هستیم... با رعایت پروتکل های بهداشتی همراه با نمایشگاه کتاب با تخفیف ویژه حضور مادران بلامانع http://eitaa.com/joinchat/2032599050C2cf93eb8fd تیک تاک زندگی با کتاب 📚
داستانکی برای این تصویر خلق کنید. خلاقانه باشد. 12 کلمه. متن ادبی برود در پادشاه وارونه. داستان برود در باغ انار. نشانی باغِ انار🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 @anarstory
سلام بر درختان باغِ انار... همگی با هم هورت می کشیم... خوشمزه و ملس...شاید مثل یک رمان...رمانی که به زودی خواهید نوشت و به زودی خواننده ای خواهد نوشید و طعمش تا ابد یادش خواهد ماند... شیره اش مطبوع است... حکماً مطبوع است...آه و صد آه..کجایی علی فتاح. @ANARSTORY