eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
4⃣0⃣ حال منوچهر روز به روز وخیم تر می شد. با مرفین و مسکن دردش را آرام می کردند. ديماه حال خوشی نداشت. نفس هاش به خس خس افتاده بود. گفتم ولش کن امسال براي علی جشن تولد نمی گیریم. ما که براي بچه ها کاري نمی کنیم. نه مهمانی رفتنشان معلوم است نه گردش و تفریحشان. راضی نشد. گفت: " بیش ترین تفریحشان این است که بیایند بیمارستان عیادت من. " خودش سفارش کیک بزرگی داد که شکل پیانو بود. چند نفر را هم دعوت کردیم. خوشبخت بود و خوشحال. خوشبخت بود چون منوچهر را داشت، خوشحال بود چون علی و هدي پدر را دیدند و حس کردند. و خوشحال تر می شد وقتی می دید دوستش دارند. منوچهر براي عید یک قانون گذاشته بود، خرید از کوچک به بزرگ. اول هدي بعد علی بعد فرشته و بعد خودش. ولی نا خود آگاه سه تایی می ایستادند براي انتخاب لباس مردانه... منوچهر اعتراض می کرد اما آنها کوتاه نمی آمدند. روز مادر، علی و هدي براي منوچهر بیشتر هدیه خریده بودند. براي فرشته یک اسپري گرفته بودند و براي منوچهر شال گردن، دستکش، پیراهن و یک دست گرمکن. این دوست داشتن برایش بهترین هدیه بود. به بچه ها می گویم: " شما خوشبختید که پدر را دیدید و حرفهایش را شنیدید و باهاش درددل کردید. فرصت داشتید سؤال هاتان را بپرسید و محبتش را بچشید. به سختی هاش می ارزید. " دو روز مانده به عید هفتاد و نه بود که دل درد شدیدي گرفت. از آن روزهایی که فکر می کردم تمام می کند. آن قدر درد داشت که می گفت پنجره را باز کن خودم را پرت کنم پایین. درد می پیچید توي شکم و پاها و قفسه ي سینه اش. سه ساعتی را که روز آخر دیدم، آن روز هم دیدم. لحظه به لحظه از خدا فرصت می خواستم. همیشه دعا می کردم کسی دم سال تحویل داغ عزیزش را نبیند. دوست نداشتم خاطره ي بد توي ذهن بچه هابماند. تنها بودم بالاي سرش. کاري نمی توانستم بکنم. یک روز و نیم درد کشید و من شاهد بودم. می خواستم علی و هدي را خبر کنم بیایند بیمارستان، سال تحویل را چهار تایی کنارهم باشیم. که مرخصش کردند. دلم میخواست ساعتها سجده کنم. می دانستم مهمان چند روزه است. براي همان چند روز دعا کردم. بین بد و بدتر بد را انتخاب می کردم. منوچهر می گفت: " بین خوب و خوبتر، تو خوب را انتخاب می کنی. هنوز نتوانسته اي خوبتر را بپذیري. سر من را کلاه می گذاري. " سال هفتاد و نه انگار آگاه بود سال آخر است. به دل ما هم برات شده بود. هر سه دلتنگ بودیم. هدي روي میز کنار تخت منوچهر، سفره ي هفت سین را چید و نشستیم دور منوچهر که روي تختش نماز می خواند. لحظه هاي آخر هر سال سر نماز بود و سال تحویل می شد. سجده ي آخرش بود. سه تایی شش دانگ حواسمان به منوچهر بود. از این فکر که ممکن بود نباشد،ا شکمان می ریخت. و او سر نماز انگار می خندید. پر از آرامش بود و اشتیاق. و ما پر از تلاطم. نمازش که تمام شد دستش را حلقه کرد دور سه تایی مان. گفت: " شما به فکر چیزي هستید که می ترسید اتفاق بیفتد اما من نگران عید سال بعد شما هستم. این طوري که می بینمتان، می مانم چه جوري شما را بگذارم و بروم؟ " علی گفت: " بابا، این چه حرفیه اول سال می زنی؟ " گفت:" نه باباجان، سالی که نکوست از بهارش پیداست. من از خدا خواسته ام توانم را بسنجد. دیگر نمی توانم ادامه بدهم. " تا من آرام می شدم، علی با صدا گریه می کرد. علی ساکت می شد هدي گریه می کرد. منوچهر نوازشمان می کرد. زمزمه کرد: " سال دیگر چه بکشم که نمی توانم دلداریتان بدهم. " بلند شد رفت روبه رویمان ایستاد. گفت: "باور کنید خسته ام. " سه تایی بغلش کردیم. گفت: "هیچ فرقی نیست بین رفتن و ماندن. هستم پیشتان. فرقش این است که من شما را می بینم و شما من را نمی بینید. همین طوري نوازشتان می کنم. اگر روحمان به هم نزدیک باشد شما هم مرا حس می کنید. " منوچهر گفت: " هنوز روزهاي سخت مانده سخت تر از این را هم می بیند. " مگر او چه قدر توان داشت؟ یک آدم معمولی که همه چیز را به پاي عشق تحمل می کرد. خواست دلش را نرم کند. گفت اگر قرار باشد تو نباشی، من هم صبر ندارم. عربده می زنم. کولی بازي در می آورم. به خدا شکایت می کنم . منوچهر خندید و گفت: " صبر می کنی. " چرا این قدر سنگدل شده بود؟ نمی توانست جمع کند بین اینکه آدم ها نمی توانند بدون دلبستگی زندگی کنند و این که باید بتوانند دل بکنند. می گفت: " من دوستت دارم، ولی هر چیز حد مجاز دارد. نباید وابسته شد." ⏪⏪ادامه دارد... @AHMADMASHLAB1995
سائـلـت آمده تا خـرجـے ِ سـالـش گـیـرد نا امـیـد از هـمہ دنـیاست ڪجایے ارباب #ارباب_منو_دریاب @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#آخرین_نماز گفت: می خواهم دورکعت نماز بخوانم بعد از نماز وقتی علت نماز خوندش را پرسیدم… گفت: این دورکعت نماز را من به دوعلت خواندم ؛ یکی برای پیروزی برادرانی که به جلو رفته اند ، ودیگر اینکه اگرخدامرالایق بداند همچون مولایم امام حسین (ع) که آخرین نمازش را در میدان نبرد در روز عاشورا بجای آورد ، این آخرین نمازم باشد... همانطور هم شد... "شهید محمودکاوه" #سالروزشهادت #شهید_محمود_کاوه #من_به_نماز_عشق_می_ورزم 🍃🌸🍃 @AHMADMASHLAB1995
📜 #وصیت_نامہ_شهدا 🔰 #عهدمسئولین 🌸 مسئولین بدانند ، اگر عهدخود با شهدا را فسخ ڪنند ، یا حقے بہ نام شهدا از مظلومے پایمال شود ، آنها را نمےبخشیم . 🌹 #شهید_قباد_شمس_الدین 🌺🍃 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#اینک_شوکران #قسمت 4⃣0⃣ حال منوچهر روز به روز وخیم تر می شد. با مرفین و مسکن دردش را آرام می کردند
قسمت 4⃣1⃣ بعد از عید دیگر نمی توانست پایش را زمین بگذارد. ریه اش، دست و پایش، بیناییش و اعصابش همه به هم ریخته بود. آن قدر ورم کرده بود که پوستش ترك می خورد.ب ا عصا راه رفتن برایش سخت شده بود. دکترها آخرین راه را برایش تجویزکردند. براي اینکه مقاومت بدنش زیاد شود، باید آمپول هایی می زد که 900 هزار تومان قیمت داشتند. دو روز بیشتر وقت نداشتیم بخریم. زنگ زدم بنیاد جانبازان، به مسؤل بهداشت و درمانشان. گفت:" شما دارو را بگیرید .نسخه ي مهر شده را بیاورید، ما پولش را می دهیم. " گفتم: " من 900 هزار تومان از کجا بیاورم؟ " گفت: "مگر من وکیل وصی شما هستم؟" و گوشی را قطع کرد. وسایل خانه را هم می فروختم، پولش جور نمی شد. براي خانه و ماشین هم چند روز طول می کشید تا مشتري پیدا کنم. نمی توانم پول جور کنم. دوباره زنگ زدم بنیاد. گفتم: " یک نفر را بفرستید بیاید این نسخه را ببرد و بگیرد. همین امروز. " گفت: "ما همچین وظیفه اي نداریم." گفتم: "شما من را وادار می کنید کاري کنم که دلم نمیخواهد.اگر آن دنیا جلوي من را گرفتند می گویم شما مقصر هستید. " به نادر گفتم هر جور شده پول را جور کند. حتی اگرنزول باشد. نگذاشتیم منوچهر بفهمد، وگرنه نمی گذاشت یک قطره آمپول برود توي تنش. اما این دارو ها هم جواب نداد. آمدیم خانه. بعد از ظهر از بنیاد چند نفر آمدند. برایم غیر منتظره بود. پرونده هاي منوچهر را خواندند و گفتند و اصرار کردند که می خواهیم شما را بفرستیم لندن. بروید خوب میشوید و به سلامت بر می گردید. منوچهر گفت: "من جهنم هم که بخواهم بروم، همسرم را باید با خودم ببرم." قبول کردند. نمی توانستم حرف بزنم چه برسد به اینکه شوخی کنم. همه قطع امید کرده بودند چند روز بیشتر فرصت نداشتیم. فریبا گفت: " اقایی آمده با منوچهر کار دارد. " لباس هایش را عوض کردم که در زدند چادرم را سرم کردم و در باز کردم. مردي یا الله گفت و آمد تو. علی را صدا زدم بیاید ببیند کیست. دیدیم آمده کنار منوچهر نشسته ،یک دستش را گذاشته روي سینه ي منوچهر و یک دستش را روي سرش و دعا می خواند. من و علی بهت زده نگاه می کردیم. آمد طرف ما پرسید : " شما خانم ایشان هستید؟ " گفتم :" بله " گفت :" ببین چه می گویم. این کارها را مو به مو انجام می دهی. چهل شب عاشورا بخوان.(دست راستش را با انگشت اشاره به صورت تاکید بالا آورد) با صد لعن و صد سلام. اول با دو رکعت نماز حاجت شروع کن. بین دعا هم اصلا حرف نزن. " زانو هام حس نداشت. توي دلم فقط امام زمان را صدا می زدم.آمد برود که دویدم دنبالش. گفتم: " کجا می روید اصلا از کجا آمده اید؟ " گفت :" از جایی که دل آقاي مدق آنجاست » می لرزیدم. گفتم: " شما من را کلافه کردید.بگویید کی هستید؟ " رفت. با علی از پشت پنجره توي کوچه را نگاه کردیم. از خانه که بیرون رفت،یک خانوم همراهش بود. لبخند زد و گفت: "به دلت رجوع کن" ⏪⏪ادامه دارد...... @AHMADMASHLAB1995
▫️▪️▫️▪️▫️ من گرفتارم ولے یارم گرھ وا مےکند یک رقیہ گویم و صد مشکلم حل مےشود یا رقیہ ... سـہ ساله دختر که کتک نداره😔 او که قبالهء فدک نداره😭 @AHMADMASHLAB1995
🌸🍃 در قسم‌نامه برای مبارزه با بریتانیا که اکنون در منزل او نصب شده است این جمله به چشم مےخورد: تا آخرین قطره خون من بر زمین نریخته دست از جنگ و ستیز با آنان نکشم... 🌹امام خامنه ای: نام سردار مؤمن و شجاعی مثل شهید «رئیسعلی دلواری» از نام هائی است که همیشه دلهای مؤمن را که آشنائی به وضع او و مبارزات او داشته اند، در سراسر این کشور به خود جذب میکرده است. و خدا را شاکریم که بعد از پیروزی انقلاب، این نامی که سعی میشد پنهان بماند و این چهره ناشناخته بماند، بر سر زبانها افتاد؛ او را شناختند، شخصیت او را ستودند، مظلومیت و شهادت مظلومانه ی او را همه دانستند و فهمیدند. البته امروز با آن دوران خیلی فرق کرده است. آن روز عده ی معدودی همراه با یک جوان شجاع ناچار بودند در مقابل قدرت استعماری و استکباری انگلیس، مظلومانه مقاومت کنند؛ اما امروز رئیسعلی های دلواری کم نیستند، تنها هم نیستند.۱۳۸۹/۰۴/۰۵ 🔹۱۲شهریور، سالروز شهادت سردار 🕊جهت شادی روحش صلوات 🍃🌸🍃 @AHMADMASHLAB1995
رقیه خانوم 🍃🌸🍃 @AHMADMASHLAB1995
🍃🌸🍃 و عشــــق همان عهـدے بود ڪہ مــادر، با خـدا بست ! فرزنـدش را بدرقہ ڪرد تا بـرود ڪہ اسلام بمانـد ... #مادران_شهید_پرور #سیده_سلام_بدرالدین #مادرشهید #احمد_مشلب @AHMADMASHLAB1995
طولانیه ولی ارزش یک بار خوندن رو داره 〰〰〰 -عباس! +جونم داش حسن... -اون رو میبینی تو ... +اره -امسال اومده بود پیشمون؛ . خیلی قسمم داد که حاجتشو بدم... کلی کرد ... حالش خوب بودا... ولی ببین الان ... ببین جون حسن... ببین چطوری میره تو خیابون... به خدا خیلی هواشو دارم من... ولی انگار گاهی خودش نمیخواد... . تازه تو ندیدیش چه جور عکسایی میزاره از خودش... کلی میبینن عکساشو... . یعنی واقعا خودش نمیفهمه دنیای مجازی فرقی نداره با واقعی؟ یعنی واقعا نمیفهه ما تو دنیای مجازی هم کنارشیمو می بینیمش؟ یا اینکه خودش دلش نمیخواد خوب بشه؟ . . +اره حسن جون... یادمه که اومده بود... اصن این هیچی ... اون رو میبینی... اوناهاش... اونم امسال پیش من بود... حالا برو ببین تو فضا مجازی چه جوری با صحبت میکنه... تو فضای مجازی چه کارا که نمیکنه... منم همه کار کردم واسشاا... ولی گاهی نمیتونه ... کم میاره ... . . میفهمم چی میگی ... همه اینا که میگی منم زیاد دیدم... ولی گاهی میارن... این نَفسِشون پدرشونو درآورده... اما حسن جون اگه ما هم ولشون کنیم... کیو دارن اینا؟ کجا برن اگه سال به سال پیش ما نیان... از کی بخوان؟ . من هر وقت یکی از این بچه هارو میبینم؛ جای نا امید شدن میگم ایندفعه بیشتر هواشو دارم... این دفعه بیشتر کمکش میکنم... . . -اره عباس... حق باتوئه... حالا ما که هیچ... گاهی که دل رو میشکونن خیلی قلبم میگیره...😔 . پاشو... بیا بریم پیش بقیه بچه های ... با اونام صحبت کنیم اینارو بیشتر داشته باشن... +باشه اصن این با خود ارباب صحبت میکنیم... . . . شهید سید مرتضی آوینی: عالم محضر شهداست؛ اما کو که این حضور را دریابد... 🍃🌸🍃 @AHMADMASHLAB1995
#خاطرات_شهدا ◾️هر سال محرم که می‌شد، با بچه‌های محل تکیه‌ای برپا می‌کردیم، تو پارکینگ خونه #شهید_ولایتی. ◾️یک سال به خاطر یه سری از مشکلات نمی‌خواستیم تکیه رو برپا کنیم. تو جمع رفقا، حسین می‌گفت هر طور شده باید این سیاهی‌ها نصب بشه، باید این روضه‌ها برقرار باشه. ◾️حسینی که از جون و دل مایه می‌گذاشت در خونه ارباب و نمی‌خواست هیچ جوره کم بزاره، وقتی دید کسی همراهیش نمی‌کنه اومد در خونه ما؛ گفت من دلم نمیاد که امسال تکیه نباشه، سیاهی‌ها و پرچم رو ازم گرفت و رفت.. ◾️اون شب خودش تکیه رو برپا کرده بود؛ تنهای تنها. از قرار معلوم شب رو هم تو تکیه خوابیده بود. صبح روز بعد سراسیمه و البته با خوشحالی زنگ خونمون رو زد. بهش گفتم چی شده حسین جان!؟ ◾️گفت: دیشب که پرچم ها و سیاهی‌ها رو نصب کردم تو همون تکیه خوابم برد. تو خواب دیدم امام حسین(ع) اومده تو پارکینگ خونمون و به من گفت احسنت! چه تکیه قشنگی زدی و دستی به سیاهی‌ها کشید و بهم خسته نباشید گفت. ◾️وقتی حسین این جملات رو می‌گفت، اشک تو چشمای قشنگش حلقه زده بود، می‌دیدم که چقدر خوشحاله از اینکه کارش مورد قبول ارباب واقع شده بود. 🔻عکس مربوط به عزاداری عاشورای سال ۹۷ دو روز قبل از شهادت... #شهید_حسین_ولایتی‌فر #چه_زیبا_ارباب_تو_را_خرید @AHMADMASHLAB1995
🌸🍃 کاش وصیت شهدا که قاب اتاق هایمان را اشغال کرده، دلهامونو اشغال میکرد... 🌸🍃 @ahmadmashlab1995❤️
▫️▪️▫️▪️▫️ #اربابم.حسین_جان بارها #توبه شکستَم تو ولی بخشیدی کِی شَوَد حُر شَوَم و توبه ی مردانه کنم؟ #بیام_حرمت_قول_مےدم_آدم_بشم😔 #زیارت_نصیبمون @AHMADMASHLAB1995
✍ #ڪلام_شهید مـےگفـت : اگـر احسـاس #غــرور ڪـردیـد بـہ هـر ڪـس رسیدید ، #سـلام ڪـنیـد ، تـا غــرورتـان بشڪـند ... 🌷شهید عبدالمهدے مغفورے🌷 🌿🌺 @AHMADMASHLAB1995
#حزب‌الله_لبنان عکس نزدیکی از نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی پشت میزکارش منتشر کرد و زیر آن به عبری و‌عربی نوشت: نتانیاهو، قدرت ما را امتحان نکن!😉🍃 #نتانیاهو_قدرت_ما_رو_امتحان_نکن #بیشتر_از_اونی_فکر_میکنی_بهت_نزدیکیم #حزب_الله_لبنان #فان_حزب_الله_هم_الغالبون @AHMADMASHLAB1995
سلام علیکم چند سال هست که تو پیاده روی اربعین موکب مردمی داریم و به کمک و مدد امام حسین (ع) هرسال پرشورتر و پررونق تر میشه راس کار ما برنامه های فرهنگی هست و اطعام و اسکان هم داریم امسال به مشکلات مالی بدی دچار شدیم و از سال گذشته قرض داریم متاسفانه از سال گذشته در حدود 70 میلیون تومان قرض داریم و امسال حدود 500میلیون تومان به بالا برآورد هزینه دارد موکب عمود 1095 به نام موکب خادمین شهدا هست اگر کسی بانی خیر سراغ دارد یا خودش میخواد کمک کنه خبر بدید ممنون میشیم اجرتون با ارباب بی کفن شماره کارت:6104337601663022 به نام : سجاد مروتی شریف آبادی یاعلی
🍃🌸 ۱۳شهریور سال۹۰ ۱۳تن از رزمندگان یگان ویژه صابرین حین مبارزه باتروریست های پژاک درشمال‌غرب کشور شهیدشدند رهبر هم فرمودن "شهدای صابرین #غریبند" غریب نوازی کنیم سالگردشهدای یگان صابرین @AHMADMASHLAB1995