eitaa logo
آفتابگردان‌ها
527 دنبال‌کننده
180 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
نور حضورت آینه‌ی کردگار شد با تو ستون عرش خدا استوار شد باغ زمین به چنگ خزان بود پیش از آن اما به لطف رؤیت رویت بهار شد مروه صفا گرفت به یمن قدوم تو زمزم به لطف کوثر تو خوشگوار شد از آسمان رسیدی و _ با یک گل از بهشت _ هر چار فصل خانه‌ی مولا بهار شد بر صفحه‌ی سفید دل همسرت علی نقش نگاه توست که تنها نگار شد صبر جمیل و جلوه‌ی ایثار و حسن تو در زینب و حسین و حسن آشکار شد آنقدر بغضِ تاول دستت ادامه یافت تا آسیاب از نفس افتاد و زار شد با کیسه‌ای ز نان تنور تو شب به شب در کوچه‌های شهر علی رهسپار شد سوگند می‌خوریم که لولاکِ شان تو تنها دلیل گردش لیل و نهار شد عمر تو خواست حقّ امامت ادا شود هجده نفس برای ولایت نثار شد 《ای بی‌نشانه‌ای كه خدا را نشانه‌ای》* در خاک راز مدفن تو ماندگار شد *مصراع از فاطمه راکعی @Aftab_gardan_ha
نور حضورت آینه‌ی کردگار شد با تو ستون عرش خدا استوار شد باغ زمین به چنگ خزان بود پیش از آن اما به لطف رؤیت رویت بهار شد مروه صفا گرفت به یمن قدوم تو زمزم به لطف کوثر تو خوشگوار شد از آسمان رسیدی و _ با یک گل از بهشت _ هر چار فصل خانه‌ی مولا بهار شد بر صفحه‌ی سفید دل همسرت علی نقش نگاه توست که تنها نگار شد صبر جمیل و جلوه‌ی ایثار و حسن تو در زینب و حسین و حسن آشکار شد آنقدر بغضِ تاول دستت ادامه یافت تا آسیاب از نفس افتاد و زار شد با کیسه‌ای ز نان تنور تو شب به شب در کوچه‌های شهر علی رهسپار شد سوگند می‌خوریم که لولاکِ شان تو تنها دلیل گردش لیل و نهار شد عمر تو خواست حقّ امامت ادا شود هجده نفس برای ولایت نثار شد 《ای بی‌نشانه‌ای كه خدا را نشانه‌ای》* در خاک راز مدفن تو ماندگار شد *مصراع از فاطمه راکعی @Aftab_gardan_ha
در خلوت خود به ناله خو می‌گیری هر روز به یک بهانه رو می‌گیری با آب وضویت اشک حیدر جاری‌ست چندی‌ست که آهسته وضو می‌گیری @Aftab_gardan_ha
کوه بودم، همیشه در حسرت، آرزو داشتم که زر بشوم یا به دستان آبرومندی، خانه‌ای درخور نظر بشوم سنگ بودم ولی دلم می‌خواست، حسرت چشم این و آن باشم بدرخشم شبيه لعل بدخش، روی انگشتری گهر بشوم از دل کوه آمدم اما، در دل کوره‌ها شدم آهن کاش می‌شد پیاله‌ای باشم، از لبی بی‌قرار تر بشوم گرچه آهن شدم ولی شوقم، همه این شد خلاصه در سخنی بر سر دوش مرد بت‌شکنی، بهر احقاق حق تبر بشوم بهتر این بود می‌شدم شمشیر، همدم دست‌های عالمگیر وه چه خوش بود این چنین تقدیر، صاحب تیغه‌ی دوسر بشوم یا که در فتنه‌های بی پایان، در گلوگاه زخمی دوران تا بلا را از او بگردانم، آرزو داشتم سپر بشوم لیک تقدیر چیز دیگر بود، عاقبت سرنوشت من شر بود من نمی‌خواستم در آن خانه، از بدِ بخت، میخ در بشوم من نمی‌خواستم برای کسی، در شب تار گریه‌های کسی موقع خواب بچه‌های کسی، باز اسباب دردسر بشوم کاش در کوه خویش می‌ماندم، بخت با من چه کرده که حالا بعد پنجاه سال مجبورم، نعل اسبان ده نفر بشوم @Aftab_gardan_ha
به خاک قبر تو سر می‌گذارم پس از تو روز خوش دیگر ندارم تو را ای گل! به خاک تیره هرگز به دستان پیمبر می‌سپارم @Aftab_gardan_ha
شب‌گریه بود کار علی بعد فاطمه چاه است رازدار علی بعد فاطمه   لالایی شبانه‌ در گوش نخل‌هاست آواى غصه‌دار علی بعد فاطمه   روزی هزار بار در آن کوچه جان سپرد آن کوچه شد مزار علی بعد فاطمه   لبریز خوشه‌خوشه صبر است بعد از این دستاس روزگار علی بعد فاطمه   هر بار بی‌قرار شده، زینب آمده زینب شده قرار علی بعد فاطمه @Aftab_gardan_ha
به روی شانه با خود می‌برد جان و جهانش را که بسپارد به دست خاک، دست آسمانش را کسی جز سایه‌اش با او نمی‌آید پی تابوت چه مظلومانه راهی کرده در شب کاروانش را جراحت‌های پهلو نه ولی نامهربانی‌ها از او آخر جدا کردند یار مهربانش را گل یاسش سپید آمد ولی با روی نیلی رفت همین شرمندگی می‌کشت آخر باغبانش را برای بار آخر درد دل می‌کرد با یارش که می‌گیرد از این پس چاه، جای همزبانش را نمی‌داند چه شد، وقتی به خود آمد که دیگر دید به جان خاک‌های سرد بخشیده است جانش را اگر چه چشم ما هرگز نبوده زائر خاکش بپرس از شعله‌های سرخ آتش داستانش را... @Aftab_gardan_ha
صدای توست که این‌گونه سرخ می‌آید شبیه بانگ صریحی در اوج همهمه است بلند و روشن و بی‌باک خطبه می‌خوانی چرا نمی‌شنوند؟ این صدای فاطمه است به گوش مردم این شهر از چه می‌گویی چه رفته است به دل‌هایشان که خاموشند هنوز بوی محمد(ص) نرفته است از شهر چه فتنه‌ای‌ست که این قوم گنگ و مدهوشند مگر نه رسم پیمبر(ص) تبسم است و سلام؟ چه بدعتی‌ست که این ناکسان درآوردند ز کینه آتش عصیانشان فروزان شد برای کشتن یک یاس لشکر آوردند چه شد که حرمت آن خانه پشت در جا ماند؟! به این گمان که تو در یادها نمی‌مانی؟ چه آرزوی محالی‌! از آن سوی تاریخ تویی که بر سر منبر خطابه می‌خوانی تویی که سجده قدری به مسجد کوفه تویی تویی جگر تکه تکه در آن تشت تویی تمام جمالی که دخترت می‌دید «فیا سیوف خذینی» تو گفته‌ای در دشت نشسته در نفس شیعه آتشی که زدند بگو به خصم که این عشق را ببین و بسوز در انتظار نشستیم و یک نفر باقی‌ست و صبح دولت از آن خانه می‌دمد یک روز @Aftab_gardan_ha
وداع با تو در آغاز راه می‌گویم تو می‌روی غم خود را به «چاه» می‌گویم به روزهای پس از تو تباه می‌گویم مدام، «بانوی آیینه»! «آه» می‌گویم چقدر زود گل «یاس» من، خمیده شدی! برای پر زدن از خاک برگزیده شدی! چگونه بی تو من این عمر را به سر ببرم؟! تن تکیده‌ی خود را به سمت «در» ببرم؟! مقدر است که غم‌های بیشتر ببرم بعید نیست اگر دست بر کمر ببرم ببین که زانوی غم در بغل گرفته «علی» نرو که راه به روی اجل گرفته «علی» میان مردم آتش‌پرست در کوچه بگو چه بر سر تو آمده‌ست، در کوچه؟! که بود راه به روی تو بست، در کوچه؟! اگر چه حرمت «حیدر» شکست در کوچه یقین که «فاطمه» جان پهلویت شکسته نبود اگر که دست «علی» بین کوچه بسته نبود اگر چه در دلت از دشمنان غضب داری و از جراحتشان مدتی‌ست تب داری نه روز داری از این درد‌ها، نه شب داری هنوز مثل همیشه دعا به لب داری حکایت تو و دریای بی‌کرانه یکی‌ست تو خود شبیه خودی، چون تو در زمانه یکی‌ست قرار بود که من غمگسار تو باشم که تو قرار من و من قرار تو باشم همیشه - در غم و شادی- کنار تو باشم نه اینکه تا به ابد سوگوار تو باشم قرار بود؛ ولی «میخ پشت در» نگذاشت و ناله‌های تو بر دشمنان اثر نگذاشت @Aftab_gardan_ha
هنوز کودکان تو برای جای خالی‌ات در انزوای جای جای خانه گریه می‌کنند یکایک حروف در کتاب‌ها هنوز هم بدون هر اشاره و نشانه گریه می‌کنند چه خوانده چشم‌های تو که خیس مانده آستین میان کوچه‌ها مگر چگونه خورده‌ای زمین چگونه باز پا شدی، چگونه بی‌صدا شدی که مردها برای تو زنانه گریه می‌کنند چه بود سرّ مخفی خسوف چند ماهه‌ات چه بود راز گریه و سکوت گاه‌گاهه‌ات چه بود راه کودکت، چه شد سپاه کوچکت که پا به ماه‌ها به این بهانه گریه می‌کنند هزار کوه زخم را به دوش می‌کشیدی و هزار زھر طعنه را به گوش می‌شنیدی و تمام بردبارها، تمام کوهسارها به پات با تکان تکانِ شانه گریه می‌کنند سیاه ماند چهره‌اش پس از تو روزگار شهر پر از مزار شد شبی پس از تو هر کنار شهر پس از به شانه رفتنت، پس از شبانه رفتنت برات یاکریم‌ها شبانه گریه می‌کنند @Aftabgardan_ha
سجاده‌ات را می‌گشایی راس ساعت تكبيرة الإحرام می‌افتد به پایت بر خاک قامت بسته‌ای و اهل افلاک از عرش می‌آیند با قصد جماعت با هر نفس تسبیح می‌گویی خدا را از «حاء» تسبیح تو می‌گیریم حاجت* آیینه‌ای و رو به مرآت الهی آیینه در آیینه‌ای! ای بی‌نهایت! همسایه‌ها در سایه‌ی لطف تو هستند باز است در این خانه درهای اجابت محشر به پا کن! شیعیانت را جدا کن! از مرگ باکی نیست ای روح شفاعت! نام تو را بردیم در غم‌های دنیا ما را صدا کن در هیاهوی قیامت * حاء حاجت هنوزشان در حلق جيم جودش بداده روزی خلق @Aftab_gardan_ha
ببخش اگر که حقیرم برای نام بلندت ببین چگونه می‌افتم به پای نام بلندت تو فاطمه، تو زکیه، تو انسیه، تو حمیده هزار جان گرامی فدای نام بلندت سعادت است تفاخر به این که از همه عالم نشسته است به دوشم همای نام بلندت در اوج سختی اگر که شکسته بال و پر من رسیده است به دادم دوای نام بلندت برات کرب و بلا را اگر به دست بگیرم گرفته‌ام همه‌چیز از لوای نام بلندت صدام کرد و ندیدم جواب «فاطمه»اش را ببخش اگر که حقیرم برای نام بلندت @Aftab_gardan_ha
حضرت عشق تو را روی زمین مهمان کرد ماه را صورت نورانی تو تابان کرد چادر خاکی تو باعث اعجاز شده روزبه را نخی از چادر تو سلمان کرد هم نفس با تو علی بود که بعد از هر جنگ زخم‌های بدنش را نفست درمان کرد دست شیطان به تو شلاق زد آن دستی که دشمن کور تو را صاحب نخلستان کرد گنج بودی و على قدر تو را می‌دانست او که از چشم زمان قبر تو را پنهان کرد @Aftab_gardan_ha
 آخر مدينه در خبری سرشکسته شد آمد خبر که حرمت کوثر شکسته شد آن روز هرچه شد به در خانه ربط داشت در سوخت، در نشست به خون، در شکسته شد تا آسمان رسید صدای شکستنش وقتی که پشت در، دل حیدر شکسته شد گل میخ تا نشست به گل، غنچه ناله کرد طوفان وزید و بال کبوتر شکسته شد تنها نه پشت در کمر یک نفر شکست با ناله‌هاش پشت پیمبر شکسته شد ای سوره ی صبور! چه شد بیعت غدير؟ دیدی چگونه بیعتش آخر شکسته شد؟ @Aftab_gardan_ha
نيمی هنوز روشن و نيمی كبود، ماه دارد هلال می‌شود اما چه زود ماه آن شب، پرِ ملائكه آتش گرفت و سوخت آن شب، شبی كه ديده نشد پشت دود، ماه از آن به بعد، کوچه به کوچه، تمام شهر تاریک بود و در پس ابری حسود، ماه با آب چاه، غسل برايش چه سود داشت؟ پاكيزه بود، پاك‌تر از هرچه رود، ماه بی‌تاب بود در تب شب‌های آخرش آخر شبی رسيد كه ديگر نبود ماه @Aftab_gardan_ha
عزیزم! مهربان من! گل من! جان ریحانه! نریز این اشک‌ها را جان من دردانه دردانه حلالم کن که تنها می‌شوی تا ساعتی دیگر ببخش از اینکه دیگر جای من خالی‌ست در خانه 《سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت》باکی نیست تو گنجی و تو را از خاطرش برده‌ست ویرانه! مرا شب دفن کن،حالا که دنیا غرق در خواب است مرا شب دفن کن در گوشه ی مخفی این.......... نمی‌خواهم قنوت سرد آن دستان سنگین را مبادا در نمازم صف ببندد هرچه بیگانه خداحافظ! حلالم کن عزیزم! کاشکی آن روز برایت بیش ازین می‌سوختم پروانه پروانه @Aftab_gardan_ha
سر می‌گذارد آسمان بر آستانت غرقیم در دریای لطف بی‌کرانت محبوب‌تر از هر کسی نزد رسولی آغوش او همواره می‌شد میزبانت چون مادری دلسوز، مرهم می‌نشاندی بر زخم او با دست‌های مهربانت نور پدر وقتی که شد خاموش دیگر تاریک شد، تاریکِ تاریک آسمانت حق علی را غصب کردند و پس از آن انداختند آتش به جان آشیانت می‌سوختی در شعله‌های کینه‌هاشان آه از دلت آه از دل آتشفشانت... با دست‌های بسته حیدر را که بردند با چشم خود انگار دیدی رفت جانت پشت سر حیدر خودت را می‌کشاندی آه از تن مجروح و از اشک روانت هجده بهار از عمر تو تنها گذشت آه ناگاه دیدی می‌رسد فصل خزانت پیچید در خانه برای آخرین بار بوی تنور داغ و بوی عطر نانت بانو تو حتی بعد از این‌که پر کشیدی بودی به فکر کودکان نیمه‌جانت بند کفن وا شد تو با مهری فراوان آغوش وا کردی به روی کودکانت آغوش وا کن سمت من هم لحظه‌ی مرگ آغوش وا کن تا که باشم میهمانت @Aftb_gardan_ha