هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
اے آسمانیان که زمین جایتان نبود
مانده است خاطرات شما لاے دفترم
باشد حرام ،شیر حلالے ڪہ خورده ام
روزے اگر زخون شما
ساده بگذرم..
#نقاشےازشهیداحمدمشلب
@AhmadMashlab1995
#خاطرات_شهدا
📝کم کم با جلسات #آیتالله_ناصری آشنا شد. #جمعهها زمان رفتنمان به تختفولاد را با ساعت کلاس⌚️ اخلاق آیتالله ناصری تنظیم میکردیم. مدام #نکتهبرداری میکرد. از آن زمان بیشتر به خودش سخت میگرفت. #روزههای مستحبیاش شروع شد؛ مخصوصا در ایام خاص👌
📝سال آخر #مجردیاش #کل_ماه شعبان را روزه گرفت. جمعهها بعد از نمازظهر راه میافتادیم🚖 سمت #تختفولاد و سر خاک حاجاحمد افطار میکرد. لابهلای این کلاسهای اخلاق آقای خلیلی به مناسبت هفته دفاعمقدس✌️ #حاجحسینیکتا را دعوت کرد موسسه.
📝حاجحسین آن شب دربارهی "انقطاع الی الله" صحبت کرد که وقتی به #انقطاع رسیدی خدا تو را میخرد😃 و وقتی خدا تو را بخرد #شهید_میشوی. #محسن افتاد دنبال انقطاع. جرقهاش💥 از آن روز خورد.
📝چقدر بابت این حرف گریه کرد😭. روی پایش بند نبود که #رمزانقطاع را پیدا کند. کتاب میخواند📖 و وبگردی میکرد بلکه چیز جدیدی بفهمد و راهی به سویش باز شود💫از بس مطلب پیدا کرد به ذهنش رسید💬 که اینها را برای بقیه هم به اشتراک بگذارد📲
📝وبلاگی راهاندازی کرد به اسم #مصباح که این آخریها تبدیل شد به وبسایت ⇜میثاق خودم این #سایت📱 را برایش راه انداختم. تمرکزش روی #نحوه_شهادت شهدا🌷 بود؛ چهکار کردند که به این درجه رسیدند🕊
#شهید_محسن_حججی
🕊|
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_پانزدهم : در برابر گذشت
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم
به قلم شهید مدافع حرم
#شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_شانزدهم :
سال نحس
یه مهمونی کوچیک ترتیب داد … بساط مواد و شراب و … .
گفت:
"وقتی می رفتی بچه بودی، حالا دیگه مرد شدی … حال کن، امشب شب توئه" … .😏
حس می کردم دارم خیانت می کنم … به کی؟ نمی دونستم … مهمونی شون که پا گرفت با یه بطری آبجو رفتم توی حیاط پشتی …🍷
دیگه آدم اون فضاها نبودم …
.یکی از اون دخترها دنبالم اومد … یه مرد جوون، این موقع شب، تنها … اینو گفت و با خنده خاصی اومد طرفم …
دختر جذابی بود اما یه لحظه یاد مادرم افتادم 😣… خودم رو کشیدم کنار و گفتم:
"من پولی ندارم بهت بدم" … .
"کی حرف پول زد؟ … امشب مهمون یکی دیگه ای" …
دوباره اومد سمتم😒 … برای چند لحظه بدجور دلم لرزید … هلش دادم عقب و گفتم:
"پس برو سراغ همون" … و از مهمونی زدم بیرون … .
تا صبح توی خیابون ها راه می رفتم … هنوز با خودم کنار نیومده بودم … وقتی برگشتم، ویل بهم تیکه انداخت که
"تو بعد از ۹ سال برگشتی که زندگی کنی، حال کنی … ولی ول می کنی میری. نکنه از اون مدلشی و "… .
حوصله اش رو نداشتم
" عشق و حال، مال خودت … من واسه کار اینجام … پولم رو که گرفتم فکر می کنم باهاش چه کار کنم"… .😏
با حالت خاصی سر تکون داد و زد روی شونه ام … و دوباره کار من اونجا شروع شد … .😞
با شروع کار، دوباره کابوس ها و فشارهای قدیم برگشت😫 …
زود عصبی می شدم و کنترلم رو از دست می دادم …
شراب و سیگار …
کم کم بساط مواد هم دوباره باز شد … حالا دیگه یه اسلحه هم همیشه سر کمرم بود … هر چی جلوتر میومدم خراب تر می شدم…
ترس، وحشت، اضطراب 😰…
زیاد با بقیه قاطی نمی شدم … توی درگیری ها شرکت نمی کردم اما روز به روز بیشتر غرق می شدم …
کل ۳۶۵ روز یک سال … سال نحس
#ادامه_دارد...
#انتشار_داستان_بدون_ذکر_لینک_کانال_ممنوع
@AhmadMashlab1995
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🍃🌸
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیداحمدمشلب
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
حالِ من سخٺ وخیم اسٺ، دوایے بفرسٺ
یڪ عیادٺ بڪن از نوڪرِ بیمار حرم
ڪاشڪے خانہ من ڪرب و بلا بود #حسین
بود ، همسایہ ے دیوار بہ دیوارِ #حرم
#یااباعبدالله_ع
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا❤️
@ahmadmashlab1995
هدایت شده از M Z
#عشق_به_ولایت↓
📝احمد عاشق امامخامنهای بود و همه سخنرانی های ایشان را از شبکه صراط گوش میداد. میگفت باید در مسیر ولایت ثابت قدم باشیم و هر چه ایشان میگوید قبول داشته باشیم.
احمد همیشه میگفت: ما هر چه داریم از عاشورا و انقلاب امام خمینی است.
🌸قرارگاه فرهنگےمجازےشهیدمشلب🌸
@AhmadMashlab1995
✅ خانمی که امام زمان(عج) بر پیکر او حاضر شد
🔹 مرحوم آقا سیدمحمدباقر سیستانی رضوانالله تعالی علیه میگوید: من تصمیم گرفتم به گونهای خدمت آقا امام زمان(عج) برسم، لذا چهل هفته در مسجد محلهمان مراسم زیارت عاشورا رفتم - این زیارت معتبر، مستند و قابل اعتماد و وارد از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) است، این زیارتی است که آثار دنیوی و اخرویاش بینظیر است - میگوید تنها نیتم این بود که آقا امام زمان ارواحنا له الفداء را زیارت کنم. در یکی از این جمعهها احساس کردم حال خوشی دارم، بلند شدم زیارت عاشورا را که خواندم از مسجد بیرون آمدم، دیدم بوی عطر خوشی از خانه نزدیک مسجد میآید و نوری از آن بیرون آمد. مردم دارند عبور میکنند و نگاه نمیکنند، ولی این نور مرا به خودش جلب کرد. جلوتر رفتم، دیدم در باز است، پیش خود گفتم: اجازه دارم وارد بشوم. وقتی وارد شدم رفتم دیدم جنازهای روی زمین است روی آن هم پارچهای کشیدهاند! یک وقت دیدم آقایی نورانی با چهرهای که در روایات ما توصیف شده کنار این بدن نشسته است، سلام کردم، متوجه شدم آقا و مولایم، حجت بن الحسن(عج) هستند. این قضیه در بیداری اتفاق افتاده است.
🔹 میگوید دیدم آقا نشستهاند، فرمودند: محمدباقر دنبال من میگردی؟ من اینجا هستم، گفتم: آقا، اینجا بالای سر این جنازه چه میکنید؟ فرمودند: این خانم از دنیا رفته است آمدهام در مراسمش شرکت کنم. پرسیدم: مگر این خانم کیست؟ آیا از اولیاء است؟ امام فرمودند: این خانم در کشف حجاب رضاخانی و دوران مبارزه با حجاب، هفت سال از خانهاش بیرون نرفت، برای اینکه مجبور میشد حجابش را بردارد، لذا کنار پیکرش آمدهام.
استاد عالی
⏪ به بهانه ۱۷ دی سالروز دستور کشف حجاب توسط رضا شاه
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
وصیت شهید bmw سوار به دختران... 👇👇👇
🌺وصیت #شهیداحمدمشلب به دختران 🌺
و به دختران ؛اينكه مواظب حجاب خود باشيد كه اين مهم ترين چيز است،در اجتماع ما كسى به فكر رعايت حجاب و اخلاق نيست ولى شما به فكر باشيد و زينبى برخورد كنيد،سه چهارم دختران حال حاضر حجابشان حجاب نيست و چيزهايى كه مى پوشند واقعا حجاب نيست،ممكن است عبا بپوشند ولى عبايشان داراى مد و زرق و برق است كه من براى اولين بار است كه ميبينم و حجابشان حجاب نيست و ما داريم به سراغ بدعت ها مى رويم و يا حجاب مى پوشد ولى بدن نما و يا حجاب دارد ولى به مردم نگاه ميكند،بايد چشمان خود را به زمين بدوزد و احترام عبايى را كه بر سر دارد را نگه دارد.
ما بايد از فاطمه زهرا سلام الله عليها الگو بگيريم،حضرت زينب سلام الله عليها به گونه اى بود كه غير از حضرت على (ع)كسى اورا نمى ديد.
الان حجاب بر سر دارد ولى همراه با مدل هاى جديد،يا صورت را آرايش مى كند.
#وصیتنامه_شهید_مشلب
#به_دختران
#کپےباذکرمنبع
❤کانال رسمی شهید احمد مشلب❤
👇👇👇
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_شانزدهم : سال نحس یه م
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم
به قلم شهید مدافع حرم
#شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_هفدهم:
وصیت
داشتم موادها رو تقسیم می کردم که یکی از بچه ها اومد و با خنده عجیبی صدام کرد
"هی استنلی، یه خانم دم در باهات کار داره"😏..
"یه خانم؟ کی هست؟"🤔 ...
" هیچی مرد"😉 ... و با خنده های خاصی ادامه داد ... "نمی دونستم سلیقه ات این مدلیه"😂😂 ... .
پله ها رو دو تا یکی از زیر زمین اومدم بالا و رفتم دم در ...
چشمم که بهش افتاد نفسم بند اومد 😶...
زن حنیف بود ... یه گوشه ایستاده بود ... اولش باور نمی کردم ... .
یه زن محجبه، اون نقطه شهر، برای همه جلب توجه کرده بود ...
کم کم حواس ها داشت جمع می شد ... با عجله رفتم سمتش ... هنوز توی شوک بودم 😨...
" شما اینجا چه کار می کنید؟" ... .
چشم هاش قرمز بود ... دست کرد توی کیفش و یه پاکت در آورد گرفت سمتم ... بغض سنگینی توی گلوش بود ...
"آخرین خواسته حنیفه ... خواسته بود اینها رو برسونم به شما ... خیلی گشتم تا پیداتون کردم"😞 ...
نفسم به شماره افتاد ... زبونم بند اومده بود ...
"آخرین ... خواسته ... ؟"
" دو هفته قبل از اینکه ... .😭😭😭
بغضش ترکید ... "میگن رگش رو زده و خودکشی کرده ...
حنیف، چنین آدمی نبود"... گریه نذاشت حرفش رو ادامه بده ...
مغزم داشت می سوخت ... همه صورتم گر گرفته بود ... چند نفر با فاصله کمی ایستاده بودن و زیر چشمی به زن حنیف نگاه می کردن ...
تعادلم رو از دست دادم و اسلحه رو از سر کمرم کشیدم ...
#ادامه_دارد...
🍃🌸
@Ahmadmashlab1995
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🍃🌸
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیداحمدمشلب
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
❁﷽❁
#صلےالله_علیک_یااباعبدالله🌷
صبحم از بردن نام تو چہ روحانے شد
آسمان دلم از عشق تو طوفانے شد
رو بہ شش گوشہےتان سجده واجب ڪردم
لذتے بود در این سجده ڪه طولانے شد
#سلام_ارباب_خوبـم❤️
🍃🌸
@Ahmadmashlab1995
💢شهید خرازی به #روایت_شهید_آوینی
وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند می داده اند بگذری ، به « فرمانده » خواهی رسید ، به #علمدار .
او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت .
چه می گویم؟؟؟ چهره ریز نقش و خنده های دلنشینش نشانه ی بهتری است.
#مواظب_باش‼️
آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم می کنی . اگر کسی او را نمی شناخت ، هرگز باور نمی کرد که با #فرمانده لشکر مقدس امام حسین (ع) رو به رو است .
ما اهل دنیا ، از فرمانده لشکر ، همان تصویری را داریم که در فیلم های سینمایی دیده ایم اما ...
فرمانده های سپاه اسلام ، امروز همه آن #معیار ها را در هم ریخته اند.
#حاج_حسین را ببین ، او را از آستین خالی دست راستش بشناس .
جوانی خوشرو ، #مهربان و #صمیمی ، با اندامی نسبتا لاغر و سخت... متواضع.
آنان که درباره او سخن گفته اند بر دو خصلت بیش از خصائل وی تاکید کرده اند: #شجاعت و #تدبیر .
حضور حاج #حسین در نزدیکی خط مقدم درگیری، بسیار شگفت انگیز بود . اما می دانستیم او کسی نیست که بیهوده دل به دریا بزند.
عالم محضر خداست و #حاج_حسین کسی نبود که لحظه ای از این حضور ، غفلت داشته باشد . اخذ تدبیر درست ، مستلزم دسترسی به اطلاعات درست است.
وقتی خبردار شدیم که دشمن با تمام نیرو ، اقدام به پاتک کرده ، سرّ وجود او را در خط مقدم دریافتیم.
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
گنجینه آسمانی ، ص 165
🍃🌸🍃
@AhmadMashlab1995
🍃🌸
#رفیق_مثل_رسول
اولین گروهی که از ایران اعزام شدند, وظیفه داشتند با حفظ این اصل که اجازه حضور فیزیکی نداریم, ثبات و آرامش را در شهرهای مهم مثل. دمشق و حلب برقرار کنیم.
اوایل دی ماه که مصادف با اوایل ماه صفر بود ,گروه بعدی انتخاب و اعزام شدیم. در این گروه من و محرم ترک هم بودیم.
دستور حضور مستشاری نیروهای ایرانی بود .ما به محض ورود مباحثی مثل امنیت راه ها ,دعوت مردم به هم سو شدن اعتقادات برای حفظ کشور و آموزش های اولیه ,مقابله با دشمن را آموزش می دادیم .
بارها با سخت ترین شرایط دست وپنجه نرم کردیم .محرم در مقری که داشتیم بحث آموزش دوره های رزم انفرادی, تخریب و ...را آموزش می داد .
یک روز بعد از کلاس از محرم خواستم که جزوه مربوط به تخریبش را به من به صورت امانت بدهد تا من بتوانم نکات ریزی که محرم ضمن آموزش, بارها به آن اشاره می کند را یاد بگیرم و در اولین فرصت از روی این جزوه کپی بگیرم.
شب داخل مقرمان بودیم .من ,سیدعلی و محرم کنار هم نشسته بودیم که محرم گفت:
"شهادت در غربت رنگ و بوی خاص خودش رو داره ".
من و سیدعلی حرفش را تأیید کردیم و زیر همان سقف آسمان باهم قول و قراری گذاشتیم.
📚رفیق مثل رسول
💥کپی با ذکر نام شهیدرسول خلیلی و صلوات جایز است.
🍃🌸
@ahmadmashlab1995
🍃🌸
#دلنوشته
.
جوونا...🌙
تنگه رو دیدید؟؟
ابوقریب و میگم...
همون فیلمه که ترکوند ایران و...
اگه ندیدی بزار تعریف کنم...
اونایی هم که ديدن...
اگه دوست دارن گوش کنن..
.
یکی بود یکی نبود 📝
اون زمانا؛اون روزایی که سرنوشت ما هنوز معلوم نبود...
یه عده مرد با چنگ و دندون
با دست خالی ✋🏻
با ذکر یا ابوالفضل العباس 💙
و کربلا کربلا ما داریم میآییم✊🏻
کشورمون و نگه داشتن
.
گفتم کشورمون
میشناسیش؟؟
آره ایران و میگم...🇮🇷
نذاشتن یه مشت خاک این کشور دست بعثی ها بیوفته 🇮🇶🇺🇸🇬🇧
فرمانده داشتن
جوون بودن
آرزو و خانواده داشتن
اما رفتن تا بمونیم و نفس بکشیم
وقتی میرفتیم سینما 🎥
همه جور آدمی نشسته بود
چه اونی که وارث لباس مادره
و چه اونی که با هفت قلم آرایش اومده...💄
چه اونی که سرش پایینه و به قول ماها غیرت و حجب علوی داره❣
چه اونایی که منتظره از جلوش رد شی تا بهت تیکه بندازه ...🕸
وقتی فیلم و تماشا کردیم و تموم شد
یکی گفت
بیا اینا رفتن و کشور شد این... بیکار بودنا 💁🏻♂
یکی گفت
اگرم وایمیستم
وایمیستم بند پوتینم و محکم کنم 👣
یکی گفت
چادرم بوی خونتون و میده
و یکی بی توجه به همه رد شد و رفت...🚶🏻
.
يه گردان آدم رفتن
یه گردان چیه
یه عالمه جوون معصوم و مظلوم
که من و تو #امنیت داشته باشیم
که غیرتمون و به چیزی نفروشیم و خودمون و در معرض دید همه قرار ندیم...🌥
.
دیدید؟؟؟
مجید شهید شد🕊
حسن موجی شد🍂
رسول پرواز کرد🌹
.
امّا...
به بقیش توجه کردین؟؟
علی موند 🌿
علی اسلحه رو برداشت
بند پوتین هاشو بست و راه افتاد
پشت سرشم دیدید؟؟
جوونا بودن
بودن و راه شهداشون و ادامه دادن💖
.
حالا توی این زمونه که به بسیجی میگن اُمُل و به چادری میگن افسرده...
ماها موندیم...
باید بند پوتین هامون و ببندیم
سربند و لباس مادرمون زهرا رو محکم کنیم
با اسلحه هامون...
گوش به فرمان رهبرمون امام خامنه ای...
برای ساختن و یاری دولت مهدوی تلاش کنیم...💚
.
حرف های بقیه مهم نیست
انقلابی که حرف نخوره انقلابی نیست...✌️🏻🇮🇷
.
ما باید اماممون و یاری کنیم...
باید کنارش باشیم 🇮🇷
باید مثل علی و حسن و رسول تا آخرین قطره ی خونمون بجنگیم...🕯
سوریه رفتیم...
#احمد و #جهاد و #حجت الله و دادیم...
#محسن و #محمودرضا و #رسول و دادیم...🕊🌹
.
اما ما هنوز هستیم
جوون های الان
نسل تربیت شده برای یاری مهدی فاطمه اند..
ماها بچه های همت و چمران و بابایی هستیم
ماها بچه های متوسليان و باقری و باکری هستیم...✌️🏻🇮🇷
.
ماها وارث غیرت علوی 🍃
و
حجاب فاطمی هستیم....🌸
.
اگه لازم باشه
اگه اماممون فرمان بده
تا تل اویو هم میریم... 👦🏻🌸
.
ما مےمونیم و زمینه ساز ظهور زیباترین منجی عالم میشم...🌿
اللهم عجل لولیک الفرج✨
اللهم الرزقنا شهادت فی سبیل الله 💫
🍃🌸
@Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_هفدهم: وصیت داشتم موادها
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم
به قلم شهید مدافع حرم
#شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_هجده
باور نمیڪنم
اسلحه به دست رفتم سمت شون ... داد زدم "با اون چشم های کثیف تون به کی نگاه می کنید کثافت ها؟"😡😡😡... و اسلحه رو آوردم بالا ... نمی فهمیدن چطور فرار می کنن ... .
سوئیچ ماشین رو برداشتم و سرش داد زدم ...
"سوار شو" ...
شوکه شده بود 😳...
با عصبانیت رفتم سمتش و مانتوش رو گرفتم و کشیدمش سمت ماشین ... در رو باز کردم و دوباره داد زدم:
"سوار شو"😡 ... .
مغزم کار نمی کرد ... با سرعت توی خیابون ویراژ می دادم ...
آخرین درخواست حنیف ...
آخرین درخواست حنیف؟ ...
چند بار اینو زیر لب تکرار کردم ... تمام بدنم می لرزید ... .
با عصبانیت چند تا مشت روی فرمون کوبیدم و دوباره سرش داد زدم ...
"تو عقل داری؟ اصلا می فهمی چی کار می کنی؟ ... اصلا می فهمی کجا اومدی؟ ... فکر کردی همه جای شهر عین همه که سرت رو انداختی پایین؟" ... .
پشت سر هم سرش داد می زدم ولی اون فقط با چشم های سرخ، آروم نگاهم می کرد ... دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم ... فکر مرگ حنیف راحتم نمیذاشت ... کشیدم کنار و زدم روی ترمز ... .
چند دقیقه که گذشت خیلی آروم گفت ... "من نمی دونستم اونجا کجاست ... اما شما واقعا دوست حنیفی؟ ... شما چرا اونجا زندگی می کنی؟"😕 ...
گریه ام گرفته بود ... نمی خواستم جلوی یه زن گریه کنم ...😣
استارت زدم و راه افتادم ... توی همون حال گفتم "از بدبختی، چون هیچ چاره دیگه ای نداشتم" ... .
رسوندمش در خونه ... وقتی پیاده می شد ازم تشکر کرد و گفت:
"اگر واقعا نمی خوای، برات دعا می کنم" ... .
دعا؟😏 ...
اگر به دعا بود، الان حنیف زنده بود ... اینو تو دلم گفتم و راه افتادم ...
#ادامه_دارد...
🍃🌸
@Ahmadmashlab1995
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🍃🌸
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیداحمدمشلب
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995