ولےماڪہنمیدونیم...
امااگہامسالمرزهابازبود،
جایےکہحاجقاسمشھید
شدهبودچقدرشلوغمیشُد...💔(:
☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_نوزدهم زحمتو کم میکنم ، حداق اینم سهم ما بچه سهمیه ایا از دنیاس ! سهمیه فحش
#رمان_دلارام_من
#قسمت_بیست_یکم
من مانده ام و یک مجهول دیگر : اودرخانه عمو چکار داشت؟!
دلم می خواد سوالم را ازعمو بپرسم ، اما نمی دانم چگونه؟ سرمیزناهار ، زن عمو هم متوجه درگیر بودن ذهنم می شود و ان را پای پیدا نکردن خانه می گذارد :
- حوراء جون عزیزم انقدر ذهنتو در گیر نکن درست میشه ان شاءالله.
عمو هم بی خبر از ملاقات ناگهانی من و حامد می گوید : می میخوای اصلا تا تابستون تمام نشده بری یه مسافرتی ، جایی؟
تازه به خودم می آیم : چی؟ مسافرت؟ کجا؟ عمو برای خودش دوغ می ریزد و می گوید : نمی دونم ! یه جا که هم سرت هوا بخوره ، هم مذهبی باشه.
دل می دهم به حرفای عمو: کجا مثلا؟
-راهیان نور! البته جنوب الان گرمه، ولی غرب میتونی بری!
قلبم به تپش می افتد ، راهیان نور ! چقدر دوست داشتم یک بار هم که شده ، ببینم قتلگاه شهدایی را که عمری همدمم بودند ، هربار دوستانم از آرامش آن بیابان های گرم و نیزارهای خوزستان می گفتند ، دلم پر می کشید برای جنوب ....
برای نخل هایی که می گفتند مثل آدم هستند، برای سه راه شهادت ، پادگان دوکوهه ، شلمچه، هویزه ....
برای جاهایی که وصفش را فقط شنیده و خوانده بودم و هربار هم دوستانم می گفتند تاخودت نروی و نبینی نمی فهمی ، مشکلاتم یادم می رود: جنوب....
عاطفه خودش را می اندازد روی من تا پرده را ببند :
-وای پختم از گرما! ببند اینو که سایه بشه!
-برو کنار لهم کردی ! خودم می بندم!
روی صندلی یله می دهد ودر حالی که با چادرش خودش را باد میزند زید لب غر غر می می کند:حالا که اینجا اصفهانه ! تو راه رسما کباب میشیم ! نمی دونم چرا تو چله تابستون باه افتادم دنبال تا راهیان نور!
کم نمی آورم و جوابش را می دهم: عقل درست حسابی نداری که😁.....
نویسنده :خانم فاطمه شکیبا
♥️ @AhmadMashlab1995 |√←
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_بیست_یکم من مانده ام و یک مجهول دیگر : اودرخانه عمو چکار داشت؟! دلم می خوا
#رمان_دلارام_من
#قسمت_بیست_دوم
قبل از اینکه جمله ام تمام شود ، نگاهم به سمت صندلی های جلوتر می رود ، دوپسر جوان مشغول جا دادن ساک هایشان بالای صندلی هستند ، یک لحظه به چشم هایم شک می کنم ! نه! امکان ندارد، بازهم او! بازهم حامد!
وقتی ساکش را جا می دهد ، دست هایش را چند بار به هم میزند و می خواهد بنشیند که ناخواسته چشمش به من می افتد ونگاه هایمان درهم می پیچد ، هردو سعی داریم به روی خودمان نیاوریم ، برای همین سریع نگاهم را میگیرم و اوهم می نشیند...
اما این رنگ چند ثانیه ای از چشم عاطفه دور نمی ماند :
- آهای! چشماتو درویش کن حوراء خانم!
به خودم میام اما دیر شده و آتو دست عاطفه داده ام ، عاطفه به من که احتمالا هنوز چهره ام بهت زده است چشمکی می زند و می گوید :
-چیه خانم؟ جوان خوشتیپ دیدی ، همه حرفات یادت رفت؟
جیغ خفه ای می کشم : عاطفه!
قیافه حق به جانب می گیرد: بدمیگم؟ چنان چشم تو چشم شده بودین که نزدیک بود همه بفهمن !
رویم را بر می گردانم و می گویم پیش میاد دیگه ، آشنا بود .
- دیگه بدتر، آقا کی باشن؟
بی حوصله می گویم :دوست عمومه بی جنبه!
-ببین هی داری سعی می کنی جمعش کنی بدتر پخش میشه ها !
جدی و محکم به چشم هایش خیره می شوم و می گویم: ببین هیچ خبری نیس! الکی سعی نکن آتو بگیری !....
نویسنده: خانم فاطمه شکیبا
♥️ @AhmadMashlab1995|√←
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات شهید مدافع حرم #شهیداحمدمشلب راوی:علی مرعی (دوست شهید) #اهمیت_به_نماز نماز جماعت را اساس وح
📚خاطرات شهید مدافع حرم #شهیداحمدمشلب
راوی:سیده سلام بدرالدین (مادر شهید)
#مجاهد_بصیر
قسمت اول:
از بارز ترین صفات یک مجاهد راه خدا، داشتن بالاترین سطح شجاعت است و نمی شود کسی جهاد کند ولی شجاع نباشد #احمد بسیار شجاع بود و سر نترسی داشت و این شجاعت را از کربلا و عاشورا یاد گرفته بود . همان شجاعتی که امام حسین (ع) را به ۷۲نفر به جنگ ۳۰هزار نفر برد و شجاعتی که باعث شد حضرت عباس دست رد به سینه ی شمر بزند و امان نامه ی او را نپذیرد
#احمد شاگرد مکتب کربلا و حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بودو قطعاً اگر این شجاعت در وجودش موج نمی زد هرگز راهی سوریه نمی شد تا با پست ترین ،وحشی ترین و جنایت کارترین قوم عالم بجنگد .
اما اگر بصیرت در کنار مجاهدت نباشد ،سپاه مقابل معاویه در صفین را به دشمنان امیر المومنین علیه السلام در نهروان تبدیل می کند .
بی بصیرتی؛خوارج می سازد،طلحه و زبیر می سازد . بی بصیرتی جنگ پیروز شده ی صفین را منجر به شکست می کند .
✍ماه علقمه
#ملاقات_در_ملکوت
#خاطرات
#شهید_احمد_مشلب
#نویسنده_مهدی_گودرزی
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید مصطفی بختی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم🌻 ☘ولادت:5مرداد سال1361🌻 ☘محل ولادت:مشهد🌻 ☘شهادت:
⬆معرفی شهید⬆
😍شهید عباس کردانی😍
😍جزء شهدای مدافع حرم🌻
☘ولادت:20اسفند سال1358🌻
☘محل ولادت:اهواز🌻
☘شهادت:19بهمن سال1394🌻
☘محل شهادت:حلب_سوریه🌻
☘نحوه شهادت:در درگیری با تروریست های داعشی به فیض عظیم شهادت نائل آمدند😔😔
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپی بدون نام نویسنده ممنوع🚫
join↧ఠ_ఠ↧
♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡
❁﷽❁
بـیـا بـرایِ مـن و اربـعـیـنِ امـسـالـم
اگر كه زحمتِتان نیست، كربلا بنویس
#آهیااباعبدالله💔
#نگراݩاربعینیم
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#اربعین
#ما_ملت_امام_حسینیم
🏴 @ahmadmashlab1995🏴
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
دنیـای مرا گشتند💫 جز عشق تو چیزی نیست:) #یاایهاالعزیز🥀 | #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ| ☑️ @Ahmadm
برای دلی که تنگ شده...
آیا راهی برای دیدار هست؟!♡
#یاایهاالعزیز🥀
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
قلابـــ آهنی⛓ رو انداخت رو یخ و ڪشید اولین قالبـــ یخ رو از دهانه تانڪر انداختـــ توی آب یه نفر از
یڪ آدم لاتـی بود واسه خودش🕴
ڪارش چاقو ڪشی🔪 و خلافـــ بود😱
توی تشیع جنازه یکی از دوستانش که از بچگی با هم ، هم بازی و بزرگ شده بودند و شهیـ🥀ـد شده بود از این رو به آن رو شد و به جبهه آمد🧔🏻
یک هفته ای میشد که آمده بود توی گردان ما ، نه سلامی نه علیکی و نه التماس دعایی !!🤦🏻♂
حالات عجیبی داشت🧐 دور از چشم همه بود و کارهایش را پنهانی انجام می داد
موج انفجار اونقدر شدید بود که هیچی از بدنش باقی نماند😔
جز یک تیکه از بازوش که نوشته بود
توبه کردم...!
#شهید_باقر_جاڪیان🌾
📚 امام سجاد و شهدا ، ص34
#هر_روز_با_یک_شهید🌸🌷
☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 رهبر انقلاب اسلامی: حالا بعضی که در طول دوران حیاتشان هم، چه در جبهه، چه در قبل از
#پای_درس_ولایت🔥
حضرت آیتالله خامنهای:
اربعین، همه مردم از داخل خانه اظهار ارادت کنیم. زیارت اربعین را با حال، با توجّه بخوانند و شِکوه کنند پیش امام حسین (علیهالسلام) و بگوینـد یا سیّدالشّهداء، ما دلمان میخواست بیاییم، نشد.
۹۹/۶/۳۱
☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
گرفتارم... و دربند... و خسته... اما نگاهم به عکستان که میافتد، خستگی و ناامیدی پرمیکشد🌾 #شهید_احمد
مراخواندھاۍوعاشقڪردھاۍ
درست...
امامنهم
بینتمامدوستداشتنےهاۍعالم
درلابلاےهزارانچشم
نگاھتورا ″انتخاب″ ڪردھام♥️🌱
#شهید_احمد_مشلب🍃✨
#هر_روز_با_یک_عکس
☑️ @AHMADMASHLAB1995
حنانه خلفی ۷سالگی کل قرآن رو حفظ کرده و ۱۳سالگی کارشناسی ارشد قبول شده. اول بایکوتش کردن حالا میگن چرا کودکیش رو خراب کردین!
البته همونطور که درجریانید اگه بجای حفظ قرآن، خواننده یا نوازنده میشد دیگه کودکیش خراب نشده بود!
*آدم*
🏴 @ahmadmashlab1995🏴
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_بیست_دوم قبل از اینکه جمله ام تمام شود ، نگاهم به سمت صندلی های جلوتر می رود
#رمان_دلارام_من
#قسمت_بیست_سوم
از نگاه های مریم و ناهید می شود فهمید عاطفه دهن لقی کرده است، وقتی خودم را روی صندلی می اندازم و به بیرون خیره می شوم، هر سه شان مثل اجل معلق بالای سرم سبز می شوند....
عاطفه نشسته کنارم مبادا در بروم ، مریم و ناهید هم کله هایشان را از پشتی صندلی آورده اند جلو و با لبخند ملیحی نگاهم می کنند😁..
خودم را به بی خبری میزنم:چتونه شماها ؟ قیافه من شبیه خوراکیه ؟ هرچی داشتمو خوردین توراه!
ناهید لبخندش را عمیق تر می کند و سر تکان می دهد : نه عخشم ! میخوایم خوب نگات کنیم پس فردا که رفتی قاطی مرغا دلمون برات تنگ نشه!
مریم آه می کشد و عاشقانه نگاهم می کند : وای نگاه کنین چقدر سفید بهش میاد! خیلی عروس شدی حوراء!
من که لحظه به لحظه برخشم و تعجبم افزوده می گویم: کدوم سفید؟ منکه لباسام سفید نیست !
-خطای سفید روی چفیه تو میگم !
(لازم به توضیح است چفیه بنده کاملا مشکی و با خطوط باریک چهارخانه سفید می باشد !)
دلم می خواهد عاطفه را از اتوبوس پرت کنم پایین ؛ فکرم را بلند می گویم اما کاش نمی گفتم ، چون اوضاع را خراب تر می کنم با حرفم مریم لبخندش موزیانه می شود : پس راسته؟ چش تو چش شدین وعشق در یک نگاه!
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
♥️ @AhmadMashlab1995 |√←
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_بیست_سوم از نگاه های مریم و ناهید می شود فهمید عاطفه دهن لقی کرده است، وقتی
#رمان_دلارام_من
#قسمت_بیست_چهارم
نگاه شماتت باری به عاطفه می کنم: خاک توسرت عاطفه! چه قصه هایی بافتی واسه اینا؟
قیافه حق به جانب و بامزه ای به خود میگیرد : من؟ اصلا قیافه ام به قصه بافتن می خوره؟ مگه من بی بی سی ام؟ هرچی گفتم براشون حقیقت بود !
از عاطفه ناامید می شوم وروبه مریم می گویم: هیچ خبری نیس؛ آشنابود ، دوست عمومه ، درضمن از قدیم گفتن مجرد باش و پادشاهی کن !
عاطفه دستش را به طرفم میگیرد : بزن قدش آجی! هرچی عشق و حاله تو عالم مجردیه!
ناهید خودش هم خودش را می اندازد فاطی ما دوتا : دقیقا!
عاطفه این بار با دست علامت ایست می دهد : وایسا وایسا کجا با این عجله؟ پس خان داداش من چکاره س ؟ زنداداش گلم؟
عاطفه می داند این کلمه زنداداش برای ناهید از ناسزا بدتر است ، ناهید با غیظ چشم غره می رود و " کوفت" غلیظی حواله عاطفه می کند ، خنده مریم ناهید راعصبی تر می کند ..
مریم سرش را برای ناهید تکان می دهد : بسوزه پدز عاشقی !
ناهید سر مریم غر میزند : بشین سرجات ! از همه بدتری که !
مریم حلقه دور انگشتش چرخ می دهد و می گوید : اتفاقا خوش به حال خودم ! منم مثل شما فکر می کردم ، ولی الان تازه دارم معنی زندگی رو میفهمم...
خمیازه می کشم و بی حوصله می گویم: ای بابا بگیرید بخوابید همه خوابن! الان میریم تو فاز دختران آفتاب .....
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
♥️ @AhmadMashlab1995 |√←
•••💔🌱•••
چونابردرفراقتوخونگریهمیکنند
رحمینمابهحالزیارتنرفتهها...🖤
#سه_روز_تا_اربعین💔
☑️ @AhmadMashlab1995
وقتی روحانی میگه اقتصاد ایران جلوتر از آلمانه
#تلخند
🏴 @ahmadmashlab1995🏴
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید عباس کردانی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم🌻 ☘ولادت:20اسفند سال1358🌻 ☘محل ولادت:اهواز🌻 ☘شها
⬆معرفی شهید⬆
😍شهید مصطفی بدرالدین😍
😍جزء شهدای مدافع حرم🌻
☘ولادت:17فروردین سال1340🌻
☘محل ولادت:بیروت_لبنان🌻
☘شهادت:24اردیبهشت سال1395🌻
☘محل شهادت:دمشق_سوریه🌻
☘نحوه شهادت:فرماندهی شاخه نظامی حزبالله، فرماندهی شاخه اطلاعات و مشاور سیدحسننصرالله بود که در اثر یک انفجار در نزدیکی فرودگاه نظامی دمشق به فیض عظیم شهادت نائل آمدند😔😔
"اطلاعات برگرفته از سایت حریمحرم"
"اطلاعات برگرفته از سایت ویکیپدیا"
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپی بدون نام نویسنده ممنوع🚫
join↧ఠ_ఠ↧
♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡